سارا خانوم

تاریخ عضویت:

فروردین 1403

سارا خانوم

@sara_khanoom

61 دنبال شده

16 دنبال کننده

                کتاب های نخوانده نفرینمان میکنند. 
              

یادداشت‌ها

نمایش همه
        حالا چند دقیقه ایست که کتاب را تمام کرده ام و آنقدر بغض خفه ام کرد که دیگر تحمل نکردم احساس کردم آنقدر این بغض بزرگ هست که گلویم درد گرفته و نمی‌توانم نفس بکشم ولی فکر نکنم هیچوقت هیچوقت بتوانم بار غم این داستان را از روی دوشم بردارم فکر می کنم تا همیشه برایش گریه دارم فکر می کنم که هر وقت اسم این کتاب را بشنوم باز هم غصه دار بشوم.
اواخر داستان بغض کرده بودم اما منتظر بودم تا جمله آخر کتاب را هم بخوانم اما گریه ام از آنجایی بیشتر شد که کسانی بودند که در زمان آتش سوزی پلاسکو واقعا داغدار شدند واقعا این ماجرا ها را احساس کردند و واقعی واقعی تا آخر عمرشان بخشی از زندگیشان زیر آوار پلاسکو ماند‌.
نویسنده خیلی خوب به این ماجرا پرداخته بود خیلی داستان جذابی را نوشته بود گاهی به دوستی پنام و رضا خیلی خیلی حسادت می کردم آقای مرزوقی خواننده را با شخصیت همسو و هم مسیر می کند به شکلی که غصه شخصیت غصه توست و شادی و موفقیتش بخشی از شادی توست.
از توصیفاتش معلوم بود که خیلی درباره این حادثه تحقیق کرده و یا حتی خودش چند باری آنجا را با دقت دیده و بررسی کرده و خیلی زیبا نوشته شده بود و پس هر جمله ای که نوشته شده بود می شد تامل کرد می شد غرق شد می شد ساعت ها در سکوت بود.
تجربه بزرگ و عجیبی بود و اسم کتاب ...
بهتر است بگویم امان از اسم کتاب که خودش یک عالم حرف دارد‌...
      

2

        (کتاب سوم از چالش کتابخوانی متفاوت)
«کتابی با جلد آبی رنگ»
این کتاب درباره خانواده بهنام در دوران جنگ است و اثرات جنگ بر زندگی را تحلیل می کند و خیلی هم از نظر من موفق بوده چرا که گاهی اوقات هنگام خواندن به این فکر می کردم که جنگ واقعا چه چیز وحشتناکیست و این همان چیزیست که نویسنده به دنبال آن بوده.
بهنام در زمان جنگ به دنیا می آید در صورتی که هیچوقت پدرش را ندیده رشد می کند تا اینکه پدرش وقتی بهنام ۱۳سالش است با گروه آخر اسیران آزاد می شود. بهنام همیشه عکس پدر را روی دیوار دیده و فکر می کند الان یک مرد ترگل ورگل در خانه را باز می کند اما با چیزی مواجه می شود که تمام ذهنیتش را درباره واژه بابا زیر و رو می کند
در سوی دیگر داستان ما آرمن دوست مسیحی بهنام را داریم که الان بیست و اندی سالش است و نابیناست ولی عاشق دختری به نام ملینا شده ملینا با مخالفت خانه در برابر آرمن مواجه است و بین عقل و قلبش مانده است.
و همچنین ما در سوی دیگر داستان یاسمین کوچولو را داریم که کمی عقب ماندگی ذهنی دارد و پدرش اصلا با او خوب نیست و یاسمین قصه ما خیلی دوست دارد که با بهنام بازی کند اما بهنام از او خوشش نمی آید و داستان هایی دارند برای بهبود وضعیت یاسمین.
در واقع نویسنده در یک کتاب داستان سه شخص مرطبت با یکدیگر را نوشته که هرکدام در مواجه با جنگ آسیب هایی دیده اند(یکی نابینا شده و دیگری عقب ماندگی گرفته) و باید با این آسیب ها خود را وفق داده و تصمیمات سختی بگیرند و خودشان را جمع و جور کنند.
من خیلی داستان را دوست داشتم اما به کتاب نیم ستاره کم دادم به خاطر اینکه دوست داشتم تصمیم ملینا را به صورت واضح تر بفهمم و همچنین سرنوشت آرمن را.
      

8

        بیشتر اتفاقات این کتاب توی شب اتفاق می افتند و همین جذابیتش را برای من خیلی زیاد کرده بود چون من دقیقا شب به فکرم رسید که این کتاب را بخوانم و وقتی همه خوب بودند خیلی آرام کتاب را از توی قفسه در آوردم و صفحه گوشی را روشن می کردم تا بتوانم کلمات را ببینم و بخوانم.
انگار من هم یکی از آدم های تور بودم و گاهی آنقدر کل کل پدر و مادر توی کتاب برایم آشنا بود که می گفتن دست مریزاد.
به نظرم نویسنده از ظرفیت های طنز نویسی به خوبی استفاده کرده بود.
و یکی از شخصیت ها بود اسمش را خانم داروپخش گذاشته بودند چقدر شبیه آدم های روشن فکر این دوره و زمانه بود که خوشان هم  حرف های خودشان را باور ندارند.
و در آخر این کتاب برای من اولین تجربه کتاب خوانی در شب آن هم در تاریکی بود و اصلا از کارم پشیمان نیستم،پیشنهاد می کنم اگر برایتان مقدور است شما هم همین کار را بکنید چون 
واقعا به جذابیت کتاب می افزاید‌
این کتاب را خیلی خیلی دوست داشتم و پیشنهادش می کنم امیدوارم امسال بیشتر بتوانم از نویسنده اش کتاب بخوانم.

      

27

1

        با احترام به تمام کسانی که ممکنه این کتاب رو دوست داشته باشن.
این کتاب بدترین کتابی هست که یه آدم می تونه بخونه.
داستانش شروع خوبی داشت و می تونست جور دیگه پیش بره.
من خیلی تعریف شنیده بودم و با خودم گفتم این عجب کتابیه باید بخونمش و تقریبا یک سال طول کشید تا من بلاخره این کتاب رو تموم کردم.
من متوجه پیام داستان هدف داستان یا هیچ چیز نمی شدم فقط اینکه نویسنده شخصیت پردازی خوبی داشت و تونسته بود یه آدم روانی رو خوب و خیلیییی خوب به تصویر بکشه.
جوری که می گفتم روانی اون چیزی نیست که ما فکر می کنیم این چیزیه که الان نویسنده دربارش نوشته
وگرنه مگه میشه عمه خودتو بکشی بدون احساس پشیمونی؟
عشق چیز اضافه ای بود که با هوس و همکلامی اشتباه گرفته شده بود .
پایانی داشت که اصلا درک نمی شد اینقدرر مبهم بود.
چطور یه جسد تو خونه داری و خونت بو نمیگیره؟
در کل این کتاب رو به هیچ وجه پیشنهاد نمی کنم.
اون یه ستاره هم بخاطره شخصیت پردازی بود.
و اینو یه موفقیت در نظر می گیرم که بلاخره تونستم بعد یه سال این کتاب و تموم کنم.
      

1

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.