سارا خانوم

سارا خانوم

@sara_khanoom
عضویت

فروردین 1403

67 دنبال شده

21 دنبال کننده

                کتاب های نخوانده نفرینمان میکنند. 
              

یادداشت‌ها

نمایش همه
سارا خانوم

سارا خانوم

1404/6/24 - 10:25

        همیشه وقتی چیزی را درباره ظلم می شنوم یا می خوانم خونم به جوش می آید فرقی نمی کند این ظلم کجای جهان دارد اتفاق می افتد اصلا چند سال از ماجرا می گذرد تنها چیزی که فکرم را مشغول می کند مردم هستند که دارند تحمل می کنند و بد تر از همه این که چیزی از دستشان بر نمی آید.
این کتاب درباره لهستانی هاییست که تبعید شدند و ایرانی هایی که دارند آنها را به کمپ می رساند و ماجرای عشقی لطیف و کمرنگ که در خلال داستان اتفاق می افتد. این کتاب خیلی برای من دوست داشتنی ست  و فکر می کنم به دو دلیل است.
اول اینکه نویسنده اش آقای مرزوقیست
دوم اینکه خیلی برای من جالب است که دو کشور جنگ زده با فرهنگ های متفاوت و زبان متفاوت در جایی از تاریخ به هم پیوند می خورند و کشوری که خودش درگیر قحطی است درگیر جنگ است و توسط همه چه روس چه انگلیس و چه سرباز های هندی دارد چپاول می شود(ایران) دارد کمک مردمی می کند که تبعید شده اند و مریض اند و شاهد کشتار و تجاوز و بردگی بوده اند. و این به نظرم اصل روح ایرانی بودن است . چون ایران هر جای تاریخ که ایستاده بلایی سرش نازل شده و در بین این بلاها همیشه یک نفر را زیر پر و بال خودش گرفته مثل کبوتری که جوجه هایش را.
همیشه برایم سوال بود که چرا لهستانی ها تبعید شدند اصلا چه بلایی سر کشورشان آمد که به این فلاکت افتادند و این کتاب جواب خوبی برای سوالم بود. خواندنش پیشنهاد می شود.
      

30

سارا خانوم

سارا خانوم

1404/6/20 - 11:15

        یادداشت من بر این کتاب به دوقسمت تقسیم میشه

قسمت اول(چیز هایی که یاد گرفتم)
من هیچ وقت چیزی درباره کشتی رافائل نشنیده بودم و فکر می کنم به دو دلیل است یا کم کاری خودم در مطالعه یا اینکه چون این کشتی سر انجامش مثل انسان ها مرگ و بعد از چندین سال فراموشی بود دیگر کسی در نوشته هایش به آن اشاره نکرده. اما با خواندن این کتاب انگار که دریچه ای نو به روی چشم هایم باز شد و من درباره این کشتی فهمیدم و مثل شخصیت های داستان مشتاق دیدن درون آن بودم.
مسئله دیگر اینکه یاد گرفتم چقدر همدلی و همراهی خوب است اینکه انسان پشتش به دوستانش گرم باشد و حرف هایش را بزند نه فقط برای اینکه خالی شود بلکه بخاطر اینکه می داند آنها برای مشکلاتت یک کاری میکنند.
و من از اوضاع جنگ در بوشهر فهمیدم  از کارکنان اخراج شده رافائل .
قسمت دوم ( چیز هایی که به دلم نشست)
در واقع من قبل از این کتاب از آقای مرزوقی کتاب مشترک مورد نظر را خوانده بودم و وقتی دیدم شخصیت چقدر قابل لمس است و چقدر غرق در داستان می شوی (آن کتاب یکی از مورد علاقه های من است) اینبار که به کانون پرورش فکری رفتم تصمیم گرفتم کتاب های دیگر این نویسنده را هم بیاورم و بخوانم. و این شد که این کتاب را در دست گرفتم و خواندم  و به چیزی که خواستم رسیدم اینکه آقای مرزوقی واقعا در شخصیت پردازی بی نظیر است. من از بین همه شخصیت ها رضا را خیلی دوست داشتم بخاطر چند چیز:
۱-بخاطر جربزه و نترس بودنش و دل به دریا زدنش
۲-بخاطر دست و پا چلفتی نبودن و کاربلد بودنش
۳-بخاطر طرز حرف زدن و حال و هوایش(این را خیلی دوست داشتم)
شخصیت ها در این داستان با لحجه حرف می زنند از اصطلاحات جنوبی استفاده میکنند که البته من به بخاطر خوزستانی بودم با آنها آشنا بودم اما برای کسی که با آنها آشنا نبود هم در میان گفت و گو ها جواب پیدا می شد.
و در آخر چقدر دلم می خواست یکی از آنها بودم و دلخوشیم به دریا زدن بود.
      

27

سارا خانوم

سارا خانوم

1404/3/26 - 20:01

        حالا چند دقیقه ایست که کتاب را تمام کرده ام و آنقدر بغض خفه ام کرد که دیگر تحمل نکردم احساس کردم آنقدر این بغض بزرگ هست که گلویم درد گرفته و نمی‌توانم نفس بکشم ولی فکر نکنم هیچوقت هیچوقت بتوانم بار غم این داستان را از روی دوشم بردارم فکر می کنم تا همیشه برایش گریه دارم فکر می کنم که هر وقت اسم این کتاب را بشنوم باز هم غصه دار بشوم.
اواخر داستان بغض کرده بودم اما منتظر بودم تا جمله آخر کتاب را هم بخوانم اما گریه ام از آنجایی بیشتر شد که کسانی بودند که در زمان آتش سوزی پلاسکو واقعا داغدار شدند واقعا این ماجرا ها را احساس کردند و واقعی واقعی تا آخر عمرشان بخشی از زندگیشان زیر آوار پلاسکو ماند‌.
نویسنده خیلی خوب به این ماجرا پرداخته بود خیلی داستان جذابی را نوشته بود گاهی به دوستی پنام و رضا خیلی خیلی حسادت می کردم آقای مرزوقی خواننده را با شخصیت همسو و هم مسیر می کند به شکلی که غصه شخصیت غصه توست و شادی و موفقیتش بخشی از شادی توست.
از توصیفاتش معلوم بود که خیلی درباره این حادثه تحقیق کرده و یا حتی خودش چند باری آنجا را با دقت دیده و بررسی کرده و خیلی زیبا نوشته شده بود و پس هر جمله ای که نوشته شده بود می شد تامل کرد می شد غرق شد می شد ساعت ها در سکوت بود.
تجربه بزرگ و عجیبی بود و اسم کتاب ...
بهتر است بگویم امان از اسم کتاب که خودش یک عالم حرف دارد‌...
      

3

سارا خانوم

سارا خانوم

1404/3/19 - 10:39

        (کتاب سوم از چالش کتابخوانی متفاوت)
«کتابی با جلد آبی رنگ»
این کتاب درباره خانواده بهنام در دوران جنگ است و اثرات جنگ بر زندگی را تحلیل می کند و خیلی هم از نظر من موفق بوده چرا که گاهی اوقات هنگام خواندن به این فکر می کردم که جنگ واقعا چه چیز وحشتناکیست و این همان چیزیست که نویسنده به دنبال آن بوده.
بهنام در زمان جنگ به دنیا می آید در صورتی که هیچوقت پدرش را ندیده رشد می کند تا اینکه پدرش وقتی بهنام ۱۳سالش است با گروه آخر اسیران آزاد می شود. بهنام همیشه عکس پدر را روی دیوار دیده و فکر می کند الان یک مرد ترگل ورگل در خانه را باز می کند اما با چیزی مواجه می شود که تمام ذهنیتش را درباره واژه بابا زیر و رو می کند
در سوی دیگر داستان ما آرمن دوست مسیحی بهنام را داریم که الان بیست و اندی سالش است و نابیناست ولی عاشق دختری به نام ملینا شده ملینا با مخالفت خانه در برابر آرمن مواجه است و بین عقل و قلبش مانده است.
و همچنین ما در سوی دیگر داستان یاسمین کوچولو را داریم که کمی عقب ماندگی ذهنی دارد و پدرش اصلا با او خوب نیست و یاسمین قصه ما خیلی دوست دارد که با بهنام بازی کند اما بهنام از او خوشش نمی آید و داستان هایی دارند برای بهبود وضعیت یاسمین.
در واقع نویسنده در یک کتاب داستان سه شخص مرطبت با یکدیگر را نوشته که هرکدام در مواجه با جنگ آسیب هایی دیده اند(یکی نابینا شده و دیگری عقب ماندگی گرفته) و باید با این آسیب ها خود را وفق داده و تصمیمات سختی بگیرند و خودشان را جمع و جور کنند.
من خیلی داستان را دوست داشتم اما به کتاب نیم ستاره کم دادم به خاطر اینکه دوست داشتم تصمیم ملینا را به صورت واضح تر بفهمم و همچنین سرنوشت آرمن را.
      

8

سارا خانوم

سارا خانوم

1404/3/13 - 10:08

        بیشتر اتفاقات این کتاب توی شب اتفاق می افتند و همین جذابیتش را برای من خیلی زیاد کرده بود چون من دقیقا شب به فکرم رسید که این کتاب را بخوانم و وقتی همه خوب بودند خیلی آرام کتاب را از توی قفسه در آوردم و صفحه گوشی را روشن می کردم تا بتوانم کلمات را ببینم و بخوانم.
انگار من هم یکی از آدم های تور بودم و گاهی آنقدر کل کل پدر و مادر توی کتاب برایم آشنا بود که می گفتن دست مریزاد.
به نظرم نویسنده از ظرفیت های طنز نویسی به خوبی استفاده کرده بود.
و یکی از شخصیت ها بود اسمش را خانم داروپخش گذاشته بودند چقدر شبیه آدم های روشن فکر این دوره و زمانه بود که خوشان هم  حرف های خودشان را باور ندارند.
و در آخر این کتاب برای من اولین تجربه کتاب خوانی در شب آن هم در تاریکی بود و اصلا از کارم پشیمان نیستم،پیشنهاد می کنم اگر برایتان مقدور است شما هم همین کار را بکنید چون 
واقعا به جذابیت کتاب می افزاید‌
این کتاب را خیلی خیلی دوست داشتم و پیشنهادش می کنم امیدوارم امسال بیشتر بتوانم از نویسنده اش کتاب بخوانم.

      

27

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.