مقدمه ای بر رستم و اسفندیار: همراه داستان رستم و اسفندیار

مقدمه ای بر رستم و اسفندیار: همراه داستان رستم و اسفندیار

مقدمه ای بر رستم و اسفندیار: همراه داستان رستم و اسفندیار

4.2
10 نفر |
5 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

20

خواهم خواند

12

شابک
0009644451465
تعداد صفحات
166
تاریخ انتشار
1386/2/1

توضیحات

        نویسنده با نثری دلپذیر،خواننده را با شخصیت های داستان،چگونگی رویارویی آنان با یکدیگر و تحلیل وقایع آشنا می کند و از دیدگاه گوناگون،تفاسیر متفاوتی از نقش آفرینان داستان ارائه می دهد.
      

لیست‌های مرتبط به مقدمه ای بر رستم و اسفندیار: همراه داستان رستم و اسفندیار

یادداشت ها

          از دهه سی به بعد فعالان سیاسی و روشنفکران  به خصوص در اثر کودتای بیست و هشت مرداد به نوعی غرب ستیزی و به همراه آن ایران ستیزی روی آوردند. این ایران ستیزی بیش از همه به این علت بود که مظهر و نماد دفاع از ایران و مروج آن پهلوی ها بودند. بدین معنا هر گونه سخن گفتن از تاریخ ملی، هویت ملی، هویت ایرانی و عناصر تشکیل دهنده آن از جمله شاهنامه به غلط تفسیر به دفاع از سلطنت و همراهی با آن می شد و با آن مخالفت می گردید. مشروطه نیز به همین منوال با سلطنت یکی دانسته شد و از مرکز دغدغه روشنفکران ایرانی خارج گشت. از همین رو بود که به تدریج عناصر دیگری که عموما دارای خصلت های ایدئولوژیک بودند جای آثاری که به ایران می پرداختند گرفتند و نویسندگانی محبوب توده ها و خلق شدند که ضد این تاریخ ملی بودند، از آن شناختی نداشتند و یا به آن اهمیت نمی دادند. به همین جهت است که هنوز نویسندگان والایی همچون شاهرخ مسکوب در جامعه ما کمتر شناخته شده اند. این کتاب تفسیر و درک مسکوب از یکی از مشهور ترین داستان های شاهنامه است. نویسنده بر خلاف روال معمول به شرح ظاهر ابیات شاهنامه نپرداخته بلکه در سفری جذاب و با نثری عمیقا شیرین و استوار ما را به درون جهان شخصیت های شاهنامه می برد و تفسیرهای مختلفی را از منابع مختلف برایمان روایت می کند. اینکه چگونه توازن دین و دولت ( پادشاه)  در این داستان بهم می خورد، اینکه جایگاه افسانه و اسطوره در داستان چیست، چرا سیمرغ از رستم که یک پهلوان است دفاع می کند و راز کشتن اسفندیار را به او یاد می دهد و چرا از اسفندیار که فره ایزدی دارد روی برمی گرداند، اینکه مضامین دینی در اوستا چگونه در گذر زمان تغییر کردند و به درون شاهنامه راه یافتند و چگونه ایران به شکل عرفانی از درون اوستا و شاهنامه به دل اسلام راه یافت و اینکه اساسا چرا پهلوان ها در هنگام جنگ رجز می خواندند از مباحث جذابی است که مسکوب در این کتاب آنها را بررسی کرده است.
 شاهکار فردوسی در این کتاب قرینه سازی دو پهلوان است. داستانی تراژیک که هر دو سوی آن خیر هستند و اوج آن آنجاست که اگرچه اسفندیار در زندگی مغرور و سبک سر است و همین عامل کشته شدنش است اما در سپردن پسرش به رستم و سفارش او به وی آینده نگر است و به قول مسکوب در زندگی نادان است و در مرگ خردمند.
        

5

دربارۀ مقد
          دربارۀ مقدمه بر رستم و اسفندیار

بارها گفته‌اند و شنیده‌ایم: شاهنامه اثری است حماسی از قرن چهارم هجری. اما شاهرخ مسکوب، دلدادۀ آتش نه خاکستر، از چون و چرا نمی‌آساید.
نه! شاهنامه اثری صرفاً حماسی نیست. و کشف مسکوب در «مقدمه بر رستم و اسفندیار» همین‌اندازه صریح و شگفت‌آور است. نبرد رستم و اسفندیار آن لایۀ «تراژیک» است که در شاهنامه ـــ گیریم گه‌گاه گُر بگیرد ـــ زیر خاکستر «حماسه» مدفونش کرده‌اند: نبرد رستم و اسفندیار، نبرد خوب و خوب است نه جنگ سیاه و سفید. و این تراژدی است نه حماسه.
باز هم نه! شاهنامه از قرن چهارم هجری، «در» قرن چهارم هجری نیست. فعلیّت شاهنامه عرصۀ زندگانی اجتماعی و سیاسی را – گیریم به زبان داستان- اکنون و اینجا نشانه می‌گیرد: از میان توده‌ای‌ها و اهالی جبهۀ ملی بودند کسانی که از دل و جان به آبادانی می‌اندیشیدند؛ اما خوب‌ها با خوب‌ها به ستیزه برخاستند. و این، به اشارۀ خود مسکوب، چه‌بسا پس‌زمینه‌ای است پنهان در نگارش مقدمه بر رستم و اسفندیار.
اما هنوز هم نه! اشاره‌ای دیگر نیز در میان است. شاهنامه که در فرازهایی از دوگانۀ مزداییِ نیک و بد می‌گذرد و به تقدیر زُروانی، به ماورای نیک و بد، به عرصۀ «زمان» می‌رسد، صرفاً میدان نبرد نیکان و بدان نیست؛ گاه کمین‌گاه زمانه است که این‌بار ـــ گیریم ناخودآگاه ـــ از زبان شاهرخ و همسر نخستش سخن می‌گوید که هردو هرچند نیک و مُحِق بودند، زمانه را قرار بر جدایی و پریشانی‌‌شان بود.
اینگونه شاهنامه را از زنگار تعیّن تاریخی‌اش ستُردن، لایۀ تراژیک شاهنامه را آشکار کردن و چشم‌انداز را از دوگانۀ حماسی نیک و بد به وحدت فراگیرندۀ «زمان» بُردن شیوۀ شاهنامه‌ورزی (و نه شاهنامه‌پژوهیِ) مسکوب است. نه میراثِ مرده، نه اثری صرفاً حماسی، نه تخته‌بند قرن چهارم هجری. پس چنین بگوییم: شاهنامه «فعلیّتی» است «نه صرفاً حماسی» از قرن چهارم هجری «تا کنون».
        

0

          در تمام این جنگ شگفت دشوارترین تصمیمی که رستم میگیرد قبول مرگ ورنج جاودان پس از مرگ نیست، کشتن اسفندیار است که رستم از ناچاری بدان دست میزند. مردی تبهکار شاید دل آسوده پا بر سر زندگی دیگری نهد، زیرا در نمی یابد و نمیداند «آنکه انسانی را میکشد، انسانیت را میکشد.» (سوره مائده 32) اما برای کسی چون رستم همیشه دشوارترین کار گذشتن از جان خود نیست ، ای بسا بمرگ دیگران رضا دادن جانکاه تر است. و او که در گذشت از جان و جهان خود مردانه بود در قبول مرگ اسفندیار بیچاره است. درباره خود پیروز بود و در باره دیگری مغلوب. اما این شکست حتی از آن پیروزی بزرگ هم بزرگتر و برتر است. پیروزی ارجمند رستم در همین شکست نهفته است . رستم نه تنها پہلوان میدانهای نبرد وهماوردان مغلوب بلکه برتر از آن پهلوان «شکست» است. آن استاد حکیم بیهوده بخود نمی بالید که یلی سیستانی را رستم داستانها کرده است.


خورشید زندگی روئین تنی که «بلند آسمان بر زمین میزند» به يك تیر که زمانه آنرا بچشم اسفندیار رساند تاريك شد. اما همین انسان زخم پذیر و زودشکن، همین شکار گرفتار مرگ و بازیچه روز گار هوسكار، میتواند چون رستم شاهنامه از جان خود بگذرد و شوربختی دو جهانی را بپذیرد اما سر فرود نیاورد و دست ببند ندهد. دیگر چنین مردی شکاری بی اراده و چشم براه نیست تا تیر تقدیر فرود آید. شکاری است که زمان خود را میسازد به اراده مرگ را برمیگزیند و بجانب بیداد شکار چی میشتابد . بخلاف معمول دیگر شکارچی است که بی اراده و منتظر، چشم براه شکار دارد تا چون عقابی فرود آید. بنا به آن ضرب المثل پهلوی که میگوید « در مرگ مردی باید» به مردانه مرگی را در خود میگیرد و بر آن چیره میگردد. این حماسه دردناکیست که انسان دانسته خودرا فدا کند تا بماند و در اینجاست که مرگ آغاز است نه انجام .


بیهوده نیست که آدمی پیوسته در تلاش پیوند بوده و هست ، عوامل جدائی بینهایت است .
انسان زمانی در برابر قدرت بیکران طبیعت است و زمانی در برابر اجتماع. گاه زبون احساسات و نیروهای درونی و سرکش خویش است و گاه در پیکار با دیگرانی از خوب و بد اما شاید از همه دردناکتر آنست که خوبان رویاروی بایستند و یکدیگر را با تیرهای کشنده نشانه کنند. افسانه رستم و اسفندیار همین جنگ بدفرجام است که در آن جان هر دو مبارز تباه میشود .
رستم در جنگ با اسفندیار پیروزمندی نامراد است که بعد از زمان کوتاهی مرگ و رنج جاودان پس از مرگ نصیب اوست . پیروزی او بر جهانی است که با ساخت و پرداختی تبهکار میخواست انسانیت اورا ناچیز و بی مقدار کند
در آثاری چون رستم و اسفندیار یا رستم و سهراب جنگ تباه کننده جان خوبترين خو بان است و هیچیك از رزم آوران پیروز نیست . پیروزی هماوردان در نبودن جنگ است، در نجنگیدن
        

0