🟣ستوان آینیشمور دومین اثر از سهگانه جزایر آران نمایشنامه ای از مک دونای ابزوردیست یک کمدی سیاه با ۹صحنه
شخصیتهای خلق شده توسط مک دونا برای هرکاری بدترین راه را انتخاب میکنند فیالمثل برای اعتراض به تجارت گوشت اقدام به کورکردن گاوها میکنند،حامی آزادی ایرلند هستند اما از کشتن وشکنجه ایرلندی ها ابایی ندارند،افراط وتفریط دربین کارکترهای خلق شده توسط مکدونا بیداد میکند،،کلا هرچیزی با افراط رنگ میبازد حتی ملی گرایی.
کاراکترهای نمایشنامه «ستوان اینیشمور»، اغلب از ضعف شناختی رنج میبرند. آنها نسبت خود با پیرامونشان را به دست هیجانات و احساسات اولیه و خام اندیشی و کوتهبینی سپردهاند و به همین دلیل است که پارتریک از خانه گریخته تروریست، برای دختر نوجوان همسایه، به یک الگوی تمام عیار تبدیل میشود و او حاضر است در مسیری که پاتریک میپیماید، همه جوره همراهش باشد.
♀️پاتریک، شخصیت اصلی نمایشنامه «ستوان اینیشمور»، در ابتدای نمایش و زمانی که مشغول شکنجه خشونتبار یک خردهفروش مواد مخدر است، توجیهات اخلاقی و وطنپرستانهاش را مطرح میکند اما در بافت نمایش، و در همجواری دیگر رخدادها، بر تمام توجیهات اخلاقی و میهنپرستانه و آزادیخواهانه این تروریست بیکله، خط بطلان کشیده میشود.
عشق جنونآمیز پاتریک به گربهاش، مانع کشتن گربه دیگری که پدرش و پسر همسایه جایگزین کردهاند، نمیشود. این مورد و موارد دیگر از پارادوکسهای شخصیتی متعدد در وجود پاتریک، ماهیت کاراکتر بیمار او را آشکار میکند.
نتیجه عملکرد پارتریک و دوستانش، مرگ خودشان را رقم میزند و تنها کسانی که باقی میمانند، حالا باید به قطعه قطعه کردن و از میان بردن اجساد مشغول شوند. این پوچ بودن مبارزات پارتریک و دوستانش، در نمایشنامه «ستوان اینیشمور»، کمدی تلخ مارتین مک دونا را ایجاد میکند و یکی از بهترین نمایشنامههای کمدی سیاه عصرحاضر است
♀️دراین نمایشنامه موضوعاتی چون خشونت، ملیگرایی افراطی، و پوچی درگیریهای سیاسی به وفور به چشم میخورد. داستان این اثر در دهکدهای کوچک در ایرلند روایت میشود و شخصیت اصلی آن پاتریک، یکی از اعضای شبهنظامی ایرلندی است. مکدونا با استفاده از کمدی تاریک، خشونت را به شکلی اغراقآمیز و مضحک نشان میدهد و به مخاطب این امکان را میدهد تا بیمعنایی این نوع خشونتهای سیاسی و اجتماعی را به چالش بکشد.
♀️در این نمایشنامه، با وجود آنکه به موضوعات مرتبط با مبارزات ایرلندی پرداخته میشود، تمرکز اصلی بیشتر بر نقد افراطگرایی و خشونتهای بیهدف است. مکدونا به جای تقلیل ارزشهای مثبت این مبارزات، با طنز سیاه خود هشدار میدهد که چگونه مبارزات آزادیخواهانه میتوانند به خشونتهای بیمنطق و دور از اهداف اولیه کشیده شوند.
او با شخصیتپردازی دقیق و لحظاتی که همزمان تلخ و خندهدار هستند، تناقض میان ایدئولوژی و واقعیت را برجسته میکند و نشان میدهد که چگونه افراد و گروهها ممکن است در مسیر مبارزه از آرمانهای اولیه خود فاصله بگیرند.
🟣واما مورد سوم سهگانهجزایر آران یک فیلم است، فیلم سینمایی بنشی های اینیشرین،فیلمی منحصر به فرد، مخصوص دنیای مک دنیا.
🎥بنشی های اینشرین(The Banshees of insherin)
📼ژانر:درام
🏁محصول ایرلند،امریکا
🗣️کارگردان مارتین مک دونا
⭐امتیاز مخاطبان:8.5
🎬سال تولید2021
♀️هر دوستی ورابطه ای روزی تمام میشود،گاهی از روی اجبار مثل مهاجرت یکی از طرفین، گاهی از روی کدورت ودلخوری ویا هردلیلی دیگر.....داستان کالم و پاتریک دو دوست قدیمی است که هرروز به کافه میروند و گپ میزنند. فیلم بنشیها از صبح روزی آغاز میشود که کالم از همراهی پاتریک اکراه میکند. پاتریک سعی به گفتوگو دارد و کالم استقبال نمیکند. این جملهی او که «دیگه از تو خوشم نمیآد!» پاتریک را دگرگون میکند و هرچه بیشتر دوستش را تعقیب میکند، رویدادها ناگوارتر میشوند. کالم در تنهایی ویولن تمرین و در کافه کسانی را با خود همراه میکند. هرچه پادریک سعی دارد با کالم گپوگفت کند اما کالم بیشتر خودداری میکند؛ تاآنجاکه بعد از اعترافگیری کشیش شخصیت کالم، پادریک را تهدید به بریدن انگشتان خودش میکند تا شاید دست ازسرش برداردولی در ادامه...
♀️درقسمتهایی با پاتریک همذات پنداری میکردم زمانیکه به نشخوار فکری دچارش شد،واصلا نمی توانست مسئله راهضم کند ،بیعلاقگی کالم به ادامۀ ارتباط برای پاریک، مثل یک شوک بزرگ است. شخصیت پاریک در طول فیلم مهربان و تشنۀ ارتباطات اجتماعی تصویر میشود. که چرا دوست چندین ساله همه چیز را تمام کرده، گاهی با کالم همذات پنداری میکردم که حق دارد تصمیم بگیرد ارتباطش را با فردی که از نظرش پوچ وتهی است کسی که مانع پیشرفت اوست،رابطهاش با پاریک را خالی از معنی و تنها یک «گپ بیهدف» میداند. آشکار است که کالم و پاریک علیرغم رفاقت دیرینهشان تفاوتهای عمیقی در جهانبینی و درک معنای زندگی با هم دارند. برای پاریک خوب بودن از بیشترین اهمیت برخوردار است اما کالم اعتباری برای رفتار دوستانه و دلپذیر بهنظر رسیدن قائل نیست. کالم از موتزارت و خلق اثری جاودان سخن میگوید در حالی که پاریک اصلاً چنین آهنگسازی را نمیشناسد! پایان دوستی برای پاریک قابل باور و پذیرش نیست. او درخواست کالم مبنیبر قطع روابط را جدی نمیانگارد و به همین خاطر با تهدیدی نامعقول از سمت او مواجه میشود: «هر بار که با من صحبت کنی یکی از انگشتهامو قطع میکنم!» عملی که از سمت یک نوازندۀ ویولن بسیار ترسناک مینماید. کالم بالاخره تهدید را عملی میکند و این شروع انتقام جویی طرفین است
✔️پی نوشت:اولین اثری که از مک دونا خوندم مرد بالشی بود اون وقت اصلاً فک نمیکردم بتونم با آثار بعدیش ارتباط بگیرم،که حتی برم سراغ فیلمی که خودش ساخته ولی الان دیدی به هنر مک دونا پیدا کردم هر نمایشنامه ویا اثری ازش پیشنهاد بشه بدون چون وچرا سراغش میرم