بهارفلاح🌺⭐

تاریخ عضویت:

دی 1402

بهارفلاح🌺⭐

کتابدار بلاگر
@baharfallah76

240 دنبال شده

743 دنبال کننده

                حواست به حالِ بهار هست؟
نه باران می‌خواهد نه موسیقی و شعر،دلش فقط مهربانی می‌خواهد.

یه مهندسِ عشقِ کتاب اینجاست.

☕📚🎭🍨



              

یادداشت‌ها

نمایش همه
بهارفلاح🌺⭐

بهارفلاح🌺⭐

39 دقیقه پیش

        این یادداشت چکیده کتاب است.
🟡📖“درآمدی بر اساطیر ایران” اثری است مختصر و مفید از “شاهرخ مسکوب” که گزارش مکتوبی از تقریرات وی به شکل درس‌گفتار در این زمینه می‌باشد. برای افرادی که می‌خواهند به مبحث اسطوره شناسی، علی‌الخصوص اساطیر ایرانی ورود کنند، این اثر از “شاهرخ مسکوب” خوانشی مناسب به حساب می‌آید. کتاب به دو بخش کلی تقسیم می‌شود که در بخش نخست آن با عنوان کلیات اسطوره، نویسنده به تعریف و تفسیر این مفهوم می‌پردازد. او در ادامه کلیاتی را درباره‌ی اقوام اروپایی و هندی ارائه می‌کند و زبان‌های ایرانی را نیز مورد بررسی قرار می‌دهد. در پایان این بخش، “شاهرخ مسکوب” منابعی را معرفی می‌کند که خواننده برای اطلاع از اسطوره‌های ایرانی می‌تواند به آن مراجعه کند
📒فهرست مطالب کتاب:
بخش اول: کلیات سطوره
1. اسطوره چیست؟
2. تفسیر اسطوره
3. کلیاتی درباره اقوام هندواروپایی
4. زبان‌های ایرانی
5. منابع اطلاع از اساطیر ایران
بخش دوم: اساطیر ایران
1. طرح مسئله
2. اسطوره در اندیشۀ ایرانی
3. ایزدان جنگ
4. اندیشۀ جنگ در حماسه

💡نمی‌توان بی‌اعتنا و بی‌خبر از اساطیر یک ملت، ادعای شناخت و آگاهی عمیق از فرهنگ آنان را داشت. اگر کسی بخواهد ادبیات یک کشور را مطالعه کند، برای سردرآوردن از ارجاعات و ارتباط بین داستان‌ها، ناگزیر است که اسطوره‌های آن سرزمین را نیز بشناسد. در ایران هم ادبیات علی‌الخصوص حماسه و عرفان، پیوستگی تنگاتنگی با اساطیر کهن ایرانی داشته و قابل جداشدن از آن نیستند. این ارتباط به نحوی است که بدون آگاهی از اساطیر، شناخت حماسه امکان‌پذیر نیست و به نوعی می‌توان اسطوره را سرمنشا حماسه دانست.
⚡اما بخش دوم کتاب “درآمدی بر اساطیر ایران” به طور ویژه، اساطیر کشورمان را مورد بررسی قرار می‌دهد و “شاهرخ مسکوب” پس از طرح مساله، به بررسی اسطوره‌ها در اندیشه و تفکر ایرانی، ایزدهای جنگ و همچنین اندیشه‌ی جنگ در حماسه می‌پردازد.
در اساطیر ایران، انسان برای دستیاری خدا در نبرد با بدی به جهان می‌آید. از درماندگی او در میدان عمل نشانی نیست. اندیشه و عمل آدمی یکی است و بشر از طبیعت جدا نشده است. انسانِ حماسه برای دست‌یافتن به طبیعت پیرامون با نیروهای طبیعی و ماورای طبیعی، با آدمیان و دیوان و خدایان می‌جنگد: «بهروزی این‌جهانی، سعادت و کمال و روح اوست و رستگاری او در پیروزی است».
📒اسطوره ساخته‌ی انسان است و به نوعی به شناخت او از جهان اطراف خود که به هر دلیلی دارای معانی پنهان و زوایای نهان است، کمک می‌کند. اسطوره دربرگیرنده‌ی طبیعت، دیوها، خدایان و مشخصات مادی و معنوی انساتی است و به نوعی به عنوان «پیوند مشترک» تمامی فرهنگ‌ها به شمار می‌رود. 
⚡به عقیده‌ی شاهرخ مکسوب دانستن مفهوم اسطوره در هر فرهنگی به درک والاتر و کامل‌تر آن فرهنگ و ادبیات کمک می‌کند؛ و مثال می‌زند که نمی‌توان درک کاملی از ادبیات غرب داشت اگر به اساطیر یونان و تورات آشنا نبود. اسطوره از گذشته تابه‌حال همیشه مورد توجه بوده است و تنها در کارکرد گرفتن از آن متفاوت رفتار می‌شد؛ مثلاً گذشتگان به اساطیر نگاهی معرفت‌گونه داشتند و به نحوی از مفهوم طبیعت خود را آگاه می‌کردند در صورتی که نگاهی امروزی‌ها به اسطوره جهت آشنایی و یادگیری از گذشته و تاریخ پیشینیان است. به طور کلی از دید مکسوب وقتی از اساطیر صحبت می‌کنیم منظورمان مجموعه‌ی اسطوره‌هایی است که در یک نظام کلی با یکدیگر «هم‌آهنگ» هستند.

📒فروید و آغاز تفسیری جدید برای مفهوم اسطوره
مکسوب معتقد است که ظهور روان‌شناسی و روان‌کاوی به وسلیه‌ی فروید فرصت جدیدی را برای مطالعه اسطوره فراهم کرد و اسطوره را می‌توان با قالب‌هایی روانی بررسی کرد. و برای مثال از تفسیر فروید از اسطوره‌ی اودیپوس مثال می‌زند.
فروید قسمتی از این اسطوره را تا آن‌جا که مربوط به رابطه‌ی اودیپوس با پدر و مادرش است تفسیر می‌کند. اجمالا می‌توان گفت به عقیده‌ی فروید، در پسران گرایش ناخودآگاه نسبت به مادر وجود دارد که منشا و سرچشمه‌ی آن جنسی است و فروید آن را عقده‌ی اودیپوس می‌نامد.
💫در کل می‌توان گفت که فروید بحث ناخودآگاه را در مقیاس فردی مطرح می‌کند و کارل یونگ آن را به مفهومی جمعی و قومی تبدیل می‌کند. یعنی با استناد به تفسیر یونگ مفاهیم اساطیری همان‌گونه که در ناخودآگاه نیاکان و گذشتگان ما بوده است به ناخودآگاه ما نیز راه یافته است.
بنا به این نظر معنای راستین اساطیر در ناخودآگاه جمعی و در ضمیر ناخودآگاه پنهان است و پیش از آن که امری اجتماعی باشد، امری روانی و باطنی است.
⚡مثالی که کمی به این دیدگاه کارل یونگ رنگ و بوی واقعیت می‌بخشد «افسانه‌ی کودک رها» است. در این افسانه که در اقوام و فرهنگ‌های مختلف با کمی تغییرات نقل شده است این‌‌گونه است که مثلا مادری از ترس کشته شدن پسرش، او را روی رود نیل رها می‌کند و این کودک با تمامی عوامل طبیعی و انسانی که برای نابودی او قدعلم کرده‌اند می‌جنگد و سرانجام پیروز می‌شود و در زندگی‌اش به درجات بالایی نائل می‌آید. دیگر مثالی که می‌توان ذکر کرد عیسی مسیح، کیخسرو و اودیپوس است که تمامی‌شان به دست طبیعت سپرده شدند و در آینده به شکل پیامبر، پادشاه و یا ایزد به فر رسیدند.
📒اساطیر ایران
در کتاب درآمدی به اساطیر ایران مکسوب با چهار امر اساسی به موضوعات اساطیری ایران می‌پردازد:
یزدان‌شناسی
کیهان‌شناسی
انسان‌شناسی-روحانی (زرتشت)، شاه (جمشید)، پهلوان (گرشاسب)، کشاورزان و پیشه‌وران
رستاخیز یا تنِ‌پسین
💡نکته‌ای که در همین ابتدا باید درباره‌ي اساطیر ایران دانست این است که وجود آغاز در آن روشن و مشخص نیست. مکسوب ادیانی مانند مسیحیت، یهودیت و اسلام را مثال می‌زند که در تمامی آن‌ها خالقی از ازل تا ابد وجود دارد ولی این ریشه در اساطیر ایرانی یافت نمی‌شود؛ اهورا مزدا خالق ابتدایی و مطلق نیست و پس از پیروزی بر اهریمن به این عنوان می‌رسد.
💫مکسوب به تعدادی از اسامی اساطیری ایرانی اشاره می‌کند که  برای نمونه چهار مثال زیر
اهورامزدا: خدا
وهومَنه (اندیشه): منش نیک
اشَه: نظم راست (سامان)
اَمِرِتات: رستگاری و جاوندانگی
و این‌ها خود مظهری از عوامل طبیعی هستند؛ برای مثال اهورامزدا مظهر هستی نیک، وهومنه نماد گاو، اشه آتش و امرنات گیاه است که اهورامزدا هم خود از آن‌هاست و هم دربرگیرنده‌ی آن‌ها است و خود به صورت «هستی نیک» متجلی می‌شود. نویسنده از دوران ساسانیان و اشکانیان، آتشکده‌ها و از مهر -ایزد روشنی- که بعدها به ایزد سپاهیان بدل شد می‌گوید تا به ایزدان جنگی می‌رسد.
⚡در بخشی مهمترین زبان‌های ایرانی (باستانی و ایرانی میانه) بیان می‌شود زبان‌های ایرانی به گروه زبان‌هایی اطلاق می‌شود که اقوام مختلف ایرانی به آن تکلم کرده‌اند یا می‌کنند ۱- زبان مادها 
۲ زبان سکایی 
۳- زبان پارسی باستان
 ۴ ـزبان اوستایی 
۵ ـزبان سغدی 
۶- زبان پهلوی

⚡ایزدان جنگ در ایران
وَیو (وای) ایزد جنگ، خشن و مظهر خشونت و جنگ است: بی‌رحم، سنگدل، تیزکار و سخت‌سلاح و کشنده، جنگ ویرانگر و پیروزکننده.
«وای» به نقل از مکسوب در ذات خود دوگانه بوده و دارای دو جنبه‌ی نیک و بد است. چنان‌چه جنگ نیز در اسطوره به همین شکل است. هم زندگی را می‌گیرد و هم نجات می‌دهد. این خدا در عصر ساسانیان در میان طبقه سپاهیان بیش از دیگران پرستیده می‌شدند.

✔️کتاب رو دوست داشتم ولی  مقداری ثقیل است اما خواندی است.در راه آشنایی با اساطیر بسیار کمک کننده است.باز هم به سراغش خواهم آمد.

      

14

        🟤📖نمایشنامه‌ی مأمورین اعدام با دوپرده و۷صحنه از مارتین مک دونای ایرلندی🇮🇪است.سالهای زیادی از خلق این اثر نگذشته است اما زمان روایت داستان به سال ۱۹۶۳برمی‌گردد.
داستان زندگی مردی به نام هری را به تصویر می‌کشد که سال‌های عمر خود را صرف این کرده است تا بهترین مأمور اعدام در انگلستان باشد، اما به نظر اطرافیانش فقط رقیب هری(پی‌یرپوینت) لیاقت این لقب را داردو او رتبه دوم را دارد!که این مورد سبب حسادت هری شده‌است،زمان می‌گذرد و با تغییر قوانین در انگلستان، روز کنار گذاشتن قانون اعدام فرا می‌رسد.هری دیگر مجبور است برای گذران زندگی با همسرش آلیس وتنها دختر۱۵ساله‌اش کافه باری را بچرخاند. همه دوستان او در باری متعلق به هری جمع می‌شوند تا نظر او را درباره‌ی این لحظه‌ی تاریخی بدانند،حتی از طرف یک روزنامه محلی برا مصاحبه با او خبرنگاری می‌آید،که هری حرفهایی ناامیدکننده می‌زند،که حتی لحظه‌ای عذاب وجدان ندارد یا تردید،فقط ناراحت است که چرا از سربازان آلمانی نکشته است! در این میان غریبه‌ای نیز پا به بار هری می‌گذارد که نیتش شنیدن حرف‌های او نیست، غریبه‌ای که سرنوشت خودش و همه‌ی افراد آن‌جا را برای همیشه دگرگون خواهد کرد.
📌نمی‌دونم چرا باوجود اینکه آقای مارتین مک دونا خیلی تلخ وبی رحم برامون‌ می‌نویسه وبدون تعارف تاریک‌ترین چیزها رو جلوی چشممون میاره که تصورشون هم آزاردهنده‌است.اما دنیای مک دونا برام اونقدر  جذابه که هر نمایشنامه‌ای ازش معرفی میشه بدون عذروبهونه وبااشتیاق سراغش میرم شخصیتهای خلق شده دراین جا هرکدوم حتی با وجود این که یکم خیالی به نظر می‌رسند، ولی کاملاً باور پذیرند، اتفاقات و حوادث داستان که به جلو می رود هیجان بیشتری را به همراه دارند.
📍قصه‌ی «ماموران اعدام» در مورد مردی است که سال‌ها به عنوان مامور اعدام مشغول بوده است، اما با برچیده شدن قانون اعدام در انگلستان در اواخر دهه ۱۹۶۰ میلادی، به کار در کافه‌ی خانوادگی‌اش مشغول شده است. در ابتدای نمایش، یک جوان اعدام می‌شود جوانی که تا لحظه‌یآخر فریاد بی گناهی خودرا خاموش می‌کند، بقیه نمایش نمایش بر محور بازخوانی این اتفاق در سال‌های بعد می‌چرخد.
قانون دار زدن مجرمین لغو شده‌است،و هری(شخصیت اصلی نمایشنامه) که مامور اعدام بوده به گونه‌ای شغل سابقش از دار زدن حرف می‌زند که گویی اشغلش کارمند اداره ثبت احوال بوده در نمایشنامه‌های مک دونا تعجب نمی کنیم که سر بی‌گناه بالای دار می‌رود,یک مامور اعدام به همکارش به خاطر اینکه تعداد بیشتری را اعدام کرده است حسادت می‌ورزد!
📌خشونت آدمها در اقدام به شکنجه و قتل، خونسردی آدمهای صحنه در قبال مرگ دیگران و حتی مشارکت آن‌ها در قتل.... همه وهمه دلهره خواننده را بیشتر می‌کند ولی چند مورد این داستان را خاص میکرد، یکی صحیح وسالم ماندن شرلی درپایان نمایش واینکه چرا مونی جانانه از خود درمقابل این مامور اعدام دفاع نکرد ودیگر نحوه تفکر و دیدگاه مامورهای اعدام درباره شغل خودشان بود؛ مثلا ساده گرفتن مرگ، فخرفروشی به اینکه کدام یک مامور یک درجه است(اصلا چه معیاری برای برتری هرمامور اعدام به دیگری است؟میزان قساوت قلب بیشتر؟!ا)صلا‌ رده بندی را چه کسی تعیین کرده؟هردو طناب دار به گردن مجرم انداخته واهرمی را می‌کشند همین!و دیگری نحوه تفکر و نگاه محکومین به اعدام در خصوص مرگ خودشان؛ مثلا اینکه چه کسی مامور حکم آن‌ها باشد!درابتدا مردجوانی به‌نام هنسی که ادعا می‌کرد بی‌گناه هست وگویا به دلیل تجاوز به پای چوبه دار  می‌بردن سوال پرسید چرا مامور من‌پی‌یر‌پوینت(رقیب هری)نیست؟!مامورهای اعدام صندلی الکتریکی آمریکایی ها وگیوتین فرانسوی هارو  را مورد تمسخر قرار می‌هند وچوبه دار را بهترین روش می دانند.
✔️تا یک سوم اول نمایش کمی فضا برایم نسبت به نمایش‌نامه‌های قبلی خشونت وقساوت کمتری داشت تا اینکه از اواسط پرده دوم به بعد که هری نگران تنها دخترش می‌شود، واینجاست که نویسنده به اصل خود بازگشت!
✔️توصیفات از فضای نمایش دیالوگ نویسی وشخصیت پردازی فوق‌العاده از برترین ویژگی‌های نمایشنامه بود
      

60

        🟣📖نمایشنامه از نویسنده‌ی فرانسوی🇨🇵 اریک امانوئل اشمیت نویسنده‌ی معاصر است. در حین خواندن نمایشنامه بدون اینکه از زندگی‌نامه اشمیت مطلبی خوانده باشم باخودم گفتم که احتمالاً نویسنده رشته فلسفه داشته باشه چقدر دیالوگهای فلسفی دراینجا گنجانده شده و بعد رفتم به جست وجو در زندگینامه‌شون ودیدم بله امانوئل اشمیت دکترای فلسفه دارد و نگاه فلسفی و روان‌شناختی در آثار او عجیب نیست. او فیلسوفی است که نمایشنامه می‌نویسد،که معمولا اینگونه آثار شاهکارهای ادبی نخواهند شد، و چقدر این نمایشنامه نشون میده که نویسنده‌اش دیدگاه فلسفی دارد خصوصاًاز دیالوگهای شخصیت انیشتین.خیلی از جاهای نمایشنامه حالت سخنرانی می‌گیرد که مطلوب واقع نشد.
 ♀️نمایشنامه‌ای که تنها سه تا شخصیت داره ولگرد(اسمی برایش منظور نشده بود وفردی گوشه‌گیر و منزوی است و پسرش در جنگ کشته شده ) اونیل  (مامور اف بی آی که شک داره به انیشتین که نکنه مامور جاسوس آلمان باشه) واینشتین(دانشمند و نابغه‌ی صلح‌طلب و برنده‌ی جایزه نوبل فیزیک است).
آن‌ها در ساحل با هم صمیمی می‌شوند و پیوند دوستی می‌بندند تا اینکه اینشتین راز دلش را برای او بازگو می‌کند.اینشتین از وضعیت سخت و اسف‌بار خود می‌گوید که به عنوان فعال صلح از نتایج وحشتناک فعالیت‌های نظری خود آگاه است و از تولید اولین بمب اتمی به‌ دست هیتلر و نازی‌ها می‌ترسد. از سوی دیگر خبردار کردن رقبای سیاسی آلمان که خیانت به کشورش نیز به حساب می‌آید، می‌تواند نتایجی مشابه آن داشته باشد. اینجاست که باورهای اینشتین به چالش کشیده می‌شود تا فکر کند که به بشر خدمت کرده یا خیانت؟
♀️در پشت جلد كتاب مي‌خوانيم: در آمريكا كنار درياچه‌اي دو مرد با هم روبه‌رو مي شوند: يك ولگرد منزوي كه پسرش در جنگ جان باخته است و يك دانشمند صلح‌طلب برنده جايز نوبل فيزيك به نام آلبرت اينشتين. اين دو مرد با يكديگر پيوند دوستي مي‌بندند و اينشتين راز دلش را با او در ميان مي‌گذارد. از نگراني‌ها و دل‌مشغولي‌هايش مي‌گويد، از مسئوليتي كه برگردن دارد، از سهمي كه در فاجعه‌هاي بشري داشته است. آيا او ناخواسته به بشريت خيانت كرده است؟ در اين نمايشنامه اشميت با زبانی طنز نبرد دروني و اخلاقي دانشمند نابغه را تصوير مي‌كند. از دوستي و مهر و انسان‌دوستي مي‌گويد، از سرنوشت بشري و از انسان‌هايي كه تاريخ را رقم مي‌زنند.
♀️این اثر درباره‌ی نظریه‌ای از اینشتین است که معتقد است خیانت او به بشریت است. در این اثر ما نه‌تنها از یک نظریه‌ی فیزیک آگاهی پیدا می‌کنیم، بلکه از نحوه‌ی تصمیم‌گیری اینشتین برای نهایی کردن دستاوردهای فیزیکی خود که دنیای ریاضیات را تغییر داد نیز آگاه می‌شویم.
♀️✍️برگرفته از زندگی نامه آلبرت اینشتین:در سال ۱۹۳۳ در زمان حضورش در ایالات متحده آمریکا، آدولف هیتلر به قدرت رسید و دیگر به آلمان بازنگشت. در آستانه جنگ جهانی دوم او از نامه‌ای حمایت کرد که در مورد توسعه بالقوه «بمب‌های جدید فوق‌العاده خطرناک» هشدار داده می‌شد و توصیه می‌کرد که ایالات متحده پژوهش‌های مشابهی را آغاز کند. اینشتین ایده استفاده از شکافت هسته‌ای به‌عنوان سلاح را به‌صورت عمومی محکوم می‌کرد و به‌همراه برتراند راسل، فیلسوف انگلیسی بیانه‌ای را با عنوان بیانیه راسل–اینشتین امضا کرد.
اینشتین که از صلح حمایت می‌کند، از ترس آلمانی‌ها فرمول‌ها را به آمریکایی‌ها می‌دهد تا بتوانند در مقابل آلمان بایستند، اما آمریکایی‌ها سعی می‌کنند منافع خود را به دست آورند و از آن علیه ژاپنی‌ها استفاده می‌کنند و فاجعه‌ی بزرگی در تاریخ ایجاد می‌کنند.
📝چند بریده زیبا از کتاب:
- دنیا را کسایی که بدی می‌کنند نابود نمی‌کنند، کسایی که بی‌تفاوت تماشا می‌کنند، نابود می‌کنند.
- ماجراهای احساسی خطرناک‌تر از جنگ هستند: در نبرد، آدم یک‌بار بیشتر کشته نمی‌شود، در عشق چند بار.
- بلاهت شانس بیشتری برای باور شدن و تکرار شدن دارد، تا جایی که تبدیل به چیزی عادی بشود و رنگ حقیقت به خود بگیرد. شکافتن اتم آسان‌تر از تعصب است.
✔️🖌️کتاب رو به ترجمه شهلا حائری در نشر قطره خوندم که ترجمه خوبی بود چندین اثر از از آقای اسمیت خوندم که داستان کوتاه سگ رو از همه بیشتر دوست داشتم.
      

74

        🟢📖نمایشنامه «جن زدگان»نوشته هنریک یوهان ایبسن نروژی🇳🇴درسه پرده است.سومین اثری که بعد از «خانه عروسک» و«دشمن مردم» از ایبسن خواندم.
📗نمایشنامه کم شخصیت است وکه تنها یک مکان دارد درهمه پرده‌های نمایش جابه جایی مکانی نداریم.جن‌زدگان دارای 5شخصیت است وتمام وقایع آن در ملکی روستایی متعلق به خانم آلوینگ اتفاق می‌اُفتد.این شخصیتها عبارتند از: خانم آلوینگ، ماندرش(کشیش)، اسوالد(پسرخانم آلوینگ)، رگینه پیش‌خدمت جوان و ژاکوب انگستراند. هیچ یک از این شخصیت ها ویژگی ­های قهرمان کلاسیک را ندارند و ضد قهرمان هم نیستند. آنچه در نمایشنامه از این شخصیت ها به تصویر کشیده می­ شود، ضعف ­ها و نقصان ­های شخصیتی­ شان است و بنابراین هیچ­ یک با ویژگی ­های قوی قهرمانانه نشان داده نمی­ شوند. 
♂️آثار ایبسن از قهرمانان اسطوره‌ای‌وقایع شگفت‌انگیز فاصله دارند و به آدم‌‌های شهرنشین و مسائل روزمره و عادی آن‌ها می‌پردازند.اینجا در این نمایشنامه، به طور مشخص ورود یک شخصیت جدید بر صحنه موجب ایجاد بحثی جدید می­شود که یک «بخش» را پدید می­‌آورد و با خروج آن شخصیت و پایان آن بحث، این بخش تمام می­ شود. نمایشنامه­ ی «جن زدگان» در وضعیتی به پایان می­‌رسد که بحران هنوز پایان نپذیرفته است. یعنی بحث همچنان باز است و برای من مسائل هنوز تمام نشده که نمایشنامه به پایان می ­رسد. 
📝چکیده‌ نمایشنامه: «جن‌زدگان» درباره‌ی خانواده‌ی آلوینگ است. پدر خانواده که سرهنگ خوش‌نام و درباری بوده، فوت شده‌است.داستان خانواده‌ای با رازهای سربه‌مُهر؛ هنریک ایبسن در نمایشنامه‌ی جن‌زدگان داستان زنی به نام هلنه آلوینگ را روایت میکندکه اکنون در تدارک برگزاری مراسم یادبودی برای اوست و قصد دارد طی این مراسم پرورشگاهی را هم افتتاح کند. در همین حین، اُسوالد، پسرِ خانواده از سفرطولانی به خارج از کشور رسیده‌است. اُسوالد نقاش است و بیماری‌ای دارد که آن را از مادر خود پنهان می‌کند. رازی دیگر هم در میان است؛ راز زندگی آقای آلوینگ و نیت همسرش از ساختن پرورشگاه. در ادامه حادثه‌ای رخ می‌دهد، رازها برملا می‌شود و به موازات این‌ها ماجرای عشق میان پسر و مستخدمۀ خانه نیز در جریان است. دراین نمایشنامه کشیشی هم هست به نام ماندرش که فردی محافظه‌کار وفرصت طلب است و خانم آلوینگ نقطه‌ی مقابل اوست. 
🌵 پسرش اُسوالد پس از سال‌ها دوری اجباری از خانه، از فرانسه بازگشته و با بازگشت او و تصمیم مادر خانواده برای نگهداشتن پسرش نزد خود، حالا که پدر مرده است، رازهای سربه‌مهری برملا می‌شود. نمایش درحالی شروع می‌شود که خانم آلوینگ پرورشگاهی به نام همسرش و با کمک کشیش ماندرش احداث کرد و از طرفی کشیش می‌خواهد رِگینه، خدمتکار خانه را راضی کند تا نزد پدرش انگستران نجار بازگردد. در طول نمایش، از عشق خانم آلوینگ به کشیش در جوانی و عیاشی سرهنگ آلوینگ بزرگ، پرده برداشته می‌شود. خانم آلوینگ که بار زیادی در این سال‌ها به دوش کشیده چندباری از تسخیرشد‌گی خانه‌اش و حضور جن‌ها با کشیش سخن می‌گوید.اُسوالد از همه جا بی‌خبر به رِگینه خدمتکار خانه نیز دلباخته است و او را منبع الهام جدید خود برای دوباره نقاشی‌کردن می‌یابد اما در پایان همه‌ی رازها برملا می‌شود. رگینه دختر سرهنگ و خدمتکار قدیمی خانه است. اُسوالد با بیماری ارثی فلج مغزی که از پدر عیاش‌اش به او رسیده، دست و پنجه نرم می‌کند و کشیش باعث آتش‌سوزی پرورشگاه که بیمه نیست می‌شود.تا زمین را برای استفاده کلیسا وخودش بردارد.درپایان رگینه نیز با پدرخوانده‌اش به شهر می‌رود.
✅قبل ازشروع دوره کتاب جن‌زدگان با جناب آقای خطیب درمورد نام کتاب ودلیل تفاوت نام کتاب در نشرهای مختلف صحبت کردم چون این نمایشنامه با استناد به Ghosts در زبان انگلیسی یا Gespenster در زبان آلمانی به اشباح ترجمه شده است،بعداز آن به دنبال نظر جناب دکتر قادری مترجم کتاب رفتم که متوجه شدم جناب قادری مترجم کتاب اعتقاد دارند که این مفهوم تمامی معانی موردنظر ایبسن را نمی‌رساند. در زمان ایبسن، این اثر با نام Les Revenants به زبان فرانسه ترجمه شد که به مفهوم مورد نظر ایبسن نزدیک‌تر است. واژه نروژی  Gjengangere به معنای کسی یا پدیده­ای است که دوباره به جایی باز می‌گردد یا رویدادی که دوباره رخ می‌دهد. به همین دلیل، «اشباح» این مفاهیم را نمی‌رساند و ترکیباتی چون «بازآیندگان» یا «بازگشته‌ها» معادل‌های بهتری‌اند،وواژه «بختک­‌ها» تا اندازه‌ای مفهوم «بازگشت» را دارد، اما این بازگشت بیشتر یادآور کرختی اعصاب و منگی حاصل از آن است. در نگاهی دیگر، «جن‌زدگی» هر دو مفهوم تسخیر روانی فرد و حضور مکرر و پوشیده موجوداتی در جایی یا در روان کسی را می‌­رساند.
✅فیلم ایرانی اشباح ، ساخته‌ی داریوش مهرجویی، اقتباسی از همین نمایشنامه‌ی ایبسن است.
✅ایراد اصلی به نسخه‌ی ایرانی است که نمایشنامه را اسیر سانسورکرده و همچنین به ترجمه‌ی وارد است که برای خواننده بعضی مباحث گنگ ومبهم باقی‌ می‌ماند.
      

62

        «مرادِطبیعت زِ ایجاد ما،عشق ورزی است»
دیالوگی از چبوتیکین در نمایشنامه
🟣📖نمایشنامه سه خواهر در 4پرده از آنتون چخوف روسی 🇷🇺تلخ، کسل‌آورترین اثری بود که تاکنون از او خوانده‌ام .نمایش نامه‌ای ،زن محور که یک تراژدی اجتماعی است.روایت 3خواهر ویک برادر که دریک شهرستان دورافتاده زندگی میکنند.خوشبختی ازنظر این سه خواهر درکوچ کردن به مسکو ورفتن از این شهرستان کوچک است.دخترانی که مسکو را کعبه آمال خودقرار داده اند.خوشبختی خلاصه شده است فقط در مهاجرت به مسکو
♀️پرده اول نمایشنامه نسبتاً فضای شادتری نسبت به سایر پرده ها دارد ، چرا که همه امید برگشت به مسکو را دارند ، مخصوصا که قرار است آندری(تک برادر) بزودی به دانشگاه 🎓مسکو برگردد ، و خواهرانش هم کم کم میخواهند به مسکو برگردند.بین پرده‌های اول و دوم و سوم فواصل زمانی وجود دارد و فقط پرده چهارم است که با فاصله کمی از پرده سوم اتفاق می‌افتند. فضای کسالت آور شدید و بطالتی که سراسر این نمایشنامه را در برگرفته ، و رنج هایی که انسان های روشنفکر و دست بالا ، در این محیط می کشند ، موضوع اصلی این نمایشنامه می باشد.
⚛️داستان خط مشی تلخ وسیاهی دارد که نشان می‌دهد آرمانهایی بی تناسب با امکانات درنهایت محکوم به فنا خواهند بود.وهرچه به آخر نمایش نزدیک می شویم تراژدی‌تر می‌شود ، تا جایی که خود سه خواهر درگیر عشق های ناکام و مسائل و رنج هایی میشوند ، و آندری هم متوجه خیانت ناتاشا شده بصورت غیر مستقیم،می‌شودو با رفتن نظامیان به منطقه ای دیگر ، و رفتن ایرنا و اولگا به مدرسه ای که اولگا در آند مدیر شده ، که به خاطر دعوایشان با ناتاشا بوده وهمچنین رفتن سرهنگی که ماشای شوهر دار که از بلاهت شوهرش به تنگ آمده و عاشق این سرهنگ شده بود،همچنبن  با کشته شدن معشوقه ایرنا توسط رقیب عشقی اش دریک دوئل ⚔️و با فرزند داری و زن ذلیلی آندری و خباثت ناتاشا .....همه وهمه تلخ‌کامی وناکامی را نمایش می‌دهند

♀️📚پس از مطالعه‌ی اکثر نمایشنامه‌های آنتون‌چخوف چندین وجه اشتراک خیلی چشم گیر است: حضور مردمانی منفعل که در زندگی خویش ساختن وتلاش برای نیل به آرزوها را هدرخود ازبین برده اند وفقط طالب آرمانهای خود هستند بدون کوچکترین سعی وتلاش وبه کارگیری استعدادهایشان همچنین آثاری که خواندم دیالوگهای فلسفی وروشنفکر مابانه ردوبدل نمی شود وبه زبان ساده وروان روایت می‌کند،شخصیت پردازی چخوف به کمک دیالوگ ها توسعه پیدا می کند.حتی جزئیات رفتاری وافکار افراد فقط از طریق دیالوگ میان شخصیت ها آشکار می شوند.  پرحرفی🗣️ بزرگترین معضل زندگی این آدم هاست؛ که منجر به بی عملی می شود. شخصیت های خرده مالک یا متولان قدیمی، اکثراً خود را روشنفکر می دانند؛ و در طبقه ای بالاتر.اکثراً احساسی نوستالژیک نسبت به گذشته دارند. حتی رعیت ها.اکثر عشق‌ها نافرجام و همچنین ممنوعه ❌هستند.
اکثر نمایشنامه‌های چخوف در خانه‌های🏘️ روستایی روسیه اتفاق می افتند و زندگی یکنواخت و ناامیدانه ی طبقه مالک را ترسیم می کنند. شخصیت های چخوف همگی آرزوی زندگی بهتری را دارند، امّا هیچ‌یک نمی داند چگونه آن را به چنگ آورد و یا اساساً برای رسیدن به مال واموال خود از کجا شروع کند.
♀️🎙️اگر قرار است از خواندن یک اثرکلاسیک نتیجه مطلوب حاصل شود نیازمند به آگاهی از موقعیت تاریخی واجتماعی روایتِ آن اثر داریم.نمایش نامه حاضر در دوران پایان حکومتِ خودکامه تزاری روایت میشود،درآخر نمایش نامه به دوستداران ادبیات روس(به ویژه آنتون چخوف) توصیه می‌شود.

📝بریده‌ای جذاب از کتاب: 
ما از زندگی آینده برخوردار نخواهیم شد،ما زنده ایم تا ایجادش کنیم.
      

58

        🟤📖تام فیلیپس نویسنده‌ی جسور انگلیسی 🏴󠁧󠁢󠁥󠁮󠁧󠁿 کتاب تاریخ مختصر به گند کشیدن جهان است، کتابی که جزء کتابهای پرفروش دنیا بوده است.در مقدمه نویسنده به جای اینکه کتاب را تقدیم به همسرخود یا دوستی ویا شخصی از نردیکانش تقدیم کند بااین جمله مارا دعوت به خواندن کتاب می‌کند «به همه‌ی کسانی تقدیم می‌کنم که تاکنون به شکل واقعاً بدی گند زده‌اند. شما تنها نیستید.»
سبک کتاب محاوره‌ای، سرگرم‌کننده و کاملاً نشاط‌آور است.
🖍️📕کتاب حاضر در ۱۰ فصل حماقت بشر در تاریخ و اشتباهات جبران ناپذیر و سرنوشت ساز او را که تا به اکنون هم تاثیر بر زندگی ما داشته‌اند را به رشته تحریر درآورده است کتاب با مهارتی که شایسته تقدیر است با استناد به برخی وقایع تاریخی و مبتنی بر علوم مختلف مطالب جالب و ارزنده‌ای را بیان می‌کند،متن کتاب طنز جالبی دارد که خوانش آن با لذتی همراه است،که تاحدودی می‌توان به حق دانست که یکی از پرفروش‌ترین کتاب‌های جهان بوده است و در نقدوبررسی کتاب خواندم در مجله نیویورک تایمز درباره این کتاب نوشته: «کاملا آموزنده، کاملا سرگرم‌کننده، کاملا دلسردکننده، به روشی بسیار جالب»!
🪵کتاب رویدادهای تاریخ زندگی بشر را از زاویه دید متفاوتی مرور می‌کند رفتارهای شگفت انگیز دیکتاتورهای تاریخ و حماقت‌های بشر را با لحنی طنز گونه و جذاب به تصویر کشیده است از دلایل واهی برای جنگ‌ها و تصمیمات نادرست حاکمان تا آسیب‌های جبران ناپذیر زیست محیطی و تاثیر مخرب آن بر زندگی همه جانداران  که بر کسی پوشیده نیست سخن می‌گوید.
🏈نام کتاب خبر از یک کتاب با زبان طنز و انتقادی و متفاوت می‌دهد هرچند این زبان طنز و شیرین چیزی از عمق فاجعه وقایع بیان شده را کم نمی‌کند البته شاید نتوان آن را به عنوان یک متن تاریخی متقن و مستقل تلقی کرد کما اینکه چند بار در متن کتاب هم به آن اشاره شده است و هیچ جا هیچ منبع و مرجعی را معرفی نمی‌کند.
🪵در نخستین فصل کتاب، چرا مغز شما یک احمق است، در مورد اینکه چرا نیاکان ما متفاوت فکر میکردند صحبت میکند. در فصل دوم، انسان ها را تا پیدایش کشاورزی و سکونت پذیری دنبال میکند. پس از آن تلاش های ناشیانه برای کنترل طبیعت را میخوانیم و در فصل های بعدی در مورد دموکراسی، جنگ ها، استعمار، دیپلماسی، تکنولوژی، پیش بینی آینده و در نهایت، تلاش های آگاهانه ای که درباره گند زدن به آینده داریم بررسی میکند. آن هم در زندانی ففصایی که خودمان از زباله هایمان ساخته ایم.
🏈به طور کلی، این کتاب برای علاقه مندان به تاریخ و حتی پیدایش و شیوه زندگی انسان از گذشته تا به امروز و آینده جذاب است. کتاب لحن طنز دارد، و در بعضی جاها واقعا به حماقت های انسان میخندید، با اینکه همیشه میگوییم تاریخ مایه عبرت آیندگان است، اما حقیقتا انسان ها هیچوقت عبرت نمیگیرند، و چه بسا یک اشتباه را بارها در دوران های مختلف به مدل های دیگر مرتکب میشوند. این داستان ماست، داستان گند زدن! منتها به صورت مختصر.
🪵در این کتاب ما می‌بینیم که چگونه انسان‌ها توانسته‌اند فجایع را یکی پس از دیگری ایجاد کنند و در اینجا است که طنز سیاه و داستان‌گویی طعنه‌آمیز نویسنده آشکار می‌شود.در حالی که ممکن است تاریک به نظر برسد، نویسنده ما را از یک فاجعه‌ی خنده‌دار به فاجعه‌ی دیگری می‌برد و اشتباهات وحشتناکی را که انسان‌ها برای ایجاد رویدادهای خاص در تاریخ ما مرتکب شده‌اند برجسته می‌کند. هر برشی از تاریخ با لحنی طنزآمیز و طعنه‌آمیز ارائه می‌شود و خواننده را در مورد اینکه آیا به تصمیماتی که برخی از انسان‌ها گرفته‌اند بخندد یا گریه کند سردرگم می‌کند.
هنگام خواندن کتاب، با دیدن رفتارهای نابخردانه‌ی حاکمان و سیاستمداران گاهی شوکه می شویم، گاهی از ته دل می خندیم گاهی حرص خواهید می‌خوریم و در موارد بسیاری حسرت میخوریم.

🪶💔چند نمونه از جملات کتاب در قسمت جدول زمانبندی «طنازانه‌ اما غمگین»:
12000سال قبل از میلاد: انسان جنگ را ابداع می‌کند! ای انسانیت، ادامه بده!
11000 قبل از میلاد: کشاورزی ابداع می‌شود که اگر بخواهیم صادقانه بگوییم، اشتباه بزرگی بود.
3000سال قبل از میلاد: سومری‌ها و مصری‌ها «حکومت سلطنتی مطلق و سلسله‌ای» را ابداع می‌کنند. بابت این ابداع از مصر و سومر متشکریم!
1959: قطحی در چین آغاز می‌شود که بخشی از آن به دلیل کمبود ناگهانی گنجشک‌هاست.
1960: شوروی مسیر رودخانه‌ها را از دریاچه‌ی آرال منحرف می‌کند. خبر تکان‌دهنده این است که دریاچه‌ی آرال خشک می‌شود.
1945: رابرت اوپنهایمر پیش‌بینی می‌کند که سلاح‌های هسته‌ای به جنگ پایان می‌دهند. نتایج تاکنون نامشخص‌اند.
🪶✍️پی‌نوشت: امتیاز کامل از کتاب دریغ شد به دلیل اینکه اولاً ترجمه خیلی مورد پسند نبود و ایرادات ویراستاری در کتاب وجود داشت ودیگر اینکه نویسنده هیچ جا از ارجاع و استناد استفاده نکرده و منبعی برای حرف‌هایش نیاورده است.
      

74

        «مجمعی کردند مرغان جهان
آنچه بودند آشکارا و نهان
جمله گفتند این زمان در دور کار
نیست خالی هیچ شهر از شهریار»🕊️
🟢📖عطار نیشابوری در کتاب منطق‌الطیر داستان رسیدن به سیمرغ را آورده است  و یکی از معروف‌ترین داستان‌های عرفانی در ادب فارسی است. این داستان به زبان تمثیلی، سفر روحانی انسان به سوی حقیقت مطلق را روایت می‌کند.
📗خلاصه داستان سیمرغ:
پس از حمد خدا و مدح رسول و خلفا، مستقلاً ابیات موضوعی مثنوی و داستان مرغان آغاز می‌شود. داستان مرغان در ۴۵ گفتار است و در پایان ابیاتی تحت عنوان خاتمه کتاب می‌آید. عطار در عرض ماجرا و سیر مرغان حکایت‌های حکیمانه‌ای می‌گنجاند و هفت وادی عرفان را معرفی می‌کند.
پایه داستان این است که جمعی از پرندگان در جلسه‌ای، برای انتخاب پادشاهی برای خود به اجماع می‌رسند. پس از بحث فراوان سیمرغ را برای این کار نامزد می‌کنند و برای یافتنش به راه می‌افتند. اما در راه هریک به دلیلی جان می‌بازد و فقط سی (۳۰) مرغ به سیمرغ می‌رسند و آن‌جا درمی‌یابند که طالب و مطلوب یکی است؛ چون آن‌ها سی مرغ بودند که طالب سیمرغ شدند.
ابیات سرآغاز داستان ابتدا سیزده (۱۳) پرنده را توصیف می‌کند که هر یک نمایانگر صفتی از انسان هستند و در وصف آن‌ها از اطلاعات عامیانه و داستان‌های دینی استفاده می‌کند.
🦩داستان طیور این‌گونه آغاز می‌شود:
مرحبا ای هدهد هادی‌شده
در حقیقت پیک هر وادی شده
ای به سرحد سبا سیر توخوش
با سلیمان منطق‌الطیر تو خوش
🦜مرغان‌منطق‌الطیر:هدهد، طوطی، کبک، باز، دُرّاج، عندلیب، طاووس، تَذَرْوْ، قُمْری، فاخته، شاهین، مرغ زرین، بط، هما، بوتیمار، بوف (جغد)، صهوه، تندباز،موسیچه (یاکریم)
📗گروهی از پرندگان، به رهبری هدهد، تصمیم می‌گیرند که به جستجوی سیمرغ، پادشاه پرندگان، بروند. هدهد به آنها می‌گوید که سیمرغ در قله کوه قاف زندگی می‌کند و برای رسیدن به او باید از هفت وادی (منازل عرفانی) عبور کنند:
وادی طلب (جستجو و خواستن)
وادی عشق (فداکاری و سوختن در عشق)
وادی معرفت (شناخت واقعی)
وادی استغنا (بی‌نیازی از غیرحق)
وادی توحید (دیدن همه‌چیز در یگانگی)
وادی حیرت (حیرانی از عظمت حقیقت)
وادی فقر و فنا (نابودی خود و یکی‌شدن با حقیقت)
در این مسیر، بسیاری از پرندگان از سختی راه خسته می‌شوند و بازمی‌گردند یا در دام نفس گرفتار می‌شوند. تنها سی پرنده موفق می‌شوند که از همه وادی‌ها عبور کنند و به قله قاف برسند. اما در آنجا با شگفتی می‌بینند که "سیمرغ" همان "سی مرغ" است!
معنای تمثیلی داستان:
سیمرغ، حقیقت نهایی و ذات الهی است که پرندگان (انسان‌ها) در جستجوی آن‌اند.
سفر پرندگان، سیر و سلوک عرفانی و عبور از موانع نفسانی است.
در پایان، پرندگان درمی‌یابند که حقیقت در درون خودشان بوده است و آنچه دنبالش بودند، خودشان‌اند.
این داستان یکی از زیباترین روایت‌های عرفانی درباره سفر انسان به سوی خدا و خودشناسی است و درپایان همگی در می‌یابند که حقیقت، چیزی بیرونی نیست، بلکه در درون ما نهفته است.
🦆منطق الطیربه این نکته اشاره می‌کند که هر ملتی، هر شهری به یک شهریار نیازمند است؛ نیازمند یک خداوندگار است؛ کسی که بتواند مردم را هدایت کند و به مردم آن راهی را نشان دهد که عشق و حقیقت و رستگاری ختم می‌شود.
پس مرغان و پرندگان جلسه‌ای تشکیل دادند و گفتند که هیچ اقلیمی بدون پادشاه نیست؛ پس ما مرغان و پرندگان چرا باید بدون پادشاه باشیم، پس باید به دنبال یک پادشاه بگردیم.
🦚در این بین یکی از پرندگان نامی منطق الطیر به نام هدهد وارد ماجرا می‌شود؛ هدهدی که پیر دانای پرندگان است. هدهد پرنده‌ای است که تلاش می‌کند تا دیگران پرندگان را به حقیقت وجودی خودشان سوق دهد.
«هدهد آشفته دل پرانتظار
در میان جمع آمد بی‌قرار
حله‌ای بود از طریقت در برش
افسری بود از حقیقت بر سرش»
🦤شاید بتوان سیمرغ را از مهم‌ترین موجودات در ادب پارسی برشمرد. همانند فردوسی که از سیمرغ در شاهنامه بهره گرفته است، عطار نیشابوری نیز در منطق الطیر خود از این مضمون بهره‌مند شد است. میان صدها هزار مرغ فقط سی تای آنها موفق شدند که از خود فانی و با پیوستن به محبوب باقی و به زندگی جاوید برسند. ولی پس از جستجوی شاه، پرندگان متوجه شدند که معشوقی که قبل از شروع سفر به قله قاف تصور می‌کردند (یعنی پرنده مخصوصی بنام سیمرغ) موجودی جزء خود آنها نبوده است و در حقیقت آن مرغان یکی شدند .دراین کتاب عطار با شیواترین تعبیراتی که در نظم فارسی، نظایر آن را کمتر می‌توان دید، سخن رانده است و چون راه‌دانی کامل و دلیلی راهبر که هزاران بار قدم در طریقت نهاده و فراز و نشیب‌های آن را به‌خوبی سنجیده است، یکایک مقامات و احوالی را که مردان خدا در طی طریق به آن برمی‌خورند، بیان کرده و به کیفیت گذشتن از آن همه سد و بندها و دام و دانه‌ها که در رهگذر آدم خاکی نهاده‌اند، اشاره نموده است.
🌱پی‌نوشت1 :در باشگاه قند پارسی نسخه‌ای از منطق الطیر به تصحیح استاد شفیعی کدکنی خوانده شده است که حاصل کار بیش از سی سال تأمل و تدریس و دقت استاد شفیعی کدکنی در آثار عطار و تصوف خراسان است.
🌱پی‌نوشت2:تصویر نقاشی استاد محمود فرشچیان با الهام از منطق‌الطیر عطار
🌱پی‌نوشت3:این یادداشت برگرفته از خوانده‌هاوشنیده‌هاست.
      

73

        ⚪📖رمان رنج‌های ورتر جوان،نوشته یوهان ولفگانگ گوته نویسنده آلمانی🇩🇪 در ژانر «رمان‌های نامه‌نگارانه» نوشته شده است. سبکی که در آن همه وقایع بر اساس داده‌های رد و بدل شده در نامه‌ها روشن می‌شود. از این ژانر کتاب‌های معروف زیادی در دنیا منتشر شده است که اولین کتابی که خواندم به این سبک بابالنگ‌دراز بود سبکی که برایم خاص وجذابم هست،گیرنده شناخته نشد ،بیچارگان داستایفسکی،نامه به کودکی که هرگز زاده نشد نامه به پدر اثر کافکا و......را درسبک نامه نگاری خواندم، واما رنج های ورتر جوان یک سروگردن ازهمه بالاتر.کل کتاب‌ به نامه‌نگاری می‌گذرد که برآمده از عواطف و احساسات وغریزه ورتراست. این سبک چند مزیت دارد ازجمله این شیوه که از اززبان شخصیت اصلی با خود او آشنا می شویم ومنِ خواننده خودرا مخاطب نامه تلقی می‌کنم،نویسنده به این روش راحت بدون ترس از زیاده گویی از درون شخصیت برای خواننده می‌گوید از ریزترین حالات درونی‌اش.
📝چکیده قصه:کتاب داستان عشقی مثلثی است. جوانی شاعر مسلک، نقاش و احساسی به نام ورتر وارد شهری شده و در ابتدا عاشق طبیعت، سادگی، خلوت و آرامش آنجا می‌شود و تصمیم می‌گیرد در این شهر بماند. کم کم با مردم ارتباط می‌گیرد و با آن‌ها روابط اجتماعی خوبی آغاز می‌کند. روزها به همکاری با بقیه می‌پردازد و گاه‌گاه نقاشی می‌کند و از بودن در این شهر لذت می‌برد. تا اینکه برای مراسم رقصی دعوت می‌شود و به همراه یک دختر هم رقص روستایی قرار می‌شود که سر راه خود، دختر دیگری را هم سوار کالسکه کنند. در بین راه، هم رقصان ورتر از کمالات بی‌شمار دختر خانمی که قرار است ملاقات و سوار کالسکه کنند صحبت می‌کنند. با این حال به ورتر هشدار می‌دهند که نباید عاشق او شود(انگار امری بدیهیه که هرکس این دختر رو ببینه عاشقش میشه)چون لوته همین هفته گذشت با جوان معقولی به نام آلبرت نامزد کرده است.در مراسم رقص ورتر با لوته باهم می‌رقصند و سرآغاز آشنایی و ماجرای عشق ورتر رقم می‌خورد. آن شب او به خواب نمی‌رود و فردا و فرداهای دیگر دوباره لوته را می‌بیند و آتش عشق او تیزتر می‌شود. تا زمانی که آلبرت برای کاری به سفر رفته مشکل چندانی در بین نیست، اما به محض برگشت آلبرت (با اینکه رابطه دوستی خوبی بین او و ورتر در می‌گیرد ) اما حسادت عاشقانه و احساس مالکیت کسی دیگر بر قلب معشوق، پیچیدگی‌هایی در روابط آن‌ها پدید می‌آورد. ورتر به کودکان عشق می‌ورزد و خواهران و برادران بی‌شمار لوته و پدرش نیز او را دوست دارند. با این همه خوبی، قلب آتش‌گرفته از عشق ورتر، نمی‌تواند طعم این خوشبختی را بچشد. چرا که قلبی که باید آبی بر آتش عشق او باشد باید برای دیگری بتپد.
📝همیشه کتابهایی که از ادبیات روسیه، فرانسه، آمریکا می‌خوندم اونقدر جذابیت برام داشتن که کمتر توجه به ادبیات آلمان داشتم،درواقع ادبیات آلمان برام زیر سایه روسیه و فرانسه و آمریکا بوده اما رنج‌های ورتر جوان کفه ترازوشو برام آورد بالا.یعنی آقای گوته یه تنه با یه کتاب کفه ترازو ادبیات آلمان رو کشیدی بالا.وقت خوندن کتاب همش از خودت سوال می پرسی ازنقطه نظر شرافت وانسانیت‌ چه برخوردی باید با ورتر کرد؟من خواننده ورتر را دوست دارم باوجود اینکه درگیر عشق ممنوعه‌‌ای شده  ومدام سؤال می‌پرسم آیا لوته به ورتر سزاورتره که اینگونه عاشق اوست یا به آلبرت؟ از سوی دیگر آلبرت را می‌بینیم که انسانی معقول وباادبه وایراد خاصی نداره.جملات کتاب ارزش بارها خوندن رو دارن بعضی جملات رو چندبار برمیگشتم می.خوندم تا دوباره شیرینیش رو تو دهنم مزه کنم.
📝ورتر یک رمان عاشقانه متفاوت است، احتمالا متفاوت‌تر از هر رمان عاشقانه‌ای که تا به حال خوانده‌اید. از خوب و عمیق بودن این کتاب هرچقدر بنویسیم کم است.شادی های ورتر همراه میشید و تمام غم و ناراحتی هاش رو با تمام وجود حس میکنید طوری داستان روایت میشه که حس میکنید خودتون عاشق لوته شدید و تک تک تعاریف شگفت انگیز ورتر از زندگی توی قلبتون رسوخ میکنه خوندن این کتابو خصوصاً ترجمه اقای حدادی رو از دست ندید.به نحوی کتاب اعتیادآوری است و وقتی تموم میشه، انگار که یه دوست خوب که باهاتون حرف می‌زد و همه چیز رو با شور و اشتیاق تعریف می‌کرد رفته و حالا فقط یاد و دلتنگیش برای شما مونده.هم قدم با ورتر وارد دنیاش شدم وغرق طرز فکری که این جوان راجع به دنیای خودش داره میشید بی نهایت دلنشین هست،ورتر  اشتباهات خودشو داره ولی خیلی باهاش همذات پنداری می‌کنیم.
✔️پی‌نوشت:تشابه  درون متنی که با لیلی ومجنون توی این کتاب برام خیلیجذاب و ملموس بود  به زعم من ورتر مجنون وار درعشق  لوت غرق شده و مجنون وار رفتار می‌کنه.انگار نظامی گنجوی به آلمان رفته برای ورتر جوان نوشته.گوته با پیشکش کردن دیوان شرقی غربی به حافظ ارادت خودش رو نشون داده کتاب «رنج‌های ورتر جوان»رو هم به جناب نظامی گنجوی پیشکشش می‌کردن.البته صرفاً جهت پیشنهاد!
📖/برداشت به‌سوی آسمان دست
انگشت گشاد و دیده بربست
کای خالق هرچه آفریده است
سوگند به هرچه برگزیده است
کز محنت خویش وارهانم
در حضرت یار خود رسانم
آزاد کنم ز سخت‌جانی
و آباد کنم به سخت‌رانی
این گفت و نهاد بر زمین سر
وآن تربت را گرفت در بر
چون تربت دوست در بر آورد
ای دوست بگفت و جان برآورد/
✍️«وفات مجنون بر روضه لیلی»
برگرفته از منظومه‌ی لیلی ومجنون
      

61

        🟢📖دایی وانیا اثری است به قلم نویسنده‌ی نام آشنای روسی 🇷🇺 آنتون چخوف ،نمایشنامه‌ای در چهار پرده که کل ماجرای آن در ملکی روسی می‌گذرد مثل خیلی از آثار چخوف؛ ملکی که در حال حاضر به دختر استادی بازنشسته به نام سربریاکوف تعلق دارد و در واقع جهیزیه همسر اول ایشان بوده است وارث دخترش سونیا محسوب می‌شود واکنون توسط دخترش سونیا و دایی او ایوان پترویچ ووی‌نیتسکی اداره می‌شود. سربریاکوف بعد از مرگ زن اولش با زنی جوان وزیبا به نام یلنا ازدواج کرده است. این پروفسور بعد از بازنشستگی به دلیل مخارج زیادِ زندگی در شهر، به ملک خود بازگشته است. با حضور سربریاکوف و همسر جوانش در این ملک، زندگی ساکنین آن دچار تغییر و تحولاتی شده و از روال معمول و یکنواخت پیشین خارج شده است؛ از تغییر ساعات خورد و خوراک و خواب گرفته تا امور دیگر. به عنوان مثال ناهار را ۷غروب می خورند!!!!!حضور یلنای زیبا و جوان موجب شده است دایی وانیا به تکاپو بیفتد تا به هر نحوی شده نظر یلنا را به خودش جلب کند و از طرف دیگر پزشکی که تا پیش از این ماهی یک بار به آنها سر می‌زد (و سونیا به او علاقه دارد) حالا به بهانه ویزیت استاد پیر بیش از پیش به آنجا می‌آید و...
♂️🎭کارکترها:تمام اشخاص موثر این نمایش از زندگی خود احساس نارضایتی می‌کنند و با حس طردشدگی، زندگی‌شان را هدررفته می‌بینند.شخصیتهای اصلی مثل باقی شخصیتهای خلق شده توسط چخوف از شرایط خود راضی نیستند. مهم نیست چه موقعیتی دارند، پروفسور، پزشک، زمین‌دار یا حتی بانوی زیبایی که همه را مجذوب  زیبایی خود می‎کند. همه افسرده‎اند به جز زن پیر پیش‎خدمتی که عمری برابر عمر خانه دارد و هیچ ارتباطی نه با دنیایی که در آن زندگی می کند دارد نه کاری به کار کسی.در دنیای نمایشی چخوف هیچ اتفاق ناگهانی و نمایشی  اتفاق نمی‌افتد؛ همه‌چیز گویی به‌کندی زمان واقعی پیش می‌رود. نه نقطه‌ی اوج ناگهانی و نه کشمکشی  آنچنان به شکل آشکار دیده می‌شود. عده‌ای معتقدند برای چخوف در نمایشنامه‌نویسی، داستان‌گویی مهم نیست؛ بلکه بررسی هیجانات و درونیات کاراکترهایش در اولویت بالاتری قرار داردکه به نظر به وضوح اینجا دیده می‌شود.
♂️⚙️سبک وسیاق این نمایشنامه هم همان سبک‌وسیاق معمول نمایشنامه‌های چخوف را دارد بازهم مکان رویدادها املاک ییلاقی یکی از شخصیت‌های نمایش است، پزشک یکی از شخصیت‌های تاثیر‌گذار و آگاه نمایشنامه است، همچنان شاهد عشق‌های ناکام هستیم  عشق‌های ممنوعه و دو گروه مشخص اجتماعی قابل مشاهده‌‌اند، آن‌ها که کار می‌کنند و رنج می‌برند و آن‌هایی که از حاصل کار گروه اول سوءاستفاده می‌کنند.پایان نمایشنامه با صدای چرخ‌های درشکه شنیده می‌شود،رفتن پروفسور وهمسرش رفتن دکتر از ملک روستایی ،که حس وحال  صدای برش درختان آلبالو در باغ البالو است را زنده می‌کند. اینجا البته خودکشی اتفاق نمی افتد،برعکس چنداثر دیگری که خواندیم فقط برنامه اش در ذهن دایی وانیا چیده می‌شود.
♂️🏆جذابترین قسمت نمایشنامه:آستروف(پزشک نمایشنامه) که مجذوب یلنا شده، تمارض استاد را بهانه می کند و مرتب به خانه ی آنها رفت و آمد می کند. ولی این سونیاست که شیفته ی دکتر است و از یلنا می خواهد موضوع عشقش را با دکتر در میان بگذارد. اما یلنا در گفتگو با دکتر، حس می کند که خود مجذوب دکتر شده است. دکتر پیشنهاد سونیا را رد می کند و از یلنا تقاضا می کند با او رابطه ی عاشقانه داشته باشد. این اوضاع متشنج وقتی به اوج خود می رسد که سربریاکوف اعلام می کند می خواهد ملکش را بفروشد و در شهر زندگی کند. وانیا که می بیند جان کندن های شبانه روزی او و میراث سونیا، اینک برای گذران زندگی پیرمردی فضل فروش، در حال بر باد رفتن است، تسلط خود بر اعصابش را از دست می دهد و به جان سربریاکوف سوءقصد می کند. یلنا شوهرش را وادار می کند آنجا را ترک کنند. وانیا با شیشه ی مورفینی که از کیف آستروف برداشته، تصمیم به خودکشی می گیرد ولی سونیا و آستروف او را منصرف می کنند. بعد از آن سربریاکوف و یلنا تصمیم می گیرد بر سر زندگی قبلی خود در خارکوف برگردند و وانیا و سونیا تنها می مانند و دوباره کار طاقت فرسای خود را آغاز می کنند که سود آن به جیب دیگران می رود.
✅📚سه ترجمه از کتاب دایی وانیا موجود است ترجمه ناهید کاشی‌چی از انتشارات جوانه توس که ترجمه روان وخوبی بود و ترجمه هوشنگ پیرنظر،انتشارات قطره را هم قبلاً خوانده بودم ترجمه با نثری روان وخوب بود،وهمچنین ترجمه پرویز شهدی از انتشارات نشر کتاب پارسه
      

74

        🔴حماسه‌گیلگمش(Gilgamesh)  کهن‌‌ترین ویکی از نام‌دارترین آثار حماسی ادبیات تمدن باستان است که از سرزمین «میان‌رودان» پا گرفته و یکی از کهن‌ترین متن‌هایی است که به زبان سومری نوشته شده است.
گیلگمش پادشاه اوروک( شهری از سرزمین سومر در میان‌رودان)،دو سوم خدا و یک‌سوم انسان است.حماسه گیلگمش را نخستین اثر ادبی و حماسی جهان دانسته‌اند اصل متن به سه زبان سومری آکادی و بابلی بر ۱۲ لوح گلی نوشته شده است مضمون اصلی آن بررسی مرگ و جاودانگی و نبرد میان زندگی و مرگِ محتوم برای هر انسانی است کتیبه گیلگمش در سال ۱۸۴۵ توسط استنهان لیارد انگلیسی و همکار ایرانی‌اش هرمز رسام از آشوریان کشف گردید.
 📌 لوح‌اول:اهالی اوروک شکایت زورگویی گیلگمش را به درگاه الهه‌ها می‌برند آنها نیز به ارورو(الهه‌ی قالب پرداز) می‌گویند که مردی زورمند بیافریند تا با گیلگمش مبارزه کند و اورک به آسایش برسد ارورو انکیدو را می‌آفریند انکیدو در دشت‌ها با حیوانات زندگی می‌کند یک صیاد که اندیکو و دام‌هایش را می‌رماند،راهبه شادی را به دست  او داده  تا اندیکو را از این کار باز دارد 
📌 لوح دوم :گیلگمش برای رام کردن و آوردن انکیدو به شهر یکی از روسپیان مقدس معبد ایشتر را نزد وی می‌فرستد( آن زمان عمل روسپی‌گری در معبد عملی مقدس تلقی می‌شده است،از این رو از متون از چنین زنانی به راهبه‌های شادی بخش نام برده شده است) انکیدو شیفته زن می‌شود و پس از هفت شبانه روز هم آغوشی با وی دریافت که جانوران از آن به بعد از انکیدو می‌گریزند و متوجه می‌شود که همه چیز در وی در اطراف او دگرگون شده است( شباهت خوردن میوه ممنوعه در قرآن و تورات) مردی را دیدند که با نارضایتی بسیار از زورگویی‌های گیلگمش برای مردم سخن می‌گوید انکیدو خشمگین به سوی اوروک رفت تا با گیلگمش مبارزه کند انکیدو به شهر می‌آید و در آستانه خانه مقدس با گیلگمش روبرو می‌شود،آنها با هم می‌آویزند چهارچوب دروازه شکست و دیوار به لرزه درآمد اما مبارزه آنها فایده‌ای نداشت چون قدرت هر دو یکسان بود و گیلگمش و انکیدو پی بردند که برای جنگ با یکدیگر آفریده نشده‌اند آن دو یکدیگر را در آغوش گرفتند. 
📌لوح سوم :گیلگمش از دوست خود انکیدو می‌خواهد که با همراهی هم به جنگ خومبابا که اهالی جنگل سرو را آزار می‌دهد.
 انکیدو که نزد گیلگمش راه رام شده بود پیشنهادش را قبول کرد گیلگمش و انکیدو با دعای مادرگیلگمش ونصحیت پیرسالان  و قربانی دو بزغاله برای خدای خورشید شِمِس راهی جنگ می‌شوند.
 📌لوح چهارم: گیلگمش و انکیدو به سوی جنگل سرو به راه می‌افتند سلاح‌های آنها کمان تیر و ترکش می‌باشد در این سفر گیلگمش ۵ بار خواب می‌بیند که انکیدو آنها را به پیروزی تعبیر می‌کند. 
📌در لوح پنجم: دو قهرمان داستان باحومبابا مبارزه می‌شوند به راهنمایی خدای آفتاب(شَمَس).با تیرهایی اورا زخمی می‌کنند گیلگمش با سه ضربه سرش را جدا می‌کند آنها سپس درختان جنگل صدر را می‌کوبند و می‌کنند 
📌لوح ششم: ایشتار خدای عشق به گیلگمش ابراز عشق می‌کند ولی گیلگمش عشق او را نمی‌پذیرد، گیلگمش نه تنها عشق او را نمی‌پذیرد بلکه عشق ایشتر را تحقیر می‌کند و بدو یادآور می‌شود که با چه ترفندها بسیاری از همسران گذشته خویش را به کام مرگ کشانده است. ایشتر برای انتقام از گیلگمش از انو می‌خواهد نره گاو آسمانی را فرو فرستد تا گیلگمش را فرو کوبد انو می‌گوید اگر چنین کند مردم شهر ۷ سال دچار قحطی و گرسنگی می‌شوند سرانجام گیلگمش به کمک دوست خود انکیدو  سراز تن نره گاو جدا می کند،اینکار سبب خشم ایشتر می‌شودوآنهارا نفرین می کند وتصمیم به کشتن یکی از دونفر می‌کند وقرعه بنام انکیدو افتاد.
📌 در لوح هفتم: انکیدو خواب دیده که الهه‌ها برای مجازات گناهان گیلگمش وانکیدو یعنی کشتن حومبابا،نابودکردن جنکل سدر وازهمه مهمتر کشتن نرگاو آسمانی،تصمیم به ازبین بردن انکیدو گرفته اند.انکیدو کم کم حالش درگرگون میشود و۱۲روز بر زمین دربستر بیماری می افتد،که حتی خود پی می‌برد مرگش نزدیک است.
📌 در لوح هشتم :انکیدو پس از چندروز در بستر افتادن می‌میرد و گیلگمش بر مرگ او مویه می‌کند تا ۷روز برجنازه او می‌گرید وسپس اورا دفن میکنداو دستور می‌دهد تندیسی از انکیدو بسازد.وبا اندوه مدام با خود تکرار می‌کند من هم مانند دوست خود خواهم مرد؟!
📌درلوح نهم:گیلگمش اندوهگین از مرگ انکیدو..به فکر فرو میرود که چگونه زندگی خودرا بی‌گزند کند.. راهی جایگاه اوت ناپیشتیم می‌شود تا راز جاودانگی را از او بیاموزد او پس از چند هفته سفر زمینی ودریایی سرانجام به دوکوه می‌رسد که نگهبان دوکژدم هستند،راه را نشانش می‌دهند.
📌در لوح دهم: گیگمش با سابیتو ملاقات می‌کند و از جایگاه اوتنا پیشتیم می‌پرسد سابیتو به او می‌گوید اکسیر حیات را که به جستجوی آن هستی هرگز نخواهی یافت آن هنگام که ایزدان آسمانی انسان‌ها را آفریدند حیات جاودانی را برای خویش نگاه داشتند. سپس سیدوری اورشه زورق بان می‌نماید تا یاریش کند
گیلگمش پس از سه روز آنگاه یک ماه و نیم دیگر با زورق او به جایگاه اوتناپیشتیم می‌رسد و ماجرای خود را برایش می‌گوید
اتناپیشتیم به او می‌گوید که مرگ تقدیر گریز ناپذیر انسان است از زمان‌های دور هیچکس جاودانه نمانده است.
📌لوح یازدهم :گیلگمش از راز جاودانگی اوتناپیشتیم می‌پرسد او ماجرای طوفان بزرگ را تعریف می‌کند در زمان  طوفان بزرگ او به دستور آقا کشتی ساخته و یک جفت از هر حیوانی در آن گذاشت(داستان حضرت نوح) وقتی الهه‌ها از زنده بودن او مطلع شدند او و جفتش را در شمار خود پذیرفته و ساکن آن سوی دریا کردند. اوتنا پیشیم از گیلگمش می‌خواهد که یک هفته بی‌خوابی بکشد اما گیلگمش در این آزمون شکست می‌خورد آنگاه اوتنا پیشیم جای گیاه جوانی را به گیلگمش آشکار می‌کند گیلگمش راهی سفری سخت  و طولانی شد تا به آب چشمه مقدس برسد و آن گیاه را به دست بیاورد اما وقتی که مشغول شستشوی دست‌های خود بود ماری آن گیاه را خورد و گیلگمش دست خالی به اورک باز می‌گردد بنابراین گیلگمش که به گیاهی دست یافته بود که او را جوان و شاداب نگه می‌داشت دست خالی بازگشت مار نزد برخی اقوام باستانی نماد جاودانگیست
مانند در اعماق دریا می‌روید این گیاه رمز جاودانگی نیست بلکه هر کس آن را بخورد حتی تا هنگام مرگ جوان و نیرومند باقی می‌ماند مار به محض خوردن گیاه پوست انداخت و جوان شاداب شد
📌لوح دوازدهم :گیلگمش انکیدو را برای بازگرداندن چیزی به دنیای زیرین می‌پرسد و به او توصیه‌هایی می‌کند تا بتواند به آنجا بازگردد اما انکیدو به توضیح‌های گیلگمش عمل نمی‌کند و در دوره دنیای زیرین گرفتار می‌شود گیلگمش از الهه‌ها طلب یاری می‌کند و آنا اجازه می‌دهد که روح انکیدو بالا بیاید در نهایت انکیدو احوال دنیای زیرین را برای گیلگمش بازگو می‌کند سرانجام سرنوشت چنین رقم زده که گیلگمش بمیرد. سرنوشت محتوم گیلگمش را رقم زد شهریار بر بستر آرمید و دیگر بر نخواهد خاست هرچند او بر اهریمن چیره گشت اما هرگز باز نخواهد گشت.
💫برای گیلگمش:
فریاد که از عمر جهان هر نفسی رفت
دیدیم کزین جمع پراکنده کسی رفت
شادی مکن از زادن و شیون مکن از مرگ
زین گونه بسی آمد و زین گونه بسی رفت


      

63

        «نفوس مرده شاهکاری ناتمام »
🔵برای اثبات شاهکار بودنش همین بس که به پیشنهاد یک غول ادبیات روسیه به‌نام الکساندر پوشکین نوشته شده همین بس که به قلم گوگول به رشته تحریر درآورده شده است، گوگول همون شنل دار معروف، همونی که داستان دماغ خاص وتاثیر گذار رو نوشته  همون که نمایشنامه‌ی کمدی بازرس را نوشت  اینکه بدونیم یک کتابی شاهکاره همینا کافیه برامون، و حالا از چیچیکوف کلاهبردار و فرصت طلب نوشته برامون اینجا دقت و تیزبینی که  گوگول در توصیف ظاهر آدما وشرایط پیرامون نوشته  در کمتر نویسنده‌ای ازبین نویسندگانی که تاکنون خوندم دیدم  بخش پایانی کتاب نفوس مرده متأسفانه نیمه تمام مانده است ولی چیزی از جذابیت اون کم نمیکنه
🔷داستان طرحی خاص بدیع و پرکشش دارد کتاب در دوره‌ای از زمان در دوره زمانی در روسیه می‌گذرد که مالکیت انسان بر انسان را روایت می‌کند حتی انسان مرده ،دوره‌ای که انسان دارای مالکیت  انسان دیگر بوده است آن هم  ثبت قانونی و سند. محوریت داستان  شخصیت فردی  فرصت طلب است که تلاش می‌کند  برای کسب درآمدی غیر اخلاقی با بیانی ساده و جذاب و طنز آلود
🔷داستان "نفوس مرده" حول محور شخصیت پاول ایوانویچ چیچیکوف می‌چرخد، مردی که با هدفی عجیب و غریب به شهرهای کوچک روسیه سفر می‌کند. او قصد دارد سرف‌های مرده یا همان رعیت‌هایی که پس از آخرین سرشماری فوت کرده‌اند، اما هنوز به‌طور رسمی از اسناد مالکیت صاحبانشان حذف نشده‌اند، خریداری کند. چیچیکوف این نفوس مرده را می‌خرد تا بتواند از آن‌ها برای دریافت وام و افزایش اعتبار اجتماعی خود استفاده کند.
🔷چیچیکوف با شخصیت‌های مختلفی در این شهرهای کوچک روبرو می‌شود که هر یک تداعی کننده قشری از جامعه روسیه هستند. او موفق می‌شود برخی از مالکان را متقاعد کند که سرف‌های مرده را به او بفروشند، اما نقشه او در نهایت به دلایل مختلف شکست می‌خورد و او مجبور به فرار می‌شود.
🔵کل کتاب درباره حوادث زندگی خرده‌مالکی اشرافی است به نام چیچیکوف، که  با نصیحت چنددقیقه‌ای از  پدرش در بچگی دچار شخصیتی فرصت طلب، زرنگ و نون به نرخ روزخور شد وهمیشه تصمیم داشت  ثروتمند شود.  برای نیل به این هدف از شغل بی‌اهمیت و کوچک خود در گمرک دست می‌کشد و راهی خاص پیدا می‌کند تا هم ملاکان را بفریبد و هم سر اداره مالیات کلاه بگذارد. او با قیمت نازلی سرفها را که بعد از آخرین سرشماری مرده‌اند (سرشماری دهقانان مرده ده سالی یک بار صورت می‌گرفت)، ولی هنوز از نظر اداره مالیات زنده محسوب می‌شوند‌ (همانها که «نفوس مرده» نامیده می‌شوند)، می‌خرید تا بتواند روی کاغذ آنها را به مناطقی منتقل کند که در این مناطق، به کسانی که صاحب تعداد معینی دهقان وابسته بودند، زمینهای وسیعی واگذار می‌شد. با این حیله مالکان این زمینها می‌توانستند از بانکهای دولتی پول قرض کنند. به این منظور چیچیکوف در ایالات کشور به راه افتاد. تار و پود داستان در ماجراهایی است که بین او و مالکان بزرگ یا خرده‌مالکانی که بر اثر قحطی و وبا از پا درآمده‌اند پیش می‌آید.
🧊سرف‌ها دهقانانی وابسته به زمین بودند و جزو اموال ملاکین به حساب می‌آمدند. حسن سرف‌ها برای صاحبانشان تنها این نبود که کار می‌کردند بلکه از آنها می‌شد به‌عنوان وثیقه نیز استفاده کرد و از بانک‌ها وام گرفت. اگر سرفی در فاصله دو آمارگیری از نفوس املاک می‌مرد مالک موظف بود
سرشماری مردم و غلام ها در روسیه هر ده سال یک بار انجام میشد. بنابراین کشاورزانی که در زمان بین دو سرشماری میمردند طبق اسناد و مدارک رسمی زنده محسوب میشدند.هدف چیچیکوف خریداری نفوس مرده (رعایای مرده) با قیمتی پایین است تا بعداً از راه آنها پول بیشتری به دست آورد.این حیله بر این اساس عملی میشود که این معامله برای زمین داران مفید است، زیرا تا سرشماری بعدی دیگر نیاز نیست برای مرده ها مالیات بپردازند.چیچیکوف کیست؟مردی که نیکولای گوگول با خلق او یکی از حقه‌بازهای کلاهبردارِ جذاب و به‌یادماندنی را به تاریخ ادبیات داستانی هدیه کرده است،مثل خلیستاکوف (بازرس قلابی)
🔷چیچیکوف به سراسر روسیه سفر می کند و به دنبال سرفهای‌مرده میگردد.دیالوگ های فوق العاده جذاب و خنده دار چیچیکوف با زمیندارانی که هر کدام از دیگری، عجیب تر و حریص تر هستند،یکی از امتیازات بالای این کتاب است.

🔹کتاب را با ترجمه پرویز شهدی خواندیم که ترجمه خوب قابل قبول و روانی بود،نشر نیلوفر کتاب را تحت عنوان «مردگان زرخرید» نیز منتشر کرده است.

💫حسن ختام یادداشت هم شعری رو نوشتم که با خوندن داستان برام تداعی شد

در آن شهری که مردانش عصا از کور می‌دزدند
 همان شهری که اشک از چشم کفن از گور می‌دزدند 
...
من از خوش باوری آنجا محبت جستجو کردم
در آن شهری که فریاد از دهان باز می‌دزدند
      

64

        «قلب تو قلب پرنده، پوستت امّا پوست شیر»
🔵گوریل پشمالو نمایشنامه‌ای با هشت صحنه است نمایشنامه‌ای جذاب وپرکشش که به زیبایی و البته تلخی زندگی کارگری از طبقه پایین جامعه را روایت می‌کند کارگری ساده که بدون تفکر صحبت می کند کسی که دوستانش به خاطر قدرت بدنی او از وی حساب میبرند،  شروع نمایشنامه از کوره کشتی در حال حرکت است جایی که کارگرانش آن را به جهنم تشبیه می‌کنند و پایانش قفس باغ وحش شاید بیانگر زندگی ینک است زندگی که ابتدا و پایانش یکیست و هیچ تغییری نخواهد کرد اکثر صحنه‌های نمایشنامه مونولوگ‌های نقش ینک است که زیباترین و دردناک‌ترین آن صحنه پایانی صحنه ۸ نمایشنامه بود ینک غرورش لکه‌دار شده است و به دنبال شخصیت و هویت  خود می‌گردد مدام بیان می‌کند اینکه اگر سرمایه‌داران چیزی دارید از زحمت کارگران است شخصیت ینک از ابتدا تا به انتها شخصیت رقت انگیزی دارد  به دنبال انتقام واحیای هویت وغرور پایمال شده خود است در تمام نمایشنامه به دنبال همین است از صحنه۴بعد بیشتر
🧊برگ برنده اونیل به زعم بنده توصیفات بسیار خوب وبه جای نویسنده است،که تصویر سازی دقیق و جالب توجه‌ای به خواننده می‌دهد،فضایی که اونیل خلق کرده اگرچه فضایی خاص است و فضایی است که کمتر خواننده ای تجربه ای از آن دارد اما با شخصیت پردازی کم نظیر ودیالوگهای ساده و کلمات خودمانی به وجود آورده برای خواننده غریب نیست حتی خواننده‌ای از قرنی دیگر وجغرافیای دیگری.. صحنه‌ها بدون فوت وقت وپشت سرهم جلو می‌رود اونیل دراین نمایشنامه با زبانی ساده می نویسد زبان کوچه وبازاری وبرای جذابیت نمایشنامه نیازی به دیالوگ‌های پرطمطراق و خاص ندارد. از صحنه ۴به بعد شخصیت اصلی نمایشنامه همچون قهرمانان تراژدی ها به دنبال هدف خود میجنگد برای هدفش دست به هرکاری می زند.
🧊ینک بی سواد ما می‌خواهد ''فرک'' کند. واژه‌ای که از روی اشتباه به جای کلمه‌ی ''فکر'' بر زبان می‌آورد. در چند جای نمایش نیز در توضیح صحنه‌ها مي‌خوانیم که او ژستی شبیه به مجسمه‌ی ''مرد متفکر'' رودن می‌گیرد.  سعی در احیا هویت خود دارد. هویتی که با ماشینی شدن دنیای جدید در حال از بین رفتن است و دخترِ ماجرا، دستش را درست روی نقطه ضعف او می‌گذارد.تنها هدف ینک پیدا کردن دختر و تسویه‌حساب شخصی با اوست.گویی قصد دارد اورا به دوئل دعوت کند و فردِ توهین‌کننده را مجازات کند. در مسیری که ینک برای پیدا کردنِ دختر طی می‌کند، با موقعیت‌های مختلفی روبرو می‌شود. با طبقه‌ی سرمایه‌دار برخورد می‌کند و از سبک زندگی آن‌ها متعجب می‌شود. با اتحادیه کارگری آشنا اما در همه جا شکست می خورد.در صحنه ای که به خیابانی با مغازه های لوکس رفته مانند کودکی تلاش می کند برای جلب توجه برای اینکه نشان دهد اوهم فردی مفید داست چنگ ودندان نشان می دهد.زمانیکه که به رهگذران تنه می‌زند اما جز ببخشید از رهگذر چیزی نمی شنود،گویی اورا نمی بینند یا نمی خواهند ببینند اوج مظلومیت وشکنندگی ینک بود، ینک غریب با جامعه‌ی خارج از کوره‌دان کشتی.روایت تکان دهنده‌ای بود از نظام سرمایه داری و مظلوم بودن قشر‌های پایین تر جامعه.جایی دیگر که متوجه مظلومیت طبقه‌ی کارگر می‌شویم که می‌بینیم حتی دادخواهی و روش‌های آن‌ را هم، طبقات سرمایه دار تعیین کرده‌اند.
🧊میلدرد که دختر رئیس یک کارخانه‌ی فولاد است، به همراه عمه‌اش در عرشه‌ مشغول استراحت و گفتگو‌ هستند، میلدرد تصمیم دارد که ارتباطی نزدیک با زندگی کارگران برقرار سازد و به همراه مهندسین کشتی به موتورخانه‌ی می‌رود و با دیدن ینکِ فریادکِش  که چهره‌ای دوده‌گرفته و بدنی پر مو و عضلانی دارد، از هوش می‌رود. شخصیت اصلیِ این نمایش، ینک نام دارد و کارگری است که در موتورخانه‌ی کشتی‌ کار می‌کند و وظیفه‌اش ریختن زغال‌سنگ به درون کوره‌ی سیری‌ناپذیر موتور کشتی است. در شروع نمایش، ینک و جمعیت کارگران را در موتورخانه‌ی کشتی می‌بینیم که تازه سفرشان را از بندری در نیویورک شروع کرده‌اند.
او در ابتدای نمایش خود را متعلق به کشتی می‌داند. خودش را عضوی مفید می‌بیند که اگر نباشد کشتی حرکت نمی‌کند و به این قضیه افتخار می‌کند،وهمچنین به قدرت بدنی خود او کارگرانی را مسخره می‌کند که اعتقاد دارند کار کردن در شرایط سختِ کشتی نوعی برده‌داری‌ست و خودش را بالاتر از همه می داند،همه کارگران هم به دلیل نیروی بدنی بالای او وخشم او از وی حساب می برند. ینک با روبرو شدن با دختری که او را گوریلی پشمالو می‌خواند(البته به زبان نیاورده این لفظ را وتصور ینک وکارگران است)، خشمگین می‌شود و تصمیم می‌گیرد تا از او انتقام بگیرد.
 🧊در صحنه‌ای او و رفیق‌اش را مي‌بینیم که به محله‌ای ثروتمند‌نشین می‌روند تا دختر را پیدا کنند، اما دیگران طوری با آن‌ها برخورد می‌کنند که انگار آن‌ها را نمی‌بینند. ینک، موجودی‌ است که دیده نمی‌شود. دعوایی راه می‌اندازد و توسط پلیس دستگیر می‌شود و به بازداشتگاه می‌رود. آن‌جا با اتحادیه کارگران صنعتی آشنا می‌شود و تصور می‌کند که آن‌ها می‌توانند برای رسیدن به هدفش به او کمک کنند. ینک مشکلی با سیستمی که در آن کار می‌کند ندارد و فقط به فکر انتقام گرفتن است. او به دنبال شخصیت خود است شخصیتی که به ظنش توسط آن دختر لگدمال شده. در صحنه‌های بعدی ینک را می‌بینیم که در اتحادیه کارگری با اعضای آن‌جا بحث می‌کند و حتی آن‌ها نیز او را طرد می‌کنند زیرا تنها چیزی که او در سر دارد، خشم و تخریب است. تخریب کارخانه‌ی فولاد‌سازیِ پدرِ دختری که به او توهین کرده است. او خودش را در زندانی فولادی می‌بیند که تنها راه فرار، شکستن و خرد کردنِ آن زندان است. در انتها، ینک که از همه کس و همه جا رانده شده، به باغ وحش می‌رود و در آنجا مشغول گفتگو با گوریلی می‌شود و او را تنها دوست واقعی خود مي‌نامد. اتفاقات اخیر او را ناامید کرده‌اند و حالا باورش شده که شاید واقعا گوریلی پشمالوست. گوریلی که باید در قفس باشد و شاید قفس، تنها جایی است که به او حس تعلق می‌دهد.

✔️پی نوشت:تصویر مجسمه مرد متفکر اثر رودن مجسمه‌سازفرانسوی که در نمایشنامه بارها نشستن ینک رو به آن تشبیه کرده است.
✔️پی نوشت:بهترین اثری که از یوجیل اونیل تاکنون خوندم گوریل پشمالو بوده،البته اولین اثری است که خوندم😊 باید ببینم با خوندن باقی آثارش بازم برام بهترین اثرش همینه ولی از قلم وسبک وسیاق نویسنده خیلی خوشم اومد.
      

83

        ⚫گربه روی‌شیروانی داغ نمایشنامه ای سه پرده ای است(به اضافه تکرار پرده سوم با تغییراتی که طبق توضیح آقای ویلیامز به پیشنهاد آقای الیا کازان کارگردان فیلم بوده است)خانواده ای آمریکایی به تصویر کشیده شده با شخصیتهای متفاوت که در برخی خصوصبات مشترکند،ودربحران هستند ،به ویژه بریک و همسرش مارگارت (که معمولا مگی یا "مگی گربه" نامیده می شود) در بحران هستند و تعامل آنها با خانواده ی بریک در طول یک مهمانی در املاک خانواده در می سی سی پی موضوع نمایشنامه می شود.
این جشن، تولد پدربزرگ ، "بزرگترین پنبه کار دلتا" ، را جشن می گیرد و نیز بازگشت وی از کلینیک اچسنر که طبق گفته ی خودش با تندرستی کامل همراه بوده است. همه اعضای خانواده (به استثنای پدر بزرگ و همسرش مامان بزرگ) از تشخیص واقعی پدر بزرگ مطلع هستند: او در حال مرگ بر اثر سرطان است. خانواده او به پدر بزرگ و مامان بزرگ دروغ گفته اند تا زوج سالخورده را در روز تولد پدربزرگ از درد نجات دهند اما همه چیز خوب پیش نمی رود.
📌 نمایشنامه نه تنها داستانی جذاب و خواندنی است، بلکه خواننده را به تفکر درباره زندگی، مرگ و معنای وجود دعوت می‌کند.داستان پیرامون خانواده پرجمعیت وثروتمند آمریکایی است که غرق در دروغ ونیرنگ وتزویر شده اند.درکل ویلیامز در بازنمایی احساسات و تجربیات انسان، صادقانه و باورپذیر عمل می کند.اما در پایان من خواننده  پاسخ سوالاتم در مورد  شخصیت‌ها را به دست نمی آورم.گویی ویلیامز  از پاسخگویی طفره می رود، این که بریک هم‌جنس‌گرا هست یا نه؟! و رابطه او و مگی به کجا می رسد؟!تقسیم ارث چه می‌شود؟...
📌“بریک”  فوتبالیست سابق، همسرش “مگی”  را برای مرگ دوستش مقصر می‌داند و به‌همین دلیل از او، که دیوانه‌وار دوستش دارد وهمه  زیبایی اورا تحسین می‌کنند، متنفر شده ودوری می کند به‌ میخواری پناه آورده است. “بریک” و برادرش، “کوپر”  همراه همسرانشان برای روز تولد ۶۵سالگی  پدربزرشان در املاک پدری جمع شده‌اند تا سرانجام پدر که به‌تشخیص پزشکان در آستانه مرگ است ،روشن‌ شود. “کوپر” فکر می‌کند به‌دلیل فرزندان زیادش، برای تصاحب ارثیه پیرمرد شانسش از “بریک” بیشتر است(بریکی که منزوی واعتباد به مشروب دارد) به‌دلیل فرزندان زیادش، برای تصاحب ارثیه پیرمرد شانسش از “بریک” بیشتر است، اما پیرمرد که واقعیت را نمی‌داند، با همه بدرفتاری می‌کند. سرانجام “بریک” واقعیت را به او می‌گوید دقایقی طوفانی به راه می‌افتد ولی بعد آرامش حکمفرما می‌شود…....
📌بریک 'جوانی الکلی است که به خاطر مرگ بهترین دوستش و کوتاهی در دوستی با او, عذاب می‌کشد .همچنین 'مگی', همسرش, به خاطر دوری کردن شوهرش از او در رنج است .از طرفی 'پدربزرگ', پدر بریک, بی اطلاع از داشتن بیماری سرطان برای خوش بودن در زندگی طمع شدیدی دارد .جمع شدن اشخاص در شصت و پنجمین سالگرد جشن تولد پدربزرگ, ناگهان به کشمکش خانوادگی تبدیل می‌شود که این‌ها نشان دهنده مجموعه نیروهایی هستند که با دروغ سعی دارند واقعیت را بپوشانند.
📌ویلیامز به خوبی از تکنیک‌های دراماتیک استفاده می‌کند که شامل دیالوگ‌های پرشور، فلاش‌بک‌های ذهنی، و نمایش تعارضات درونی و بیرونی شخصیت‌ها می‌شود. این ساختار به خوبی تنش‌های عاطفی و روانی را به تصویر می‌کشد.
▪️پرده اول، مقدمه‌ای برای شناخت درگیری‌های درونی و بیرونی شخصیت‌هاست،بهترین شکل معرفی به شخصیتها،نسبتهایشان باهم وخصوصیات اخلاقی،دغدغه های درونی آنها می‌پردازد
▪️پرده دوم، نقطه اوج درگیری‌های روانی و مواجهه با حقایق دردناک است.جذابترین قسمت نمایشنامه همین صحنه‌‌ی طولانی است که جدل پدربزرگ و پسرش بریک اتفاق می افتد گویی به موزه‌ای از خاطرات گذشته بدل شده ونمایشنامه اینجا به اوج میرسد.
▪️پرده سوم، جایی است که شخصیت‌ها در برابر دروغ‌های خود قرار می‌گیرند و مجبور به تصمیم‌گیری می‌شوند.
📌با وجود قدرت دراماتیک این نمایشنامه، پایان باز و عدم قطعیت در سرنوشت شخصیت ها که به زعم من نقطه ضعف است واز طرفی  بریک شخصیتی منفعل است؛ برخلاف مگی که برای تغییر سرنوشتش تلاش می‌کند، بریک تا انتها در لاک خود باقی می‌ماند و کمتر تحول واقعی را در او شاهدیم وتغییراتی که پرده سوم (دومی)در او می بینیم همخوانی ندارد،در  برخی بخش‌ها، توضیحات طولانی و بیش از حد توصیفی می‌شوند که ممکن است ریتم اجرا را کند کند. فضای سنگین و ناامیدکننده داستان هم ممکن است برای برخی خوانندگان آزاردهنده باشد.
📌یکی از نقاط قوت این نمایشنامه، ریتم تند و دیالوگ‌های پرتنش آن است که تئاتری پویا و احساسی خلق می‌کند. روایت سوم شخص و لحن واقع‌گرایانه نویسنده، فضایی صمیمی و در عین حال تلخ ایجاد می‌کند.
✔️در مجموع نمایشنامه خوبی بود،ترجمه خوبی داشت تنها ایراد همان نقطه ضعف ذکر شده و توضیحات اضافه‌ای که داشت مثل باقی آثار تنسی ویلیامز وخوشحالم که درکنار دوستان هامارتیایی سومین نمایشنامه جناب تنسی ویلیامز رو خوندم.
      

72

        ⚫نمایشنامه‌ای با سه صحنه، کم شخصیت از مارتین مک دونا .به حق در مقدمه‌ی کتاب نوشته شده است مک دونا هروقت اراده کند یک شاهکار خلق می‌کند اما حیف دیر به دیراراده می‌کند.نمایشنامه‌ای که دارای زمان ومکان محدوداست، مکان نمایشنامه در اتاق هتل فردی بنام کارمایکل است زمان هم دریک روز کل نمایش اتفاق می افتد.۴کارکتر اینجا بانمک وجذاب ومقداری کودن هستند خصوصا شخص پذیرش هتل.
💣اولین نمایشنامه ای از مک دونا بود که خواندیم بدون کشت کشتار وقتل.اما باز هم رگه های خشونت را می بینیم.همیشه مک دونا شقاوت وقساوت قلب را با خونسردی وآرامش به نمایش می گذارد و خواننده را شوکه می کند،دراین نمایشنامه البته مقداری اینجا بالاتر بودندکمدی،خشونت رو کمرنگتر کرده  وجناب مک دونا برایمان اینبار تخفیف قائل شده است!بهترین ویژگی این نمایشنامه شخصیت پردازی ودیالوگ نویسی خوب وبه جا واما به زعم من ایراد در انسجام قصه بود و کلاً اصل ماجرا در هوا معلق می‌ماند.
💣کودکی دستش را یک گروه بیابانی و ولگرد ومجهول الهویه زیر قطار قطع کرده‌اند، چرا به چه دلیل هیچگاه برای خود کارمایکل وما مشخص نمی‌شود!!!حالا او باید آن دست را بیابد. دیالوگ‌هایی که طعنه‌آمیز و به ظاهر گاهی شادی‌آور و طنز می‌شود فضا را برای خواننده لطیفتر از کارهای قبلی مک دونا کرده است.. فضایی که در آن همه چیز توام با دلهره و هراس است.خصوصاً بخشی که کارمایکل شمع را روی مواد بنزینی میگذارد وخود به بیرون از هتل می‌رود.
💣داستان از این قرار است که مردی به‌نام کارمایکل در سال‌های دور مورد حمله چند اوباش قرار می‌گیرد و آن‌ها با بستن دست او روی ریل راه‌آهن و در پی آن، ردشدن قطار از روی مچ دستش، باعث قطع‌شدن آن می‌شوند و با تکان‌دادن همان دست قطع‌شده از او خداحافظی می‌کنند. او سال‌ها به‌دنبال دست قطع‌شده‌اش می‌گردد که ناگهان با مریلین و توبی آشنا می‌شود.  نمایشنامه در جایی شروع میشود که توبی در کمد حبس شده توبی ومریلین می‌خواهند دستی را به کارمایکل بفروشند که ادعا می‌کنند دست گم‌شده اوست. تمام داستان در زمان محدودی اتفاق می‌افتد که آن دو فرصت دارند دستی را به کارمایکل تحویل بدهند و حقیقت حرف‌هایشان را ثابت کنند.
💣قسمت جالب وهیجان انگیز نمایشنامه وقتی کارمایکل متقاعد نمی‌شود توبی و مرلین را به شوفاژ می‌بندد و شمعی را روی پیت بنزین می‌گذارد که بعد از چهل دقیقه به بنزین شعله خواهد رسید و اینجا را منفجر و ویران خواهد کرد. این غایت بی‌رحمی است که مرد می‌رود دست خودش را از خانۀ این دو که به شغل علف فروشی (مواد توهم زا) مشغولند، بیابد. با بیرون رفتن این مرد، پسر و دختر تلاش خود را آغاز می‌کنند برای نجات یافتن از مهلکه. آنها کفش‌هایشان را به سوی شمع پرتاب می‌کند و متاسفانه به هدف نمی‌خورد. بعد به کمک همدیگر چمدانی را از زیر تخت بیرون می‌آورند که در آن پر از دست‌های بریده است! این ترس را تشدید می‌کند و بعد آنها را به طرف شمع می‌خواهند پرتاب کنند که باز هم شمع خاموش نمی‌شود! حتی مروین (همان مرد پذیرش) می‌آید و سر به سر اینها می‌گذارد. ابتدا شمع را خاموش می‌کند و بعد می‌خواهد آن را روشن کند چون می‌پندارد این پسر برایش اسید نیاورده در حالی که پولش را گرفته و فرار کرده است. پسر هم هر چه در جیب دارد به او می‌دهد که دلش را به دست آورد. دختر هم شوخی می‌کند که مروین خام شود و بعد می‌رود که به پلیس زنگ بزند. همچنین در این فاصله مادر مرد یکدست زنگ زده که از روی درخت افتاده و چند جای بدنش زخمی شده و صورتش خونی است! یکدفعه تلفن قطع می‌شود و انگار که مرده باشد و به هر حال دلش نمی‌خواهد پای پلیس و آمبولانس به دلیل بودن چیزی در خانه‌اش باز بشود! اما مرد یکدست می‌رسد و این دو را تهدید می‌کند که چرا این دستها را ریخته‌اند؟ چرا شمع را خاموش کرده‌اند و چرا...؟ حتی مرد پذیرش هم به آنجا می‌آید و خبرچینی می‌کند که این پسر باعث فوت مادرش شده است. اما مرد یکدست زنگ می‌زند و با مادرش بحث می‌کند. او متوجه می‌شود به دلیل بودن مجله‌ای نخواسته آمبولانس به خانه‌اش برود و همچنین سرش داد می‌زند... اما توبی را وامی‌دارد که به مادرش بگوید دوستش نیست چون او نژادپرست است و دوست ندارد با یک کاکاسیاه دوستی کند. بالاخره پسر و دختر به دلیل هواداری کردن از او رها می‌شوند.

✔️مارتین مک‌دونا نویسنده و کارگردان ایرلندی-انگلیسی یک ایرلندی میهن پرست وپرشور است که از برترین نمایشنامه‌نویسان معاصر محسوب می‌شود،ومدتی است رفیق ما دوستان هامارتیایی شده ، او یک تابو شکن است در آثار منحصربه فردش  احترام به پدرومادر وبزرگتر رنگ باخته،رحم وشفقتی در حق هم نوعان وجود ندارد،البته میهن پرستی شاید تنها ویژگی مثبت دیده شده درآثارش باشد که افراطی بودن  آنرا هم خود به چالش کشید در ستوان آینیشمار .اوکه قطعا نامش ماندگار خواهد شد آثارش  سرشار از تناقض هستند؛ خشونت و طنز  در کنار یک‌دیگر در آثار او به وضوح دیده می‌شوند. مک‌دونا آثار خود را به کمک کمدی موقعیت، درام اجتماعی و تئاتر ابزورد و پست مدرنیستی با استفاده از مشکلات روحی و عاطفی و آثار آن‌ها بر روان شخصیت‌ها، خلق می‌کند.
✔️دلیل امتیاز ۴ هم همانطوری که درابتدای یادداشت عرض کردم،بهترین ویژگی این نمایشنامه شخصیت پردازی ودیالوگ نویسی خوب وبه جا  است ولی من ایراد در انسجام قصه دیدم و کلاً  ابهامات برای خواننده  باقی می ماند.

      

93

        🔵در یادداشت نوشته شده برای ایلیاد اشاره شد که،ادیسه نزد خیلی ازافراد به نسبت ایلیاد در درجه اهمیت پایین‌تری قرار دارد وهمچنین اشاره کردبم که که درمورد وجود هومر و دو حماسه‌ی ایلیاد و ادیسه همواره این بحث مطرح است که آیا می‌توان این آثار را به او نسبت داد یا اصلاً هومر نامی در تاریخ وجود داشته است؟ و البته عده ای این اثر را جعلی یا بازنویسی داستان‌های شفاهی می‌دانند و البته به‌وجود آمدن این دو اثر در زمان‌های مختلف به مرور و توسط نویسندگان مختلف.که اهمیت چندانی ندارند دیگر واصل قضیه داشتن این دواثر حماسی بزرگ وفاخر در عصر حاضر است
💎🗽ادیسه هم مانند ایلیاد شامل  24سروداست که در نگاهی کلی میشود ادیسه را در سه فصل جدا روایت کرد: فصل اول مربوط به  تلماک (پسر اولیس) که روایت سفر تلماک فرزند اولیس است برای یافتن نشانی از پدر و سرود اول تا چهارم را شامل می‌شود.فصل دوم بازگشت اولیس، که در سرود پنجم تا سیزدهم روایت می‌شود.فصل سوم رسبدن اولیس به سرای خود وانتقام اولیس از خواستگاران(خواستگاران پنه لوپه همسرباوفای اولیس)، که سرود چهاردهم تا بیست‌وچهارم را در بر می‌گیرد.
درمورد خاصِ ادیسه باید بگوییم که این حماسه، سوای موارد دیگر، یکی از آثار برجستۀ ژانر خانوادگی است، زیرا از بازگشت به خانه، معنای خانه، فهمیدن و اثبات عشق به خانواده سخن می‏‌گوید و از اُلفتی حرف می‏‌زند که اعضای خانواده را طی سالیان دراز و به‏‌رغم فاصله و گذشت ایام پیوند می‏‌دهد.
💎🗽داستان ادیسه از جایی آغاز می‌‎شود که جنگ تروا به پایان رسیده‎ و اُولیس هنوز به خانه‎‌اش در جزیره‎‌ ایتاکا بازنگشته است؛ جایی که زن و فرزند و خانه‎‌اش در انتظار او هستند.
غیبت و بی‎خبری مایه‌‎ی این باور شده که او مرده و خواستگاران به خانه‎‌ی او هجوم برده‌‎اند و در تلاش‌اند همسر او را قانع کنند شوهر و شاهی جدید از میانشان برگزیند. اما همه‌‎ی آن‎ها تن‌‎پرورانی  فرصت طلب هستند.از سویی پسرش که اکنون بالغ شده‌‎است، برای نجات مادر و یافتن پدر مجبور به ترک خانه می‎‌شود و خواستگاران نقشه می‎‌کشند که پس از بازگشتش او را به قتل برسانند. خدای دیگر ادیسه را در جزیره‌‎ی خود با قدرتِ شیفتگی و هوس، گرفتار نگه‎ داشته‌‎است.
با این حال اُدیسه در عطش بازگشت می‎‌گرید و هیچ‎گاه عشق به خانه و خانواده‌‎اش در او سرد نمی‎‌شود. تا جایی که پادرمیانی آتنا نزد زئوس، خدای خدایان کارگر می‎افتد و اُدیسه از جزیره‎‌ای که در آن گرفتار بود رهسپار خانه می شود.داستان اديسه، ماجراهای  (اوليس) در راه بازگشت از جنگهای تراوا به سرزمين مادريش ايتاكا است که در این سفر ده ساله ماجراهای افسانه ای برای ادیسیوس و یارانش رخ داد و با موجودات اسطوره ای و عجیب، هیولاهایی آدمخوار، جادوگران، سایرن ها و خدایان رو به رو می شود.
💎🗽اولیس قهرمان اصلی ادیسه دارای ویژگی‌های منحصر به فردی است، او علاوه بر زیرکی و دانایی که او را از دیگر قهرمانان جدا می‌کند بسیار تنومند و صبور است. درواقع این سه ویژگی وجوه پیش برنده‌ی اولیس‌اند که البته با کمک و مراقبت خدایان همراه است.
بنظرم در ایلیاد شخصیت کلیدی بازهم اولیس بود هرچند زیرسایه آشیل.او ابتدا آشیل را برای حضور در جنگ متقاعد می‌کند، سپس واسطه‌ی رفع اختلاف بین آشیل و آگاممنون می‌شود و در نهایت با ابتکار اسب چوبی یوناییان را به پشت دروازه‌های ترواییان می‌رساند. هر چند در جریانِ جنگ تروا تا زمان مرگ آشیل نقش، زیر سایه قهرمان اصلی ایلیاد قرار می‌گیرد، چراکه آشیل فرزند یکی از خدایان است و همه مقهور ویژگی‌های او. پس از جنگ و در مسیر بازگشت است که ماجراهای اصلی اولیس آغاز می‌شوند.
🔷ازجمله نکات جالب اینکه در هر دو اثر پای یک زن درمیان است اینجا پنه‌لوپه وفادار وآنجا کلوتمنسترای بی وفا(این کجا وآن کجا)
مورد دیگر اینکه این حماسه، سوای موارد دیگر، یکی از آثار برجستۀ ژانر خانوادگی است، زیرا از بازگشت به خانه، معنای خانه، فهمیدن و اثبات عشق به خانواده سخن می‏‌گوید و از اُلفتی حرف می‏‌زند که اعضای خانواده را طی سالیان دراز و به‏‌رغم فاصله و گذشت ایام پیوند می‏‌دهد.
ودیگر اینکه در آثار هومر سه نیرو متمایز در زندگی آدمیان تاثیر دارد1-مداخله خدایان 2-اعمال ورفتار وتصمیم گیری اشخاص3-سرنوشت
✔️درمورد ترجمه هم در یادداشت ایلیاد صحبت کردیم که ترجمه سعید نفیسی ومیرجلال الدین کزازی را داریم هر دو ترجمه های خوبی هستند ترجمه مرحوم نفیسی ساده تراست وترجمه کزازی زبان حماسی‌تری دارد.
✔️ دو قسمت خیلی جذاب برایم از کتاب یکی دیدار تلماک واولیس در کلبه مرد چوپان بود.و دیگری تنها کسی که اولیس را پس از چندین سال شناخت سگ او بود حتی همسرش پنه لوپه هم اورا نشناخت.
      

77

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.