فهیمه

فهیمه

کتابدار بلاگر
@Fahime
عضویت

مهر 1400

566 دنبال شده

700 دنبال کننده

                قبلا خیلی چیزها بودم، اما فعلا فقط مادر محمدسلمان هستم. 

              
http://goodreads.com/fahime
fpourmohammadi
JohnRonaldReuelTolkien

یادداشت‌ها

نمایش همه
فهیمه

فهیمه

1404/5/14

        «اگر قرار باشد همه این کتاب را بخوانند زادوولد در نژاد بشر عملاً متوقف می‌شود و خب خیلی حیف است.»
به هفته‌ی هشتم بارداری که رسیدم بزرگ‌ترین سوالم این بود که چرا کسی از سختی‌های غیرقابل تحمل بارداری نگفته است؛ مادران اطرافم معمولاً از سختی زایمان می‌گفتند، نه بارداری، و زنان بارداری هم که در روایت‌ها و جستارها دیده بودم بیشتر روز با شکوفه‌ی توی دلشان صحبت می‌کردند و قربان صدقه‌اش می‌رفتند. من اما تهوع شدید امانم را بریده بود: روزی سه بار برمی‌گرداندم و عادی‌ترین چیزها مثل شستن دست‌هایم با مایع دستشویی، مسواک زدن و یا خوردن یک لیوان آب برایم دست‌نیافتنی شده بود. بعدتر حالت تهوع جای خود را به خستگی و سنگینی داد. اوضاع تغییر کرد اما آسان نشد.
 
زایمان هم از آنچه فکر می‌کردم سخت‌تر بود: پسرم شش هفته زودتر از موعد به دنیا آمد و قرار گرفتنش در حالت خلفی باعث شد زایمان دردناک و پرآسیبی را تجربه کنم. بستری شدن یک هفته‌ای‌اش در NICU هم باقی‌مانده‌ی رمقم را گرفت. کوچک و ظریف بود، با سرنگ شیر می‌خورد، رفلاکس داشت و بعدتر کولیک هم گرفت و تمام این‌ها باعث شد دوران نوزادی به سختی بگذرد. به همین دلیل روایت ریچل کاسک را با تمام وجودم درک می‌کنم وقتی از هرج‌ومرج شب‌ها و سرگشتگی روزها می‌گوید.

مادری کردن ما، مادرهای آخرالزمان، با نسل‌های قبلی فرق دارد. ما از خانواده‌ی گسترده محرومیم، همسایه‌ها را نمی‌شناسیم و دوستان‌مان آن سر شهر زندگی می‌کنند. از گذشته تبعید شده‌ایم؛ قبلاً طعم زندگی دیگری را چشیده‌ایم، اما حالا تمام روز با نوزادمان تنهاییم. با کانتکت نپ، تامی تایم، سنسوری، BLW، مونته‌سوری، کارگاه مادر و کودک، توصیه‌های متناقض فرزندپروری و خیلی چیزهای دیگر احاطه شده‌ایم و انگار همه کار را اشتباه انجام می‌دهیم. ما دلمان پر می‌کشد برای یک شب خواب بی‌وقفه، چندساعت سکوت و خلوت و سر زدن به خودِ گذشته‌مان. اما اگر لب به شکایت باز کنیم متهم می‌شویم به ناشکری، خودخواهی و فمنیست بودن (در حالی که نیستیم). به همین خاطر است که روایت‌های واقعی از بارداری و بچه‌داری انقدر نایابند. ارزش کتاب ریچل کاسک هم همینجاست: رک و بی‌پرده از مادری کردن نوشته و بهایش را هم با ریویوهای منفی‌ای پرداخته که در ضمیمه آورده شده‌اند. 

من فکر نمی‌کنم همه‌ی مادرها با این کتاب همذات پنداری کنند: هستند کسانی که دست‌تنها نبوده‌اند و کمک داشته‌اند، نوزاد و نوپای آسانی داشته‌اند و یا مادری انقدر در نظرشان مقدس است که از خواندن برخی جملات کتاب عصبانی می‌شوند. اما اگر مثل من بچه‌دار شدن هویت قبلی‌تان را از بین برده، اگر بارداری و زایمان و نوزاد سختی داشته‌اید و بعد هم طعم اضطراب جدایی شدید را چشیده‌اید، کتاب را همدلانه خواهید یافت.
      

25

فهیمه

فهیمه

1404/5/5

        چند روزی هست که تمومش کردم، اما نیاز داشتم توی ذهنم ته‌نشین بشه تا بتونم ریویو بنویسم... بلافاصله بعد از تموم کردنش هیجان زده بودم و فکر می‌کردم چهار ستاره کمشه، اما الان با ارفاق سه ستاره بهش میدم.
در کل یک فانتزی تاریخی جذابه، گرچه از نظر دنیاسازی و شخصیت پردازی چندان قوی نیست. البته من موقعی که کتاب رو شروع کردم نمی‌دونستم آر. اف. کوانگ در 19 سالگی شروع به نوشتن این کتاب کرده، که اگر این مورد رو در نظر بگیرید ضعف دنیاسازی و شخصیت‌پردازی قابل درکه، اما قابل اغماض نیست. مخصوصاً در مورد رین.
اما چند نکته: اول اینکه نیکان همون چینه، موگن ژاپن و خب در این شرایط اسپیری می‌شه تایوان. اسپیری‌ها کاملا بدوی و وحشی به تصویر کشیده شدن. نه تنها اسپیری‌ها که حتی خداشون فقط آتش و خون می‌خواد و از این نظر نسبت به تایوانی‌ها بسیار نژادپرستانه‌ست.
از اون طرف موگنی‌ها هم دست همه رو در نسل‌کشی و جنایت بستن. کشتار و تجاوزی که خیلی بی‌پرده توی کتاب توصیف شده در واقع بر اساس قتل عام نانجینگ و زنان آسایشگر نوشته شده، اما خب تاریخ رو برنده‌ها می‌نویسن و کی می‌دونه چقدر اغراق کردن؟ و خب اگر بگذارید تصویرسازی کتاب با چیزی که در واقعیت اتفاق افتاده جایگزین بشه، شاید با نویسنده هم نظر بشین که اون دودهای قارچی شکل حق ژاپنی‌ها بوده... 
مورد بعدی در مورد نقش تریاکه: به نظرم علاوه بر اینکه حالت ترویجی داشت (مثلاً نمی‌شد یک مخدر الکی جایگزین تریاک بشه؟)، یک دوگانگی عجیب هم داشت. هم برای ارتباط با عالم خدایان ازش استفاده می‌شد و هم برای از دست ندادن کنترل در مقابل خدا؟ یک مقدار عجیب بود. 
نهایتاً هم برای چندمین بار دلم سوخت برای کسایی که به خدای احد و واحد به عنوان خالق و رب اعتقاد ندارن... به جاش باید چه خزعبلاتی رو باور کنن.
      
فهیمه

فهیمه

1404/5/5

        یک کتاب جالب و به نظر من بالقوه خطرناک!
پاملا دراکرمن خبرنگار بخش خارجی یک مجله بوده که بعد از تعلیق شدن و آشنایی با یک خبرنگار بریتانیاییِ ساکن فرانسه، به پاریس نقل‌مکان می‌کنه و در این کتاب از تجربیات زندگی و بزرگ کردن بچه‌هاش در پاریس گفته. 
کتاب با شرح حال پاملا در پاریس شروع میشه: اینکه چقدر احساس تنهایی می کرده، توسط فرانسوی‌ها نادیده گرفته می‌شده، جوری که انگار نامرئیه. اینکه رابطه‌ش با خانم‌های فرانسوی خالی از دوستی و صمیمیت بوده و به همین خاطر به شدت احساس تنهایی و افسردگی می‌کرده. بعد حامله می‌شه و تفاوت‌های برخورد آمریکایی‌ها و فرانسوی‌ها با حاملگی به چشمش میاد. در حالی که خانم‌های آمریکایی بعد از حاملگی نسبت به همه‌چیز وسواس پیدا می‌کنن و نگران سلامت جنین هستن، به اندازه‌ی دو نفر می‌خورن و تناسب اندامشون رو از دست می‌دن، فرانسوی‌ها انگار نه انگار حامله هستن... مثل قبل از خوردن همه‌چیز لذت می‌برن (حتی پنیر غیرپاستوریزه) و در عین حال بیشتر از قبل نمی‌خورن. ویارهاشون رو ندیده می‌گیرن و اگر از پشت ببینیدشون، متوجه حاملگی نخواهید شد. بعد از زایمان هم به ندرت شیر خودشون رو به نوزاد می‌دن، در عرض سه ماه به هیکل قبل از حاملگی برمی‌گردن و نوزادهاشون از دو ماهگی تا صبح می‌خوابن! در حالی که مادرهای آمریکایی برای تغذیه با شیر مادر اهمیت زیادی قائلن و ماه‌ها طول می‌کشه تا بتونن یک شب تا صبح بخوابن. 
همین تفاوت‌ها در مورد بچه‌های نوپای فرانسوی و آمریکایی هم وجود داشته: نوپاهای فرانسوی در جمع آرام و خوش‌رفتار هستن، عاقلانه رفتار می‌کنن و همه‌چیز می‌خورن، در حالی که نوپاهای آمریکایی اینطور نیستن. و خب پاملا هم که ترجیح می‌داده بچه‌هایی آرام و خوش‌رفتار داشته باشه، میره دنبال تربیت فرزند به سبک فرانسوی.
خب، اولین مشکل از نظر من همینجاست! تربیت فرزند به سبک فرانسوی ولو در سال‌های اول بچه‌هایی آرام و عاقل تحویل بده، نتیجه‌ش میشه همون بزرگ‌سال‌هایی که قادر به برقراری روابط دوستانه و صمیمانه نیستن و حداقل برای پاملا «پاریس رو تبدیل به جهنمی کردن که در ظاهر بسیار راحت و شبیه بهشته». مادران فرانسوی گاها از بدو تولد پنج تا ده دقیقه برای پاسخ به گریه‌ی نوزاد صبر می‌کنن و از همین تکنیک صبر کردن برای آموزش خواب هم استفاده می‌کنن، یعنی گریه‌ی نوزاد رو تا جای ممکن نادیده می‌گیرن تا خسته بشه و به چرخه‌ی خواب برگرده! واقعیت اینه که چنین نوزادی خوابیدن رو یاد نمی‌گیره، بلکه یاد می‌گیره حتی اگر گریه کنه، کمکی از راه نمی‌رسه و نتیجتاً از دریافت کمک ناامید میشه [آموزش صبر کردن لازمه، اما نه از بدو تولد، از شش ماهگی و با شروع از وقفه‌های پنج تا ده ثانیه‌ای]. بعد هم به لطف مراکز دولتی نگهداری از نوزاد و نوپا (کریش‌ها)، نوزادها از سه ماهگی از مادر جدا می‌شن و بعضاً تا دوازده ساعت دور از مادر هستن! در واقع مادران فرانسوی جوری زندگی می‌کنن «تا زمانی که بچه‌هایشان را نبینید نمی‌توانید بفهمید که مادرند». 
متاسفانه نوزاد اگر از رابطه با مراقب اولیه، یعنی مادر، لذت نبره، در بزرگسالی هم از روابط اجتماعی لذت نخواهد برد. وقفه در پاسخ به گریه‌ی نوزاد هم موجب سبک دلبستگی ناایمن میشه و نتیجه‌ی تمام این‌ها فقدان روابط دوستانه و صمیمانه در بزرگسالی و خیانته. 

مشکل دوم کتاب اینه که منظور از فرانسوی‌ها پاریسی‌های هم محله‌ای پاملا و منظور از آمریکایی‌ها، نیویورکی‌های متوسط رو به بالا هستن. در واقع این کتاب صرفاً تفاوت‌های فرزندپروی حلقه‌ی دوستان نویسنده رو دیده و اصلاً مقایسه کاملی نیست. پژوهشی هم نیست؛ معدود متخصصانی که بهشون ارجاع داده شده، صرفاً مشاهدات نویسنده رو تأیید کردن. 

مشکل سوم هم جوزدگی پاملا نسبت به پاریسی‌هاست! 
-	اپیدورال بده؟ نه! 99 درصد فرانسوی‌ها با اپیدورال زایمان می‌کنن! 
-	شیر مادر خوبه؟ انگار نه، چون فرانسوی‌ها تاکیدی روش ندارن. 
-	مهدکودک بده؟ نه! نوزادهای فرانسوی که از سه ماهگی میرن مهد! 
-	بچه باید سلام و خداحافظی کنه؟ حتما! تمام بچه‌های فرانسوی این کارو می‌کنن!
-	فرستادن کودک پنج ساله به اردوی یک هفته‌ای اشکالی نداره؟ نه! چون فرانسوی‌ها این کار رو می‌کنن!
یا اینکه پاملا دائما از خوب رفتار نکردن بچه‌هاش بیرون از خونه خجالت می‌کشه.

اما خب چند قسمتش رو هم پسندیدم: مثل داشتن چارچوب و دادن آزادی در چارچوب، دادن غذاهای متنوع با بافت‌ها و مزه‌های متفاوت از شش ماهگی (که البته رویکرد blw هم همینه)، تلاش برای مستقل بار آوردن بچه (که مجدداً رویکرد مونته‌سوری هم همینه)، کم به کار بردن «نه»، اما قاطع بودن موقعی که به کار بردیم. 
کلا اگر قصد دارین فقط یک کتاب فرزندپروری بخونین، این کتاب رو انتخاب نکنین!
      

29

فهیمه

فهیمه

1404/4/19

        چند هفته پیش کتاب «تربیت فرزند به سبک فرانسوی» رو می‌خوندم و بعضی قسمت‌هاش برام بسیار عجیب بودن: مثلا اینکه بعضی والدین فرانسوی گاهی از بدو تولد پنج تا ده دقیقه برای پاسخ دادن به گریه‌ی نوزاد صبر می‌کنن. یا اینکه آموزش خواب رو از دو ماهگی شروع می‌کنن؛ نوزاد رو روی تختش میذارن و میرن تا نوزاد یاد بگیره خودش بخوابه! بعضاً نوزاد در طول شب تنها رها میشه. این موارد علاوه بر اینکه به وضوح علت سرد بودن، سبک دلبستگی ناایمن و خیانت بالای فرانسوی‌ها رو نشون می‌ده، با چیزی که متخصصین کودک میگن بسیار متفاوته. در واقع متخصصین میگن تا شش ماهگی باید بلافاصله به نیاز کودک پاسخ داد و بعد از اون باید از وقفه‌های کوتاه چند ثانیه‌ای برای یاد دادن صبر استفاده کرد...
داشتم در مورد همین مسائل با دوستی صحبت می‌کردم که پیشنهاد کرد کتاب «پسری که همانند سگ‌ها پرورش یافت» رو بخونم و وای! عجب کتابی! کاش زودتر خونده بودمش. 
توی این کتاب دکتر پری از تأثیرات غفلت، تروما و سوء استفاده بر مغز در حال رشد کودک میگه. دکتر پری رویکردی رو توسعه داده به نام «رویکرد توالی عصبی» که بر مبنای ترتیب رشد مغزه. قسمت‌های مختلف مغز به ترتیب رشد می‌کنن: ساقه‌ی مغز، مغز میانی، سیستم لیمبیک و قشر مغز. و هر بخش برای رشد مناسبش نیاز به تجربیاتی داره که درست زمان‌بندی شده و منظم و مکرر باشن. در این شرایط، هر نوع غفلت، تروما و سوء استفاده می‌تونه منجر به رشد نکردن یا عملکرد ضعیف نواحی مغز بشه که خودش روی رشد نواحی بعدی مغز تأثیر منفی داره.
دکتر پری در ده فصل، کیس‌های مختلفی رو که با اون‌ها مواجه شده تشریح می‌کنه، غفلت، تروما و سوء استفاده‌ای که اتفاق افتاده، اینکه چه تأثیری روی روان و مغز کودک داشته و اینکه چطور تونستن به کودک کمک کنن اون اتفاق رو پشت سر بذاره (همیشه موفق نشدن). دکتر پری یک فرد صبور با نگاه انسانیه و همین مسئله خوندن کتاب رو لذت بخش می‌کنه. فصل یازده و دوازده هم به ترتیب به اهمیت مراقب اولیه و روابط انسانی در رشد درست مغز و تشریح رویکرد توالی عصبی اختصاص دارن. 
خوندنش رو به همه‌ی کسانی که با بچه‌ها سر و کار دارن، مخصوصاً والدین توصیه می‌کنم.
      

4

فهیمه

فهیمه

1403/9/29

        تهانو جلد چهارم مجموعه‌ی دریای زمینه و حدودا هجده سال بعد از جلد سوم نوشته شده. در واقع مجموعه‌ی دریای زمین یک سه‌گانه بوده که با دورترین کرانه به پایان رسیده بوده و لگوین سال‌ها بعد تصمیم می‌گیره جلد چهارمی بنویسه، و باز یک دهه‌ طول می‌کشه تا بره سراغ جلد پنجم و ششم.
اما جالب اینجاست که علی‌رغم این فاصله‌ی زمانی، اتفاقاتش دقیقا مربوط به بعد از پایان جلد سومه، وقتی که گد به گونت برمی‌گرده و تنار رو می‌بینه... 
از خوندنش لذت بردم، اما پایانش رو دوست نداشتم (نفهمیدم تهانو چیه). به نظرم به پای دورترین کرانه و گورهای آتوان نمی‌رسه. سانسورهای مسخره‌ای هم داره، مثلا یک‌جا ملافه‌ای خونی می‌شه و تنار برای توجیهش می‌گه زودتر از موعد پریود شدم، که ترجمه شده زخمی شدم!!! عاشقانه‌های گد و تنار که کلا حذف شدن. 

+لگوین کلا شخصیت‌پرداز ماهریه و موفق شده یکی از عوضی‌ترین جادوگرهای سیاه رو خلق کنه! عوضی‌تر از ولدمورت! از اسپن متنفرم!!! 
++ جادوگرهای دریای زمین اعتقاد دارن که ازدواج کردن از قدرت جادوشون کم می‌کنه. برای همینه که همشون مجردن و  خانم‌ها در رک جایی ندارن. کاش رولینگ هم به جای اینکه مجرد بودن دامبلدور رو بندازه گردن گی بودنش، همینو می‌گفت... 
      

10

فهیمه

فهیمه

1403/9/27

        داستان کتاب از اونجایی شروع میشه که آررن شاهزاده‌ی جزیره‌ی ان‌لاد، برای رسوندن پیامی به گد، ساحر اعظم، به رک می‌رسه: گویا در جزیره‌ی ان‌لاد، جادوگران در حال فراموش کردن وردهاشون هستن و دیگه جادویی وجود نداره. همین اتفاق در قسمت‌های دیگر دریای زمین هم رخ داده، بنابراین گد و آررن با لوک‌فار راهی یک سفر دریایی دور و دراز می‌شن تا ببینن علت این اتفاق چیه...
از خوندنش خیلی خیلی لذت بردم و حتی از جادوگر و گورهای آتوان بیشتر دوستش داشتم :)  آررن پسر مودب و معصومیه و گد هم واقعا فرزانه‌ست و ترکیب این دو تا و تمامی صحبت‌هاشون در مورد زندگی و مرگ خیلی بهم چسبید. جادوی دریای زمین در کلمات نهفته‌ست و واقعا بین سطرهای کتاب احساسش می‌کردم.
و آخرین قسمت سفرشون چقدر منو یاد برگشت هری و دامبلدور از غار کنار دریا انداخت... یک بار از لوژوان راجع به هری پاتر می‌پرسن، میگه کتاب خوبیه اما از originality (اصالت یا نوآوری) خالیه و خب توی این صحنه کاملا متوجه حرفش شدم.
      

11

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

بریده‌های کتاب

نمایش همه

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.