مجید اسطیری

مجید اسطیری

@asatiry

12 دنبال شده

160 دنبال کننده

            زین آتش نهفته که در سینه من است

سیگارت را روشن کن
          
majidstiry
majidstiry

یادداشت‌ها

نمایش همه
        عجیب ترین چیزی که توی کتاب میشه دید اینه که یه جامعه بسیار سنتی و محافظه کار مثل جامعه شهرهای مذهبی قم و مشهد بیش از آن که محرک انقلاب باشه کاملا مزاحم سرعت گرفتن حرکت انقلابی هست و پدر سیدعلی خامنه ای هم دقیقا نماینده همین تفکر مذهبی محافظه کاره بنابراین در کنار فقر شدید و تعقیب و گریز با ساواک و زندگی مخفیانه، یکی از مهم ترین مشکلاتش اینه که با همرزمان خودش چطور آتش تفکرات انقلابی امام خمینی رو (که توی تبعید هست) در قم و مشهد روشن کنند و وقتی روشن میشه نذارن خاموش بشه

قسمتای مربوط به بدهکاری و فقر پارسال که وضعم خیلی بد بود واقعا بهم قوت قلب میداد

بازجویی ها هم از قسمتهای بسیار جالب کتاب هستند. این که یه روحانی جوون چطور قلدرانه با ماموران ساواک برخورد میکنه و کم کم با تجربه هایی که کسب میکنه حرفه ای میشه که چطور باید جواب سوالات رو بده که هیچ بهونه محکمه پسندی بهشون نده. کاملا یه بازی موش و گربه در بازجویی ها هستکه خیلی سرگرم کننده س و آدم خوشش میاد که این روحانی جوون چطور کم نمیاره و یهو مامور بازجویی رو متهم میکنه که این سوال رو حق نداری بپرسی چون بر اساس قوانین مملکت این سوال "تفتیش عقاید" محسوب میشه و من جواب نمیدم

قسمتای پایانی کتاب هم از این بابت جالبه که میبینیهیچ کدوم از گروه های مبارز، نه مجاهد نه مذهبی، یک هزارم درصد تاثیر امام خمینی رو هم ندارند و خوابش رو هم نمیبینند که انقلاب این قدر زود به نتیجه برسه و آمادگیش رو هم چندان ندارند و حتی خود آقای خامنه ای خبر پیروزی انقلاب رو از رادیوی ماشینش میشنوه وقتی که برای یه جلسه بحث با گروه های مارکسیستی که میخواستند کارگرای یک کارخونه رو تحریک کنن رفته بوده و داشته برمیگشته
      

17

        من روش زندگینامه نویسی رومن رولان را دوست دارم. زندگانی بتهوون هم به نظرم خیلی خوب به شخصیت بتهوون نزدیک شده بود.
بنابراین با اعتماد 99% به روایت رومن رولان دارم نظرم را راجع به گاندی میگویم
این را هم بگویم که تصویری که فیلم "گاندی" با بازی بن کینگزلی در نقش گاندی، ارائه میداد بسیار با تصویری که این کتاب از گاندی ارائه میداد منطبق بود و چطور میتواند نباشد؟ وقتی رهبری تا این اندازه بزرگ تقریبا تمام زندگی اش زیر ذره بین رسانه ها بوده.
خلاصه کتاب را خیلی دوست داشتم مخصوصا تلاش های گاندی برای تنش زدایی میان هندوها و مسلمانان

خلاصه عظمت روح این رهبر بزرگ که عمیقا شرقی است و نمیخواهد کشورش به سرعت روند غربگرایی را طی کند برایم جذبه فراوانی داشت:
مهاتما گاندی:
ما از مقدرات مادی که بر اروپای قرن بیستم سنگینی می ‌کند، از شرایط اقتصادی آن مبتنی بر اساس فلسفه خردکننده علت و معلول و از قرن ها هوا و هوس‌ها و اشتباه ها که متحجر شده و به دور جان های عصر ما قشر سختی بسته است، چنان که نور نمی تواند از آن بگذرد به هیچ وجه غافل نیستیم، لیکن ما از معجزات روح نیز آگاهیم. ما به عنوان مورخ، آذرخش روح‌ها را دیدیم که آسمان هایی تیره تر از آن ما را شکافتند.

دو تا ارجاع درباره گاندی بدهم و تمام

درباره درونگرایی گاندی کتاب "سکوت - قدرت درونگراها در جهانی که از سخن گفتن نمی ایستد" یک فصل خواندنی دارد
نظر گاندی درباره تجاوزگری اسرائیل در کتاب "۱۰ غلط مشهور درباره اسرائیل" بسیار عالی است
      

42

        هنوز هم فقط میتوانم بگویم این کتاب "هیولا" است. حیرت انگیز است و تکان دهنده.
اگرچه یک بار درباره اش نوشته ام اما احساس میکنم هنوز حق مطلب را درباره اش ادا نکرده ام و باید یک بار اساسی تر بنویسم.

اما امروز فقط به یک بهانه، به بهانه سالگرد "طوفان کاترینا" در ایالات متحده که ناتوانی این کشور باعث بروز یک مضحکه جهانی برایش شد چند سطر از این کتاب را با هم بخوانیم.
نائومی کلاین از کودتای پینوشه در شیلی آغاز میکند و کشور به کشور می آید تا برسد به تایلند. با جزئیات فراوان نشان میدهد سرمایه داری چقدر عاشق اداره کردن جهان توسط فاجعه هاست. چه فاجعه های طبیعی مثل سیل و زلزله، چه فجایع ساخته دست بشر مثل جنگ و کودتا.
 
"فرض مسلم - دست کم در کشوری ثروتمند - این بود که در جریان رویدادی مصیبت‌زا حکومت به یاری مردم می شتابد، اما تصاویر طوفان کاترینا در نئواورلئان نشان داد که این باور همگانی - یعنی هنگامی که همگی باید تشریک مساعی کنیم و دولت در کارهایش شتاب کند، و فاجعه‌ها نوعی وقت استراحت (تایم اوت) برای سرمایه داری سنگدل محسوب شود ـ پیشاپیش و بدون گفت وگویی در عرصه همگانی کنار گذاشته شده بود و کسی به داد کسی نرسید."

کتاب نهایتا در یک فصل کوتاه به این مسئله میپردازد که مردم کشورهای مختلف جهان در حال شناختن و مقابله با دکترین شوک هستند. او مردم تایلند را مثال میزند که پس از سونامی حاضر نمیشوند پیمانکاران سرمایه دار بازسازی مناطق روستایی را به عهده بگیرند و خودشان برای بازسازی صدمات سونامی آستین بالا میزنند. برعکس مردم فقیر روستاهای سری لانکا که دست روی دست گذاشتند تا دولت نئولیبرال مناطق آنها را به بهانه بازسازی تبدیل به مناطق گردشگری با هتل های مجلل کند! اما کاری که مردم محلی تایلند میکنند حتی برای ساکنان تنگدست نیواورلئان امریکا که کاترینا داروندارشان را نابود کرده بود هم الهام بخش میشود:

یک سال بعد از «توفان کاترینا» جهادگران بازسازی تایلند و هیئت کوچکی از بازماندگان توفان کاترینای نئواورلئان ملاقاتی استثنایی کردند. میهمانان آمریکایی از چند روستای بازسازی شده تایلند بازدید کردند و از سرعت اسکان مجدد آوارگان که واقعیتی شده بود، شگفت زده شدند. اندشا جوآکالی مؤسس انجمن دهکده «بازماندگان در نئواورلئان» گفت: در نئواورلئان ما منتظر میماندیم که دولت کارها را برای ما انجام دهد، اما اینجا شما خودتان همه کارها را انجام میدهید. وقتی برگردیم الگوی شما را آیینه خود خواهیم کرد.» پس از آنکه رهبران این انجمن نئواورلئانی به میهن خود بازگشتند به راستی موجی از اقدامات مستقیم در شهر پدید آمد. جوآکالی که محله اش هنوز ویرانه بود، تیمی از داوطلبان محلی را سازمان داد که خانه های آسیب دیده در بخش خود را تمیز و پاکسازی کنند و سپس سراغ بخش دیگری بروند. او میگفت که سفرش به منطقه سونامی زده به او چشم انداز خوبی در این باره داد که چگونه مردم نئواورلئان چاره ای نخواهند داشت جز اینکه سازمان امدادرسانی ایالات متحده (FEMA) را کنار بگذارند و قیدِ استانداری و شهرداری را بزنند، و از خود بپرسند که همین الآن چه کار میتوانیم بکنیم، که به رغم دولت و نه به علت وجود دولت، محله هایمان را به وضعیت گذشته برگردانیم؟

چون یکی از قابل تامل ترین بخش های کتاب مربوط به جو ترس و وحشت پس از طوفان کاترینا است که همه موسسات امدادرسان ایالات متحده را از کمک به مردم این ایالت فقیرنشین بازداشت و موقعیتی آخرالزمانی به وجود آورد به هر کس این کتاب را میخواند توصیه میکنم کتاب خواندنی "اسلاوی ژیژک" به نام خشونت را هم بخواند. آنجا ژیژک در یک جستار خواندنی به این پدیده میپردازد که چگونه نئولیبرالیسم همه ما را برای موقعیت آخرالزمانی آماده میکند.
      

33

        اینم از اون کتاباس که آدم باید هر سال برگرده بخونه نه الزاما به خاطر اینکه خیلی مطالبش عمیقه (که خیلی جاها هست) بلکه بیشتر به عنوان یه ذکر و مراقبه
البته من واقعا همون ابتدای کتاب که حرف از عزلت در ایام اربعین موسوی زد گیر کردم. چون با این که خیلی خلوتگزیده بودن رو دوست دارم اما امکانش رو ندارم و خیلی دلم از این بابت میسوزه. به شکل مسخره تری بالاترین مفهوم خلوت گزیدن برام آف لاین بودنه که اونم چندان شدنی نیست. این یکی خیلی دردناکه واقعا
یه جای دیگه باز گیر کردم و میشه گفت چندان نتونستم ازش جلوتر برم جایی بود که از ترک اخلاق رذیله میگه و این که هر کسی خودش میدونه مهمترین اخلاق بدش چیه... و اون مثالی که میزنه واقعا آدم رو داغون میکنه. میگه ظرفی که توش کثافت باشه اگه پاک ترین نوشیدنی دنیا رو هم توش بریزه دیگه هیچ کس حاضر نیست ازش بخوره... خیلی جای غصه داره
یه نقدی هم البته به رویکرد کلی کتاب دارم و اونم جاهایی که اصرار میکنه باید عوامل مزاحمت برای نفس رو از بین برد و اون مثال کسی که درخت رو قطع میکنه تا صدای پرنده ها حواسش رو از نماز پرت نکنه. فکر نمیکنم واقعا مشی بزرگان دین ما هم این بوده. اگه پیامبر قبل از بعثت یک ماه از سال رو تنها در غرا حرا به عبادت میگذرونده ولی وقتی پیامبر میشه دیگه آغوشش رو برای هر مزاحمت و اذیتی باز میکنه. باید بگیم موقف به موقف فرق میکنه. شاید این مثال برای کسانی بوده که در ابتدای اه سلوک هستن.
حالا به این کاری ندارم، تو همین زمینه دیدن این انیمیشن جالبه: https://www.aparat.com/v/i88mu24
این کتاب در واقع میخواد شما رو تشویق کنه مثل یه سامورایی روی تاتامی در آرامش بنشینید. فعلا فقط تا اینجا
من اصلا از اینکه چیزی به نام ایام چله کلیمیه وجود داره خبر نداشتم و 3 سال پیش همسرم بهم گفت. خوشا به حال کسی که در آخرین روز این چله بتونه نفس عزیز خودش رو مثل ابراهیم خلیل الله به قربانگاه ببره و مثل موسی کلیم الله صدای الهی رو از میان درختی بر فراز کوه طور بشنوه
      

4

        رمانی برای عاشقان ریاضی!


اگر از آن آدم ها بودید که در برخورد با مجله های عامه پسند توی آرایشگاه ها فوری میرفتید سراغ مسئله های ریاضی آخرش، این رمان مال شماست!
این رمان مخصوص هر کسی است که فارغ از هیاهوی قدرت و سیاست، فکر میکند دنیا بر اساس اصول ریاضی اداره میشود و این اصول کدهایی هستند که خداوند دنیا را با آنها ساخته.

یوکو اوگاوا در این رمان بسیار خوش خوان ماجرای یک استاد ریاضی را تعریف میکند که به مراقبت نیاز دارد. هیچ کدام از خدمتکارهای او قدر جهان مرموزی که در ذهن اوست را نمیدانند تا اینکه راوی ما وارد میشود.
البته یک قرارداد خاص هم در مورد این شخصیت وجود دارد و آن اینکه حافظه او در سال 1975 متوقف شده و بعد از آن فقط 80 دقیقه ضرفیت دارد و وقایع را فقط تا 80 دقیقه ذخیره میکند.
البته متاسفانه نویسنده موفق نمیشود دقیقا این قرارداد داستانی را تا پایان رعایت کند و بارها و بارها موقعیت هایی پیش می آید که استاد چیزهای مربوط به چند ساعت قبل را به خاطر می آورد.
رمان استاد و خدمتکار ماجرای زنی است که ارزش انسان را میفهمد و به دیگران فقط به چشم شیء یا دیگری نگاه نمیکند. از آن بالاتر، به عالم مثل یک ساختمان معنی دار که بر اساس قوانینی ساخته شده نگاه میکند. آماده است که جهان ریاضیات برایش دنیا را معنی دار کند.
"در خیال ام خالق جهان را دیدم که در گوشه ای دور در آسمان نشسته، نقشی از تور ظریف می‌بافد، آن قدر ظریف که حتا ضعیف‌ترین نور هم از خلال اش تابیده می‌شد. تور در تمام جهات به طور نامحدود گسترده بود و به نرمی در نسیم کیهانی موج می‌زد. شدیداً دلت می‌خواست لمسش کنی، جلوی نور نگه اش داری و به گونه ات بمالی. اما تنها چیزی که ما می‌خواهیم این است که بتوانیم آن نقش را دوباره خلق کنیم، دوباره آن را با اعداد ببافیم."

و

"- مگر صفر همیشه وجود نداشته؟
- همیشه چه قدر است؟
- نمی‌دانم. از وقتی بشر وجود داشته ـ همیشه یک صفری وجود
نداشته؟
- پس تو فکر میکنی صفر منتظر ما بوده تا آدمها مثل گلها و ستاره ها پا به عرصه وجود بگذارند؟ باید برای پیشرفت بشر احترام بیشتری قائل باشی! ما صفر را به وجود آوردیم با رنج و زحمت فراوان.
- کی؟ کی صفر را کشف کرد؟!
- یک ریاضیدان هندی؛ اسمش را نمی‌دانیم. یونانیان فکر می‌کردند نیازی نیست چیزی را بشماری که هیچ است!"



البته که رمان از هر عنصر هویت بخش فرهنگی مطلقا خالی است و هیچ احساس نمیکنید دارید یک رمان ژاپنی میخوانید.

اما به همه موارد بالا باید این را هم اضافه کنم که چیزی که فقدانش در رمان بیداد میکند "شهود" است. قدرتی نامرئی که به همه افراد و افعال یک معنای ضمنی میبخشد. اینجا هیچ چیز نشان چیز دیگری نیست. راوی اصلا دنبال یک معنای بزرگ برای زندگی نیست. فقط یک مهربانی رقیق دارد و آرزوی نجات یافتن از فقر. راستی حالا که حرفش شد این را هم اضافه کنم که تصویر فقر بی رحم در ژاپن را قبل از این فقط در رمان کوتاه "ناگازاکی" از اریک فی این قدر شفاف دیده بودم
      

5

        داستان حیرت انگیز این کتاب از تابستان 1878 در دشت های داغ و پر از گرد و خاک اوکلاهاما در جنوب ایالات متحده - جایی که سرخپوستان قبیله شایان مجبور به اسکان در آن شده اند- آغاز میشود و به زمستان همان سال در زمین های برف گرفته نزدیک مرز کانادا ختم میشود
وقتی ماجرای فرار حماسی یک قبیله سرخپوستی 300 نفره، اعم از زن و بچه و کهنسالان شان را میخوانید، وقتی با صحنه های متعدد درگیری آنها با نیروهای مملو از نفرت ارتش ایالات متحده روبرو میشوید، وقتی در هر مقابله منتظرید که این جنگ نابرابر و ناعادلانه بالاخره با شکست مطلق شایان ها تمام شود، با خودتان میگویید حتما هاوارد فاست خیلی خیلی تخیل به داستانش افزوده و چنین مقاومتی ممکن نیست.

اما بعد از تمام شدن رمان با دو سه صفحه متن گزارشی فاست روبرو میشوید که میگوید داستان را عین آنچه که در تحقیقات یافته تعریف کرده و فقط یک شخصیت خیالی به داستان افزوده.

آنچه که مایه تعجب است این است که در فرازهای مختلف حتی یک بار، یک نفر از آمریکایی ها از خودش نمیپرسد چطور سرخپوست ها را تهدید فرض میکنند وقتی که سرزمین آنها توسط دولت آمریکا غصب شده، کوچانده شده اند و در قرارگاه های اجباری (خیلی ها حتی هنوز!) حبس شده اند.

چیزی که نویسنده خیلی خوب به ما نشان میدهد قدرت کینه جویی کورکورانه در میان آمریکایی های اشغالگر است که حتی به اشغالگری خودشان آگاه نیستند. "موری" به عنوان یک نظامی بی علاقه به نظامی گری در این تعقیب و گریز طولانی بارها از سرخپوستان شکست میخورد و کینه جویی مدام در او تقویت میشود. بقیه نظامی ها هم مثل او هستند و در ریختن خون سرخپوستها - که حتی لباس کافی برای در امان ماندن از سرمای زمستان ندارند- هیچ پروایی ندارند.

یکی از درخشان ترین فرازهای کتاب نوع برخورد سرخپوستان را از یک طرف و شکارچیان پوست را از طرف دیگر، با بوفالوها، این منبع لایزال الهی مقایسه میکند و نشان میدهد چطور در عرض چند سال حرص شکارچیان پوست باعث منقرض شدن این حیوان در دشت های جنوب آمریکا شد و سرخپوست ها را از شکارچیان متنفر کرد.

کار بزرگی که هاوارد فاست در این رمان انجام داده این است که با تعریف کردن تمام داستان از دید دانای کل نامحدود، و اینکه 99% رمان را از دید راویان سفیدپوست تعریف میکند، حماقت موجود در ذات دشمنی مردم و نظامیان آمریکایی با صاحبان اصلی این سرزمین را واضح و بی شعارزدگی نشان میدهد. از یک فرمانده نظامی ارشد تا عوام الناس همه فقط به کشتن سرخپوستان فکر میکنند. حتی اخلاقی ترین شخصیت ها که به دنبال انجام وظیفه در برابر کشورشان هستند متوجه نمیشوند چه بلاهتی در ذات برخوردشان با سرخپوست ها وجود دارد. بارها و بارها از زبان سرخپوستان میشنویم که «ما فقط میخواهیم به موطن خودمان بازگردیم.» اما قانون ناعادلانه این را منع کرده است

و خشونت هایی که به دنبال این قانون تبعیض آمیز آفریده شده هم هیچ کس را بیدار نمیکند:

وینت که کودک سرخ پوستی در دست داشت برخاست. پسرک نمی توانست بیش از پنج سال داشته باشد، و کاملاً مرده بود، گلوله ای به گردنش اصابت کرده بود. همان چهره گرد و باهوش مردم قبیله شایان را داشت. چشمهای سیاهش کاملاً باز بود. یکی از پاسدارها پیش آمد و با درماندگی گفت: «این اتفاق باید کار من بوده باشد ،قربان چند گلوله به آنها شلیک کردم. در تاریکی هیچ چیز نمیتوانستم ببینم.»
وینت گفت: « کار درستی کردی.»

من با این کتاب خیلی حال کردم و خیلی از صحنه ها- از جمله همین صحنه بالا- من را به یاد مردم غزه که آنها هم سرزمین شان دزدیده شده انداخت. حمایت سرخپوست ها از مردم غزه باعث شد زودتر از آنچه که فکر میکردم سراغ این کتاب بروم و حالا خیلی از خواندنش راضی هستم.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

13

        در جشنواره فجر 1402 یک فیلم بسیار ضعیف و شعاری به نام «دست ناپیدا» حضور داشت که کارگردان و تهیه کننده اش ظاهرا برای جذب بودجه از نهادهای مختلف فیلمشان را نوعی اقتباس از کتاب حوض خون معرفی کرده بودند.
این مسئله باعث شد من کتاب را دست بگیرم و همان اول فهمیدم که با توجه به حجم بالای کتاب نمیتوانم تمامش کنم. 64 روایت از خانم های داوطلبی که در رختشویخانه بیمارستان شهید کلانتری اندیمشک رخت و پتو و ملحفه شهدا و مجروحین را شسته اند در کتاب است. واقعا به غیرت نویسنده که حاضر نشده این تعداد را به 30، 40 یا 50 کاهش بدهد و لااقل عدد را رند کند باید آفرین گفت. اتفاقا هر کدام از روایت ها هم چیز تازه و تصویر جدیدی دارند که در روایت های دیگر نیست.
اما با این همه میشد برخی حرف های کلی را از متن بیرون کشید تا حجم کتاب (که درمورد این اثر برآمده از مردم و برای مردم خیلی مهم است) کمتر شود. فکر میکنم نزدیک به یک چهارم حجم کتاب را میشد کاهش داد. 
کاش مشغله ام کمتر بود و میتوانستم کامل بخوانمش.
      

12

6

        January 20, 2018 – page 133  
 70.74% "در سراسر نظریه کیهان شناسی افلاطون دو نکته اساسی هست:
یکی اینکه جهان ازلی و ابدی نیست بلکه آفریده صانع است
دیگر آنکه جهان مخلوق علت نابینا و بی خرد نیست بلکه ناشی از علتی خردمند و دانا است"
January 15, 2018 – page 115  
 61.17% "روش تحقیق مبتنی بر مفروضات بیراهه ای بیش نیست. اگر آدمی بخواهد در خود هستی بنگرد بیم آن است که نیروی بینایی را از دست بدهد. چنانکه چشم اگر به خورشید بنگرد نابینا می شود. پس چاره ندارد جز آنکه به مفهوم ها پناه ببرد و درباره ی ذات و ماهیت اشیا به یاری آنها تحقیق کنند"
January 12, 2018 – page 96  
 51.06% "آنجا که اندیشه ایده (مُثُل) به صورت نظریه ثابتی در می‌آید و در نتیجه سبب بروز مسائل لاینحلی می گردد افلاطون خود به انتقاد می پردازد و مثلا می پرسد:
آیا فقط چیزهای خوب دارای ایده اند یا چیز های بعد نیز ایده ای دارند؟
ارتباط ایده ها با یکدیگر چگونه است؟
ایده ها چگونه هم هستند و هم نیستند؟"
January 10, 2018 – page 75  
 39.89% "افلاطون فرق خطابه های دراز را با گفت و گویی که با جمله های کوتاه صورت می‌گیرد و خطابه های سیاسی را با گفتگوهای واقعی مطرح می‌کنند: عیب خطابه‌های دراز این است که شنونده سخنانی را که گفته شد از یاد می‌برد و سخنگو از پاسخ سوالی که مطرح است شانه خالی می‌کنند"
January 6, 2018 – page 59  
 31.38% "گوته: افلاطون در روش خود همهء موضوعات تفکر را از میان برمیدارد."
January 5, 2018 – page 46  
 24.47% "فضیلت را از چه کسی میتوان آموخت؟ آموزگار هنر سیاست کیست؟ به عبارت دیگر در مهمترین امور کدام کس استاد و صاحب‌نظر است؟ بسیاری از فضایل بی‌گمان آموختنی هستند ولی اینکه مردان بزرگ که در فضیلت کشورداری سرآمد اقران بوده اند نتوانستند فضیلت خود را به فرزندان خویش بیاموزند و اینکه شهروندان خردمند نمی‌توانند فضیلت خود را به دیگران منتقل سازند دلیلی ست بر اینکه آموختن آموختن مهمترین فضایل امکان پذیر نیست"
January 5, 2018 – page 46  
 24.47% "سوفیست ها ادعا می‌کنند که می‌توانند فضیلت را به دیگران بیاموزند خاصه فضیلت سیاسی را. می‌خواهند یاد بدهند که آدمی چگونه می تواند موفق شود و قدرت را به دست آورد ولی سقراط به عکس آنان می گویند برای انجام هر کار خواهد کشاورزی باشد یا ناخودای کفشگری یا درودگری کسانی را انتخاب می‌کنیم که در آن کار صاحبنظران و اگر کسی بخواهد فنی را بیاموزد مرا به نزد استادان آن فنی می‌فرستیم � تربیت کیست فضیلت را از کی میتوان آموخت آموزگار"
      

3

        سال های اول دبیرستان من هنوز سروش نوجوان میخواندم و در طول چند سالی که مخاطب جدی سروش نوجوان بودم (دوره قیصر امین پور که روانش به مینو همی شاد باد) یکی دو بار پیش آمد که کل یک کتاب را وسط مجله منتشر میکردند. مجله را که از روی دکه برمیداشتی احساس میکردی قطورتر است و بعد میدیدی وسط مجله یک داستان بلند هست که با کاغذ کاهی و سیاه و سفید چاپ شده. از جمله همین داستان لطیف و شیرین یواکیم. مخصوصا از این بابت برایم جالب بود که برای اولین بار میدیدم ماجرای عشق نوجوانانه در داستان مطرح شده و نمیدانم چطور از ممیزی گذشته بود
<img src="http://bayanbox.ir/view/8914779245099491719/20131102-113151.jpg" width="233" height="411" alt="description"/>
چند سال پیش اتفاقی دیدم توی خیابان مطهری روبروی دفتر سروش هستم. رفتم بالا و سراغ شماره های قدیمی سروش نوجوان را گرفتم. هیچی نبود! فقط آرشیو صحافی شده سالانه مجله ها بود. از خانمی که آنجا در سکوتی خلسه آور پشت میزش نشسته بود اجازه گرفتم و روی زمین نشستم و تند تند همان نسخه های آرشیوی را ورق زدم دنبال سه چهار تا داستانی که از خودم چاپ شده بود. این داستان را هم دیدم و عکس گرفتم. شاید سال 79 یا 80 بود که منتشر شد
      

0

        این کتاب هیچ ربطی به اپیکور (فیلسوفی که به عنوان بنیانگذار فلسفه لذت گرایی مطرح شده اما خودش در زندگی چندان به دنبال لذت ها نبود) ندارد. صرفا وضعیت آناتول فرانس در این کتاب و نوع بیان بدون ساختار اندیشه هایش شباهتی به توصیفی که از زندگی ساختارگریز اپیکور در ابتدای کتاب شده دارد:
"«باغ زیبائی خرید که خود در آن کشت و کار میکرد . در همین باغ بود که مکتب خود را دایر کرد و در آنجا با شاگردانش روزگاری بخوشی و شادکامی به سر میبرد و در حال گردش کردن و کار کردن بدانها فلسفه میآموخت. نسبت به همه کس عطوف و مهربان بود و عقیده داشت که هیچ کاری نجیبانه تر از پرداختن به فلسفه نیست.»
( تلخیصی از زندگانی اپیکور مشهورترین فلاسفه باستاني نقل از کتاب فنلون که جهت تربیت جوانان نوشته است )"

من بعد از خواندن جلد اول رمان "طرف خانه سوان" مخصوصا با خواندن مقدمه جالب کتاب درباره مارسل پروست و آگاهی به علاقه وافر پروست به آثار آناتول فرانس ترغیب شدم حتما چند تا از کارهای فرانس را بخوانم اما باید بگویم این کتاب برای شروع مطالعه آثار آناتول فرانس اصلا گزینه خوبی نیست چون اگرچه چکیده ای از اندیشه های اوست اما وجه هنری اش بسیار ضعیف است حال آن که میدانیم آناتول فرانس را از بابت وجه هنری و صناعت ادبی اش در ادبیات فرانسه ستایش کرده اند. پس چه بهتر که مطالعه آثار فرانس را با یکی دو تا از شاهکارهایش آغاز کنید و بعد سراغ این کتاب بیایید.
به هر روی اگر کسی بخواهد فقط و فقط اندیشه های فرانس را به طور عریان بنگرد این کتاب بد نیست.
در این کتاب شما با متفکری ضد دین، ضد مدرنیته، ضد فلسفه و حتی ضد زیبایی شناسی روبرو میشوید.
البته به طور خلاصه میتوانم بگویم آناتول فرانس با هر چیزی که تبدیل به «سنت» بشود مخالفت میورزد و فقط کمی برای «علم» حرمت قائل است چون علم سنت ها را میدرد و به دور میاندازد
دو بریده از کتاب:
 "کسانیکه به انقلاباتی مبادرت ورزیده اند نمی توانند تحمل کنند که دیگران هم بعد از آنها به چنان عملیاتی دست یازند. نظیر این قضیه در مورد شعرای سالخورده صادق است که خود از لحاظ ایجاد تغییر و بدعتی در صنعت شعر شهرت یافته اند ولی دیگر حاضر نیستند که بعد از آنها کسی دیگر تغییر و بدعتی در شعر ایجاد نماید. برای کسانی که فرزانگی فوق العاده ندارند مشکل است بینند که زندگی بعد از آنها هم دوام پیدا می کند."

 "ایلیاد، امروز از این جهت ما را خوش آیند است که یك جنبه توحش و بربریتی در آن کشف میکنیم. در قرن هفدهم هومر را از این جهت میستودند که قواعد حماسه را در اشعار خود رعایت کرده است و درباره او میگفتند: «مطمئن باشید که اگر هومر كلمه سگ را بكار برده است از این جهت بوده که این کلمه در زبان یونانی لفظ شریفی بشمار است.» این افکار امروز بنظر ما خنده آور و مبتذل میرسد همانطور که افکار ما ممكن است در دویست سال بعد مضحك بنظر آید..."

بعد نوشت:
این نکته را از قلم نیندازم که این کتاب برای من بسیار طنین "کاندید" ولتر را داشت و این نکته را از همان مقدمه کتاب و جمله ای که مترجم از آناتول فرانس آورده و بسیار نزدیک به جمله ولتر در پایان بندی کاندید است حس میکردم. البته آناتول فرانس 150 سال بعد از ولتر به دنیا آمده

عذر رنج ها را بپذیریم و آگاه باشیم که تصور خوشبختی بالاتر از حدی که در این زندگانی تلخ و شیرین و خوب و بد و حقیقی و مجاز دارا هستیم غیر ممکن است. این زندگانی باغ ما است که باید آن را با حرارت تمام بیل بزنیم
      

0

0

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.