یادداشت بهارفلاح🌺⭐
دیروز

«چنین گفت رستم به اسفندیار که کردار ماند ز ما یادگار کنون داد ده باش و بشنو سخن ازین نامبردار مرد کهن» 🔴📖دراین کتاب شاهرخ مسکوب با زبانی روان وپرکشش ماجرای کشمکش دو قهرمان بزرگ ایران، رستم و اسفندیار، رو روایت میکنه، کتاب دوبخشه بخش اولش تفسیر و تأویل مسکوب از داستان رودررویی و نبرد رستم و اسفندیاره بیشتر،در این بخش کوشیده به نمادشناسی هر یک از شخصیتهای داستان ازجمله گشتاسپ، کتایون، پشوتن، اسفندیار، بهمن، رستم، زال و سیمرغ بپردازه و با بازخوانی حالات و روحیات هر یک از این شخصیتها، بهویژه دو قهرمان اصلی داستان یعنی رستم و اسفندیار، به خواننده در فهم داستان کمک کنه. خوانش و قطعاً تفسیر مسکوب در کنار تفاسیری دیگه که از این داستان شده، خوانشی قابل تأمل و خوندنیه بخش دوم هم ذکر ابیات نبرد رستم واسفندیار در شاهنامه هستش 🔷حضرت فردوسی دربین جمع آوری تاریخ اساطیری ایران،درکتاب پربار شاهنامه به این داستان مهیج نیز میپردازه و مفصل درباره اون صحبت میکنه مسکوب در مقدمهی کتاب خود میگه: «امروز نیز، ما به فراخور زندگی روزگارمان از رستم و اسفندیار چیزی می فهمیم. درد مشترک ما با آنان چیست؟ آیا می توانیم با کتایون و پشوتن همدل و همراز باشیم؟ و بیزار از گشتاسب؟ آیا سیمرغی روزی به یاری ما درماندگان خواهد شتافت؟ و آیا روزگار بد پرداز هنوز در کمین جان نیکان است؟». 🔶به طور کلی، کتاب «مقدمهای بر رستم و اسفندیار» یک اثر پژوهشی واقعاً ارزشمنده که با نگاهی عمیق و تحلیلی، به بررسی یکی از مهمترین داستانهای شاهنامه میپردازه و خواننده رو به تأمل در مفاهیم عمیق انسانی دعوت میکنه 🔷خلاصه قصهی رستم واسفندیار: داستان رستم و اسفندیار، روایتگر نبرد میان اسفندیار، پهلوان کیانی و رستم، پهلوان نامدار ایرانی است. اسفندیار که به دستور پدرش گشتاسپ برای سرکوب رستم به زابلستان رفته، در ظاهر برای گسترش دین و آیین زرتشت و در باطن برای رسیدن به قدرت . اسفندیار که به واسطه رویینتنی (به جز چشم) شکستناپذیر شده، در این نبرد با رستم روبهرو میشه و پس از یک نبرد طولانی، سرانجام به کمک سیمرغ رستم با تیر زدن به چشماسفندیار، کشته میشه. 🔹قصه ازقبل از جایی شروع شد که گشتاسب بعد از کامیابی، وعده پیشین خودش در سپردن تاج و تخت به اسفندیار رو از یاد میبره. اسفندیار از پدر میخواد، خلف وعده نکنه اما گشتاسب که به پادشاهی خود دل بسته ، به چارهجویی به جاماسب متوسل میشه. جاماسب طالع اسفندیار رو نگاه میکنه و مرگ زودهنگام اسفندیار رو در زابل و بهدست رستم زال پیشگویی میکنه و میگه ، حتی پادشاهی ایران به اسفندیار سپرده بشه، باز هم اون رو از این سرنوشت، نجات نمیده. این آگاهی، گشتاسب را به بیراهه میکشونه و از اسفندیار میخواد، رستم رو دستبسته به درگاه او بیاره تا تخت شاهی رو به اسفندیار واگذار کنه. اسفندیار از جانفشانیهای رستم برای پدرش میشه ،ولی از اونجا که نرود میخ آهنی در سنگ پاسخی جز پافشاری پدر در اجرای فرمان نمیگیره. اسفندیار قلباً میدونه که گشتاسب از این فرمان، مرگ او و حفظ پادشاهی خودش رو میخواد. کتایون با یادآوری بخشی از دلاوریهای رستم، نبرد با رستم پهلوان رو دذ آیین دادگری ناپسند میدونه و فرزند رو به زاری از رفتن به سیستان برحذر میداره. اما اسفندیار، سخنان مادر را نادیده میگیره و شبگیر با سپاهی بهسوی زابلستان حرکت میکنه و در دو راهی زابل و دژگنبدان، شتر از رفتن بهسوی زابل امتناع میکنه و اسفندیار این رو به فال بد میگیره. به دستور اسفندیار، شتر رو سر میبرن!، تا شومی این کار به خودش برگرده. کاروان پس از سپردن راه در ساحل هیرمند خیمه میزنه. 🔹اسفندیار پیکی به نزد رستم میفرسته(بهمن) تا از او بخواد به فرمان گشتاسب گوش بده وتسلیم بشه. بهمن که از فراز کوهی به نظاره ایستاده ، با دیدن هیکل تهمتن از چیرگی او بر اسفندیار وحشت زده میشه و سنگی سترگ به سوی رستم میندازه، تا با کشتن رستم، رنج اسفندیار روکم کنه. اما رستم بی آنکه از جای بجنبد با پاشنة پا سنگ را دور میکنه بهمن پیام پدر رو میرسونه، رستم بهسوی هیرمند میتازه. تلاشها برای آشتی کشانیدن اسفندیار بیهوده است. 🔹سرانجام،جنگ تن به تن شروع میشه و نبرد دو پهلوان به درازا میکشه. چیره شدن بر اسفندیار رویینتن، غیرممکن بهنظر میرسه. رخش و رستم هر دو به تیر اسفندیار زخمهای بسیار بر میدارن و تیرهای رستم بر اسفندیار کارگر نمیافتد. رخش توان را از دست میده. رستم پیاده میشه تا رخش به خانه برگرده خود نیز درحالیکه از زخمهایش خون میچکید، در بالای کوه پناه میگیره و زال درمانده تنها راه چاره و درمان رستم و رخش کمک از سیمرغ میدونه. زال با آتش زدن پر سیمرغ، اون رو به یاری میطلبه. سیمرغ با منقارهای خود تیرها را از تن رستم و رخش بیرون میکشه و با مالیدن پرهای خود به زخمها،هر دو رو درمان میکنه. سیمرغ اون رو آگاه میکنه که کشندۀ اسفندیار در هر دو دنیا رنج خواهد کشید. با این همه رستم رو به کنار دریا میبره. درخت گزی رو بهش نشون میده و میگوید، تیری دو شاخه از چوب این بساز. به زر آب بپرور و در کارزار، چشماسفندیار را نشانه بگیر، بدونکه دست سرنوشت، خودش این تیر رو در چشمان اسفندیار مینشونه 🔹سحرگاه، رستم پیش از اسفندیار آمادۀ نبرد میشه. اسفندیار در شگفت از زنده ماندن او، به پشوتن میگه، زال به نیروی جادو، رستم و رخش رو به زندگی برگردونده اما رستم قبل از آن، هماورد را به دادار زردشت و دین بهی سوگند میده که دست از ستیزهجویی برداره و به میهمانی سرافرازش کنه و وعده پیشکش کردن هدایای بسیار، خود همعنان با او به نزد گشتاسب میره و فرمان پادشاه رو اگرچه کشتن و بندکردن باشه، قبول میکنه. اما سخنان رستم در اسفندیار مغرور کارساز نمیشه ناگزیر رستم نیز تیر را در کمان میذاره، ورهامیکنه تیر در چشم اسفندیار مینشینه و اون رو به خاک میزنه. اما اسفندیار در دم مرگ، گشتاسب، پدرش رو قاتل خود میدونه. بهمن رو به رستم میسپاره تا به دست او پرورش پیدا کنه ✔️اینجا زاویه دید به اسطوره ها خیلی تازگی داره از زوایایی مورد بررسی قرار میگیرن که کمتر بهشون پرداخته شده، قلم شاهرخ مسکوب رو خیلی دوس داشتم،انشالله درآینده کتابای بیشتری ازش رو بخونم ✔️نقاشی اثر استاد قوللر آغاسی برگرفته از نبرد رستم واسفندیار(نقاشی قهوهخانهای)
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.