معرفی کتاب مرگ به وقت بهار اثر مرسه رودوردا مترجم نیلی انصار

مرگ به وقت بهار

مرگ به وقت بهار

مرسه رودوردا و 1 نفر دیگر
3.4
60 نفر |
21 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

21

خوانده‌ام

94

خواهم خواند

114

ناشر
بیدگل
شابک
9786223131271
تعداد صفحات
241
تاریخ انتشار
1402/1/2

توضیحات

        به این شکل زندگی‌ کردن عادت کرده بود و وقتی مردم فکر کردند دیگر انسان نیست و قفس را باز کردند، چیزی عوض نشد. همان‌جا ماند. هیچ‌چیز برایش مهم نبود، چه می‌ماند پشت میله‌ها چه نمی‌ماند. خودش زندان خودش بود. هرکسی زندان خودش است، چیزی عوض نمی‌شود، فقط عادت‌های ما هستند که عوض می‌شوند.

مرگ به وقت بهار، کتابی است پر از خشم، وحشت، انزجار و درعین‌حال زیبایی که زبان صریح و زنده‌ و قدرت خیال‌انگیزی آن در صفحه‌به‌صفحه‌اش مشهود است. پرواضح است که این کتاب اثری هنری و حقیقتاً بی‌بدیل است. به قول راوی داستان هنگام توصیف چشمه‌ای کوهستانی: «چیز زنده‌ای بود فرای درک و فهم.» و بی‌شک کتابی است که به‌هیچ‌وجه فراموش نمی‌شود.

(جان سلف)
      

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

لیست‌های مرتبط به مرگ به وقت بهار

پست‌های مرتبط به مرگ به وقت بهار

یادداشت‌ها

aida eslami

aida eslami

1403/9/21

رمانی غریب
        رمانی غریب و نیازمند تحلیل و تفکر است.

کتاب بر روایت داستانی متکی نیست، بلکه بر فلسفه‌ی زندگی و مرگ و چرخه‌ی بی‌پایان حیات تمرکز دارد.

وقتی شروع به مطالعه کتاب کردم، منتظر یک شاهکار ادبی مانند آثار کلاسیک بودم؛ این انتظار موجب شد پس از مدتی علاقه‌ام را به کتاب از دست بدهم.

در حقیقت، ارزش این رمان نه در حوادث داستانی، بلکه در لایه‌های عمیق فلسفی که با استفاده از نمادهای طبیعی مطرح می‌شود، نهفته است.

نویسنده برخلاف داستان‌های کلاسیک و سنتی سعی می‌کند، چرخه‌ی گذرا و تکرار شونده زندگی و مرگ را نشان دهد.

نویسنده با استفاده از نمادهای طبیعی بی‌تفاوتی جهان هستی به انسان و سرنوشت او را به تصویر می‌کشد.

او نشان می‌دهد که انسان تا چه اندازه در این جهان کوچک و تنهاست.

طبیعت در رمان بخشی جدایی‌ناپذیر از روایت است و گاهی حتی نقش شخصیتی مستقل را ایفا می‌کند.

رابطه‌ی میان انسان و طبیعت در داستان، پیچیده و پر از تنش است و بی‌رحمی طبیعت نسبت به انسان را به خوبی به نمایش می‌گذارد.

یکی از نقاط قوت رمان، استفاده از نمادهای ساده اما تأثیرگذار است.

نویسنده با استفاده از عناصر طبیعی مانند آب، روشنایی، تاریکی، فصل‌ها و ... حسی فلسفی و چندلایه در خواننده به وجود می‌آورد. او در عین حال شخصیت‌ها را بسیار واقعی جلوه می‌دهد و خواننده را به خوبی با آن‌ها همزاد پنداری می‌کند.

فضای رمان تاریک، سرد و گاه سنگین است و ممکن است برای برخی خوانندگان ناخوشایند باشد. این تاریکی با پایان غیرمنتظره و تلخ کتاب به اوج خود می‌رسد و خواننده را با پرسش‌های عمیق درباره‌ی معنای زندگی و مرگ تنها می‌گذارد.

تصویر روی جلد کتاب، با نمایش دهکده‌ای در دل طبیعت و انسان‌هایی بدون چهره، به‌خوبی فضای کلی اثر را منعکس می‌کند و خواننده می‌تواند فضای داستان را مجسم کند.

این کتاب برخلاف تبلیغات، برای همه‌ی خوانندگان مناسب نیست. لذت بردن از آن نیازمند صبر، علاقه به ادبیات فلسفی و آشنایی با تحلیل نمادهاست.

اگر با نمادها آشنایی ندارید پس از مطالعه بخشی از کتاب با استفاده از اینترنت یا هوش مصنوعی نمادهای موجود در داستان را تحلیل کنید زیرا درک و لذت بردن از کتاب نیازمند فهمیدن نمادها است.


این کتاب اثری ساده، روان و مناسب سرگرمی نیست؛ پیچیده است و نیاز به تفکر دارد؛ برای فهمیدن آن باید نمادهای موجود در آن را تحلیل کرد.

به صورت کلی روایت کتاب در چرخه‌ی بی‌انتهای زندگی و مرگ، تنهایی انسان در این چرخه و بی‌توجهی و بی‌رحمی طبیعت نسبت به سرنوشت انسان خلاصه می‌شود.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

29

          چرا کتاب «مرگ به وقت بهار» رو برای اولین کمپین هیما انتخاب کردیم؟

این کتاب، اثری دیستوپیایی و سیاسی از ادبیات اسپانیاست.
در کتاب «مرگ به وقت بهار» شباهت میان جهان برساختهٔ نویسنده با جهان واقعی ما ملموس است و همین علت چاپ کتاب را پس از مرگ نویسنده توجیه می‌کند.
این کتاب قرار نیست به هیچ‌ وجه از ذهنتان پاک ‌شود.

ما در این کتاب با جهانی بی‌زمان و بی‌مکان طرفیم و این جهان رو از دیدگان مردی می‌بینیم که توی روستایی که روی یک رودخونه بنا شده، متولد شده، جامعه‌ای عقب‌مانده، بدوی، عاری از اخلاقیات انسانی و غرق در تباهی و خرافه‌ که نفوذ به اون‌جا و اصلاحش، عملاً غیرممکنه و تنها راه گریز از اونجا، مرگه!

در این کتاب به مفاهیم عمیقی مانند «شور زندگی» و «مرگ» پرداخته شده و ارزش خوانده شدن را دارد.

درنهایت باید بگم که با ۱۹۸۴ و فارنهایت ۴۵۱ اصلاً قابل مقایسه نیست و در سطح پایین‌تری قرار می‌گیره اما کتاب سیاسی-پادآرمانشهری خوبیه.
اگه بخوام توی چندتا کلمه توصیفش کنم باید بگم که یه شاهکار مزخرفه!

توی صفحه‌ی اینستاگرامم بیشتر درموردش صحبت کردم.
        

25

          خلاصه موضوعی کتاب همه جا هست الان دیگه و ترجیح می‌دم تکرارش نکنم. درمورد داستان و فضاش هم مقدمه مترجم به حد کفایت توضیح داده و پیشنهاد می‌کنم اگه دوست دارین درمورد فضاش بیشتر بدونید اون رو بخونید که بفهمید تحت چه شرایطی این کتاب نوشته شده و چه رمز و رازهایی توی این کتاب پنهان شده. (گرچه من بعد از خوندن کتاب و مقدمه هم نفهمیدم که چی هستن این رازها!) من فقط حس و احوالات شخصی خودم نسبت به کتاب رو خواهم نوشت:
دوستش نداشتم. شبیه یه کابوس طولانی بود. بدون آغاز. بدون پایان. درهم برهم و پر از حس انزجار. اون‌هایی که از شاهکار بودنش می‌گن رو می‌فهمم. ولی خب باهاشون چندان موافق و همدل نیستم. شاید من نفهمیدم کتاب رو. (و چقدر احتیاج دارم شماهایی که خوندینش بیاین برام تعریف کنین و توضیح بدین و با هم حرف بزنیم.) چندان درکش نکردم و نمادهاش رو هم متوجه نشدم. اما به طور عادی این چیزی نیست که منو اذیت کنه. داستان‌های آمریکای لاتین و رئالیسم جادویی کم نخوندم؛ اما این کتاب رو هیچ جا نمی‌تونم جا بدم. شاید اگه زمان بگذره حس متفاوتی بهش داشته باشم.
پ.ن: خوشحالم که تو این سه چهار روز پایانی چالش تونستم کتاب رو شروع و تموم کنم. :))
        

39

بنظر به ای
          بنظر به این کتاب اونقدر پرداخته شده که لازم به توضیح بیشتر داستان نباشه.
یک اثر دیستوپیایی اما نه چندان قوی ( از لحاظ نتیجه)
کتاب دو بعد داره :
بعد اول یک روستایی که روی یک رودخانه بنا شده و رسم و رسومات و آدم‌های عجیب و غریبش!
و بعد دوم جنبه‌های روانشناختی و  هدف نویسنده که محکومیت حکومت‌های توتالیتر بوده!
.
کسانی که این کتاب رو خوندن دو دسته میشن!
یا عاشقش هستن و شاهکار میخونن، با بی معنی و مفهوم و گنگ!
باید گفت این کتاب چیزی میان این‌هاست.
- مخاطبش عام نیست و کسی که مطالعه توی زمینه‌های مربوط بهش - یا کتابهای دیستوپیایی دیگرـ نداشته ممکنه درک درستی از چیزی که نویسنده میخواد بگه نداشته باشه.
- بعد از اون جنبه تبلیغاتی کتاب بود که کتاب رو بالا آورد و اونقدر پرداخت تا در ذهن همه یک اثر شاهکار و رده بالا حساب بشه.
قطعا کسی که به این موضوعات علاقه‌مند هست سراغ این کتاب و امثالش میره اما  کتاب سطح پایین تری نسبت به کتابهای مشهورتر داره.
        

36

هانیه

هانیه

1403/6/25

          مرگ به‌وقت بهار، روایت مردمان دهکده­‌ای است با آیین­‌های عجیب و منحصربه­‌فرد. جایی که مردمش، هر بهار تمام خانه­‌هارا به رنگ صورتی درمی­‌آورند و زمستان هر سال، با بارش باران، آن رنگ شسته شده و از بین می­‌رود. از آنجایی که دهکده برروی رودخانه بنا شده، باید هر ساله مردی داوطلب شود تا به رودخانه رفته و از زیر دهکده عبور کند تا با این کارش نشان دهد که هیچ سنگی جابجا نشده و آب قرار نیست دهکده را ببرد. وقتی شخصی درحال مرگ است و دارد نفس­‌های آخرش را می­‌کشد، برای اینکه روحش از بدنش پرواز نکند، درون بدنش را پر از سیمان می­‌کنند و جسدش را درون درخت می­‌گذارند. این­‌ها همه بخشی از سنت­‌های دیرینه­‌ای است که مردم جامعه کورکورانه و بدون فکر به آن­ها پایبندند و هیچ­کس به این آداب و رسوم اعتراض نمی­‌کند. داستان از زبان پسربچه چهارده ساله­‌ای روایت می­‌شود که در مرکز این اتفاقات قرار دارد و درتلاش است که به این رسومات پایان دهد. این کتاب که به سبک رئالیسم جادویی نوشته شده، حاصل بیست سال تلاش نویسنده بوده و از آنجایی که در زمان مرگش، هنوز از پایان­‌بندی آن راضی نبوده و دو سال بعد از مرگش به همان شکل به چاپ رسیده، برخی معتقدند که مرگ به­‌وقت بهار، ناتمام است. همچنین، برخی معتقدند از آنجایی که رودوردا در دوران دیکتاتوری ژنرال فرانکو می­‌زیسته، قصد داشته در این رمان پادآرمانشهری، شرایط حکومت­‌های کنترلگر را به­‌تصویر کشد.
        

0