بریده‌ای از کتاب مرگ به وقت بهار اثر مرسه رودوردا

مرگ به وقت بهار
بریدۀ کتاب

صفحۀ 72

بچه که بودم حتی با اینکه از شب می‌ترسیدم، بیشتر از روز دوستش داشتم چون در روشنایی روز همه چیز زیادی واضح بود و زشتیِ مطلق و لاعلاج بعضی چیزها بیش از حد به چشم می‌آمد.

بچه که بودم حتی با اینکه از شب می‌ترسیدم، بیشتر از روز دوستش داشتم چون در روشنایی روز همه چیز زیادی واضح بود و زشتیِ مطلق و لاعلاج بعضی چیزها بیش از حد به چشم می‌آمد.

294

27

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.