یادداشت زهره دلجوی کجاباد
12 ساعت پیش
کتاب عجیبی بود. با اینکه پر از توصیف زیباییها بود و داستان دهکدهی پرگل و زیبا روی رودخانهای جاری را تعریف میکرد، چیزی که حس میکردی، وحشت و رمزوراز ترسناک بود. انگار در این رمان همهچیز کارکرد معکوس پیدا کرده بود. آتش آب را آرام میکرد و زیبایی ترسناک و تنها بود. آب جای زندگی نویدبخش مرگ بود و درختها بهجای زندگان آغوش خود را به روی مردگان گشوده بودند. نمیدانم از ترجمه بود یا متن کتاب همین است، کمی سخت خوانده میشد. اما حتی اگر نمیفهمیدی هم از دیدن کلمات گل و زنبور و درخت و رودخانه و اسب، جای آرامش انزجار میگرفت روحت را.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.