زینب

تاریخ عضویت:

تیر 1403

زینب

@milkywaymind

21 دنبال شده

219 دنبال کننده

milkywaymind_
milkywaymind

یادداشت‌ها

نمایش همه
زینب

زینب

2 روز پیش

        داستان با یک سوال شروع می‌شه.
ولی برای پیدا شدنِ جوابِ این سوال، خاطرات غم‌انگیز و وحشتناکی مرور می‌شن…

نوال مدت زمان زیادی رو سکوت کرده‌بود، هیچ‌کس حتی بچه‌هاش هم نمی‌دونستن علت این سکوت چیه!

تا زمانی‌که نوال می‌میره و وصیت‌نامه‌ای برای فرزندانش می‌ذاره.
ازشون می‌خواد به زادگاه مادرشون سفر کنن و برادر و پدرشون رو پیدا کنن؛
پدری که هیچ حرفی ازش زده نمی‌شده،
و برادری که ژان و سیمون، دوقلوهای نوال، هیچ‌وقت نمی‌دونستن وجود داشته!

با شروعِ این سفر، گذشته‌ی نوال رو از نوجوانی تا میانسالی می‌بینیم؛
روزهایی که عاشق‌‌بوده، ترس‌هاش، شکست‌هاش و مهم‌ترینش دلیل سکوتش.

خوندنش برای من خیلی جذاب بود، با پایانش خیلی شوکه شدم و اصلا انتظارش رو نداشتم!

با توجه به این‌که من بدون شناختِ قبلی رفتم سراغش، اصلا نمی‌دونستم قراره رنگ‌وبوی جنگ داشته باشه…
این‌که این‌روزها خیلی اتفاقی کتاب‌هایی رو می‌خونم که هم‌راستا با افکار و احوال خودم هستن، خیلی برام عجیب و جالبه.
جدی‌جدی نکنه کتاب‌ها ما رو انتخاب می‌کنن؟!

این نمایشنامه یک اقتباس سینمایی هم داره که من ندیدم: Incendies 🎥

پی‌نوشت:
همه‌چیز رو نباید فهمید، ندونستن آرامش داره!
      

4

زینب

زینب

6 روز پیش

        بخش اولِ کتاب مربوط به سال ۱۹۴۹ و روایتی از یک گروه نظامی اسرائیلیه که تو صحرای نقب ساکن شدن.
یک روز حین گشت‌زنی با یک دختر نوجوان فلسطینی روبرو می‌شن و دختر رو به اردوگاه می‌برن و می‌شه حدس زد که چه سرانجام تلخی رو برای این دختر رقم می‌زنن..!

با شروع بخش دومِ کتاب، انگار گذشته و حال به هم گره می‌خورن و حتی تکرار می‌شن.
راوی این بخش یک زنه. زنی که تو اسرائیل زندگی و شغل داره و به قول خودش رعایت مرزبندی‌ها براش راحت نیست. 

حالا همین زن با خوندنِ یک مقاله ‌درباره‌ی یک واقعه‌ی وحشیانه که سال‌ها پیش برای یک دختر فلسطینی اتفاق افتاده، انگار چیزی درونش اونو به سمت این مسیر هدایت می‌کنه تا از این ماجرا و این دختر بیشتر بدونه.

در هر دو بخشِ کتاب، به جزئیاتِ خیلی زیادی اشاره می‌شه، جزئیاتِ کم‌اهمیتی که بارها هم تکرار می‌شن. 
مثل روزمرگیِ یک فرمانده‌ی اسرائیلی که شاید فکر کنیم چه اهمیتی داره این‌چیزها رو در موردش بخونیم؟
در مقابل این تکرارها، چیزی که کم‌ترین جزئیات و توصیف رو داشت، مرگ بود؛
جانِ یک فلسطینی بی‌اهمیت‌ترین چیز بود.
      

57

زینب

زینب

1404/4/12

        یک‌نفس خوندمش و حتی دلم نمی‌خواست لحظه‌ای کنار بذارمش.
حس می‌کردم وقتی من کتاب رو ببندم و برم شخصیت‌ها منتظرم نمی‌مونن و قراره خیلی چیزها رو از دست بدم!

داستان از نا‌‌پل شروع می‌شه، از ناپل که سرزنده به نظر می‌رسه ولی فساد و آشوبشم کم نیست، از دوستیِ عجیبِ لی‌لا و النا. دختربچه‌هایی که با وجود صمیمیتِ ناگفته‌ای که دارن، از زمین تا آسمون با هم متفاوتن.
ولی همین تفاوت‌ها برای النا عذابی می‌شه که همیشه برای رهایی ازش باید دست‌وپا بزنه.
تلاش برای این‌که شبیه دوستش باشه؛ جذاب، باهوش، مسحورکننده!

داستان رو النا روایت می‌کنه ولی بیشتر از این‌که از خودش بگه از لی‌لا می‌گه.
خیلی غم‌انگیزه که حتی جزئیات زندگی خودش رو به اندازه‌ی اون باارزش نمی‌دونه…

اگه بخوام بگم بهترین جلد این چهارگانه کدوم بود، همین جلد اول رو انتخاب می‌کنم. چون دقیقا همین جلد اول و شرحِ خاطراتِ کودکی باعث می‌شد بفهمم علت یه سری از رفتارهای عجیبِ بزرگسالی‌شون چی بود.
      

5

زینب

زینب

1404/4/10

        «کل زندگی‌ام را با شرمساری گذرانده‌ام. هیچ تصوری از زندگی انسان‌ها ندارم…
تا سرحد مرگ از انسان‌ها می‌ترسیدم، پس بهتر دیدم هیچ از آن‌ها غافل نشوم. بنابراین به واسطه‌ی کارهای مضحک و خنده‌دار، با آدم‌ها ارتباط برقرار کردم. در ظاهر، همیشه چهره‌ای خندان برای خودم می‌ساختم، اما درونم همیشه لبریز از رنج و ناامیدی از زندگی بود. برقراری تعادل میان این‌ها کاری بس طاقت‌فرسا بود…»

قلمِ دازای منو می‌ترسونه!
حس می‌کنم هرچقدر با حالِ بدتری این کتاب خونده بشه، اثر تاریکش بیشتر می‌شه.
قلم دازای منو می‌ترسونه چون به شدت قابل درکه. چون دازای صادقانه از احساسات خودش گفته؛ صادقانه و بی‌رحمانه.

یوزو، شخصیتِ اصلی، از بچگی می‌دونه که با دیگران فرق داره، 
از ارتباط با آدم‌ها می‌ترسه، از تجربه‌ی احساس‌های واقعی خودش وحشت داره و تنها راهی که پیش روی خودش می‌بینه تظاهره.
تظاهر به معمولی‌بودن، تظاهر به بیخیال و شاد بودن.

کتاب شامل سه یادداشته که یه جورایی هر بخش مربوط به کودکی و نوجوانی و جوانی یوزو می‌شه و راه‌هایی که هر دوره از زندگی برای فرار از وضعیتش انتخاب می‌کنه؛ انتخاب یه نقابِ شاد تا اعتیاد به الکل و مورفین و حتی چند مورد خودکشی.

یوزو تو باتلاق تنهایی و انزوای خودش اسیر شده‌ بود و علاوه بر این‌که باید برای نجات دست و پا می‌زد احساس گناه و پشیمونی هم راحتش نمی‌ذاشت. 

دلم‌می‌خواد به یوزو بگم:
تو از انسان‌ها می‌ترسی؟ منم همینطور! ولی نمی‌خوام‌ سرنوشتم ‌مثل تو بشه!
نمی‌خوام اون شکل از فروپاشی رو تجربه کنم…

اولین کتابی که از دازای خوندم  گل‌های لودگی بود که الان با خوندنِ زوال بشری بهتر فهمیدش.
گل‌های لودگی داستان یکی از خودکشی‌های ناموفقِ یوزو بود که تو این کتاب هم بهش اشاره شده بود.

اکه تحملِ خوندنِ رنجِ زندگیِ یوزو رو دارید حتما پیشنهاد می‌شه.
      

14

زینب

زینب

1404/3/19

        یادداشت‌های زیرزمینی اعتراف‌های یک ذهن شکست‌خورده‌ست!
من تو بعضی از این اعتراف‌ها خودم رو پیدا کردم ولی بعدش از این شباهت ترسیدم… 

راویِ این کتاب، روح خودش رو عریان کرده و با شرحِ رنجِ خودش ما رو هم با رنج‌های درونی‌ای که ترجیح دادیم جدی نگیریم یا ازشون گذر کنیم، روبه‌رو می‌کنه.

دوست داره محبوب و‌ محترم باشه ولی خودش رو لایق دوست‌داشتن و احترام نمی‌دونه،
خودش رو بیمار می‌دونه ولی تمایلی به درمان نداره،
از بی‌توجهی دیگران خشمگین می‌شه ولی از توجه‌شون هم فرار می‌کنه،
دوست داره با بی‌عدالتی و بی‌احترامی مبارزه کنه، ولی تنها مبارزه‌ای که اتفاق می‌افته تو ذهنشه، برای همین هر روز بدبین‌تر و خشمگین‌تر می‌شه و ذهنش دائم در حالِ ساختنِ سناریوهای مختلفیه که بیشترشون هیچ‌وقت هم اتفاق نمی‌افتن!
نتیجه هم اینه که ذره ذره از آدم‌ها دور می‌شه، تا حدی که دیگه وقتی دلش می‌خواد همراهی داشته باشه هم نمی‌تونه،
چون به تنهایی و انزوا( یا شاید بزدلی و فرار) عادت کرده.

کتاب دو تا بخش داره؛
بخش اول وضعیتِ الانِ راوی و توضیحش از عقاید عجیبشه،
و بخش دوم اتفاقیه که قبلا افتاده؛ خاطره‌ای که سال‌ها تو ذهنش مونده و به قول خودش حالا با نوشتنش داره خودش رو نقد می‌کنه و تلاش می‌کنه دلش سبک‌تر بشه.

بین کتاب‌هایی که تا الان از داستایفسکی خوندم، این برای من از همه متفاوت‌تر بود.
من معمولا جسارت نمی‌کنم که به دیگران توصیه کنم آثار یک نویسنده رو از چه کتابی شروع کنن، ولی خب فکر می‌کنم این کتاب از اون دسته کتاب‌هاست که برای شروع انتخابِ خوبی نیست.
      

17

زینب

زینب

1404/3/3

        وقتی این کتاب رو می‌خوندم یاد این جمله می‌افتادم:
در سرم جنگ‌های زیادی‌ست 
و تنها کشته‌اش منم…

داستان مربوط به روزهای تاریکی از دوره‌ی امپراتوری عثمانیه.
روزهایی که حکومت، با بی‌تدبیری، سرباز‌های زیادی رو تو جنگ با بلغارها از دست داده،
مردم درگیر بیماری وبا شدن و روز به روز هم افراد بیشتری مبتلا می‌شن،
افرادی نقشه‌ی کودتا دارن،
عده‌ای هم طمع قدرت دارن و برای رسیدن بهش کم‌ارزش‌ترین چیزِ ممکن براشون جونِ آدم‌های دیگه‌ست…

خطری که هر روز و هر لحظه تو کمینِ شخصیت‌های کتاب هست رو شاید گاهی خودشون نفهمن، ولی ما که خواننده‌ی قصه‌ایم و هزارتا داستان تلخ خوندیم خوب حسش می‌کنیم! 

داستان اصلی در دلِ این آشوب‌ها اتفاق می‌افته؛
البته هر شخصیتی قصه‌ی خودش و غم و رنجِ مخصوص به خودش رو داره، انگار چند داستان هم‌زمان پیش می‌رن و به هم می‌رسن.
ویژگیِ مشترکِ شخصیت‌ها جنگِ درونی با خودشونه.
هرکدوم عشقی رو تو دلشون دارن ولی راه و رسمِ عاشقی رو بلد نیستن.
انقدر بلد نیستن که حتی براشون مرگ راحت‌تر از عاشقیه.

من ترجیح می‌دم اسمِ شخصیت‌ها رو نگم چون ذره ذره وارد قصه می‌شن و با هم آشنان، کشفِ ارتباط‌هاشون لذت‌بخش‌تره.

ولی یک شخصیتی هست به اسم «شیخ افندی»، که خونه‌ش آرامش‌بخشه و خودش هم یه‌جورایی پناهِ آدم‌هاست.
فکر کنم تا مدت‌ها هر جایی برم که بوی آرامش داشته باشه، یاد خونه‌ی شیخ افندی می‌افتم که هرکس با هر عقیده و نظر و احوالی واردش می‌شد آرامش می‌گرفت.

این اولین کتابی بود که از احمد آلتان خوندم و خب شروع خیلی خوبی بود.

پی‌نوشت:
دارم فکر می‌کنم واقعا دوست‌داشتن انقدر پیچیده‌ست؟
مگه عشق قرار نبود نجات‌بخش باشه؟
پس چرا آدم‌های این قصه وقتی عاشق شدن اسیر شدن و تازه دنبال یه راهِ نجات بودن؟
      

15

زینب

زینب

1404/2/31

        سردار: زبان او سرش را بر باد می‌دهد!
زن: اگر نتواند مرا برهاند همان بهتر که به باد دهد!
____________________
یزدگرد سوم، آخرین پادشاه ساسانی، در زمان حمله‌ی اعراب فرار رو به قرار ترجیح ‌داده و با لباس‌ مبدل در آسیابی پنهان شده.

داستان با رسیدنِ افرادِ سلطنتی(موبد، سرکرده و سردار) برای یافتنِ پادشاه شروع می‌شه، که البته زمانی که می‌رسن پادشاه دیگه زنده نیست! و وقتی آسیابان و همسر و دخترش رو کنار جسد پادشاه می‌بینن، اون‌ها رو تقصیرکار و قاتلِ پادشاه می‌دونن. 
 
این خانواده‌ برای دفاع از خودشون شروع می‌کنن به روایتِ روزی که پادشاه رو دیدن، هر کس به شکلی روایت می‌کنه و هر روایت باعث قضاوتِ جدیدی می‌شه.
ولی حقیقت چیه؟ چه کسی پادشاه رو کشت؟

زیباترین بخش‌های کتاب برای من، بخش‌هایی بودن که شخصیت‌های مختلف نقشِ پادشاه رو بازی می‌کردن؛ انگار به جای این‌که فقط ماجرا رو تعریف کنن اون لحظه رو زنده نمایش می‌دادن…

اشاره‌هایی که به شرایط و مشکلاتِ جامعه، فقر، ظلم، بی‌عدالتی، وفاداری و … شده باعث می‌شه از صمیم قلب بگم که اثر درخشانی بود و حتما ارزش مطالعه داره✨
      

11

زینب

زینب

1404/2/21

        [ آن روز من و “او” با هم پنجه در انداختیم و “او” مرا از آسمان‌ها به زیر انداخت. اما چه کسی شما را سرشت؟ مگر من و “او” با هم نبودیم؟ “او” از رازی که من در شما به جای نهادم چیزی نمی‌دانست. یَکُلیا “او” نمی‌دانست که در زمین پسر انسان چه می‌خواهد. چرا شما را از من رم می‌دهد؟ گو اینکه من اسیری هستم و در اینجا تنهای تنها، مثلِ تو یَکُلیا، گذشت زمان را تماشا می‌کنم. 
من با او از جهانی صحبت کردم که من و “او” در پشتش پنهان باشیم و انسان در آن مطمئن و بی‌تزلزل زندگی کند. اما “او” عوض هرچیزی به تماشاچی احتیاج داشت…]

داستان با شرحِ تنهاییِ یکلیا، دخترِ پادشاه، شروع می‌شه.
یکلیا تنها بود که عاشق چوپانی شد، ولی این عاشقی باعث شد حتی تنهاتر از قبل بشه. 

یکلیا بعد از رسوایی و طرد از جانبِ پدرش و مردم، یک شب تو تاریکی و سکوتِ بیابان با شیطان ملاقات می‌کنه.
اصل داستان از این دیدار و شنیدنِ داستانی از زبان شیطان آغاز می‌شه؛ یعنی به شکل جالبی راوی شیطانه!
این داستانِ دوم درباره‌ی میکاه، پادشاهِ قدرتمند و محبوبه که دل به زنی می‌سپره که فرستاده‌ی شیطان بوده و با انتخابِ این عشق، یَهُوه، خدای قدرتمند اسرائیل، رو خشمگین می‌کنه و مردمش رو به خطر می‌ندازه…
اینجاست که باید تصمیم بگیره اولویتش خودش باشه یا مردمش، شیطان رو انتخاب کنه یا یهوه، به سمت خیر قدم برداره یا شر رو در آغوش بگیره…

فضای داستان اسطوره‌ای و باستانیه که همین می‌تونه باعث بشه خوندنش برای همه راحت نباشه. ولی تجربه‌ی زیباییه که با این داستان با قلمِ شگفت‌انگیز تقی مدرسی آشنا بشیم.

قبلا هم‌ گفته بودم چه لذتی داره وقتی که از طریق یک کتاب با کتابِ دیگه‌ای آشنا می‌شم؛ این‌سری هم به لطف ملکوت با یکلیا آشنا شدم!
ولی راستش اونقدری که از ملکوت لذت بردم از یکلیا لذت نبردم. هنوز ملکوت برای من ارزشمندتر و ماندگارتره…(شاید این مقایسه‌کردن کار غلطی باشه.)
سعی می‌کنم بیشتر درباره‌ش بخونم، لطفا اگه تحلیلِ درست و خوبی ازش دیدین برای من هم بفرستین🤝🏽✨

پی‌نوشت اول:
شیطانِ این قصه زیادی پخته و خردمند بود!

پی‌نوشت دوم:
من متنِ چاپ قدیمِ این کتاب رو به لطف یکی از دوستانم داشتم و تا جایی‌که با چاپِ نشر فرهنگ جاوید مقایسه کردم چیز خاصی حذف نشده.
      

8

زینب

زینب

1404/2/16

        جنگیدن برای زندگی به هر قیمتی؟!

ترکِ زندگی با وجودِ همه‌ی سختی‌ها و تاریکی‌ها و خنجرهایی که به قلبمون وارد می‌کنه، باز هم سخته.
هرچقدر هم از زندگی خسته می‌شیم هنوز منتظریم و دنبال یه راهی می‌گردیم که ادامه بدیم.
وقتی این کتاب رو می‌خوندم به این فکر می‌کردم که آیا می‌تونم شخصیت‌ها رو قضاوت کنم؟ می‌تونم کسی رو برای انتخابِ «به هر قیمتی زنده‌موندن» سرزنش کنم؟

به این فکر می‌کنم برای نجات زندگیِ خودم چه کارهایی ممکنه ازم سر بزنه؟
خیلی ناراحتم که نمی‌تونم با قطعیت جوابی به این سوال بدم.
اینجا فهمیدم باید از خودم بترسم؛ از خودم به عنوان یک انسان بترسم!

داستان در زمان جنگ جهانی دوم و حمله‌ی آلمان به شوروی اتفاق می‌افته.
«سوتنیکوف» و «ریباک» دو پارتیزانِ شوروی تو هوای سردی که سرماش استخون‌هاشون رو می‌سوزونه به دنبال آذوقه از دسته‌ی خودشون جدا می‌شن.

داستان در یک فضای سرد، خطرناک و ناامن روایت می‌شه.
سوتینکوف بیماره و برای همین خیلی جاها باعث می‌شه همراهش هم به دردسر بیفته.
ولی تو همین مسیره که واسیل بیکوف قراره به ما جنبه‌هایی از فداکاری و از خود گذشتگی، ترس و حقارت و مشکلات و بی‌رحمی‌های این جنگ رو نشون بده؛
که من فکر می‌کنم خیلی هم درست از عهده‌ی این کار براومده.
      

28

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

بریده‌های کتاب

نمایش همه

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.