معرفی کتاب چقدر خوب سیگار می کشیدم اثر الخاندرو سامبرا مترجم نیکزاد نورپناه

چقدر خوب سیگار می کشیدم

چقدر خوب سیگار می کشیدم

الخاندرو سامبرا و 1 نفر دیگر
3.8
9 نفر |
5 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

10

خواهم خواند

29

ناشر
خوب
شابک
9786228233109
تعداد صفحات
96
تاریخ انتشار
1403/1/1

توضیحات

        داستان‌هایی که سامبرا می‌نویسد کوتاه و کم حجم‌اند. شیوه داستان‌نویسی او هم همین گونه است، موجز اما صریح‌. ایده را یک راست روی کاغذ سرازیر می‌کند و حالا وظیفه خواننده است که سهمش را از این کلام موجز بردارد یا برندارد. این ویژگی در نثر او نیز بازتاب دارد. گویی خواننده رو به رویش نشسته باشد و با هم مشغول گپ و گفت باشند، بدون زبان بازی شبیه آنچه که در زبان زندگی روزمره جریان دارد.
چرا باید سراغ چیزی یا کسی رفت وقتی قرار نیست زندگی‌مان را دگرگون کند؟ این سوالی است که در طول این دو داستان سامبرا از ما می‌پرسد. محور اولی ادبیات است و دومی سیگار؛ دو عنصری که فرای سودمندی یا ضررشان مثل لنگری انسان را از ملال و سرخوردگی به چیزی متصل می‌کند. هر دوی آن‌ها بخشی از تنهایی انسان و فرای مصلحت و زندگی روزمره‌اند، خاطره‌هایی می‌سازند و یاد‌هایی را تا ابد زنده نگه می‌دارند. «سیگار‌ها علائم سجاوندی زندگی‌اند.» می‌توان این نکته را درباره ادبیات هم به کار برد سیگار و ادبیات مکث‌هایی‌اند که زندگی روزمره را تحمل‌پذیر و شورمندتر می‌کنند.
      

لیست‌های مرتبط به چقدر خوب سیگار می کشیدم

یادداشت‌ها

          این اثر که در واپسین روزهای سال ۰۳ توسط «نشر خوب» و با ترجمه‌ی خوب «نیکزاد نورپناه» روانه‌ی بازار کتاب شد، متشکل از یک نوولا به‌نام «بُنسای» و داستان کوتاهی به نام «چقدر خوب سیگار می‌کشیدم» از مجموعه‌ی «My Documents» است.

📚 از متن کتاب - بُنسای:
«بُنسای کپی هنرمندانه‌ای از یک درخت است، البته در ابعاد مینیاتوری.»

«الخاندرو سامبرا»، نویسنده‌ی شیلیایی، با نثر مینیمال و موجز خود، جهانی را می‌آفریند که در آن عشق، حافظه و هویت با لحنی آرام اما همراه با طنزی خراشنده روایت می‌شود. هر دو اثر کوتاه‌اند، اما بدون‌شک تا مدت‌ها در ذهن هر خواننده‌ای باقی می‌مانند.

«بُنسای» شروعِ غریب و جسورانه‌ای دارد.:
«آخرش زن می‌میرد و مرد تنها می‌ماند.»
گویی که نویسنده با گفتنِ پایان قصه در همان نخستین سطر، خواننده را برای تماشای مسیر فرامی‌خواند. «بُنسای» که ابتدا با روایتِ رابطه‌ی «خولیو» و «امیلیا» و عاشقانه‌های آن‌ها میانِ کتاب‌ها و رمان‌ها آغاز می‌شود، در نهایت به داستانی در باب نوشتن، دروغ و خلق بدل می‌شود.

📚 از متن کتاب - بُنسای:
«اولین دروغی که خولیو به امیلیا گفت این بود که مارسل پروست خوانده.»

«چقدر خوب سیگار می‌کشیدم» به نظر می‌رسد که یک خاطره‌نگاری باشد از نویسنده‌ای که در نوعی فرایند درمانی نود روزه برای ترک سیگار شرکت کرده است. نویسنده‌ای که فکر می‌کند بدون سیگار حتی نمی‌تواند بنویسد. آیا این قصه‌ی خود سامبراست؟ به‌قول مترجم اثر در مقدمه‌اش: «شاید باشد و شاید نباشد.»

📚 از متن کتاب - چقدر خوب سیگار می‌کشیدم:
«میگرن‌ها جالب‌اند و جز این بهره‌ای از زیبایی نیز برده‌اند (گونه‌ای از زیبایی که درونِ ناگفتنی می‌تپد.) اما دانستن این‌که از مرضی جالب و زیبا رنج می‌کشی چه فایده‌ای دارد؟»

«سامبرا» در این اثر از تجربه‌ی ترک سیگار و بازگشت به آن، پلی می‌سازد به سوی خود. شاید نسخه‌های قدیمی خود. «چقدر خوب سیگار می‌کشیدم» روایتی است زیاده‌انسانی از عادتی که هم خنده‌دار است، هم دردناک. هم عادی است، هم هولناک. برای من این داستان بیش از آن‌که درباره‌ی سیگار باشد، درباره‌ی مواجهه با خود بود - با آن نسخه‌هایی که شاید دیگر نیستند، اما دودشان هنوز دور و برم پرسه می‌زنند.

📚 از متن کتاب - چقدر خوب سیگار می‌کشیدم:
«من آدمی هستم که تصمیم خودم را گرفته‌ام؛ عوض خرید خانه ترجیح می‌دهم سیگار بکشم. من همانی‌ام که یک خانه‌ی کامل را دود کرده فرستاده هوا.»

ترجمه‌ی نیکزاد نورپناه روان و وفادار است، و مقدمه‌اش نیز به‌خوبی لحن سامبرا را معرفی می‌کند.
اگر به ادبیات مینیمالیستی، روایت‌های موجز اما تأثیرگذار، و داستان‌هایی علاقه‌مندید که با کمترین کلمات بیشترین تأمل را برمی‌انگیزند، این کتاب انتخاب درستی‌ست.
        

6