معرفی کتاب چقدر خوب سیگار می کشیدم اثر الخاندرو سامبرا مترجم نیکزاد نورپناه

چقدر خوب سیگار می کشیدم

چقدر خوب سیگار می کشیدم

الخاندرو سامبرا و 1 نفر دیگر
3.5
32 نفر |
14 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

4

خوانده‌ام

39

خواهم خواند

75

ناشر
خوب
شابک
9786228233109
تعداد صفحات
96
تاریخ انتشار
1403/1/1

توضیحات

        داستان‌هایی که سامبرا می‌نویسد کوتاه و کم حجم‌اند. شیوه داستان‌نویسی او هم همین گونه است، موجز اما صریح‌. ایده را یک راست روی کاغذ سرازیر می‌کند و حالا وظیفه خواننده است که سهمش را از این کلام موجز بردارد یا برندارد. این ویژگی در نثر او نیز بازتاب دارد. گویی خواننده رو به رویش نشسته باشد و با هم مشغول گپ و گفت باشند، بدون زبان بازی شبیه آنچه که در زبان زندگی روزمره جریان دارد.
چرا باید سراغ چیزی یا کسی رفت وقتی قرار نیست زندگی‌مان را دگرگون کند؟ این سوالی است که در طول این دو داستان سامبرا از ما می‌پرسد. محور اولی ادبیات است و دومی سیگار؛ دو عنصری که فرای سودمندی یا ضررشان مثل لنگری انسان را از ملال و سرخوردگی به چیزی متصل می‌کند. هر دوی آن‌ها بخشی از تنهایی انسان و فرای مصلحت و زندگی روزمره‌اند، خاطره‌هایی می‌سازند و یاد‌هایی را تا ابد زنده نگه می‌دارند. «سیگار‌ها علائم سجاوندی زندگی‌اند.» می‌توان این نکته را درباره ادبیات هم به کار برد سیگار و ادبیات مکث‌هایی‌اند که زندگی روزمره را تحمل‌پذیر و شورمندتر می‌کنند.
      

لیست‌های مرتبط به چقدر خوب سیگار می کشیدم

یادداشت‌ها

مسیح ریحانی

مسیح ریحانی

1403/12/26 - 23:51

          این اثر که در واپسین روزهای سال ۰۳ توسط «نشر خوب» و با ترجمه‌ی خوب «نیکزاد نورپناه» روانه‌ی بازار کتاب شد، متشکل از یک نوولا به‌نام «بُنسای» و داستان کوتاهی به نام «چقدر خوب سیگار می‌کشیدم» از مجموعه‌ی «My Documents» است.

📚 از متن کتاب - بُنسای:
«بُنسای کپی هنرمندانه‌ای از یک درخت است، البته در ابعاد مینیاتوری.»

«الخاندرو سامبرا»، نویسنده‌ی شیلیایی، با نثر مینیمال و موجز خود، جهانی را می‌آفریند که در آن عشق، حافظه و هویت با لحنی آرام اما همراه با طنزی خراشنده روایت می‌شود. هر دو اثر کوتاه‌اند، اما بدون‌شک تا مدت‌ها در ذهن هر خواننده‌ای باقی می‌مانند.

«بُنسای» شروعِ غریب و جسورانه‌ای دارد.:
«آخرش زن می‌میرد و مرد تنها می‌ماند.»
گویی که نویسنده با گفتنِ پایان قصه در همان نخستین سطر، خواننده را برای تماشای مسیر فرامی‌خواند. «بُنسای» که ابتدا با روایتِ رابطه‌ی «خولیو» و «امیلیا» و عاشقانه‌های آن‌ها میانِ کتاب‌ها و رمان‌ها آغاز می‌شود، در نهایت به داستانی در باب نوشتن، دروغ و خلق بدل می‌شود.

📚 از متن کتاب - بُنسای:
«اولین دروغی که خولیو به امیلیا گفت این بود که مارسل پروست خوانده.»

«چقدر خوب سیگار می‌کشیدم» به نظر می‌رسد که یک خاطره‌نگاری باشد از نویسنده‌ای که در نوعی فرایند درمانی نود روزه برای ترک سیگار شرکت کرده است. نویسنده‌ای که فکر می‌کند بدون سیگار حتی نمی‌تواند بنویسد. آیا این قصه‌ی خود سامبراست؟ به‌قول مترجم اثر در مقدمه‌اش: «شاید باشد و شاید نباشد.»

📚 از متن کتاب - چقدر خوب سیگار می‌کشیدم:
«میگرن‌ها جالب‌اند و جز این بهره‌ای از زیبایی نیز برده‌اند (گونه‌ای از زیبایی که درونِ ناگفتنی می‌تپد.) اما دانستن این‌که از مرضی جالب و زیبا رنج می‌کشی چه فایده‌ای دارد؟»

«سامبرا» در این اثر از تجربه‌ی ترک سیگار و بازگشت به آن، پلی می‌سازد به سوی خود. شاید نسخه‌های قدیمی خود. «چقدر خوب سیگار می‌کشیدم» روایتی است زیاده‌انسانی از عادتی که هم خنده‌دار است، هم دردناک. هم عادی است، هم هولناک. برای من این داستان بیش از آن‌که درباره‌ی سیگار باشد، درباره‌ی مواجهه با خود بود - با آن نسخه‌هایی که شاید دیگر نیستند، اما دودشان هنوز دور و برم پرسه می‌زنند.

📚 از متن کتاب - چقدر خوب سیگار می‌کشیدم:
«من آدمی هستم که تصمیم خودم را گرفته‌ام؛ عوض خرید خانه ترجیح می‌دهم سیگار بکشم. من همانی‌ام که یک خانه‌ی کامل را دود کرده فرستاده هوا.»

ترجمه‌ی نیکزاد نورپناه روان و وفادار است، و مقدمه‌اش نیز به‌خوبی لحن سامبرا را معرفی می‌کند.
اگر به ادبیات مینیمالیستی، روایت‌های موجز اما تأثیرگذار، و داستان‌هایی علاقه‌مندید که با کمترین کلمات بیشترین تأمل را برمی‌انگیزند، این کتاب انتخاب درستی‌ست.
        

11

          ـ در این کتاب با دو داستان کوتاه مواجه هستیم، اگر بخوام در یک جمله توصیف کنم در داستان اول زن و مردی عاشق هستند، زن میمرد.

 ـ با اینکه در داستان اول از همان ابتدا نویسنده پایان رو لو میده اما همچنان خواننده کشش مورد نیاز رو برای دنبال کردن و خوندن یک عاشقانه ی غمگین داره.

 کتاب بیشتر شبیه به قدم زدن در کوچه و خیابان با نویسنده هست، هیچ هدفی رو دنبال نمی‌کنه اما با این حال زیباست. حتی در دل داستان آنچنان دیالوگ هایی رد و بدل نمیشه و روایت به صورت اشاره ای دنبال میشه که تجربه جذاب و شدیدا گیرایی رو به وجود میاره.

ـ در بخشی از داستان شخصیت به راننده پول میده تا راننده بی هدف در دل خیابون بگرده و او بیرون رو تماشا کنه و به نظر من این بخش کتاب بهترین توصیف برای داستان اول این مجموعه هست.

ـ اما در داستان دوم روایت فرق داشت بعضا می گویند این داستان خودنگاری نویسنده از خود است.

ـ برعکس داستان اول شخصیت مورد نظر در پروسه ترک سیگار است و روند این پروسه را برایمان بازگو می کند شاید اگر انسانی باشید که به سادگی تحت تاثیر قرار می گیرد این روایت از ترک سیگار شما را معتاد به سیگار کند.

ـ نویسنده سیگار را چیز خوبی می بیند که به دنبال ترکش است پس او سیگار و خوشحالی را با هم ترک می کند.


پ.ن: تغییر لحن بخش اول و دوم مرور بخاطر متفاوت بودن لحن داستان اول و دوم هست.


        

19

واقعیت رو
          واقعیت رو می‌کوبونم تو صورتتون، تحملشو دارید؟

🖊️ شاید این جمله نشون دهنده رئالیستی بودن اثر باشه شایدم باید گفت یه سری واقعیت ها آزار دهندن. این اثر از دوتا ناول تشکیل میشه و اسم نسخه اصلیش «بنسای» هست. یه اثر مینی‌مالیستی ساده که داخلش مفاهیمی مثل، زودگذر بودن جوونی، عشق، خاطرات، هویت، ادبیات و نویسندگی، پوچی و در آخر مرگ، وجود داره. مخصوصا ادبیات که توی هر دو بخش وجود پررنگی داره و حتی از یکی از جملات پروست هم نویسنده استفاده‌ی جالبی می‌کنه. به شخصه بخش اول رو بیشتر دوست داشتم و البته اینم هست که کلا سیگاری‌ها می‌تونن اون ارتباطی که باید رو با بخش دوم بگیرن و بقیه به قول سطری از کتاب، از روی ادب می‌خونن. عشق بین خولیو و امیلیا تو بخش اول واقعا جالب تصویر و روایت شده و همینطور پایان بخش اول که مثل پتکی تو صورت خوانندس و جدل بین سلامت و دوری از سردرد یا شادی و مطالعه و نویسندگی و دوری از سلامت که توی بخش دوم هست هم واقعا تأمل برانگیزه.

🖇️ این اثر رو به افرادی که دنبال یه کتاب ساده و کوتاه اما بدون هیجان با مفهوم نسبتا عمیق هستن، پیشنهاد می‌کنم ولی عامه‌پسند نیست. 
        

5

محمد امین

محمد امین

1404/7/4 - 00:12

خب! به پای
        خب! به پایان این اثر عجیب و متمایز رسیدیم.
شیوه داستان نوشتن آلخاندرو سامبرا رو دوست داشتم. دقیقا عین همان حرف‌هایی بود که نیکزاد نورپناه داخل مقدمه‌شون زدند . سامبرا این حس را بهتان میده که پول هفتگی‌تون را به تاکسی‌ای داده و تصمیم گرفته باشید در کل شهر بتابید. او هم به مانند راننده تاکسی ما خوانندگان را در دنیا و اتفاقات شخصیت‌ها غرق می‌کند و به مثالی دیگر انگار در حال گفتگو با ما باشد و او در مورد شخصیت‌ها که غایب‌اند گپ بزند؛ با جمله اول  داشتان‌هایش، کل داستانش را اسپویل می‌کند و شما هاج‌و‌واج که آخر داستان چطور تمام می‌شود و سر هم میاد ؛ سامبرا گاها شخصا خود وارد ماجرا میشد و جمله‌ای را در داستان بنا میکرد همانند راننده تاکسی‌هایی که ناگهانی شروع به حرف زدن با تو می‌کنند در حالی تو ممکنه دوست نداشته باشی که با آنها ‌صحبت بشی!. همچنین بر خلاف دیگر نویسندگان که برای داستان‌هایشان نماد بر می‌گزینند. ایشان که ایده‌شان را یک‌راست بر کاغذ پیاده می‌کند، معتقد است که نماد در خود متن نهفته میشه و نیازی به ساختن نماد یا هر چیز دیگری نیست.
اما خود کتاب: در واقع کتاب به سوالی که او از ما پرسیده نوشته شده که: چرا باید سراغ چیزی یا کسی رفت وقتی قرار نیست زندگی‌مان را دگرگون کند؟(جملات پشت جلد را برای شما به اشتراک میذارم چون واقعا نمیدونم دیگه چطوری بیان کنم(باز به قضیه کتاب بسلامتی خانم‌ها مبتلا شدم: حرف هست ولی قابل توصیف نیست.))
دو داستان کوتاه: داستان اول که بنسای نام دارد، در مورد یک دختر  و پسر دانشجوی ادبیات اسپانیایی به‌ همراه دوستانشان است است، به نام های امیلیا و خولیو که امتحان دارند و برای درس خواندن در خانه‌ای دور هم جمع می‌شوند. اما مهمانی درسی تبدیل به خوش‌و‌بش می‌شود و آخر آن مهمانی تصمیم به خوابیدن در همان خانه را هم می‌کنند که باعث کشف قرابت احساسی خولیو و امیلیا می‌شوند. البته این قرابت احساسی هم با یک دروغ بیشتر شد: اینکه هر دو کتاب در جستجوی زمان از دست رفته از مارسل پروست را خوانده‌اند. قرابت و عشقشان به همین روند که کتاب‌بخوانند و عاشقی کنند ادامه دارد تا زمانی که زن داستان فوت می‌کند.
داستان دوم که خود اسم کتاب در واقع از دفتر یادداشت های فرد سیگاری‌ای که از یازده سالگی شروع به سیگار کشیدن میکرده نوشته شده که در حال ترک سیگار است؛ زیرا که میگرن دارد و دکتری که ده سال درس خوانده برایش گفته سیگار کشیدن برای سلامتی ضرر دارد. درمان ترک سیگارش نود روز طول می‌کشید و آخر سر موفق به ترک می‌شود ولی دیگر زندگی رغبتی برایش ندارد. تا اینکه دوباره تصمیم به یادگیری سیگار کشیدن می‌کند.
نمیدونم آیا با خواندن این کتاب می‌توانیم به سوالی که سامبرا از ما کرده جواب دهیم یا خیر؟ ولی من جوابی دندان‌شکن و محکم برایش اما در قالب نامه: الخاندرو سامبرای عزیز سلام! امیدوارم هر جایی در شیلی یا اسپانیا هستید خوش‌و‌خرم باشید. کتابت را خواندم ،جواب سوالت را میخوام در این نامه بگم با وجودی که دقیق و کامل نیست: چون این زندگی هنوز روی خوشش را نشانمون نداده و ما به امید آن روز به زندگی خودمان ادامه میدیم و برای ادامه دادن هم انگیزه لازمیم. یکی عین ما سراغ ادبیات میاد و دیگری سراغ سیگار و دیگرانی هم سراغ هر دو که انگار این مورد آخری‌ها بیشتر نیاز به توجه و روی خوش زندگی دارند؛ شاید اون سیگاری در واقع غم‌هایش را دود می‌کند که آن روی خوش را برای خود فراهم کند. کسی دقیق نمی‌داند که چرا و چگونه سراغ ادبیات و سیگار می‌رویم. ولیکن هر چه باشد پای ما را در این زندگی که اصلا معلوم نیست روی خوش دارد یا نه سنگ قلاب می‌کند. امیدوارم توانسته باشم جواب سوالت را خیلی واضح داده باشم. دوستدار تو. محمد امین.

(سعی کردم که با این گزارش کم منسجم فضای کتاب را برایتان شرح دهم که به همین مانند گزارشم است؛ و یک ستاره کمتر برای همین مورد است)
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

8