معرفی کتاب چقدر خوب سیگار می کشیدم اثر الخاندرو سامبرا مترجم نیکزاد نورپناه

با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
4
خواندهام
39
خواهم خواند
75
توضیحات
داستانهایی که سامبرا مینویسد کوتاه و کم حجماند. شیوه داستاننویسی او هم همین گونه است، موجز اما صریح. ایده را یک راست روی کاغذ سرازیر میکند و حالا وظیفه خواننده است که سهمش را از این کلام موجز بردارد یا برندارد. این ویژگی در نثر او نیز بازتاب دارد. گویی خواننده رو به رویش نشسته باشد و با هم مشغول گپ و گفت باشند، بدون زبان بازی شبیه آنچه که در زبان زندگی روزمره جریان دارد. چرا باید سراغ چیزی یا کسی رفت وقتی قرار نیست زندگیمان را دگرگون کند؟ این سوالی است که در طول این دو داستان سامبرا از ما میپرسد. محور اولی ادبیات است و دومی سیگار؛ دو عنصری که فرای سودمندی یا ضررشان مثل لنگری انسان را از ملال و سرخوردگی به چیزی متصل میکند. هر دوی آنها بخشی از تنهایی انسان و فرای مصلحت و زندگی روزمرهاند، خاطرههایی میسازند و یادهایی را تا ابد زنده نگه میدارند. «سیگارها علائم سجاوندی زندگیاند.» میتوان این نکته را درباره ادبیات هم به کار برد سیگار و ادبیات مکثهاییاند که زندگی روزمره را تحملپذیر و شورمندتر میکنند.
بریدۀ کتابهای مرتبط به چقدر خوب سیگار می کشیدم
نمایش همهلیستهای مرتبط به چقدر خوب سیگار می کشیدم
1404/3/20 - 14:51
یادداشتها
1404/3/31 - 07:08
1404/1/13 - 18:37
1404/3/16 - 05:52
1404/2/13 - 14:32
1404/1/4 - 18:38
1404/7/4 - 00:12

خب! به پایان این اثر عجیب و متمایز رسیدیم. شیوه داستان نوشتن آلخاندرو سامبرا رو دوست داشتم. دقیقا عین همان حرفهایی بود که نیکزاد نورپناه داخل مقدمهشون زدند . سامبرا این حس را بهتان میده که پول هفتگیتون را به تاکسیای داده و تصمیم گرفته باشید در کل شهر بتابید. او هم به مانند راننده تاکسی ما خوانندگان را در دنیا و اتفاقات شخصیتها غرق میکند و به مثالی دیگر انگار در حال گفتگو با ما باشد و او در مورد شخصیتها که غایباند گپ بزند؛ با جمله اول داشتانهایش، کل داستانش را اسپویل میکند و شما هاجوواج که آخر داستان چطور تمام میشود و سر هم میاد ؛ سامبرا گاها شخصا خود وارد ماجرا میشد و جملهای را در داستان بنا میکرد همانند راننده تاکسیهایی که ناگهانی شروع به حرف زدن با تو میکنند در حالی تو ممکنه دوست نداشته باشی که با آنها صحبت بشی!. همچنین بر خلاف دیگر نویسندگان که برای داستانهایشان نماد بر میگزینند. ایشان که ایدهشان را یکراست بر کاغذ پیاده میکند، معتقد است که نماد در خود متن نهفته میشه و نیازی به ساختن نماد یا هر چیز دیگری نیست. اما خود کتاب: در واقع کتاب به سوالی که او از ما پرسیده نوشته شده که: چرا باید سراغ چیزی یا کسی رفت وقتی قرار نیست زندگیمان را دگرگون کند؟(جملات پشت جلد را برای شما به اشتراک میذارم چون واقعا نمیدونم دیگه چطوری بیان کنم(باز به قضیه کتاب بسلامتی خانمها مبتلا شدم: حرف هست ولی قابل توصیف نیست.)) دو داستان کوتاه: داستان اول که بنسای نام دارد، در مورد یک دختر و پسر دانشجوی ادبیات اسپانیایی به همراه دوستانشان است است، به نام های امیلیا و خولیو که امتحان دارند و برای درس خواندن در خانهای دور هم جمع میشوند. اما مهمانی درسی تبدیل به خوشوبش میشود و آخر آن مهمانی تصمیم به خوابیدن در همان خانه را هم میکنند که باعث کشف قرابت احساسی خولیو و امیلیا میشوند. البته این قرابت احساسی هم با یک دروغ بیشتر شد: اینکه هر دو کتاب در جستجوی زمان از دست رفته از مارسل پروست را خواندهاند. قرابت و عشقشان به همین روند که کتاببخوانند و عاشقی کنند ادامه دارد تا زمانی که زن داستان فوت میکند. داستان دوم که خود اسم کتاب در واقع از دفتر یادداشت های فرد سیگاریای که از یازده سالگی شروع به سیگار کشیدن میکرده نوشته شده که در حال ترک سیگار است؛ زیرا که میگرن دارد و دکتری که ده سال درس خوانده برایش گفته سیگار کشیدن برای سلامتی ضرر دارد. درمان ترک سیگارش نود روز طول میکشید و آخر سر موفق به ترک میشود ولی دیگر زندگی رغبتی برایش ندارد. تا اینکه دوباره تصمیم به یادگیری سیگار کشیدن میکند. نمیدونم آیا با خواندن این کتاب میتوانیم به سوالی که سامبرا از ما کرده جواب دهیم یا خیر؟ ولی من جوابی دندانشکن و محکم برایش اما در قالب نامه: الخاندرو سامبرای عزیز سلام! امیدوارم هر جایی در شیلی یا اسپانیا هستید خوشوخرم باشید. کتابت را خواندم ،جواب سوالت را میخوام در این نامه بگم با وجودی که دقیق و کامل نیست: چون این زندگی هنوز روی خوشش را نشانمون نداده و ما به امید آن روز به زندگی خودمان ادامه میدیم و برای ادامه دادن هم انگیزه لازمیم. یکی عین ما سراغ ادبیات میاد و دیگری سراغ سیگار و دیگرانی هم سراغ هر دو که انگار این مورد آخریها بیشتر نیاز به توجه و روی خوش زندگی دارند؛ شاید اون سیگاری در واقع غمهایش را دود میکند که آن روی خوش را برای خود فراهم کند. کسی دقیق نمیداند که چرا و چگونه سراغ ادبیات و سیگار میرویم. ولیکن هر چه باشد پای ما را در این زندگی که اصلا معلوم نیست روی خوش دارد یا نه سنگ قلاب میکند. امیدوارم توانسته باشم جواب سوالت را خیلی واضح داده باشم. دوستدار تو. محمد امین. (سعی کردم که با این گزارش کم منسجم فضای کتاب را برایتان شرح دهم که به همین مانند گزارشم است؛ و یک ستاره کمتر برای همین مورد است)
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.