■بعضی از کتابارو که میخونی، خوشحال میشی که هنوز قدرت ادبیات اونقدر زیاده که تاثیرش از دیدنِ فیلمها و سریالها هم فراتر میره و اثرش رو توی تو چنان باقی میگذاره که مدتها بهش فکر کنی.
"غریبه" برای من جزو چنین آثاری بود. اثری که اتفاقا نه برای خیلی وقت پیش، بلکه برای ۴ یا ۵ سال قبل هستش. خوندنش لذتبخش و در عینحال مور مور کننده بود. چیزهایی که توی متنِ داستان میخونی یک داستان ساینسفیکشن رو ارائه میدن اما در فرامتن و زیرمتن داستان، ما با چیزهایی روبهروییم که حتی اگر چشمهامون رو به روشون ببندیم نمیتونیم مانعِ متوجه شدنشون بشیم. داستانِ "غریبه" برای شککردن نوشته شده. داستانی که توش دنیا آخرالزمانیه، پیشرفت بشر مثلِ برق و باد سریعه و دنیا اونقدر در حال تغییره که برای کرکترای داستان بسترِ نقطهایه که باید دقت کنن چیزی که فکر میکنن هستن یا نه؟
روایتِ ایان رید از ماجرا جوریه که از همون اول متوجه میشی که یه چیزی سرِ جاش نیست و داره بهت سرنخ میده تا دچار شک بشی اما هرچقدر هم شککنی، خیلی دشواره که سیلی محکمی که اواخر داستان قراره بهت بخوره رو پیشبینی کنی و این برای یک نویسندهی امروزی خیلی کار سختیه چون مخاطبهاش هم از یک هوش نسبی برخورد دارن که اگر خوب با کارتات بازی نکنی دستت رو میخونن.
■همراه شدن با داستانِ "غریبه" اونقدر سادهست که باورت نمیشه داری انقدر راحت در طول صفحات پیشروی میکنی. همهی اینها برمیگرده به هنرِ ایان رید در نوشتنِ اثری چنین گیرا و همراه کننده. پیش از این ایان رید به جستار نویسی و مموآر نویسی مشغول بوده و خب مشخصه که چرا انقدر میتونه مخاطب رو برای خودش نگه داره و همراه داستانش پیش ببره. چون کسی که جستار یا مموآر مینویسه یک بخشِ هنرش ایجادِ روایتِ جذاب از چیزهای معمولی و حوصله سر بره و این به شدت توی اثری مثل "غریبه" حائز اهمیته.
در یک دنیای آخرالزمانی که دنیا سراسر خاکستری شده، در حاشیهی شهر توی یک خونهی قدیمی چه اتفاقاتی ممکنه رقم بخوره که بشه با جزئیات بهشون پرداخت؟ خوردن، خوابیدن، ریدن و سکس... همین و بس. اما ایان رید دست روی همین مسائل میذاره و اونهارو در داستانش جوری دچار اهمیت و ارزش میکنه که تو به جای سر رفتن حوصلهت، احساس نزدیکی میکنی با داستان. پیشتر دربارهی خلاصهی غریبه حرف زدم، اینکه شما همزمان با کاراکتر اصلی داستان دچار یک نبرد میشید تا برای حفظ موقعیت و مرزهای انسانی/اخلاقیتون بجنگید هنر بینظیر نویسنده به حساب میاد.
■این کتاب برای من یادآورِ هرسانگیز دنیا بود. چه دشواره که چیزهایی که واقعا هستیم رو با مدرک بهمون ثابت کنند نیستیم و چه دشواره که نتونیم مرز بینش رو ببینیم تا زمانی که کار از کار گذشته باشه.
■در کل، اثری مثل غریبه نورهای روشنی هستن در دنیای ادبیات این روزها. ادبیاتی که وقتی همه فکر میکنند تیره و تاره شده، اثری اینچنینی میاد و میدرخشه و انصافا هم خوب میدرخشه.
به شدت توصیه میکنم بخونیدش. از سهلخوانترین کتابهای امسال بود برام.
امتیاز: ۴ از ۵. (اگر قرار رو بر سختگیری نمیذاشتم، ممکن بود حتی ۵ بگیره)
*جا داره که از مترجم هم بابت ترجمهی خوبش تشکر کرد. من واقعا راضی بودم.