بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

شازده احتجاب

شازده احتجاب

شازده احتجاب

3.4
94 نفر |
20 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

7

خوانده‌ام

182

خواهم خواند

81

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب می‌باشد.

معرفی کتاب شازده احتجاب اثر هوشنگ گلشیری کتاب شازده احتجاب، رمانی نوشته ی هوشنگ گلشیری است که نخستین بار در سال 1969 وارد بازار نشر شد. در اواسط دهه ی 1920 و در خانه ای رو به ویرانی، آخرین بازمانده از خانواده ای اشرافی به خاطر ابتلا به بیماری سل به شکلی تدریجی در حال نزدیک شدن به مرگ است. دامنه ی قدرت و نفوذ این شازده ی سالخورده، اکنون به خانه اش تقلیل یافته؛ خانه ای که در آن، حسرت شکوه و عظمت نیاکان شازده دست از سر او برنمی دارد. این شخصیت به یاد ماندنی که مدام بین واقعیت و توهم در گذار است، در بخش هایی از زندگی لذت طلبانه و اغلب بی رحمانه ی اجداد خود غرق می شود. خویشاوندانی که مدت ها از مرگشان می گذرد و اکنون تنها در قاب عکس های اطراف دیده می شوند، در ذهن سودازده ی شازده جان می یابند و او را تهدید می کنند. اما با در هم تنیدن این تصاویر و خاطرات مبهم، خیلی زود مشخص می شود خاطره ی همسر شازده یعنی فخرالنسا است که بیشتر از هر چیز او را آزار می دهد.

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

باغ مخفی

1402/09/03

تعداد صفحه

20 صفحه در روز

لیست‌های مرتبط به شازده احتجاب

نمایش همه
جزء از کلبوف کورهمنوایی شبانه ی ارکستر چوب ها

رمان هایی با تکنیک جریان سیال ذهن.

20 کتاب

تکنیک پیچیده جریان سیال ذهن یا Stream of consciousness شاید برای افرادی که تازه شروع به کتابخوانی کرده اند، ناآشنا و غیر قابل فهم باشد. خلاصه بگویم؛ در این کتاب ها خیلی به دنبال معنا نباشید! به نظرم افرادی که تازه با کتاب و کتابخوانی آشنا شده اند، برای شروع سمت این کتاب ها نروند. چون این تکنیک عموما شامل پراکنده گویی های هذیان گونه است و عموما این کتاب ها سخت خوان و گاها حوصله سر بر می شوند. در این تکنیک زمان، مقوله ای کاملا ذهنی، نسبی و غیر خطی است. بعضی از این کتاب ها آنقدر در همه جا پیشنهاد می شود که ناخودآگاه مخاطب تازه کار هم آن را انتخاب می کند. امکان تمام نکردن و نیمه کاره رها کردن این دسته کتاب ها هست. پس برای شروع پیشنهاد می کنم از این لیست انتخاب نکنید. اینجا لیستی از کتاب هایی که با این تکنیک نوشته شده اند میگذارم. خودم بعضی را خوانده ام و بعضی را نه. پی نوشت: بعضا گفته شده که بوف کور یا جزء از کل جریان سیال نیست. به هرحال نوشته ها به گونه ای هستند که به نظر می رسد نویسنده با استفاده از تکنیک جریان سیال ذهن سعی می کند وقایع و صحنه های روایت را همانطور که در ذهن شخصیت های داستان جریان می یابند، بازگو کند.

یادداشت‌های مرتبط به شازده احتجاب

Mobina Fathi

1400/10/13

                

اگر بخواهیم کلیتی از داستان اثر ارائه دهیم، توصیفی که گلشیری، خود بیان کرده، گویای تمام داستان است. گلشیری درباره رمان شازده احتجاب می‌گوید که: « تحریر اول شازده احتجاب چند صفحه بیشتر نبود. آدمی که نشسته بود و سرفه می‌کرد و خاطراتی یادش می‌آمد و دست آخر آن شب باید می‌مرد. این  میان باید پر می‌شد.» تمام داستان هم چیزی جز همین چند جمله نیست؛ اما همان طور که می‌دانید، همین چند جمله تبدیل به یکی از شاهکارهای ادب فارسی معاصر شد. تبدیل به رمانی که جوایز متعددی دریافت کرد و تشویق و تحسین و البته نقدهای بسیاری نیز دریافت کرد؛ اما از نظر من، آنچه شازده احتجاب را به اثری فاخر بدل کرد، همان نقدها بود. چرا که این رمان با سنگ بنای نقد پیش رفت! به این شکل که گلشیری داستان را به شکلی سریالی در جلسات جنگ اصفهان می‌خواند و حاضرین آن را مورد اصلاح قرار می‌دادند تا اینکه به نقطه پایان رسید. شاید برایتان جالب باشد که بدانید گلشیری و مخاطبینش و به صورت کلی، ادبیات معاصر ایران، این شاهکار را مدیون ابوالحسن نجفی است! چرا که گلشیری ابتدا در قالب داستان کوتاه پنج صفحه‌ای این رمان را به رشته تحریر درآورد و نجفی بود که بیان کرد این داستان، داستانی کوتاه نیست و بلکه طرحی داستانی برای نوشتن یک رمان است.
هر چند، کلیت داستان چیزی جز همان چند جمله‌ای که خود گلشیری گفته بود نیست، اما باید دید که چرا این رمان، تا این اندازه دیده شد و از شاهکارهای ادبی معاصر به شمار می‌‌آید. داستان در واقع زوال استبداد و حکومت قاجار را روایت می‌کند و شازده که شخصیت اصلی داستان است، در اوهام و ارجاعاتش به گذشته خود و خاندانش، ظلم و استبدادی را که قاجار در آن دوره روا داشته بود را بیان می‌کند و مخاطب زوال یک شخصیت را نمی‌خواند، بلکه گویی که شخصیت اصلی داستان که شازده باشد، نماینده قاجار است و مخاطب به واسطه او به تماشای زوال و از هم گسیختگی حکومت قاجار می‌شود. 
اما این زوال به شکلی شاعرانه روایت شده است (هرچند که گلشیری، خود گفته بود که استعدادی در شعر گفتن ندارد) و در آن از تکنیک جریان سیال ذهن استفاده شده است؛ شازده روی صندلی نشسته و مدام در خاطرات خود غوطه‌ور است، اما آنچه شازده کم‌جان و بی رمق داستان را تا خاطرات سالیان گذشته با خود می‌کشاند «فخرالنسا» است. اما چرا شازده تا این اندازه دلبسته فخرالنسا بوده و او در داستان گلشیری همانند زن اثیری رمان بوف‌کور دست نیافتنی بوده است به دلیل تفاوت و دغدغه‌مندی فخرالنسا است. ما فخرالنسا را بیشتر در حال خواندن و تورق خاطرات گذشتگان می‌بینیم، چرا که انگار پرسشی که در دل داستان جریان دارد، مسئله فخر النسا نیز بوده است؛ پیدا کردن پاسخی برای اینکه «چه شد که اینچنین شد؟» 
در واقع شازده که در عالم واقع به فخرالنسا دست پیدا نکرده است، می‌خواهد تا فخرالنسا را در قامت فخری تجسم کند تا بتواند بر او چیره شود. بر جسمش دست پیدا کند و روحش را بشناسد. همین حسرت شازده است شاید، که او را مدارم راهی گذشته می‌کند؛ گذشته‌ای که تمام شخصیت‌هایش مرده اند و در آخر غلام، خبر مرگ شازده را نیز به خود او می‌دهد. 
اما همانطور که گلشیری خود بیان می‌کند، تنها دغدغه او تنها به تصویر کشیدن زوال استبداد و قاجار در این اثر نبوده است، بلکه تمرکز گلشیری بیش از هر مسئله دیگری در این رمان «مسخ شدن» بوده است. خود اینطور می‌گوید که : « مسئله اساسی برای من مسخ آدم‌ها بود. فخری را مسخش کنیم که بشود فخرالنسا یا فخرالنسا را بگذاریم در محدوده زندان خانواده و ارتباطش را با کل جهان قطع کنیم تا ببینیم ذره ذره چه اتفاقی می‌افتد. خواستم نشان بدهم که انسان‌ها اگر مسخ بشوند، اگر محدود بشوند، چه از آن‌ها ساخته است.»
گلشیری شخصیت‌های داستانش را طوری در هم ادغام می‌کند که شخصیت‌ها در هم گم می‌شوند و به بیانی دیگر مسخ می‌شوند. فخری در فخر النسا گم می‌شود که همیشه دوست داشته مثل خانم باشد نتوانسته و سبب اصلی این مسخ شدگی در نگاه شازده است که نتوانسته به فخرالنسا دست پیدا کند و او را در فخری مسخ کرده تا در دسترسش باشد. فخرالنسا تنها شخصیت روشنفکر داستان است که در مقابل شازده ایستاده است و تنها شخصیتی است که کتاب می‌خواند و اهل مطالعه است و زودتر به پرسش «چه شد که اینطور شد؟» رسیده است؛ حال آنکه شازده نه به واسطه مطالعه، بلکه وقتی که روی صندلی نشسته و سرفه می‌کند و نفس‌های آخرش را می‌کشد، با مرور خاطرات خود به این سوال می‌رسد که البته دیگر برای طرح این سوال گویی خیلی دیر است.

        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

            نوشتن در مورد شازده احتجاب خیلی سخته چون اینقدر در موردش نوشته شده که خوب و بدش برای هر کسی که وقت بذاره برای خوندن اون همه نظر مشخص میشه. اما نمیشه منکر شد که از نظر ادبی خیلی درخشانه. این شیوه از نوشتن خواه ناخواه باعث میشه اثر اندکی سخت خوان بشه ولی توصیه میکنم اوایلش کمی تحمل کنید. شاید گوش دادن به نسخه ی صوتی راحتتر باشه، شاید. خیلی توضیح نمیدم فقط مختصری داستان رو بگم برای مراجعت بعدی خودم. شازده احتجاب یا خسرو خان نواده ی خان و شازده ی بزرگ توی اتاقی نشسته و یکی یکی اجداد و نزدیکانش رو از توی عکس ها میکشه بیرون و خاطره هایی جسته و گریخته از زندگی اونها روایت میکنه. راوی گاه گاه در داستان عوض میشه و ممکنه یه خاطره رو از زبان دو نفر بخونید. شازده مثل اجدادش نشده اما به قول خودش خون...ه
 توی داستان سعی شده از بی رحمی و ظلم شازده ها، ظلمی که به زنها و کودکان میشده و شرایط جامعه حرف بزنه. توصیه میکنم بعد از خوندن کتاب چندتایی نقدش رو هم بخونید که خالی از لطف نیست.ه
          
            #شازده_احتجاب 


از خیلی وقت پیشتر ها اسم کتاب شازده احتجاب را میشنیدم.جا به جا در سایت های مختلف هم دیده بودمش.اما هیچگاه فرصت نکرده بودم بخوانمش.دو روز پیش که شنیدن سمفونی مردگان برای بار دوم تمام شد رفتم سراغ کست باکس.پادکست هایی که دنبال کرده بودم را بالا و پایین میکردم که چشمم روی نام چندین کتاب بیشتر مکث میکرد.از بین آن همه اسم وسوسه کننده شازده احتجاب را انتخاب کردم.کتاب صوتی شازده احتجاب با خوانش ناصر زراعتی.

از همان ابتدای کتاب موج جریان سیال ذهن شازده  مرا هم میبرد در هزارتوی تاریخ.به سیاه روزگار قاجار با آنهمه عیاشی و ظلم به رعیت میکشاندم.مخصوصا که این روزها مشغول خواندن چند کتاب تاریخی هم هستم و تازه تاریخ سلسله قاجار را تمام کرده ام،بیشتر فلان الدوله ها و بیصار السلطنه ها پیش چشمم رژه میروند.

کتاب نقل چند ساعت پایانی عمر شازده احتجاب یا همان خسرو آخرین فرد از یک خاندان اشرافی قجری است.شبی در راه آمدن خانه مراد را که یکی از نوکران پدربزرگش بوده میبیند.مرادی که در همه صحنه های مرگ بوده و همیشه خبر مرگ می آورده است.دیدن مراد به شازده این حس را میدهد که او نیز امشب خواهد مرد.به خانه ی خالی و سوت و کور که نماد نابودی و ویرانی و انقراض است میرسد.با دیدن قاب عکس های اقوام درگذشته اش خاطرات از جلو چشمانش رژه میروند.

شازده با سفر در زمان و حرف زدن با خودش شخصیت خسته و درمانده، مرگ‌اندیش و مأیوس‌ و بی هویت خودش را به خواننده میشناساند.ظلم های خاندان قجری را به مردم،زنان و حتی فرزندان خودشان نشان میدهد.بیشترین کسی که در این خاطرات نقش دارد فخرالنسا همسر شازده که دختر عمه اش هم میباشد است. فخرالنسا نماد زن با فرهنگ و اهل مطالعه آن عصر است.ظلم شازده به فخرالنسا و فخری کلفت خانه به خوبی در این مرور خاطرات به تصویر کشیده شده است.

این رمان اسباب معروفیت هوشنگ گلشیری در سال ۱۳۴۸ بود.گلشیری به طرزی بدیعانه و ساختارشکنانه با قلمی پر ایهام و پیچیده به سبک جریان سیال ذهن داستان فروپاشی و اضمحلال یک خاندان را به کمک رویاها و خاطرات شازده روایت میکند.بعد از خواندن کتاب رفتم و فیلمش را هم پیدا کردم و دیدم.فیلمی سیاه سفید با بازی جمشید مشایخی،فخری خوروش و کارگردانی بهمن فرمان آرا در سال ۵۳.

این بخش از گفته های فخرالنسا به خوبی روزمره خان های قجری و اوج دغدغه های آنان را نشان میدهد.فخر النسا به خسرو می‌گوید: «چرا نیاکان ما همه‌اش به فکر مزاج مبارک و بواسیر مبارک هستند و یا اگر از این خبرها نباشد اگر یکی را پیدا نکنند که سرش را مثلاً لب همان باغچۀ خانۀ شما گوش تا گوش ببرند، چرا سوار می‌شوند و با انهمه میرشکارباشی، منشی باشی، تفنگدارباشی، ملاباشی، حکیم باشی می‌زنند به کوه و صحرا و می افتند به جان مرال و پازن و دراج و خرگوش و چه و چه، تازه وقتی خسته و کوفته برمی گردند چرا یکی دیگر را صیغه می‌کنند؟ و صبح یکی را خلعت می‌دهند، یکی را سر می‌برند و اموالش را مصادره می‌کنند؟»

#شازده_احتجاب
#هوشنگ_گلشیری
#کتاب_صوتی


🌸سایه🌸

@sayeh_sayeh
          
            سر دو راهی استبداد و استعمار کدام را انتخاب میکنی؟


گلشیری از دوگانه #استبداد و #استعمار اولی را برای نقد انتخاب کرده. البته کمی عجیب است، چون دوره قاجار دوره تاخت و تاز استعمار در کشور است و امتیازات ملی است که به کنسول های روس و انگلیس واگذار میشود و ملت مدام فقیرتر میشود. چطور میشود خاطرات قاجار را ورق زد و فقط از استبداد نوشت و یک سطر هم از استعمار ننوشت؟
شاید علت این مسئله قرار گرفتن پایگاه #مکتب_اصفهان در مرکز ایران باشد که تبعا کمتر مورد تاخت و تاز عمال بیگانه و طلایه داران استعمارگری قرار داشته. اصفهان مثل جنوب و شمال ایران نفت نداشته که سر امتیاز نفت شمال و جنوب دعوایی بین روس و انگلیس بر پا باشد. از سویی، اگرچه دوره قاجار قطعا دوره سیاهی بوده است اما سیاهنمایی درباره قاجار قطعا پهلوی ها را خوش می آمده. مخصوصا آن سیاهنمایی خاصی که تمرکز قدرت در فرد مستبد را در نهایت خودش نشان بدهد، گویی هیچ نهاد دیگری اعم از روشنفکران و علمای مذهبی قدرت تاثیرگذاری بر شاه یا شاهزادگان را نداشته اند. 
حال آنکه فی المثل مخالفت شخص ملاعلی کنی نقش مهمی در باطل شدن قرارداد رویترز میگذارد. یا فتوای میرزای شیرازی حرمسرای ناصرالدین شاه را علیه او می شوراند. پس در واقعیتی که #هوشنگ_گلشیری از دوره قاجار تصویر میکند جای اما و اگر هست. در هنر ایران سینماگر بزرگی مانند علی حاتمی با آثاری که در دوره قاجاریه خلق کرد این همه تصویر سیاه را کمی زدود و زیبایی هایی که آخرین مواریث پیش از مدرنیته بودند را به مردم نشان داد.
گلشیری البته در بعضی داستان های نمازخانه کوچک من هم طرف حسابش استبداد است. ولی به هر حال بعد از گلشیری داستان نویسی ما دو سه پله به لحاظ روانشناختی بالا میرود.

محمدحسن شهسواری در کتاب «قدم زدن در مه» عمده ترین علت موفقیت کتاب شازده احتجاب را اقتباس سینمایی بهمن فرمان آرا از آن میداند. پر بیراه نمیگوید. رمانی کم حجم، با این روایت تو در تو، منطبق شدن سایه وار شخصیت ها بر هم، خشونت های عریان که لااقل میتواند دل بخش زیادی از مخاطبان مونث را به هم بزند و آنانان را از خواندن ادامه کتاب منصرف کند و خلاصه این همه فرم گرایی در رمان میتوانست کاری کند چاپ اول این رمان در انبار ناشر بماند. با این حال جامعه ادبی که در آن سالها تشنه شیوه های جدید روایت بود از رمان کوتاه گلشیری استقبال کرد و این استقبال را نمیتوان تمام مرهون اقتباس سینمایی فرما آرا دانست.

یکی از سویه های قابل تامل در شازده اختجاب سویه روانشناختی آن است که بحثی مفید و مستوفا ا میطلبد و در این مجال کوتاه حق آن ادا نمیشود. شازده احتجاب به قرائن زیاد دچار ضعف قوای جنسی است. از طرف زنش سرکوفت میخورد که چطور نمیتواند هر شب با دختر باکره ای بخوابد در حالی که جد امجد چنین میکرده. از طرفی فرزند یک نظامی سرخورده تریاکی است که از عذاب وجدان کشتار مردم به مخدر پناه برده. عمل جنسی چاه ویلی است که شازده باید بتواند تنش های فردی-اجتماعی اش را در آن فروریزد و رهایی یابد اما او از این کار ناتوان است. این که او فخری را در عمل جنسی (حتی وقتی او در دوره عادت ماهیانه است) جایگزین فخر النسا میکند ناشی از نوعی سرخوردگی از روش پیشینیان، سرریز تحقیر اجتماعی و ناتوانی از ادامه آن راه است. به علاوه این کار نوعی انتقام از خود نیز هست. با همخوابگی پیش روی جنازه زن بی نوایش میخواهد از نسل فراموش شده اش انتقام بگیرد.
          
            .

سال 1348، گلشیری اثر معروف خود، «شازده احتجاب» را می‌نویسد که انتشارش موجب شهرت او می‌گردد. «شازده احتجاب» رمانی کوچک در امتداد رویکردی است که هدایت در «بوف‌کور» آغاز کرده بود و چوبک با انتشار «سنگ صبور» در سال 1345، به‌گونه‌ای قصد تداوم آن را داشت. این رمان یک شروع قوی برای روایت سیال ذهن در زبان فارسی محسوب می‌شود. اگرچه منظر ذهن سیال، پیش‌تر از «شازده احتجاب»، در ادبیات ایران به‌وسیله یکی دو نویسنده دیگر نیز به آزمایش گذاشته شده بود، اما شهرت و مقبولیت این زاویه دید، مرهون انتشار «شازده احتجاب» است که یک نمونه عالی برای عرضه امکانات آن در آن سال‌ها محسوب می‌شده است. شازده احتجاب را می‌توان یکی از نخستین آثار ذهن‌گرای مدرن فارسی دانست که در پی بازآفرینی حالات ذهنی و انعکاس درون شخصیت‌های داستانی، به استفاده از تکنیک‌هایی روی آورده است که محتویات درونی ذهن و جدال‌های درونی انسان را همچون اتفاقات داستانی در کش‌وقوس رمان بازتاب می‌دهد. این تکنیک‌ها که متفاوت با تکنیک‌های انعکاس ذهن کلاسیک طراحی شده‌اند درصدد بازتاب ذهن بر طبق یافته‌های جدید علمی دربارۀ ماهیت و عملکرد واقعی ذهن انسان هستند. این داستان نمونه بارز «روایت انسان در دنیای مدرن» است که در آن همه‌چیز در «درون» ذهن شخصیت‌ها اتفاق می‌افتد و نمود بیرونی رفتارها و حرکت‌ها، بسیار کم و تقریباً قابل صرف‌نظر کردن است. گلشیری در این داستان، بی‌واسطه و مستقیم درون ذهن شخصیت داستانی‌اش جای می‌گیرد تا انعکاس یافته‌ها، یادها، خاطرات و اوهام ذهنی او را به نمایش بگذارد. کنش و واکنش‌های بیرونی داستان، تنها در این حد است که شازده خسرو احتجاب، بازمانده‌ای از سلسلۀ مخلوع قاجاریه درحالی‌که بر صندلی اجدادی و در اتاقی خالی از اشیاء عتیقه نشسته است سر بر ستون دست‌ها می‌گذارد، سرفه‌های پی‌درپی می‌کند و گاه‌گاه به نگریستن عکس‌های حول‌وحوش اتاق می‌پردازد تا با یادآوری گذشته‌ها به شناخت خود دست یابد. بقیه داستان در ذهن شازده می‌گذرد و خواننده با درک بی‌واسطۀ ذهن او گذشته‌های دوردست زندگی‌اش و حتی زندگی اجدادش را درک می‌کند و دراین‌بین خواسته‌ها و عقده‌های روانی انسان را درمی‌یابد که خود از این نسل است اما بازمانده از تمام قدرت و جبروت پیشینیان خویش. 

راوی سوم شخص محدود به ذهن شازده احتجاب و فخری، در شب آخر زندگی شازده احتجاب (زمان حال) راوی اصلی متن روایی است. این راوی اصلی کانونی‌گر بیرونی متن روایی نیز هست و شازده احتجاب و فخری دو کانونی‌شده داخلی او هستند. راوی سوم شخص محدود برای نقل رخدادهای زمان گذشته (زمان پیش از شب آخر زندگی شازده) وارد ذهن شازده احتجاب و فخری می‌شود و با استفاده از گفتمان مستقیم و گفتمان غیرمستقیم این دو، مشاهدات، اندیشه‌ها و گفته‌هایشان را بازگو می‌کند.

شخصیت اصلی شازده احتجاب یکی از شازده‌های عقیم خاندان قاجار است که اضمحلال و فروپاشی این خاندان را روایت می‌کند. او در اتاقی که بوی نا می‌دهد و دیوارهایش پر از عکس‌های موریانه خوردۀ اجداد و نیاکان است، آرام‌آرام جان می‌دهد. شازده احتجاب که در گذشته با نام خسرو شناخته می‌شود، در کنار پدربزرگ و در میان عمه‌ها و عموها، و دبدبه‌ها و کبکبه‌هایشان بزرگ می‌شود. پدربزرگ، یعنی همان شازدۀ بزرگ، مردی بسیار مستبد و خون‌خوار است که مادر خود را می‌کشد، برادر ناتنی و زن و سه فرزند او را به چاه می‌اندازد و یکی از زنان خود را داغ می‌کند. شازده انسانی است در واپسین روزهای نابودیِ هم‌صنفانش. به همین دلیل خسته از همه‌چیز، درگیر یک میل غریزی در روابطش با دو زن درگیر است. بازهم انسان داستان‌های گلشیری، در امیال غریزی غوطه می‌خورد. بسامد بالای این انسان در داستان‌ها، ما را به این قضاوت می‌رساند که گلشیری انسان را به‌طور کامل در همین قاب می‌بیند. داستان شازده احتجاب نمونۀ مسجلی است برای انحلال همه چیز در ذهن و هم‌زیستی گذشته و حال. 

از روی خرده‌ریزها رد شد و ساعت جد کبیر را برداشت، کوک کرد. صدای تیک و تاک بلند شد. ساعت پدربزرگ و پدر را و بعد ساعت‌های جیبی را هم کوک کرد. گفت:«فخری، چرا ایستاده‌ای؟ کمک کن ببینم.» فخری کمک کرد، من هم کردم. ساعت پدربزرگ زنگ زد، بلند و مقطع. فراش‌ها آمدند. پنج تا بودند، بلندقد، با سبیل‌های چخماقی. دست به سینه تعظیم کردند و برگشتند. فخرالنساء گفت: «ملاحظه فرمودید، شازده جان؟ این را، حتماً شارژدافر روس پیشکش حضور انور اقدس کرده.» با انگشت گرد حاشیۀ پایین ساعت را پاک می‌کرد. گفتم: «فخرالنساء، من دارم کلافه می‌شوم.» آن‌همه عقربه روی صفحه‌ها تکان می‌خوردند. صدای تیک‌وتاکشان در هم و مداوم بود.


و در لابلای آن‌همه فراش خلوت و خواجه‌باشی و شاطر و فریادهای کورشو، دورشو و زن‌های حرم و کنیزها که می‌ریختند توی حوض و کشتی می‌گرفتند... لخت؟ جد کبیر، حتماً می‌خندیده. و خاطر انورش را انبساطی... و سکه شاباش می‌کرده و زن‌ها و کنیزها که می‌ریختند روی هم، تودۀ گوشت زنده و سفید تکان می‌خورده، می‌خندیده، در هم می‌رفته، با دست‌وپایی که گاه‌به‌گاه بیرون می‌مانده. تودۀ گوشت که باز می‌شد، باز جد کبیر شاباش می‌کرده. آن‌سو، پشت این‌همه پدربزرگ ایستاده بود. یا نشسته؟ طرحی مبهم از کودکی چاق و کوتاه یا بلند و باریک با موهای پرپشت و یا... و چشم‌های؟ با شمشیر و کلاه و چکمه و برق تکمه‌ها. و لـلـه‌باشی‌ها و وزیر و مشیرهایش. حاکم ولایت... نمی‌دانم کجا. و شاید اگر فرصتی دست می‌داد و به سلام می‌نشست و آخوندها نمی‌آمدند و ا دعا به ذات اقدس بکنند و یا امرا به پابوس مشرف نمی‌شدند...
ـ اگر چشم گنجشکی را دربیاورند تا کجا می‌تواند بپرد؟
و سرفه کرد، بلند و کشدار. و فهمید که نمی‌تواند و رها کرد تا پدربزرگ همچنان عکسی بماند نشسته بر تختی یا بر پشت اسبی رام و یا پشت آن تودۀ گوشت بی‌کشل و زنده و خندان.
و پدربزرگ دست کشید به سبیل پرپشتش، سرفه کرد و توی قاب عکسش تکان خورد.