معرفی کتاب کلکسیونر اثر جان فولز مترجم پیمان خاکسار

کلکسیونر

کلکسیونر

جان فولز و 1 نفر دیگر
3.5
148 نفر |
52 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

21

خوانده‌ام

300

خواهم خواند

158

شابک
9786220101352
تعداد صفحات
312
تاریخ انتشار
1401/12/29

توضیحات

        روزهایی کـه از مدرسه  شبانه روزیش برمی گشت خانه گاهی اوقات، تقریباً هر روز، می دیدمش، چون خانه شان درست روبه روی ساختمان شهرداری بود. او و خواهر کوچک ترش زیاد از خانه بیرون می رفتند و برمی گشتند، اغلب همراه مردانی جوان که البته به هیچ عنوان خوشم نمی آمد. هر وقت سرم خلوت می شد پرونده ها و دفاتر کل را رها می کردم و می رفتم دم  پنجره و از پشت شیشه  یخ زده  اتاق، خیابان زیر پایم را نگاه می کردم و گاهی چشمم به او می افتاد. شب که می شد در دفترچه  مشاهداتم علامت می زدم، اول با ایکس و وقتی اسمش را فهمیدم با ام. بیرون هم بارها دیدمش. یک بار در صف کتابخانه  عمومی خیابان کراس فیلد درست پشت سرش ایستادم. حتی یک مرتبه هم نگاهم نکرد، ولی من پشت کله اش را تماشا کردم و دم اسبی بلندش را. خیلی بور بود، خیلی ابریشمی، شبیه پروانه  برنت، بافه  مویی که تا نزدیک کمرش می رسید. گاهی می انداختش جلو، گاهی پشت. گاهی هم جمع می کرد بالای سر. فقط یک بار، قبل از این  که این جا مهمانم شود، این موهبت نصیبم شد که مویش را باز ببینم، نفسم بند آمد از بس زیبا بود، شبیه یک پری دریایی…جان رابرت فاولزدر تاریخ 31 مارس 1926 در لی-آن-سی شهرک کوچکی در 60 کیلومتری لندن متولد شد. دوره متوسطه را در مدرسه بدفورد سپری کرد. پس از آن که مدت کوتاهی در دانشگاه ادینبورگ تحصیل کرد در سال 1945 برای خدمت نظامی به ارتش پیوست، دوران آموزشی وی مقارن با اتمام جنگ جهانی دوم بود لذا فاولز به طور مستقیم در نبردهای آن جنگ حضور نداشت. پس از چندی دریافت که زندگی نظامی با روحیات وی سازگار نیست بنابراین در سال 1947 تصمیم گرفت ارتش را ترک کند. پس از آن به اکسفورد رفت و در آنجا بود که اگزیستانسیالیسم را کشف کرد و به آثار ژان پل سارتر و آلبر کامو علاقمند شد. فاولز در سال 1950 در رشته زبان فرانسوی فارغ التحصیل شد و کارش را به عنوان نویسنده آغاز کرد.
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به کلکسیونر

نمایش همه

لیست‌های مرتبط به کلکسیونر

نمایش همه
حنا

حنا

1404/4/6

کاج هاکلکسیونربیمار خاموش

به هیچکس اعتماد نکن

33 کتاب

دنیایی از توطئه، خیانت و رازهای مرگبار! در این لیست، با تاریک‌ترین گوشه‌های ذهن بشر روبرو می‌شوید... جایی که هر لبخند پشت نقابی از دروغ پنهان شده، هر قربانی رازی دارد که با مرگش دفن می‌شود و هر شاهد بی گناه ممکن است تیغ تیز بعدی را در دست گرفته باشد. داستان هایی از خانه‌های متروکه با دیوارهایی که فریاد های خاموش را در خود نگه داشته‌اند، تا خیابان‌های تاریک شهری که هر چراغ روشن، سایه‌ای مشکوک را آشکار می‌کند. از قاتلی که با چهره‌ای دوست‌داشتنی در جمع حاضر می‌شود و قربانی‌ای که شاید به اندازه جلادش بی‌رحم باشد... ‼️هشدار‼️عوارض جانبی: در حین و یا بعد از خواندن این کتاب‌ها، ممکن است دچار: - واکنش های غیرقابل کنترل - فحاشی به شخصیت ها، روند داستان و یا حتی شخص شخیص نویسنده - تحسین یا شک کردن به مغز و هوش خودتان بابت حدس های درست و غلطی که در طول داستان زدید - نیاز سریع به ‌پیدا کردن قربانی بعدی و اسپویل کردن داستان برای او - میل شدید به قرار گرفتن جلوی آینه و صبحت کردن با فرد مقابلتان(که احتمالا تصویر خودتان است) " تموم شد؟ یه لحظه صبر کن؟ اصلا اخرش چی شد؟ یعنی....؟؟؟ پس.... اره خودمم حدس زده بودم ... ولی اخه.... اصلا مگه..... نه نه نه نه" پ.ن: بروز این عوارض پس از خواندن کتاب های موجود در لیست کاملا طبیعی و قابل درک می‌باشد و در صورت نداشتن هیچکدام از عوارض و علائم اشاره شده نیاز است در سلیقه‌ و سبک مورد علاقه‌تان تجدید نظر کنید.

146

یادداشت‌ها

محدثه ز

محدثه ز

1404/4/11

          ▪︎درباره کتاب:
کلکسیونر داستان مرد تنهایی که کارمند شهرداریه و کلکسیون پروانه داره.
تنها دل‌خوشی این مرد دختریه که هر روز از اتاق کارش اون رو می‌بینه و عاشقش می‌شه و تو خیالاتش باهاشه به امید روزی که به دختر دست پیدا کنه.
اما اشتباه نکنید!
این کتاب یه داستان عاشقانه نیست،
بلکه یکی از کریپی‌ترین تریلرهای روانشناختیه.

▪︎چیزی که تجربه کردم:
این کتاب یه تریلر جذابه که توش دیوانگی موج می‌زنه.
من عاشق داستان‌هایی‌م که فضای تیره‌ای داره و شخصیت اصلی سلامت روانی نداره :))
اتفاقا کلکسیونر هم داستانِ یه مرد مجنون اما بسیاااار مودب و مقرراتیه که تو خیالش با عشقش زندگی می‌کنه و بعد از برنده شدن در شرط‌بندی، اون‌قدر پول داره که تصمیم می‌گیره شغلش رو رها کنه و زمانش رو وقف ساختن خونه آرزوهاش کنه، اون تمام تلاش‌ش رو می‌کنه تا همه چیز مثل خیالاتش باشه،
و این تلاش در ابتدا شاید جالب به نظر بیاد اما ترسناک می‌شه،
چون این بازی و خیالات کم‌کم رنگ و بوی واقعیت می‌گیره...
تا جایی که تصمیم می‌گیره دختر رو مهمان خانه‌ش کنه، خانه‌ای که برای میراندای عزیز حاضر شده.

دیوانگی توی کتاب مشهوده، تقلایی که دختر می‌کنه قابل لمسه. نکته جالب اینه‌که مرد داستان به‌نحوی ناتوانی جنسی داره.
یعنی مسائل جنسی اصلا مطرح نیست، اون هم دیوانه‌س هم عاشقه واسه همین می‌گن داستان کریپیه.
از این دید جنسی به قضیه نگاه کنیم، رابطه فردیناند و میراندا یه‌جورایی واسم یاداور فیلم
Leon the professional
بود، البته که خیلی تفاوتم داشتن.
(نمی‌دونم اصلا، اگه خوندید کتابو لطفا تو کامنت بگید موافقید یا نه)

از اون‌جایی که نمی‌خوام اسپویل کنم یکم ممکنه ریویو مبهم به نظر بیاد ولی بپذیرید از من :))

ولی این شاید یکم اسپویله، نخونید:
به نظرم این‌که اسم کتاب "کلکسیونر" شده، فقط به‌خاطر این نیست که طرف پروانه جمع می‌کرده.
با توجه به آخر کتاب، شاید بشه گفت قاتل‌های سریالی یا دزدهای روانی هم یه جورایی کلکسیونرن :))
شایدم دارم خیلی پیچیده‌ش می‌کنم!
‌
▪︎ترجمه و نحوه نگارش:
سیر داستان رو دوست داشتم،
شروعش یکم کُند بود اما تقریبا به صفحه ۵۰ که رسیدم دیگه سخت می‌شد کنار بذارمش و تقریبا یک‌نفس خوندم تا رسیدم به بخش دوم.

کتاب چهار بخش و دو راوی داره:
بخش اول: شخصیت اصلی مرد داستان
بخش دوم: شخصیت اصلی زن داستان
در واقع بخش اول و دوم تمام حوادث یکیه اما زاویه‌های دید متفاوته و همین باعث شد حوصله‌م نشه کامل بخش دو رو بخونم و اعتراف می‌کنم یه جاهایی از روش پریدم.
برای همین هم سه ستاره دادم چون احساس می‌کردم اون وسط ۱۵۰ صفحه اضافه‌س.
درسته روایت داستان از دید قربانی می‌تونه جالب باشه و حتی باعث شه کتاب جذاب‌تر به نظر بیاد اما برای من خسته‌کننده بود.
بخش سوم و چهارم هم ادامه داستان بخش اول از زاویه دید شخصیت مَرده.

و پایانش: خیلی دوست‌داشتنی بود!
دقیقا از همون پایان‌های کریپی و دلخواهِ من ♡♡♡♡

ترجمه خوب بود ولی یه جاهایی‌ش یه حالی بود،
نمی‌دونم به خاطر نحوه نگارش کتابه یا ویراستاری‌ش خوب نبود.

▪︎ چیزی که یاد گرفتم:
نحوه استفاده از کلروفورم برای بی‌هوش کردن افراد.
‌
▪︎ دیگه چی:
این کتاب رو بعد از نجواگر خوندم،
اون‌جا هم یه قاتل روانی بود که بچه‌ها رو میدزدید البته نه به قصد تجاوز، این‌جا هم یه روانی دختر می‌دزده.
یه چندتا کتاب دیگه این مدلی بخونم احساس می‌کنم دچار سندروم استکهلم می‌شم. :|||||
‌
بعد تو هر دو هم پروانه داریم :))

▪︎به کیا پیشنهاد می‌کنم:
اگه دوست دارید یک کتاب روانشناختی تر و تمیز بخونید و البته آدم باحوصله‌ای هستید (به خاطر بخش دومش) حتما این کتابو بخونید.
چون تاکید می‌کنم ایده عالیه!
‌
▪︎سخن آخر از زبان میراندای کتاب:
می‌دانم برایش چه هستم. پروانه‌ای که همیشه دوست داشته به دام بیندازد. یادم است اولین‌باری که جی‌.پی. را دیدم گفت کلکسیونرها بدترین حیوانات‌اند.
البته کلکسیونرهای آثار هنری را می‌گفت‌. راستش منظورش را درست نفهمیدم، فکر کردم فقط می‌خواهد کارولین را شوکه کند، و مرا. ولی البته حق با اوست.
کلکسیونرها ضد زندگی‌اند، ضد هنر، ضد همه‌چیز.
        

2

هستی

هستی

1403/10/26

        کلکسیونر به پایان رسید..ترس،وحشت،درماندگی..
میراندا..دخترکی با تفکراتی بسیار عمیق و عشقی رویایی به جی پی معروف،
در حالی که در طول داستان از هر روشی برای ازاد شدن استفاده میکند..
از توهین و بددهانی گرفته تا مهربانی و ملایمت و هم بستر شدن.
اما فردریک..پسرک عجیب داستان..با وابستگی شدید نسبت به میراندا
که تمامی احساسات او را در یک جمله از زبان میراندا می فهمیم:
«تو عاشق حسی هستی که به من داری»..
فردریک تنها،ترک شده،دور افتاده،تلاش برای یافتن همدم و همراه
شکاکی عجیب،تفکرات غریب در رابطه،احساس عمیق به طرف مقابل
به دور از هر گونه رابطه جنسی..فردریک عجیب است..کاملا عجیب
نمیدانم شما هم متوجه شدید یا نه..اما فردریک و میراندا هر دو عاشق بودند
ولی عشق‌شان سوژه یکسانی نداشت.
فردریک دلبسته‌ی میراندا بود..و میراندا دلبسته‌ی جی پی...
و هر دو رابطه با طرف مقابل را بدون رابطه جنسی می‌دیدند.
و عشق را در آن نمی جستند..و اینکه میراندا از رابطه جنسی
برای فرار کردن استفاده کرد..از این نظر کاملا پیش فردریک مشخص بود..
که احساساتش دروغین هستند..
اما بخش دوم،بخش مربوط به میراندا؛
طولانی،خسته کننده،بدون نیاز
بیان عقاید متفاوت در رابطه با سیاست جامعه و.. معمول بود.
چون این افکار،در یک سلول بسته،نباید نظم خاصی داشته باشند
اما اینکه این دیگر از حد بگذرد و نیمه‌ی بیشتر داستان به بیان عقاید
بپردازد این را نشان می دهد که نویسنده به دنبال جایی برای بیان خود
و نشان دادن اعتقاداتش است..و بنظر من جی پی در قالب شخص نویسنده بود.
می‌توانست از دیالوگ های اعتقادی کاست و به بیان بیشتر نظر میراندا
در رابطه با فردریک پرداخت..و بنظرم بهتر بود که بیشتر به کودکی و نوجوانی فردریک پرداخت تا عمق اختلالات و دلایل او درک شود..
در هر صورت کتابی زیبا بود،آموختنی و 
در خصوص بیان اینکه یک فرد با اختلالات هیچ وقت درست نمی شود..
فقط بروز  این اختلال بر فردی به فرد دیگر انتقال می یابد....


      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

33

          توصیه می‌کنم بدون اینکه هیچی بدونید بشینید و کتاب رو بخونید. این یک تجربه‌ی بدیع و خاصه‌. اثری عمیقه و ارزش فکر کردن‌های بسیار رو داره. کتاب لزوما درباره‌‌ی یک جنایت نیست، به مثالی عمیق‌تر دامن می‌زنه‌. مسائلی که گاهی در کتاب مستقیم بهشون اشاره میشه و گاهی تو باید خودت برداشت شخصی خودت رو ازشون ارائه بدی. مفاهیم کتاب ساده نوشته شدن اما اصلا ساده نیستن. رفتار کرکتر‌ها خیلی عادیه و انگار نرماله و همین، دنیای مارو بی‌رحمانه نشونمون می‌ده و ترسناک‌تر جلوه‌ش میده. کتاب اصلا برای این نیست که شما منتظر یه اتفاق یا یک معجزه باشید، در تجربه‌ی خوندن من این کتاب مطالعه‌ی روان و رفتار آدم‌هاست. به طور کلی در یک طرف فردی جانی و طرفِ دیگه قربانی. این کتاب می‌تونه کیس استادی بسیار خوبی برای آشنایی با روانشناسی جنایی باشه‌.

متوجه شدم که خیلی‌ها بخش دوم کتاب رو نخوندن. با جرعت میشه گفت که این کار توهین به کتابه. توهین به تمام افرادی که در اون شرایط بودن و شما به خاطر اینکه حوصله‌ی خوندن وقایع از دید اونهارو ندارید ازشون می‌گذرید و عبور می‌کنید. ماهیت این کتاب انتقال یک تجربه‌ست. هرچند سخت، هرچند غمگین و حتی حوصله‌سر بر. باید خوندش، باید لمسش کرد و باید بررسیش کرد.

جایی از کتاب به این برداشت خنده‌دار رسیدم که این کتاب می‌تونه یک تلنگر برای یاد گرفتن یک ورزش رزمی باشه‌.

ترجمه‌ی خاکسار بد نیست. نسخه انگلیسی رو دیدم، چندتا جا یک تلاش‌های مذبوحانه‌ای برای سانسور نکردن داشت که متن رو گنگ می‌کرد. از طرفی، برندگی و نوع نوشتن فاولز کمی تفاوت داره با شکل ترجمه خاکسار‌.

و اینکه به تفاوت‌های میان بخش اول و دوم خیلی نگاه کنید. نوع نوشتن، نگارش، زاویه‌های دید و... بینشون خیلی فرق داره. چون دوتا آدم متفاوت این‌هارو نوشتن. دوتا آدم که هیچ رقمه به هم کوچک‌ترین نزدیکی یا شباهتی ندارن.

به شدت پیشنهادش می‌کنم.
        

1

        وای برای میراندای بیچاره خیلی متاسفم .چقدر بد که گیر حیوان انسان نمایی افتاد و نتونست خودشو نجات بده.
کالیبان ،دیوانه ای که عادی جلوه میکرد
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

1

          داستان درباره‌ی یه مرد به اسم فردریکه که یه جورایی از لحاظ اجتماعی و روحی وصله‌ی ناجور حساب می‌شه، اما یه روز تصمیم می‌گیره یه دختر هنرمند و آزاد به اسم میراندا رو بدزده و توی یه زیرزمین زندانی کنه، صرفاً چون عاشقشه و فکر می‌کنه این‌جوری می‌تونه قلبش رو به دست بیاره.
یه داستان درباره‌ی وسواس، قدرت و درک غلط از عشق
چیزی که توی این داستان خیلی برجسته‌ست، تفاوت دیدگاه‌های فردریک و میراندا درباره‌ی دنیا، عشق و آزادیه. فردریک یه آدم منزویه که همیشه از دور تماشا کرده و هیچ‌وقت جرأت نداشته توی جامعه جایی برای خودش پیدا کنه. وقتی پولدار می‌شه، حس می‌کنه دیگه می‌تونه هرچی می‌خواد رو به دست بیاره، حتی یه آدم دیگه رو!
میراندا اما یه دختر مستقله، پر از زندگی و هنر. نگاهش به دنیا پر از زیباییه و نمی‌تونه درک کنه چطور کسی می‌تونه فکر کنه که زندانی کردن یه نفر نشونه‌ی عشقه. اینجاست که تضاد اصلی داستان شکل می‌گیره: کسی که فکر می‌کنه می‌تونه با تملک، عشق رو به دست بیاره، و کسی که عشق رو در آزادی می‌بینه.
چرا این داستان ترسناک‌تر از یه داستان جنایی ساده‌ست؟
ترسناکیش اینه که فردریک مثل یه هیولای کلاسیک نیست، آدمیه که می‌تونه توی دنیای واقعی وجود داشته باشه. یه کسی که به جای تلاش برای تغییر خودش، تصمیم می‌گیره چیزی که نمی‌تونه بهش برسه رو تصاحب کنه. این نشون می‌ده که چقدر بعضی آدم‌ها عشق رو با مالکیت اشتباه می‌گیرن.
از یه زاویه‌ی دیگه، داستان یه جورایی نقد اجتماعیه. فردریک انگار یه نماینده‌ی آدماییه که نمی‌خوان تلاش کنن دنیا رو بفهمن، فقط می‌خوان چیزی که تو ذهن خودشونه به بقیه تحمیل کنن. میراندا اما برعکسشه، نمادی از روشنفکری و آزادی. همین باعث می‌شه این داستان بیشتر از یه درام ساده، یه جور جدال بین افکار باشه.

کلکسیونر یه داستان درباره‌ی قدرت، وسواس و تفاوت بین عشق واقعی و میل به تصاحبه. ترس اصلی داستان اینه که چقدر راحت می‌شه یه آدم معمولی رو تبدیل به یه شکارچی کرد، فقط کافیه هیچ‌وقت بهش یاد ندن که عشق یه چیزیه که باید دوطرفه باشه، نه یه چیزی که یکی بگیره و یکی مجبور بشه تحمل کنه. 
البته در اینجا بنطر من ی اختلال دوقطبی هم ت ورفتار میراندا مشاهده میشد.. 
کتاب دارک و جذابی بود ارزش مطالعه رو داره


        

27

          کلکسیونر یکی از رمان‌های روان‌شناختی و دلهره‌آور برجسته‌ی قرن بیستم است که با شروعی آرام و فضایی سرد، به‌تدریج به کابوسی بی‌رحمانه تبدیل می‌شود. جان فاولز در این رمان، داستان مردی منزوی و درون‌گرا را روایت می‌کند که علاقه‌ی وسواسی‌اش به دختری جوان، او را به عملی هولناک سوق می‌دهد: ربودن و حبس او در یک زیرزمین مخفی.

روایت در دو بخش ارائه می‌شود؛ ابتدا از زبان فردریک که منطق بیمارگونه‌اش را با لحنی سرد و کنترل‌شده بیان می‌کند، و سپس از زبان میراندا که در یادداشت‌های روزانه‌اش تلاش می‌کند معنای این اسارت، روان فردریک و امیدهای خودش را تحلیل کند.

فاولز در این رمان به‌جای هیاهوی کلیشه‌ای، از سکوت، تنهایی و ذهن‌آزاری بهره می‌برد تا خواننده را در تنگنای روانی قرار دهد. کلکسیونر درباره قدرت، تسلط، میل به کنترل و ناتوانی در برقراری ارتباط انسانی‌ است؛ داستانی که ترس را نه از بیرون، بلکه از عمق روان انسان بیرون می‌کشد.

اگر به رمان‌های روان‌شناختی و تیره با لایه‌های فلسفی علاقه دارید، کلکسیونر تجربه‌ای فراموش‌نشدنی و تکان‌دهنده برایتان خواهد بود.
        

12

نیایش

نیایش

1404/4/12

          دقایقی پیش خواندن «کلکسیونر» را به پایان رساندم و باید اعتراف کنم، این کتاب از شگفت‌انگیزترین و در عین حال هولناک‌ترین آثاری‌ست که تاکنون تجربه‌اش کرده‌ام.
نمی‌دانم دلیل این حس، بی‌خبری مطلقم از محتوای آن پیش از مطالعه بود، یا شاید هم نویسنده در ذات خود، ذهنی به‌غایت تاریک و در عین حال خیره‌کننده دارد. هرچه بود، هرچه صفحه‌ها پیش می‌رفتند، بیشتر در هزارتوی نادانسته‌ها گم می‌شدم.

از لحظه‌ای که کتاب را بستم، ذهنم بی‌وقفه درگیر نویسنده است؛ مردی که توانسته در قالب راوی‌ای بیمار و منزوی، جهان‌بینی دختری آزاده و پرتضاد را نیز با چنان مهارتی بیافریند که مرز میان واقعیت و خیال، نویسنده و شخصیت، در ذهنم رنگ باخته است.
چگونه ممکن است کسی، بی آنکه قلبش با درد و پیچیدگی لمس شده باشد، چنین نوشتاری خلق کند؟ این هم‌زیستی ترس و تأثیر، همزمان مرا می‌ترساند و مسخ خود می‌سازد. اینگونه فکرمیکنم که نمی‌شود بی‌هیچ تجربه، تفکر یا جدای درک کردن، حس کردن آن، توان نوشتن چنین جملاتی را داشت، جملاتی که در بستر بیش از سیصد صفحه، هم به طرز ترسناکی مرا مغلوب کردند و هم ناخودآگاه، متاثر از خود ساختند.
کلکسیونر کتابی‌ست خاص، بیمارگونه و پرکشش، تلخ و آموزنده. نمی‌دانم آن را باید توصیه کرد یا نه، اما آن‌چه برایم قطعی‌ست این است که ورای واژه‌هایش، چیزی از جنس زیستن در من به‌جا گذاشت.
        

32