معرفی کتاب کلکسیونر اثر جان فولز مترجم پیمان خاکسار

کلکسیونر

کلکسیونر

جان فولز و 1 نفر دیگر
3.5
109 نفر |
42 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

17

خوانده‌ام

232

خواهم خواند

134

شابک
9786220101352
تعداد صفحات
312
تاریخ انتشار
1401/12/29

توضیحات

        روزهایی کـه از مدرسه  شبانه روزیش برمی گشت خانه گاهی اوقات، تقریباً هر روز، می دیدمش، چون خانه شان درست روبه روی ساختمان شهرداری بود. او و خواهر کوچک ترش زیاد از خانه بیرون می رفتند و برمی گشتند، اغلب همراه مردانی جوان که البته به هیچ عنوان خوشم نمی آمد. هر وقت سرم خلوت می شد پرونده ها و دفاتر کل را رها می کردم و می رفتم دم  پنجره و از پشت شیشه  یخ زده  اتاق، خیابان زیر پایم را نگاه می کردم و گاهی چشمم به او می افتاد. شب که می شد در دفترچه  مشاهداتم علامت می زدم، اول با ایکس و وقتی اسمش را فهمیدم با ام. بیرون هم بارها دیدمش. یک بار در صف کتابخانه  عمومی خیابان کراس فیلد درست پشت سرش ایستادم. حتی یک مرتبه هم نگاهم نکرد، ولی من پشت کله اش را تماشا کردم و دم اسبی بلندش را. خیلی بور بود، خیلی ابریشمی، شبیه پروانه  برنت، بافه  مویی که تا نزدیک کمرش می رسید. گاهی می انداختش جلو، گاهی پشت. گاهی هم جمع می کرد بالای سر. فقط یک بار، قبل از این  که این جا مهمانم شود، این موهبت نصیبم شد که مویش را باز ببینم، نفسم بند آمد از بس زیبا بود، شبیه یک پری دریایی…جان رابرت فاولزدر تاریخ 31 مارس 1926 در لی-آن-سی شهرک کوچکی در 60 کیلومتری لندن متولد شد. دوره متوسطه را در مدرسه بدفورد سپری کرد. پس از آن که مدت کوتاهی در دانشگاه ادینبورگ تحصیل کرد در سال 1945 برای خدمت نظامی به ارتش پیوست، دوران آموزشی وی مقارن با اتمام جنگ جهانی دوم بود لذا فاولز به طور مستقیم در نبردهای آن جنگ حضور نداشت. پس از چندی دریافت که زندگی نظامی با روحیات وی سازگار نیست بنابراین در سال 1947 تصمیم گرفت ارتش را ترک کند. پس از آن به اکسفورد رفت و در آنجا بود که اگزیستانسیالیسم را کشف کرد و به آثار ژان پل سارتر و آلبر کامو علاقمند شد. فاولز در سال 1950 در رشته زبان فرانسوی فارغ التحصیل شد و کارش را به عنوان نویسنده آغاز کرد.
      

لیست‌های مرتبط به کلکسیونر

نمایش همه

یادداشت‌ها

هستی

هستی

1403/10/26

        کلکسیونر به پایان رسید..ترس،وحشت،درماندگی..
میراندا..دخترکی با تفکراتی بسیار عمیق و عشقی رویایی به جی پی معروف،
در حالی که در طول داستان از هر روشی برای ازاد شدن استفاده میکند..
از توهین و بددهانی گرفته تا مهربانی و ملایمت و هم بستر شدن.
اما فردریک..پسرک عجیب داستان..با وابستگی شدید نسبت به میراندا
که تمامی احساسات او را در یک جمله از زبان میراندا می فهمیم:
«تو عاشق حسی هستی که به من داری»..
فردریک تنها،ترک شده،دور افتاده،تلاش برای یافتن همدم و همراه
شکاکی عجیب،تفکرات غریب در رابطه،احساس عمیق به طرف مقابل
به دور از هر گونه رابطه جنسی..فردریک عجیب است..کاملا عجیب
نمیدانم شما هم متوجه شدید یا نه..اما فردریک و میراندا هر دو عاشق بودند
ولی عشق‌شان سوژه یکسانی نداشت.
فردریک دلبسته‌ی میراندا بود..و میراندا دلبسته‌ی جی پی...
و هر دو رابطه با طرف مقابل را بدون رابطه جنسی می‌دیدند.
و عشق را در آن نمی جستند..و اینکه میراندا از رابطه جنسی
برای فرار کردن استفاده کرد..از این نظر کاملا پیش فردریک مشخص بود..
که احساساتش دروغین هستند..
اما بخش دوم،بخش مربوط به میراندا؛
طولانی،خسته کننده،بدون نیاز
بیان عقاید متفاوت در رابطه با سیاست جامعه و.. معمول بود.
چون این افکار،در یک سلول بسته،نباید نظم خاصی داشته باشند
اما اینکه این دیگر از حد بگذرد و نیمه‌ی بیشتر داستان به بیان عقاید
بپردازد این را نشان می دهد که نویسنده به دنبال جایی برای بیان خود
و نشان دادن اعتقاداتش است..و بنظر من جی پی در قالب شخص نویسنده بود.
می‌توانست از دیالوگ های اعتقادی کاست و به بیان بیشتر نظر میراندا
در رابطه با فردریک پرداخت..و بنظرم بهتر بود که بیشتر به کودکی و نوجوانی فردریک پرداخت تا عمق اختلالات و دلایل او درک شود..
در هر صورت کتابی زیبا بود،آموختنی و 
در خصوص بیان اینکه یک فرد با اختلالات هیچ وقت درست نمی شود..
فقط بروز  این اختلال بر فردی به فرد دیگر انتقال می یابد....


      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

22

          توصیه می‌کنم بدون اینکه هیچی بدونید بشینید و کتاب رو بخونید. این یک تجربه‌ی بدیع و خاصه‌. اثری عمیقه و ارزش فکر کردن‌های بسیار رو داره. کتاب لزوما درباره‌‌ی یک جنایت نیست، به مثالی عمیق‌تر دامن می‌زنه‌. مسائلی که گاهی در کتاب مستقیم بهشون اشاره میشه و گاهی تو باید خودت برداشت شخصی خودت رو ازشون ارائه بدی. مفاهیم کتاب ساده نوشته شدن اما اصلا ساده نیستن. رفتار کرکتر‌ها خیلی عادیه و انگار نرماله و همین، دنیای مارو بی‌رحمانه نشونمون می‌ده و ترسناک‌تر جلوه‌ش میده. کتاب اصلا برای این نیست که شما منتظر یه اتفاق یا یک معجزه باشید، در تجربه‌ی خوندن من این کتاب مطالعه‌ی روان و رفتار آدم‌هاست. به طور کلی در یک طرف فردی جانی و طرفِ دیگه قربانی. این کتاب می‌تونه کیس استادی بسیار خوبی برای آشنایی با روانشناسی جنایی باشه‌.

متوجه شدم که خیلی‌ها بخش دوم کتاب رو نخوندن. با جرعت میشه گفت که این کار توهین به کتابه. توهین به تمام افرادی که در اون شرایط بودن و شما به خاطر اینکه حوصله‌ی خوندن وقایع از دید اونهارو ندارید ازشون می‌گذرید و عبور می‌کنید. ماهیت این کتاب انتقال یک تجربه‌ست. هرچند سخت، هرچند غمگین و حتی حوصله‌سر بر. باید خوندش، باید لمسش کرد و باید بررسیش کرد.

جایی از کتاب به این برداشت خنده‌دار رسیدم که این کتاب می‌تونه یک تلنگر برای یاد گرفتن یک ورزش رزمی باشه‌.

ترجمه‌ی خاکسار بد نیست. نسخه انگلیسی رو دیدم، چندتا جا یک تلاش‌های مذبوحانه‌ای برای سانسور نکردن داشت که متن رو گنگ می‌کرد. از طرفی، برندگی و نوع نوشتن فاولز کمی تفاوت داره با شکل ترجمه خاکسار‌.

و اینکه به تفاوت‌های میان بخش اول و دوم خیلی نگاه کنید. نوع نوشتن، نگارش، زاویه‌های دید و... بینشون خیلی فرق داره. چون دوتا آدم متفاوت این‌هارو نوشتن. دوتا آدم که هیچ رقمه به هم کوچک‌ترین نزدیکی یا شباهتی ندارن.

به شدت پیشنهادش می‌کنم.
        

0

        وای برای میراندای بیچاره خیلی متاسفم .چقدر بد که گیر حیوان انسان نمایی افتاد و نتونست خودشو نجات بده.
کالیبان ،دیوانه ای که عادی جلوه میکرد
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

1

          داستان درباره‌ی یه مرد به اسم فردریکه که یه جورایی از لحاظ اجتماعی و روحی وصله‌ی ناجور حساب می‌شه، اما یه روز تصمیم می‌گیره یه دختر هنرمند و آزاد به اسم میراندا رو بدزده و توی یه زیرزمین زندانی کنه، صرفاً چون عاشقشه و فکر می‌کنه این‌جوری می‌تونه قلبش رو به دست بیاره.
یه داستان درباره‌ی وسواس، قدرت و درک غلط از عشق
چیزی که توی این داستان خیلی برجسته‌ست، تفاوت دیدگاه‌های فردریک و میراندا درباره‌ی دنیا، عشق و آزادیه. فردریک یه آدم منزویه که همیشه از دور تماشا کرده و هیچ‌وقت جرأت نداشته توی جامعه جایی برای خودش پیدا کنه. وقتی پولدار می‌شه، حس می‌کنه دیگه می‌تونه هرچی می‌خواد رو به دست بیاره، حتی یه آدم دیگه رو!
میراندا اما یه دختر مستقله، پر از زندگی و هنر. نگاهش به دنیا پر از زیباییه و نمی‌تونه درک کنه چطور کسی می‌تونه فکر کنه که زندانی کردن یه نفر نشونه‌ی عشقه. اینجاست که تضاد اصلی داستان شکل می‌گیره: کسی که فکر می‌کنه می‌تونه با تملک، عشق رو به دست بیاره، و کسی که عشق رو در آزادی می‌بینه.
چرا این داستان ترسناک‌تر از یه داستان جنایی ساده‌ست؟
ترسناکیش اینه که فردریک مثل یه هیولای کلاسیک نیست، آدمیه که می‌تونه توی دنیای واقعی وجود داشته باشه. یه کسی که به جای تلاش برای تغییر خودش، تصمیم می‌گیره چیزی که نمی‌تونه بهش برسه رو تصاحب کنه. این نشون می‌ده که چقدر بعضی آدم‌ها عشق رو با مالکیت اشتباه می‌گیرن.
از یه زاویه‌ی دیگه، داستان یه جورایی نقد اجتماعیه. فردریک انگار یه نماینده‌ی آدماییه که نمی‌خوان تلاش کنن دنیا رو بفهمن، فقط می‌خوان چیزی که تو ذهن خودشونه به بقیه تحمیل کنن. میراندا اما برعکسشه، نمادی از روشنفکری و آزادی. همین باعث می‌شه این داستان بیشتر از یه درام ساده، یه جور جدال بین افکار باشه.

کلکسیونر یه داستان درباره‌ی قدرت، وسواس و تفاوت بین عشق واقعی و میل به تصاحبه. ترس اصلی داستان اینه که چقدر راحت می‌شه یه آدم معمولی رو تبدیل به یه شکارچی کرد، فقط کافیه هیچ‌وقت بهش یاد ندن که عشق یه چیزیه که باید دوطرفه باشه، نه یه چیزی که یکی بگیره و یکی مجبور بشه تحمل کنه. 
البته در اینجا بنطر من ی اختلال دوقطبی هم ت ورفتار میراندا مشاهده میشد.. 
کتاب دارک و جذابی بود ارزش مطالعه رو داره


        

25

کاملیا

کاملیا

1403/9/16

        اون پسر از بچگی عاشق پروانه ها بود و ازشون کلکسیون جمع می‌کرد،
ولی الان عاشق یه دختر شده و قراره اونو بزاره داخل کلکسیونش.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

1

        پایان خیلی غمگینی داشت😢
کالیبان نه به سزای کارش رسید نه کسی متوجه جنایتش شدو تازشم دوباره یه سوژه جدید پیدا  کرد🤧
دلم خیلی برا میراندا سوخت، طفلی تو همون زیرزمین لعنتی بدون هوای تازه و آفتاب جون داد از دلمردگی و مریضی
آخرشم از همون چیزی که می‌ترسید سرش اومد؛ همونجا مرد، خونوادشو برا آخرین بار ندید نتونست از دست کالیبان نجات پیدا کنه و  آرزوی آزادی، رهایی و زندگی کردنشو به گور برد 💔
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

7

          دوستی دارم بنام دنیــا که دختری کتابخوان و بسیار دوست‌داشتنی‌ست؛ 
گاهی اوقات که بعد از اتمام یک کتاب نمیدونم چطور میتونم تمام احساسات، هیجان، ترس، عشق و لذتی که حین مطالعه‌ی کتاب تجربه کردم رو در قالب جمله بریزم و بیانش کنم، اون کتاب رو برای دنیا توصیف میکنم، به گونه‌ای که انگار تصمیم دارم کتاب رو بهش معرفی کنم و اون قصد خوندنش رو داره؛ 

• برای کتاب کلکسیونر همینطور شد، برای دنیا اینگونه نوشتم :
 کتابی در سبک جنایی که از ابتدا فضایی آرام و عادی برای مخاطب ایجاد میکند اما در عین حال حس ترس و نگرانی در پس زمینه وجود داره؛ یک بخش‌هایی خیلی مهیج میشه و دوباره تب داستان فروکش میکنه. 
متن از دیدگاه مردی به معنای واقعیِ کلمه « Psychopath » روایت میشه که ابتدا عاشق پیشه بنظر میاد اما به مرور مشخص میشه که چقدر مشکل روانی داره و رفتارش آسیب رسان هست. 
از فصل دوم شنوندهٔ وقایع از زبان دختری به نام "میراندا" هستیم که به چنگ این فرد دیوانه گرفتار آمده و به دنبال راه فرار است اما هر سری با شکست مواجه میشه و در ⅓ انتهایی کتاب، حتی خواننده هم امیدی به نجات و رهایی یافتنش از دست این دیوانه خو نداره؛ انگار که من انتهای کتاب رو فقط برای اینکه بدونم چه بلایی سر این دختر بیچاره می‌آد میخوندم. 
در آخر، وقتی انتظار داشتم این جنایت تمام شود و تجربهٔ آن صحنهٔ تراژیک را هضم کنم، شروع حیوانی‌گری جدیدی مرا در شوک باقی گذاشت .. 

• نکات جالب توجه متن کتاب :
- نویسنده در داستان از زبان شخصیت‌ها نظراتش رو در مورد یک سری مسائل سیاسی، هنر، فرهنگ و کتابها بیان کرده که خیلی جالبه !
- ما اتفاقات رو یکبار از زبان کلکسیونر و یکبار از زاویه دید میراندا مرور میکنیم که یکی از جذابیتای سبک نوشتهٔ این کتابه !
- اینکه در قالب یک داستان جنایی با کلی مطالب در مورد موسیقی و هنر، آثار هنری و نقاشی های معروف آشنا میشیم دلنشینه !
        

56

        نکته جالب این کتاب برای من این بود که چطور فردی که از نظر جامعه و عرف روانی و دیوانه به حساب میاد در ذهن خودش استدلال های کاملا منطقی داره، در حدی که اول کتاب حس میکردم شخصیت اصلی ظاهرا ادم خوبیه. هیچ وقت از این زاویه بهش نگاه نکرده بودم
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

7