معرفی کتاب ترانه ایزا اثر ماگدا سابو مترجم نگار شاطریان

ترانه ایزا

ترانه ایزا

ماگدا سابو و 2 نفر دیگر
4.1
16 نفر |
5 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

5

خوانده‌ام

26

خواهم خواند

39

ناشر
بیدگل
شابک
9786226863384
تعداد صفحات
524
تاریخ انتشار
1399/9/24

توضیحات

        در طول این سال ها به آزادی غم باری که مختص آدم های تنهاست خو کرده بود، اینکه مجبور نبود به کسی جواب پس بدهد، اینکه مجبور نبود به آدم ها توضیح بدهد کِی و کجا می رود و کِی برمی گردد. واقعاً خودش هم نمی دانست چرا این قدر برایش آزاردهنده است که به مادرش بگوید کجا دارد می رود؛او که با کسی رفت و آمد پنهانی ای نداشت و، جدا از خلق و خویش و نیازش به سکوت، دلیلی نداشت از اینکه یک نفر در خانه چشم به راهش است خوشحال نباید یا هر بار که کلید را توی قفل می چرخاند، با شنیدن صدای پای کسی که لخ لخ کنان خودش را پشت در می رساند آن قدر دمغ شود، یا وقتی کسی موقع درآوردن دستکش هایش آن طور سؤال بارانش می کرد: کجا بودی، چه کارها کردی، با کی قرار داشتی؟-از متن کتاب-  ماگدا سابو در اثرش بر مرز تاریک میان زندگی شخصی و زندگی عمومی غیر مسقیم نور می تاباند، و این گونه سای?  خیانت های ما، چه شخصی چه سیاسی، لرزان روی دیوارها می جنبند. (داستین ایلینگ وُرت) درباره این کتاب بیشتر بخوانید
      

لیست‌های مرتبط به ترانه ایزا

یادداشت‌ها

لایرا

لایرا

دیروز

          دیروز مصمم نشستم سر ترانه‌ی ایزا و دلم می‌خواست هرچه زودتر تمومش کنم.
می‌خوام کاملا منصفانه و به دور از هرگونه احساس شخصی (به‌جز درمورد پایان‌بندیش که کل کتاب رو واسم نجات داد) صحبت کنم.
فکر کنم کتابش ارزشش رو داره که یه بار دیگه بهش شانسی بدم تا تو یه موقعیت بهتر بخونمش. شاید اون روز امتیازم بهش از سه و نیم فراتر بره. چون همین الآنش هم حاضر نبودم دیشب کتاب رو از توی طاقچه تموم کنم و کتاب واقعی و زنده‌ش رو تو دستم نگه داشته بودم تا وقتی کلمه‌ی آخر رو خوندم یادداشت نهایی رو بنویسم، واقعا با دستای خودم ببندمش و به یه نقطه‌ای خیره شم تا فکر کنم.
فصل آخر کتاب گریه‌ام گرفته بود چون (نمی‌دونم اسپویله یا نه، می‌تونین نخونین) دلم می‌خواست به اون کاراکتر یه شانسی برای اثبات خودش بدن. تنهاش نذارن. صدای درونش رو بشنون و بهش محبت کنن.
می‌خواستم همون دیشب بیام اینا رو بگم و خیلی از حرف‌هام رو یادم نمیاد حتی که بنویسم ولی به غزل قبل خوابش قول داده بودم گوشیم رو بذارم کنار وقتی اون نیست و فقط کتاب بخونم. می‌خواستم زنگ بزنم بگم «غزل من دیگه گریه ندارم. این کتاب من رو یه قدم به آزادیِ آگاهی نزدیک‌تر کرد. اجازه بده آنلاین شم.» ولی خب منم خوابیدم.
        

3