پرنیان صادقی

پرنیان صادقی

@parnians
عضویت

مرداد 1403

96 دنبال شده

111 دنبال کننده

یادداشت‌ها

نمایش همه
        سازمان بهداشت جهانی چند سال پیش فیلم کوتاهی با عنوان I had a black dog منتشر کرد تا افسردگی را ساده‌تر توضیح دهد. بعد از آن، اصطلاح «سگ سیاه افسردگی» بسیار مشهور و به نمادی برای افسردگی تبدیل شد.
وقتی "زندگی واقعی" با آن شوک تلخ آغاز شد، حضور همیشگی «کفتار» مرا ناخودآگاه به یاد همان سگ سیاه انداخت و شروع کردم به پیدا کردن شباهت‌هایی میان این دو حیوانِ تاریک و مزاحم. 
هر دو حضوری دائمی دارند، چه در خانه و چه در ذهن ؛ هر دو نماد ترس و تاریکی‌اند و نشانی از نبودِ آرامشِ واقعی در زندگی.

با این حال، تفاوت‌هایی هم میانشان بود؛ سگ سیاه افسردگی بیشتر به تجربه‌ای فردی شباهت دارد، اما «کفتار» نمادی بود از اتفاقاتی که زندگی، خانواده و اطرافیان بر دوش راوی گذاشته‌ بودند. پرسشی که برای من وجود داشت این بود که آیا راوی در پایان می‌تواند راهی برای مقابله با آن پیدا کند یا نه و در نهایت به پذیرش ‌می‌رسد؟!

فارغ از خلاصه‌ی داستان، تمام شخصیت‌ها از دیدگاه روان‌شناختی قابل بررسی‌اند و هر کدام می‌توانند نمادی از یک تله‌ی شخصیتی یا بازتابی از وضعیت روانیِ حاکم بر بعضی خانواده‌ها باشند. برای من، سکوت مادر در برابر خشونت ــ سکوتی که به تداوم آن دامن می‌زد ــ و تأثیر مخرب این منفعل بودن بر روان کودکانش بسیار قابل توجه بود؛ به‌ویژه راه‌های متفاوتی که هر کدام از کودکان برای مقابله با این وضعیت برگزیده بودند.

زاویه‌ی دید راوی به اتفاقات اطراف و صداقتی که در بیان احساسات با خودش داشت از نظرم قابل توجه و گاهی حتی زیبا بود، همان‌طور که تاب‌آوری‌اش در برابر «کفتار». 
خواندن "زندگی واقعی" برای من از یک‌سو برشی بود از زندگی کودکی که با ترس، خشونت خانوادگی و آسیب روانی رشد می‌کند، و از سوی دیگر یادآور این نکته که یک اتفاق، حادثه یا آسیب روانی می‌تواند تا چه اندازه بر رشد سالم و آینده‌ی یک کودک اثر بگذارد...



      

3

        فوق العاده زیبا و خواندنی 
نگاهِ انتقادیِ اوریپید به موضوع "قربانی کردن انسان"...
و چه زیبا به نقدِ چند موضوع در این نمایشنامه پرداخته بود.
اولین مورد پوچی اخلاق در سیاست بود که حتی پدر حاضر است برای حفظ جایگاه خود دخترش را قربانی کند.
دومین مورد زیر سوال بردن خدایان است! آیا خدایانی با چنین درخواستِ پوچ و خودخواهانه‌ای لایق پرستش هستن؟!
و بخش زیبا و بحث برانگیز خود ایفی‌ژنی‌ست.تا اینجا و نمایشنامه‌هایی که خواندیم تسلیم سرنوشت شدن و جبر سرنوشت را در تمام آثار قبلی دیدیم در اینجا نیز اگر چه ایفی ژنی زنی منفعل نیست و در ابتدا به مخالفت با چنین تقدیری برمی‌خیزد اما سرانجام تسلیم می‌شود چه بصورت تحمیلی و چه به‌ خاطر نجات یونان...
 اوریپید در این اثر زیبا با به تصویر کشیدنِ تراژدیِ قربانی کردن انسان به این مطالب اشاره کرد: فرمان خدایان یا جان انسان؟! سرنوشتِ تحمیلی یا انتخابی؟! ارزشِ قدرت و جنگیدن در برابر کشتنِ بی‌گناهان؟!
پاسخ اوریپید به این سوالات اگر چه تلخ و تراژیک اما بسیار تامل برانگیز بود....
      

16

        *یوکاستا: برای خدا حقیقت را رها کن،دانستن همیشه شفا بخش نیست!*

زیبایی ظاهری این نمایشنامه به یک طرف و لایه‌های روانشناختی و پنهان آن در طرف دیگر لذتبخش بودن آن را دو چندان کرده بود.

آیا واقعا نمی‌توان از سرنوشت گریخت؟حتی اگر بخواهیم و آگاهانه انتخاب کنیم؟
 ما اصلا اختیاری داریم یا فقط بازیچه‌ی سرنوشت هستیم؟! 
 از منظری دیگر،آیا دانستنِ حقیقت همیشه خوب است؟

در مورد این نمایشنامه‌ی زیبا و خواندنی حرف و سخن بسیار است چه از نظر ادبی و چه از نظر روانشناختی؛ اما به طور خلاصه عرض میکنم که جبر و اختیار در سرنوشت،تاثیر حقایق بر امور، اخلاقیاتِ فردی و مسئولیت پذیری....از جمله مواردی ست که در این نمایشنامه به آن پرداخته شده بود.برای درک بهتر و آشنایی با لایه‌های روانشناختی داستان،پادکست دلفی را به دوستان پیشنهاد میکنم که دکتر بابایی‌زاد نکات جالبی را از زوایایی دیگر آنجا ذکر میکنند.

آنچه از ادیپ،انتخابها و سرانجامش دیدیم این بود که حتی انتخابهای او در جهتِ عکسِ سرنوشت، او را دقیقا به همان سمت سوق داد...وجه اشتراکی که بین عملِ ادیپ و آگاممنون در آیسخولوس دیدیم یادآور این مطلب است که دانسته یا ندانسته راه گریزی از سرنوشت یا تقدیر نیست.

شخصیت ادیپ را در این نمایشنامه بسیار دوست داشتم. در ابتدا سعی کرد آگاهانه در خلافِ پیشینه‌ی کودکی و سرنوشتش قدم بردارد و در ادامه نیز با آگاهی از آن فاجعه و مسئولیت پذیری سعی کرد مطابق بر شرافتِ انسانی اش رفتار کند و خود را به تاوانی بابت گناهی از روی ناآگاهی محکوم کند.

از تم‌های مهمِ نمایشنامه"آگاهی"بود. مسیری که از ندانستن شروع شد و با آگاهی دردناکتر شد. ادیپ نیز بهای سنگینی بابت آن داد و تبدیل به قهرمانی تراژیک شد. این آگاهی "بایدی" بود ویرانگر...او ترجیح داد بداند و نابود شود تا در نادانی بماند.
اینجاست که باید پرسید آیا آگاهی از حقایق همیشه خوب است یا نه؟!
      

36

        "کاتوره" در لغت به معنای سرگشتگی،حیرانی و حرکت از روی بی‌هدفی‌ست مفهومی که کاملا منطبق بر رفتار و احساسات شخصیتهای داستان بود.
شخصیتهای داستان افرادی شسته رفته،خوشحال و خوشبخت که هر روز با هدفی مشخص بیدار می‌شوند و برای زندگیِ هر چه بهتر تلاش می‌کنند نیستند.آنها اشخاصی هستند از دلِ واقعیتِ زندگی!
آدمهایی که هر چه تلاش می‌کنند باز هم یک جای کار می‌لنگد...اشتباه انتخاب میکنند و یا دست به انتخاباتی میزنند که حتی نمی‌دانند چرا!؟
متن کتاب ساده،روان و دلنشین است شاید یک دلیلش همان واقع‌گرایانه بودن داستان است اینکه نویسنده سعی نکرده‌ بود با سرپوش گذاشتن بر احساسات متناقض و سرگشتگی شخصیتهای داستان زندگی‌ای سراسر عشق و آرامش را به نمایش بگذارد.کتاب پر بود از جملاتِ کوتاه و ساده اما در بطن آن مفهومی و قابل تامل...

داستان در مورد زوج جوانی‌ست به نام‌های
 شایان و زرین با اختلاف سنی و تفاوتهای اخلاقی آشکار.شایان که در زندگی‌اش دچار نوعی سرگردانی و بی‌هدفی شده است کیف زنی را از سارقی پس‌ میگیرد بدون آنکه دلیل شفاف و واضحی برای این کار داشته باشد همین عمل باعث انجامِ حرکاتِ بی‌هدفِ بعدی در او می‌شود که پی‌رنگ اصلی داستان را شکل می‌دهد اما در واقع تنها ابزاریست برای نشان دادن درونیات،احساسات و درماندگی شخصیتهای آن....
      

14

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.