**اگر همهی رنجکشیدگان دست از زندگی میکشیدند، دیگر چهکسی میماند تا بارِ انسانبودن را به دوش بکشد؟**
«هراکلس»، یکی دیگر از تراژدیهای تلخ و درخشانِ اوریپید، با درونمایهای عمیق و انسانی، داستانِ قهرمانیست که پس از بازگشت از نبرد، بر اثر جنون، همسر و فرزندانش را به قتل میرساند.
هنگامی که هراکلس به خطای خود پی میبرد، فرو میریزد و از قهرمانی شکستناپذیر به انسانی درهمشکسته بدل میشود؛ انسانی که ناچار است بارِ گناه خویش را تا پایانِ عمر بر دوش بکشد.
اما درست در همین نقطه، معنای اصلیِ نمایشنامه آشکار میشود: بزرگترین نبردِ انسان، نه با دشمنانِ بیرونی، بلکه با تاریکیِ درونِ خویش است — جایی که باید پس از سقوط، جرئتِ برخاستن و ادامه دادن را پیدا کنیم...
و بخشِ زیباترِ نمایشنامه برای من، گفتوگوی تِسیوس با هراکلس است؛ آنجا که او از معنای زندگی میگوید، با این برداشت که زندگی در میانِ رنج، خود نوعی قهرمانی ست.
نمایشنامهای تلخ، تأملبرانگیز و در عینحال از خواندنیترین آثارِ اوریپید بود که از خواندنش بسیار لذت بردم.