معرفی کتاب دود اثر خوسه ابخرو مترجم آرمان امین

دود

دود

خوسه ابخرو و 1 نفر دیگر
4.1
11 نفر |
5 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

2

خوانده‌ام

12

خواهم خواند

36

ناشر
افق
شابک
9786223321047
تعداد صفحات
192
تاریخ انتشار
_

توضیحات

        دود اثری آخرالزمانی است از خوسه اوبخرو، نویسندهٔ اسپانیایی. 
یک زن، یک کودک و یک گربه با هم در کلبه‌ای در وسط جنگل زندگی می‌کنند، بیشتر اوقات بی‌سر‌و‌صدا، زیرا همیشه خطری در کمین است. اینجا همه‌چیز جنگ بر سرِ بقاست، این غریزی‌ترین حالت هر موجود زنده‌ای.
نثر موجز، کوبنده، مستقیم و صادقانۀ نویسنده داستانی خارق‌العاده خلق می‌کند. خوسه اوبخِرو نمی‌خواهد درس بدهد، پندواندرزی ندارد، او قصه‌گوست.

      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به دود

نمایش همه

لیست‌های مرتبط به دود

یادداشت‌ها

          داستان درباره یک زن ، بچه، گربه و چند مهمان خوانده و ناخوانده است که بنا به دلایلی نامشخص، درزمانی نامشخص به یک کلبه جنگلی آمده‌اند .منتظر تغییر شرایط و بازگشت به جای خاص و یا اتفاق خاصی نیستند .آنها حتی اسم هم ندارند، تنها هدفی که دارند تلاش برای زنده ماندن و بقاست.

تمام وقایع و اتفاقات داستان،حتی نگاهِ به طبیعت ،با توصیفاتی بسیار زیبا روایت می‌شود. تنهایی، احساسات و نیازهای بشر، وابستگی تمام موجودات زنده به یکدیگر برای زیستن ، چرخه‌ی ریتمینگ طبیعت، همه و همه با جملاتی عالی و مفهومی نشان داده می‌شود که بر گیرایی و جذابیت کتاب می‌افزاید.  

انتخاب هوشمندانه‌ی نویسنده استفاده از ۳ کاراکتر خاص در داستان است:
۱_شخصیت زن که در فرهنگهای مختلف به دلیل عواطف و لطافتی که در رفتار دارد به عنوان موجودی ضعیف و آسیب پذیرتر تلقی میشود.اما او به زیبایی نشان داد جاییکه هدف تلاش برای زنده ماندن باشد چنین موجود لطیفی نیز میتواند شکار کند ،با متجاوز در افتد و حتی مقاوم‌تر از شخصیتهای مرد داستان باشد.

۲_استفاده از کودکی غیر طبیعی که به طور کامل رشد نیافته و قادر نیست به تنهایی زندگی کند . اینجا نیز مجدد از موجودی وابسته به اسم "بچه" استفاده میکند تا نشان دهد او نیز در شرایط اضطراری، برای زنده ماندن، تلاش خود را میکند و راههای خاص خود را دارد.

۳_گربه برایم جای سوال بود! حتی استفاده از گیاهانی با پسوند "گربه ای". با بررسی کوتاهی که انجام دادم گربه حیوانی‌ست صبور،متعادل و مراقب که هر حرکت خود را می‌سنجد و به دلیل توانایی آنها در شکار  طعمه، ماهیتی مستقل و مرموز دارند.
اینهم انتخاب هوشمندانه‌ی دیگری که به عمد انتخاب شده بود تا به کمک عناصر طبیعی، حیوانات و خصوصیات انسانی نشان دهد میل به بقا و زیستن درتمام موجودات نهفته است و در زمان اضطرار، با ویژگیهای خاص خود ظهور میکنند و حتی با دیگر موجودات، همراه و هم‌خانه می‌شوند و برای زنده ماندن با یکدیگر رقابت می‌کنند.

فضاسازی داستان عالیست. پر از نمادها و تشبیهاتی ست که باید کشف کرد.مثل آن کلبه که حتی برای خواننده نیز نماد حریمی امن است و یا توده‌ی سیاه زنبورها که یک برداشت آن میتواند نماد اتفاقات پیش بینی نشده در زمین و زمان باشد. 
طرز صحبت کردن زن با بچه ، پیش فرضهایی که از احساسات و اتفاقات گذشته برای بچه‌ می‌ساخت عمیق و هنرمندانه بود.همین طور ارتباطِ بی‌کلامی که بچه داشت. 
اما نکته‌‌‌ی جالب توجه برای من زمانی بود که درباره نویسنده سرچ کردم و متوجه شدم مرد است! و این‌چنین عالی عمل کرده در بروز احساسات  از دریچه‌ی نگاه یک زن به زندگی و اتفاقاتش.

به نظرم"دود" کتابی ست که باید خوانده شود تا بُعدی دیگر و متفاوت در داستان نویسی را با آن چشید و یادآور شود جایی که قلم توانا باشد نیاز به خط داستانی پیچیده ای نیست...

        

34

          دود هم از این کتاب‌های پادآرمان‌شهری بود.
در یک آینده‌ای که نمی‌دونیم چه زمانیه؛ در مکانی که نمی‌دونیم کجاست، با شخصیت‌هایی که اسم ندارن، و حتی فکر کنم تا نیمه کتاب حتی جنسیت هم ندارن…
داستان از جایی شروع می‌شه که هیچ ایده‌ای ازش نداریم. و چون یه کم زنبوری شروع می‌شد، یاد «مرگ به وقت بهار» افتادم… و بعد هم هرچی بیشتر پیش می‌رفت، بیشتر یاد کتاب «دیوار» می‌افتادم. مال یه نویسنده اتریشی که هی اسمش یادم می‌ره!

من از داستان‌های اسپانیایی‌زبان خوشم میاد و یادداشت زینب در بهخوان رو که دیدم گفتم وقتشه برم یه کتاب جدید بخرم. :)) خریدم و شروعش کردم. راحت‌خون بود، درگیرت می‌کرد و فضاسازی بی‌نظیری داشت. جمله‌های قشنگی که به فکر فرو ببردتت هم کم نداشت. اما… اما نمی‌دونم چرا به اندازه کافی دوستش نداشتم. :) داستان نداشت؟ مشکلش این بود؟ نمی‌دونم.
یا شایدم چون اذیت‌کننده بود..؟ ولی نه. اذیت‌کنندگی باعث نمی‌شه دوسش نداشته باشم.
احتمالا همون داستان نداشتن باشه. یعنی یک جوری بود که انگار تجربه ۲۰۰ صفحه تلاش برای بقا رو می‌خونی ولی بازم حس برشی از زمان و مکان رو نمی‌ده. شایدم زیادی بزرگ و سخت‌گیر و خشک شدم. نمی‌دونم.

اما حالا خلاصه‌ای از ابتدای داستان:
زنی در یک کلبه ساکنه. به همراه بچه‌ای که یه روز اومده دم در، و دیگه با هم زندگی می‌کنن. حرف نمی‌زنه و وقتی اسمش رو ازش پرسیده گفته «خداحافظ». برا همین گاهی به همین اسم صداش می‌زنه. ولی اون جواب نمی‌ده، و حتی معلوم نیست می‌فهمه یا نه. و حالت‌های عجیبی داره… گرچه گاهی هم چیزهایی از خودش نشون می‌ده که می‌فهمه یه چیزهایی. و حواسش هست…
و بعد فراز و فرودهایی به بی‌ربطی زندگی عادی :)) رفت‌وآمدها.. حیوون‌ها.. آدم‌ها.
تلاش برای زنده موندن؛ زدن از همه چی و وصل موندن به تنها چیزی که احتمالا انسان بهش وصل می‌مونه: بقا.
——
فضای کتاب وهم‌آلود و نامشخصه. اما روون و جالب هم هست. اگه همچین چیزی دوست دارید، پیشنهاد می‌کنم. 😁
        

45

زینب

زینب

1403/8/15

اگه بگم ای
          اگه بگم این کتاب قشنگ‌ترین کتابی بود که تو چند ماهِ اخیر خوندم، دروغ نگفتم. نمی‌گم قطعا قراره برای شما هم قشنگ‌ترین کتاب باشه، ولی به نظرم ارزش خوندن داره.

دود برای من تو دو تا چیز خلاصه می‌شه:
«احساسات یک زن»
«تلاش برای بقا»

داستان روایتی از تلاش «زن» و «بچه» برای بقاست . زن و بچه‌ای که با هم تو یه کلبه زندگی می‌کنن.
این زن و بچه مادر و فرزند نیستن، زن زمانی به این کلبه پناه آورده و بعد از مدتی سرو کله‌ی بچه هم پیدا شده.
حالا مثل دو تا جنگجو، برای برطرف کردن ساده‌ترین نیازهاشون، بدون این‌که چیزی از گذشته‌ی هم بدونن، تلاش می‌کنن. در واقع شرایط به شکلیه که گذشته دیگه مهم نیست؛ چیزی که مهمه زندگی و زنده‌موندن در زمانِ حال و تلاش برای داشتنِ آینده است.

این‌که تو جهانشون چه اتفاقی افتاده رو نمی‌دونیم، اصلا شاید برای همین هم اسمش دوده، وقتی همه جا رو دود گرفته چیزی نمی‌بینی ولی می‌دونی برای این‌که بتونی نفس بکشی مجبوری حرکت کنی و ادامه بدی. کاری که زنِ این قصه انجام می‌ده.

فضاسازیِ این داستان فوق‌العاده است!
بعضی از قسمت‌ها، به حدی فضای کتاب وهم و اضطراب داشت که با کوچک‌ترین حسِ امنیتی که برای شخصیت‌ها ایجاد می‌شد، من هم یه نفس راحت می‌کشیدم.

از دیروز که تموم شد دیگه کتابی نخوندم، 
دلم می‌خواست ذهنم هم‌چنان تو دنیایِ این زن و بچه باشه. 
دلم می‌خواست بدونم من اگه جای زن بودم همون مسیر رو می‌رفتم؟
من برای غذا، امنیت و زنده موندن حاضر بودم دست به چه کارهایی بزنم؟ 

پی نوشت:
برای زن بودن باید شجاع بود، خیلی شجاع.
        

60