۳۲۴ صفحه در ۸ ساعت.
برای سالها، جهان نظارهگر داستانهایی از پناهجویانی بوده است که زنده یا مُرده وارد سرزمینهای بیگانه میشوند و اغلب با تمسخر، تهدید و انکار، به خانههای جنگزدهشان بازگردانده میشوند. با اینکه اخبار گاه چهرهای خشن از این واقعیت ترسیم میکند، اما بسیار آسان است که خود را از هولناکترین ابعاد بحران پناهندگان دور نگاه داریم. در اینجاست که ادبیات داستانی، بهویژه آثاری مانند «زنبوردار حلب» وارد میشود تا ظرفیتمان را برای عشق، همدلی و امید به ما یادآور شود.
ما معمولن داستانهای مربوط به پناهجویان را بهشکلی انتزاعی میشنویم: میلیونها انسان در حال فرار از جنگ، فقر یا سرکوب؛ واژگانی کلّی که هیچ جزئیاتی در خود ندارند. اما در رمان «زنبوردار حلب»، «کریستی لِفتِری» با پژوهشی عمیق و نگاهی صمیمی، زندگی یک زوج سوری را بهطرزی ملموس و انسانی برایمان ترسیم میکند. روایت از زبان «نوری» بیان میشود و دو خط زمانی را در هم میتند: یکی از حلب در سال ۲۰۱۵ آغاز میشود، زمانی که آنها تصمیم به ترک سوریه و آغاز سفری پرخطر از طریق ترکیه و یونان میگیرند، و دیگری در شهری ساحلی در جنوب انگلستان در سال بعد، زمانی که آنها در انتظار پاسخ تقاضای پناهندگیشان هستند.
«لفتری» که پیشتر خود رواندرمانگر نیز بوده و خود دختر پناهجویانی قبرسیست، با حساسیت، آنچه را که هنگام آمدن جنگ به خانه رخ میدهد، به تصویر میکشد و نسبت به تأثیرات پنهان آسیب روانی و اندوه آگاه است. «نوری» و «عفرا» بهعنوان قربانیانی کلیشهای ترسیم نمیشوند بلکه هرکدام بهشیوهای متفاوت و پیچیده از اختلال استرس پس از سانحه (PTSD) رنج میبرند — اختلالی که هنوز هم در ادبیات، خارج از خاطرات سربازان یا خبرنگاران جنگی، کمتر به آن پرداخته شده است. «نوری» و «عفرا» از زادگاه ویرانشدهشان میگریزند، اما نمیتوانند از خاطراتی که آنان را آزار میدهد، بگریزند. «عفرا» به «نوری» میگوید: «تو در تاریکی گم شدهای»، و این جمله یادآور آن است که اگرچه او بیناییاش را از دست داده، اما نوری از عزیزانش — و از خود — بیشتر جدا افتاده است.
شاید تأثیرگذارترین بخش کتاب، نبرد درونی «نوری» با ذهن خودش باشد — ذهنی که علیه او شوریده، چیزهایی به او نشان میدهد که وجود ندارند و با اشباح سخن میگوید. هنگامی که نوری به وضعیتش پی میبرد، به این فکر میافتد که شاید دلیل این آشفتگی، از دستدادن کامل امید باشد. با اینکه خواننده «نوری» را تنها در بدترین دوران زندگیاش ملاقات میکند، اما بیشک به او علاقهمند میشود و برای احیای عشق میان او و «عفرا» و یافتن پناه و رستگاری در کنار یکدیگر، دعا خواهند کرد. رابطهی آنها، قلب تپندهی این کتاب است و «لفتری» آن را به همان زیبایی و مهارتی به نگارش درآورده که صحنههای ویرانگر جنگ را.
روایت آرام و تدریجی «لفتری» بهندرت به احساساتیگری یا سیاهیِ بیشازحد کشیده میشود. عشق «نوری» به زنبورداری و استعداد «عفرا» در هنر، که در کنار خاطراتی خوش از سوریه گنجانده شده، روزنههایی از زیبایی باقیمانده را به ما نشان میدهند. «لفتری» با خلق شخصیتهایی با زندگیهای درونی پیچیده و غنی، نشان میدهد که برای گسترش همدلی نسبت به میلیونها انسان، شاید لازم باشد که از یک نفر آغاز کنیم.