۲۰۰ صفحه در ۵ ساعت و ۱۷ دقیقه.
کتاب «آفتابگردانهای کور» تنها اثر داستانی منتشر شده از نویسنده و روزنامهنگار اسپانیایی «آلبرتو مِندِس» است؛ کتابی که با آن در سال ۲۰۰۴ جایزه «سِتِنیل» را بهعنوان بهترین مجموعهداستان سال به دست آورد و سپس پس از مرگ نویسنده، در سال ۲۰۰۵ جایزهی منتقدان و جایزهی ملی ادبیات را از آن خود کرد. این کتاب شامل چهار روایت در هم گره خورده است که در فضای بلافاصله پس از جنگ داخلی اسپانیا میگذرد و وجه مشترک همهی آنها یک چیز است: شکست.
بهندرت پیش میآید که موفقیتی چنین ناگهانی، اینچنین شایسته باشد، آنگونه که در این کتاب تکاندهندهی درخشان «آلبرتو مِندِس» رخ داد. فراتر از نثر فشرده اما روشن، ساختار استادانه و نیروی استعاری و شاعرانهی کتاب، آنچه بیش از همه خواننده را در خود میگیرد، دقت خیرهکنندهایست که با آن، این چهار داستان، رنجی سرشار را در مشت میگیرند و بیهیچ کلمهی اضافیای، آن را عریان میسازند. کتاب که در سال ۲۰۰۴ منتشر شد، با استقبال چشمگیر منتقدان روبهرو گردید و به پدیدهی ادبی سال بدل شد، اما «مِندِس» فرصت چندانی برای بهرهبردن از این موفقیت نداشت چراکه یازده ماه پس از انتشار کتاب، در شصتوسهسالگی بر اثر سرطان درگذشت.
«آفتابگردانهای کور» یکی از تأثیرگذارترین کتابهاییست که دربارهی جنگ داخلی اسپانیا نوشته شده است، نه فقط بهدلیل درد و ویرانی جاری در هر چهار داستانش، بلکه بهخاطر استحکام و غنای نثرش. کتابی درخشان، که از همان صفحهی نخست خواننده را در چنگ میگیرد؛ کتابی ضروری.
«آلبرتو مِندِس» در این کتاب چهار داستان روایت میکند؛ داستانهای مستقلی که بهواسطهی برخی شخصیتهای مشترک به هم پیوند خوردهاند و در دورهی سختترین سالهای پساجنگ داخلی، یعنی میان ۱۹۳۶ تا ۱۹۴۲، رخ میدهند. نویسنده هر یک از این داستانها را شکستی میداند که نشاندهندهی بدبینی جاری در تمام آنهاست. شخصیتهایش موجوداتی شکستخوردهاند که در مسیری بیبازگشت گرفتار آمدهاند؛ در وضعیتی از بیپناهی و سرگشتگی که عنوان کتاب، «آفتابگردانهای کور»، به آن اشاره دارد و از داستان چهارم و پایانی گرفته شده است.
فراتر از اشتراکهای شخصیتها، این چهار داستان با نگاهی سرخورده پیوند میخورند؛ نگاهی که نشان میدهد چگونه خشونت یک جنگ و پیامدهای فاجعهبار آن میتواند جامعهای را فرد به فرد ویران کند. در داستان نخست، یک سرباز که از جنگ دلسرد شده است، به دست همرزماناش به خیانت متهم میشود. در داستان دوم، جوانی مجبور است در شرایطی غیرانسانی همراه نوزاد تازهمتولدشدهاش برای بقا بجنگد. در داستان سوم، یک زندانی سیاسی به گونهای به "شهرزاد" مدرن بدل میشود که ناچار است برای حفظ جانش دروغ بگوید. و در داستان چهارم، پس از پایان جنگ، مردی ناچار است در خفا و پنهان در خانهی خود زندگی کند، با خطر شناخته شدن و احتمالن تیرباران. گرچه داستان چهارم طولانیتر و پیچیدهتر است و به همین دلیل اهمیت بیشتری در کتاب دارد ــ چنانکه عنوان مجموعه را هم به خود گرفته و دستمایهی فیلمی به همین نام هم شده است ــ اما شاید داستان دوم، تکاندهندهترین و عریانترین روایت کتاب باشد. و البته، پایان همهی آنها چیزی جز ویرانکنندهترین سرنوشتها نیست.
«آفتابگردانهای کور» از هر جهت اثری یگانه است.