معرفی کتاب ابیگیل اثر ماگدا سابو مترجم نصراله مرادیانی

ابیگیل

ابیگیل

ماگدا سابو و 2 نفر دیگر
4.2
57 نفر |
29 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

10

خوانده‌ام

77

خواهم خواند

175

ناشر
بیدگل
شابک
9786227554045
تعداد صفحات
435
تاریخ انتشار
1400/6/2

توضیحات

        برای سومین‌بار خودش را در حال دویدن در طول چمن باغچه یافت، در هوای سرد و بنفشه‌بوی ساعات پایانی شب، در حال عبور از کنار مجسمۀ ابیگیل، و برای سومین‌بار، رسیدن به دروازه‌ای که دو شب پیش پشتش آن صدا آنطور مدهوشش کرده و فریبش داده بود. اگر قفل در را، همانطور که میتسی هورن گفته بود باز خواهد بود، باز نکرده بود چه باید می‌کرد؟ یا اگر کسی دیده بود که باز است و دوباره بسته بودش و او نمی‌توانست بیرون برود؟ ناقوس کلیسای سفید با طنین بم مردانه‌اش ساعت نُه را اعلام کرد: دانگ، دانگ، دانگ. در فلزی را با احتیاط هل داد. با اولین فشار او از جا حرکت کرد و بدون صدا باز شد. از در بیرون رفت... و درجا خشکش زد.

«روایتی پرتنش و عمیق که تصویری استادانه از سادگی و خامی جوانی ترسیم می‌کند، سادگی‌ای که هر آن بیم از دست‌رفتنش می‌رود… سابوی تردست، در یک آن، زمان و تاریخ و حماقت بشری، همه را از چشمان معصوم کودکی بر ما آشکار می‌کند.»
 گینا ویتایی دختری چهارده‌ساله است، مادرش را از دست داده و با پدرش زندگی می‌کند، پدر و دختری که همدیگر را به معنای واقعی کلمه می‌پرستند. در این میان جنگ هم در جریان است و ما با ویتایی نوجوان که هنوز هیچ تصوری از عواقب این جنگ ندارد همراه هستیم. پدر او ژنرالی بلندمرتبه است که ناگهان تصمیم می‌گیرد گینا را به یک مدرسه شبانه‌روزی دینی در یک شهر دور بفرستد، مدرسه‌ای که مثل یک قلعه می‌ماند، با قوانینی سفت و سخت که تا پیش از این گینا هیچ تصوری از آن نداشت. ژنرال توضیحی به دخترش نمی‌دهد و او را بی‌خبری کامل قرار می‌دهد.
«وال استریت ژورنال» دربارهٔ رمان ابیگیل می‌گوید: «داستانی پرمایه، با روایتی صمیمی که به شکل هوشمندانه‌ای معصومیت جوانی گرفتار در مهلکه را به تصویر می‌کشد. این رمان محبوب پرتره‌ای که سابو در تمامی آثارش از مجارستان به دست داده است را به اتمام می‌رساند.» 
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به ابیگیل

نمایش همه

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

لیست‌های مرتبط به ابیگیل

نمایش همه

پست‌های مرتبط به ابیگیل

یادداشت‌ها

          جمعۀ گذشته وقتی از فروشندۀ غرفۀ نشر بیگدل خواستم راهنمایی‌ام کند تا اول کدام کتاب سابو را بخوانم و ابیگیل را معرفی کرد، هیچ فکرش را هم نمی‌کردم اینقدر مجذوبش شوم. کتاب را دیروز صبح شروع کردم و امروز بدون آنکه به هیج‌کار دیگه‌ای رسیده باشم، تمام شد. 
کتاب دربارۀ آخرین سال‌های جنگ جهانی دوم است و اثری ضدجنگ است. هفت ماه از زندگی دختری چهارده سالۀ مجاری به نام گینا را روایت می‌کند. داستان دقیقا همان‌طور شروع می‌شود که تمام استادها و کتاب‌های نویسندگی می‌گویند؛ با برهم خوردن تعادل. گینای داستان زندگی خوب و مرفهی در بوداپست دارد. پدر و عمه معلم سرخانه‌اش را دارد و البته ستوانی که هردو سخت دلبستۀ هم هستند. همه چیز به نظر بی‌نقص می‌آید تا آنکه یک روز جناب ژنرال، پدر گینا، او را به مدرسه‌ای مذهبی، ماتولا، در جایی بسیار دورتر از پایتخت در شرق مجارستان می‌برد. مدرسه‌ای که مانند تمام مدرسه‌های مذهبی مسیحی دیگر، قوانین سفت و سختی دارد. گینا یک شبه باید از عمه‌اش، معلمش، پدرش، خانه و شهرش، مدرسه و دوستانش و البته معشوقش دل بکند و بدون خداحافظی از آن‌ها به جایی برود که نه چیزی از آن می‌داند و نه می‌خواهد که آنجا باشد. همۀ این‌ سختی‌ها به کنار. سخت‌ترین اتفاق برای گینا این است که نمی‌داند چرا باید این کار را بکند و پدرش هم هیچ پاسخی به او نمی‌دهد. حالا چرا گینا مجبور به ترک زندگی‌اش است؟ این را باید در کتاب بخوانید. 
ابیگیل را بخوانید. حتما بخوانید. اثر جنگ از هرچیزی بر زندگی آدمی بیشتر  است و حتی می‌تواند از دیوارهای بلند و درهای محکم ماتولا عبور کند و زندگی گینا را با خودش ببرد. جنگ فقط در خط مقدم اتفاق نمی‌افتد و برهم‌ریختگی‌اش هم فقط مختص خط مقدم نیست. جنگ همه چیز را با خودش می‌برد و کاش حداقل در این میان ابیگیلی باشد که صدای ما را بشنود. 
کتاب شروعی عالی دارد، در میانه‌اش کمی افت می‌کند و باز باشکوه‌تر بلند می‌شود و پایانی درخشان دارد. هرچند که هنوز دیگر کتاب‌های سابو را نخوانده‌ام؛ اما به عقیدۀ من هم برای شروع ابیگیل خیلی مناسب است. بخوانیدش و خودتان را همراه گینا ویتایی کوچولو کنید.
        

6

          چقدر سخته برام از این کتاب گفتن... چون واقعا نمی‌دونم چی بگم. مثل همیشه. اما همون وقت‌هایی ادامه دادن ارزشمنده که می‌ترسی و نمی‌تونی. پس تلاشم رو می‌کنم.

این داستان دربارهٔ دختریه به اسم «گینا». دختر چهارده‌ساله‌ای که همیشه فکر می‌کرد دنیا همونیه که تا حالا زندگی کرده؛ امن و پر از خنده‌های پدرش، با نگاهی که انگار همیشه می‌فهمیدش، حتی وقتی هیچی نمی‌گفت.
اما یهو... همه چی عوض می‌شه.
پدرش بدون هیچ توضیحی می‌برتش مدرسه‌ای به اسم «ماتولا»—یه مدرسه شبانه‌روزیِ دخترونه، با دیوارهای بلند، قوانین سفت‌وسخت و نگاهی که مهربون نیست.
و همون‌قدر سریع که آورده بودش، تنهاش می‌ذاره و می‌ره.
اون چیزی که بیشتر از همه می‌لرزوندش، این بود که نمی‌فهمید چرا.
چرا پدرش همچین کاری کرده؟ چرا هیچ‌چی نگفت؟ و حالا با این همه چرا، باید توی جایی دوام بیاره که حتی خودش رو هم درست نمی‌شناسه.

حالا همه چیز دگرگون شده. باید دوست پیدا کنه و با محیط عجیبی که هیچ سنخیتی با زندگی گذشته‌اش نداره کنار بیاد.

و ماگدا سابوی عزیزم... که حتی از داستان‌های وجود نداشته هم کتاب‌های فوق‌العاده می‌سازه  چه برسه به این که اینقد داستانش هم تامل‌برانگیزه. جنگه. دنیا بی‌رحمه. و ما این دنیای عجیبی که شاید الان یه درکی ازش داشته باشیم رو از چشم گینا می‌بینیم. معصومانه و دور از واقعیت. گاهی احمق. گاهی بچوک. و من خیلی از دیدهای غیرمستقیم خوشم میاد. از اینکه یه واقعیتی که همه تقریبا بهش احاطه داریم رو یه جور دیگه نگاه کنیم و ببینیمش.

خیلی خیلی خوب و ظریف بود این کتاب. واقعا دوستش داشتم. خیلی... خوشحالم که بعد از مدت‌ها آرزومندی برای خوندنش بالاخره بهش رسیدم. با اینکه طولانیه خوندنش خیلی کم زمان برد و با شوق و ذوق روز و شب‌هام رو باهاش گذروندم.
        

43

زینب

زینب

1404/1/24

          «ابیگیل همیشه از ما حمایت می‌کنه. وقتی توی دردسر بیفتی، دردسرِ جدی، واقعا کمکت می‌کنه. صدها ساله که اینجاست.
نمی‌دونم چرا بهش می‌گن ابیگیل. از وقتی ماتولا ماتولا بوده اسمش همین بوده. احتمالا خیلی سال پیش یه روز یه کسی این اسم رو گذاشته روش…»

این‌ سومین کتابی بود که من از ماگدا سابو خوندم.
داشتم فکر می‌کردم که چقدر رنج‌های شخصیت‌ها واقعی و قابل درکه
و انگار عذاب‌وجدان‌ و پشیمونی ویژگی مشترک همه‌ی داستان‌هاشه.
گاهی این پشیمونی از خطاهای بزرگه و گاهی هم از کارهای‌ خیلی ساده و کوچکی که سرانجامِ غم‌انگیزی داشتن.
ولی با وجود هر مشکلی هنوز هم زندگی و جنگیدن برای جبران ادامه داره.

این داستان درباره‌ی دختری بود به اسم «گینا». گینای چهارده ساله همیشه زندگی خوب و ارتباط نزدیکی با پدرش داشته. ولی حالا پدرش بی هیچ توضیحی اون رو به مدرسه‌ی شبانه‌روزی‌ِ «ماتولا» می‌بره و تنهاش می‌ذاره؛ مدرسه‌‌ی دخترونه با قوانین سخت و مذهبی.

گینا که همیشه با آزادی و تفریح زندگی کرده، حالا حتی حق نگه‌داشتنِ‌ وسایل شخصی خودش رو هم نداره. حتی نمی‌تونه بفهمه چرا پدرش این‌کار رو کرده.
البته که ما خیلی خوب می‌تونیم حدس بزنیم چرا یک ژنرال نظامی، زمانی که کشور درگیر جنگه ممکنه چنین تصمیمی گرفته باشه🥲

ابیگیل امیدِ آخرِ بچه‌های ماتولا تو شرایط سخته. 
وقتی فاجعه‌ای به بار اومده که حتی نمی‌شه درباره‌ش با کسی صحبت کرد یعنی وقتشه که از ابیگیل کمک بخوان.
ولی واقعا اون کیه که این‌قدر مهربون و همراهه و این همه سال تونسته هویت خودش رو پنهان کنه؟! 

پی‌نوشت:
با این‌که از همون اول درست حدس زدم ولی بازم با خوندنِ هویت واقعی ابیگیل هیجان‌زده شدم. خیلی زیبا بود. کتاب‌های ماگدا سابو پیشنهادِ قلبیِ من به کسیه که کتابی ازش نخونده.
        

18

طهورا:)

طهورا:)

1404/3/20

          فضای جدیدی را تصویر سازی کرده بود. دختری نوجوان در جنگ جهانی دوم، در مجارستان در یک خانواده ارتشی که حال باید آن را به مقصد یک مدرسه شبانه روزی مسیحی پرور ترک کند. تصویری که از مدرسه ساخته بود با تصور اتم تفاوت داشت و حققیتا نمی دانم چقدر واقعی بود.
کتاب درباره مسیحیت خیلی صحبت نمی کرد، بر خلاف تصورم از بازگو کردن مکانی که در آن بود برایم هیجان انگیز  بود و هست . در کل کتاب  داشت تلاطم های دورنی یک دختر نوجوان را که در مکانی غریب گیر افتاده توصیف میکرد، احساساتی از جنس اعتماد کردن و یا نکردن و شک و تردید داشت و اواهر آن هیجانش بیشتر بود.
ظریفانه گوشه هایی از تاریخ جنگ مجارستان و آلمان را در زندگی مردم عادی آورده بود و نه‌آنقدر  از جنگ دورشان کرده و در فضایی خیالی گذاشته بودشان که برای خواننده غیرقابل باور باشد ، و نه آنقدر درگیر  جنگ که زندگی خود را از یاد ببرند و پر از تلخی برا خواننده باشد، حرفه ای گذرهایی که جنگ را-بدون زد و بندها و بازگو کردن  بی مورد مسائل سیاسی بی ربط به داستان_ در زندگی دخترک آورده بود. دختری که زندگی اش به به پدرش، و زندگی پدرش به جنگ گره خورده بود...

        

7

بسم الله ا
          بسم الله الرحمن الرحیم

دومین کتاب با محوریت مدرسه و دانش اموز🥸

فکرش رو بکنید، شش ساعت در روز پشت صندلی بشینید و اشک دختر‌بچه‌های ۱۳-۱۵ سال رو پاک کنید. به مدت یک‌سال و هفته‌ی چهار روز! قطعا از یه جای به بعد تکراری و ملال آور میشه و حتی فکر کردن به ۲۹ سال آینده با این ترتیب وحشتناک سخت میشه.

خب بعد از سه ماه تعطیلی و تمدد اعصاب این کتاب باعث شد دوباره برم توی حال و هوای کاری.

گینای ۱۴ ساله، دست کمی از یه پرنسس نداره و چی‌میشه اگه زندگیش یهو از این رو به اون رو بشه؟
همه چی به سرعت اتفاق افتاد، دایه محبوبش،جشن‌های شبانه‌ی عمه میمو و عاشق سینه‌چاکش رو کمتر از یک هفته از دست داد و به مدرسه‌ی مذهبی که در گذشته یه صومعه بوده تبعید شد.
چه جنایتی!

با چنین شروعی چه فکری پیش خودتون می‌کنید؟
خب اولش خیلی دلسرد شدم، با خودم گفتم:
_خُبه حالا! چیزی نشده که اینقدر گریه میکنه
و کتاب رو بستم گذاشتم کنار خوابیدم. 
اشتباه بزرگی کردم چون کتاب صدام می‌زد و من دیر به نِداش لبیک گفتم.
فکر میکردم این کتاب شامل غرهای گینا باشه،که بود.
شامل  فکرای احمقانه‌ش برای برگشت به خونه و فرار باشه ،که بود.
شامل گیرافتادن ها و طرد شدنش باشه،که بود.
چی منو پای کتاب نگه داشت؟
ابیگیل عزیز( خودش را به در و دیوار می‌زند)
ابیگیل،ای مجسمه‌ی مهربون که حواست به ما هست،میشه حواست به گینا هم باشه؟
گینای که باورت نداره و فکر میکنه از بقیه بیشتر میفهمه و دلش به حال خواهر ژوژآنای عزیز می‌سوزه که چنین سرنوشت شوربختانه‌ی داره؟
میشه لطفا؟
و بله ابیگیل مهربون با وجود تمام توهین های که بهش شد قبول کرد.
چه مجسمه‌ی نازنینی!

پ‌ن¹: کتاب بر محوریت جنگه اما خیلی کم بهش پرداخته،وقایع مربوط به جنگ رو پشت هاله ای از مه بیان کرده.
پ‌ن²:به این کتاب باید فرصت بدید تا خودش رو بهتون ثابت کنه( به شخصه اینقدر جیغ زدم و خودم رو به در و دیوار کوبیدم که مادر محترم دست از شفا گرفتنم کشید)
شاید بپرسید چی داشت که اینقدر هیجان زده‌م کرد، باید بگم که این یه رازه😔😂
پ‌ن³: حس و حال کتاب بر اساس زاویه دید گینا دائم در چرخش بود. اونجای که ناراضی و در عذاب بود می‌تونستم ناراحتی‌هاش رو،هر چند بچگونه و لوس حس کنم.( این کاربر اصلا از گینا خوشش نیومده)
پ‌ن⁴:اگر معلم مدرسه یا دانش اموز هستید بخونید، اگر هم نیستید بازم بخونید( کتاب خوبیه)
پ‌ن⁵:با جمله بندی و صفحه بندی کتاب مشکل ناموسی داشتم، یه جای اصلا معلوم‌نبود کی داره حرف می‌زنه، کی داره فکر میکنه، کی به کیه اصلا!
صفحه بندی هم خیلی توی‌ذوق می‌زد و مناسب نبود به نظرم.
پ‌ن⁶:رابطه‌ی پدر دختری گینا و ژنرال خیلی ماچ کردنی بود🤌منتهی گینا چون خیلی بچه‌ی لوس پرورده‌ی بود دائما کاری می‌کرد باباش تا  سر مرگ بره و بیاد(تربیت دستی نشده بود متاسفانه،خیلی متمدنانه و  برو تو اتاقت به کار بدت فکر کن بود)
پ‌ن⁷:دلم میخواد بیشتر بگم اما چون در مرز لو دادن داستانم همینجا تمومش میکنم.
        

51

sara

sara

1403/11/27

          همین الان تمومش کردم و غصه میخورم که چرا اینقدر زود تموم شد. اینقدر موقع خوندنش کیف کردم و بهم خوش گذشت که رفت جزو کتاب هایی که با تمام قلبم دوستشون دارم. یک خوانش پنج ستاره‌ای جذاب 

داستان در مورد زندگی گینا است، دختری ۱۴ ساله که به دلایلی پدرش اون رو می‌ذاره مدرسه شبانه روزی ماتولا. مدرسه‌ای که دست کمی از زندان نداره و بچه ها زیر قوانین سخت و مذهبی رشد پیدا میکنن. داستان در مورد گینا و تحمل زندگی جدید رو به رو شدن با زندگی که به خاطر جنگ از هم پاشیده است. فضا فضایی سرد و خا‌کستری در عین حال دلگرم کننده و روشنه و توی داستان گم می‌شید جوری که به خودتون می‌آید و می‌بینید ساعت ها مشغول مطالعه و زندگی کردن با گینا بودید.

قلم سابو ساده، روان و به شفافی و روشنی آبه و بسیار تاثیر گذار و قوی. میتونم بگم مدت ها بود کتابی نخونده بودم که اینطوری از مصائب جنگ بگه و زندگی یک دختر ۱۴ ساله رو به این زیبایی به تصویر بکشه. دختری که تمام دنیاش رو از دست داده.

واقعا کتاب زیبایی بود. اصلا نگم چقدر دلم برای گینا و ماتولا و ژوژانا تنگ میشه :( همه چیز به اندازه ی کافی بود و هیجان و ترس و استرسی که آخر کتاب بهم تزریق شد کیف کتاب رو چندین برابر کرد. 

پیشنهاد میکنم حتما این کتاب رو بخونید و خودتون رو از قلم و جادوی سابو محروم نکنید. مطمئن باشید پشیمون نمیشید و میتونم بگم برای شروع خوندن کتاب های سابو ابیگیل انتخاب خوبیه 3>

کتاب پره از دوستی و گرما و تعریف خانواده رو برای شما عوض میکنه.  تو کتاب با آدم هایی رو به رو میشید که برای شخصی که دوست دارن از ارزش های خودشون دست میکشن و برای نجات جون عزیزانشون شجاعت به خرج میدن با اینکه سن کمی دارن، بیشتر از هر انسان دیگه معنی وفاداری و نجابت رو درک کردن 

به به برید همین الان کتاب رو بخرید. میدونم یکم گرونه ولی ارزشش رو داره 🌷
        

4

          [ ابیگیل هم تمام شد و من چشم به راه گینا ویتایی یا اگر بخواهیم رسمی و ماتولایی صدایش بزنیم گئورگینا ویتایی خواهم ماند.
فضای داستان با محوریت دختری نوجوان و نازپرورده است که بنا به دلایلی -که اگر بازگویشان کنم اسپویل می‌شود-، به اجبار پدرش به مدرسه‌ی دینی سختگیرانه‌ای فرستاده می‌شود، مدرسه ماتولا.
مدرسه‌ای شبانه‌روزی که انگار توسط افرادی بی‌احساس و بی‌رحم اداره می‌شود، اما هرچه بیشتر وارد داستان می‌شوی مهربانی‌های ریز و دلگرم کننده‌ای توجهت را به خودش جلب می‌کند و وقتی کتاب به پایان می‌رسد می‌بینی بدجور دلبسته‌ی همان قلعه‌ی ماتولا و سخت‌گیری‌های عجیبش و از همه مهم‌تر دختران بی‌نوای کلاس پنجم شده‌ای.
داستان در فضای سرد و پر از دلهره‌ی جنگ جهانی دوم روایت می‌شود اما جنگ پشت همان محافظ‌های پنجره در فضایی محو باقی می‌ماند و بیش از این به آن پرداخته نمی‌شود.
روند داستان نسبت به کتاب «در» کمی کند است اما من هربار کتاب را با شوق برداشتم نه بالاجبار.
درست است که از اوایل کتاب حدس زده بودم که پشت مجسمه ابیگیل چه کسی پنهان شده است و درست هم بود اما دوست داشتم حس گینا را وقتی این موضوع را می‌فهمد درک کنم، هرچند امان از پایانش، انتظار داشتم هنوز دویست صفحه دیگر طول بکشد و ناگهان دیدم کتاب تمام شده و من ماندم با آینده‌ی مبهم گینایی که مادرش را در کودکی از دست داده و حالا دیگر پدرش را هم در کنار خودش ندارد؛ ژوژانایی که به شدت از اسمش خوشم آمده اما نمی‌دانم چه بر سرش خواهد آمد و حتی گدئون تورما با آن خشک مقدس بازی‌ها و سخت‌گیری‌های عجیب و غریبش.
القصه که به شما هم پیشنهادش می‌کنم، قلم سابو جذاب و پر از جزئیات دقیق است، انگار که خودش هم نوجوانی‌اش را در شبه ماتولایی گذرانده باشد. ]
        

19

          ۶۴۵ صفحه‌ در ۱۱ ساعت و ۱۵ دقیقه.
‌
من که سه اثر دیگر «ماگدا سابو» را که به فارسی ترجمه شده‌اند خوانده‌ام، محکومم که «ابیگیل» را با دیگر آثار «سابو» مقایسه کنم. «ماگدا سابو»یی که رمان «در» را نوشته؛ رمانی که از بین چهار اثر به فارسی ترجمه شده‌ی «سابو»، به لحاظ زمانی آخری‌ست اما قبل از دیگران به فارسی ترجمه شد، رمانی که به سادگی بی‌نظیر است، به سادگی پیچیده است و فوق‌العاده، بعدش «خیابان کاتالین» را خواندم که سانسورهای خاص خودش را داشت و برایم ناخوشایند بود اما باز هم جذبه‌های قلم نویسنده‌اش برایم ملموس بود، بعد «ترانه‌ی ایزا» که سکوت و وهم‌اش را بسیار دوستش داشتم و حالا «ابیگیل».
‌
تا آخرین لحظات به خودم می‌گفتم که «ابیگیل» را در آخرین رتبه قرار خواهم داد شاید چون ساده است اما، سادگی مختصّ «ماگدا سابو»ست و مگر ساده زیباترین نیست؟ اما حال که کتاب را تمام کرده و بسته‌ام و در ذهنم مرورش می‌کنم، می‌بینم که این رمان چیزی فراتر است از سرگذشت یک مدرسه‌ی دخترانه در شهری مرزی در دورافتاده‌ترین شرق مجارستان؛ فراتر از زندگی روزانه‌ی دختری که در این مدرسه‌ی کاتولیک‌محور روزگار می‌گذراند.
‌
«ابیگیل» در ۱۹۷۰ نوشته شده و سرگذشت دختر نوجوانی‌ست که به امر پدر نظامی خود در راستای امری حیاتی از زندگی امروزی پایتخت بریده و وارد مدرسه‌ای شبانه‌روزی و دینی می‌شود که می‌شود به نحوی اسمش را حتی زندان هم گذاشت. رمانی‌ست شیوا و با نثری ساده، ترجمه‌ی خیلی خوبی دارد و ناخودآگاه زمین نمی‌گذاریدش چون در عین سادگی، پیچش‌های هنرمندانه‌ی نویسنده‌اش را دارد و اوقات پرتنش و پرکشش مختصّ خودش را.
‌
داستان کتاب در بحبوحه‌ی جنگ بزرگ در ۴۴-۱۹۴۳ اتفاق می‌افتد اما چون در شهری مرزی و دورافتاده و به دور از غوغای جنگ است، تا به آخر کتاب از گردوخاک جنگ در امان می‌ماند و به این خاطر، مرا به یاد «طبل حلبی» می‌اندازد؛ و حالا فکر می‌کنم که اشتباه است که بخواهم «ابیگیل» را با دیگر کتاب‌های «سابو» مقایسه کنم، اصولن هیچ‌کدام از کتاب‌های این نویسنده‌ی خوش‌قریحه و خوش‌نویس مجار را نباید با دیگر آثارش مقایسه کرد هرچند که جنگ، در تمامشان با تونالیته‌های رنگی متفاوت در جریان است.
        

1