یوتاب

یوتاب

بلاگر
@yotab
عضویت

مهر 1402

89 دنبال شده

282 دنبال کننده

                کتاب خوان در جستجوی خود ، شطرنج باز و کمی گمشده.
              

یادداشت‌ها

نمایش همه
یوتاب

یوتاب

1404/5/18

        باشگاه مشت‌زنی

- خلاصه ی کتاب مردی که در ۲۴ ساعت فقط ۲ ساعت می خوابد! احساس بی ارزشی میکند بنظرش تمام امکاناتش حتی با کافی بودن ناکافی است از پولدار ها متنفر است هدفی در زندگی ندارد به گروه های سرطانی میرود و به مردمی که در حال مردن هستن حسرت می خورد حسرت می خورد چرا خودش هم در حال مردن نیست ؟ با مارالا سینگلر آشنا میشود او هم با اینکه سرطانی نیست توی همه ی گروه ها است! او آرامشش را بهم ریخت تا اینکه با تایلر دردن آشنا شد فردی در مقابل خودش مردی با اعتماد به نفس خوش تیپ ریسک پذیر و... تایلر دردن به او رو می کند و می گوید منو بزن مردم دورشون جمع میشن حالا در زیرزمین باری باشگاهی تأسیس میکنند باشگاه مشت‌زنی قانون اول هیچ کس نباید درمورد باشگاه مشت زنی حرفی بزنه قانون دوم هیچ کس نباید درمورد باشگاه مشت‌زنی حرفی بزنه

- فیلم این کتاب با یکسری تفاوت های جزئی به دست کارگردانی دیوید فینچر ساخته شده که فیلم هم به اندازه ی کتاب شاهکاره دیدن فیلم باعث نمیشه حتی یذره از کتاب خوشتون نیاد یا خسته بشین درباره اش اتفاقا از اون کتابهای گیراست به قول بزرگان باشگاه مشت زنی یبار دیدنش کافی نیست همون‌طور یه بار خوندنش خیلی هنرمندانه مصرف گرایی رو نقد میکنه و میزنه توی گوشش و میگه هی آدما شما گند زدین به زمین حتی اگه خودتون هم بازیافت بشین بازم گندددد زدین این کتاب یه جنبش در قبال رویای آمریکایی لعنتیه! خدای من آدمای خوشگل و مرتب و تمیزی وجود دارن که برای عطرشون یه نهنگ کشته میشه! نمی دونم چقدر از لحاظ علمی حرفاشون درست بود آقای پیمان خاکسار گفته بودن توی مقدمه خیلی از این ترکیبات شیمیایی که بهش اشاره میکنن اصلاً وجود ندارد! اما به هر حال من عاشق این کتابم عاشق این فیلم👏🏻✅
      

12

یوتاب

یوتاب

1404/5/8

         جمهوری اژدها جلد دوم مجموعه جنگ تریاک 
- شخصیت ها: متاسفانه شخصیت اصلی «فنگ رونین» رین خیلی دیر رشد کرد من واقعاً اوایل خسته شدم از اینکه هنوز به آلتان وابسته بود معتاد شد یه شکست واقعی داشت اوایل کتاب و خیلی آزار دهنده تر این بود که این زمانش طولانی شد بعد آروم آروم یه رشد کوچولو و... دوباره مثل جلد قبل وسطای کتاب شاید بیشتر از ۶۰ درصدی کتاب روند بشدت سرعت میگیره ولی خودم شخصاً ۸۰ درصدی کتاب نسبت به جنگ بی حس شده بودم فکر کنین کلی صفحه درمورد کشتار دست جمعی مردم قحطی شکست و... می خوانید واقعا خسته شدم از یجایی به بعد اینطوری بودم که جنگ کی تموم میشه؟ این خیلی جالب بود من از جنگ خسته شدم هنوز شخصیت ها توی جنگن ..  متاسفانه کتاب هیچ شخصیت مثبتی نداره اصلاً متأسفانه نیست ولی هیچییی!! هیچ شخصیت مثبتی وجود نداره😭 همه یا خاکستری ان یا سیاه و کلی تضاد توی این جلد به تصویر کشید یجورایی شخصیت های سیاه رو هم خاکستری کرد بجز یسریا که من شخصاً آدم حسابشون نمی کنم شخصیت های دیگه ی کتاب که خیلی مهمن کیتای نیجا و ونکا من گریه شدم چرا اینقدر تمام ابعاد تاریک مردم رو به رخ می‌کشه با جزئیات دلیلی که بلافاصله جلد سه رو شروع نکردم این بود از شدت غمی که توی کتابه شخصیت کیتای واقعا از اونایی که جلد بعد نویسنده می‌کشه چرا خانم کوانگ دوست داره همه رو بکشته؟ خدا می دونه تو یه پارگراف دوتا شخصیت رو می‌کشه رد میشه به همین راحتی! ونکا دختر نازم وای شدم زیاد درباره اش حرف نزد اما جای گسترش داره و در آخر نیجا!! نمی تونم چیزی بگم می ذارمش برای روابط شخصیت ها نیجاا!! و در آخر سوداجی در واقع خدایا باید برای داجی و جیانگ و یین یه اسپین آف بنویسههه خیلی بهشون  بی توجهی شده
ـ روابط شخصیت ها: کیتای و رین چقدر قشنگههه ان عین خواهر و برادرن همش بهم کمک می کنن کلا دوست داشتنی بغل کردنی یچیز قشنگ بین اون همه زشتی ... رین و ونکا چیزی ندارم بگم ... رین و نیجا بذارین از جلد اول شروع کنم اینا اول دشمن بودن بعد شدن رفیق بعد عاشق شدن بعد چی؟ اصلاً سیر تحول رابطه اشون واضح نبود بین اون همه جنگ و... گم شد ! نویسنده دوست داره هی صحنه های تراژدی بسازه و شما رو به گریه بندازه 
رین و سایک ها چقدر من غصه خوردم 😭 چیزی نیست که بگمم
- پلات / پیچش داستانی: باید تو این مورد بگم دست مریزاد!!! چقدر قشنگ بود چقدر پیچیدگی ها زیاد بود ولی خیلی متوازن نبود خیلی پلات های آخر کتاب زیاد بود .. چقدر آخر کتاب دوباره شبیه دیستوپیایی ها شد الان یه نماد دوباره ساخته شد الهه ی آتش و...  انقلاب واقعی شمال و جنوب اشراف زادگان و رعیت واقعیتش تعجب نکردم در واقع بعد جلد یک انتظارش رو می‌کشیدم و بنظرم خیلی دیر بود اما توی جلد خدای آتش انتظار یچیز قوی رو دارم این جلد جمهوری اژدها یه تکمیل کننده برای مجیک سیستم بود
- سیستم جادویی: سیستم معمولی داره نویسنده نمی تونه بین حماسه کتاب و غلظت فانتزی کدوم رو انتخاب کنه سیستم جادویی یجا یهو زیاد میشه یجا خیلی کم بجاش حماسه سیاسی کتاب زیاد تر میشه اما در کل سیستم خوبی داره سوالی برام پیش نیومده و همین خوبه
- موضوعات کتاب: توی این جلد سایه ی استعمار ناکارآمدی دولت حیله گری روباه پیر هیسپریایی ها یا همون بریتانیا چقدر جذاب توصیف کرده فشار های بریتانیایی ها تهاجم فرهنگی بریتانیا به چین یا نیکان شما عقب مونده این ما بهترین نژادیم و... موگنی ها همون ژاپنی ها
- احساس من: دوستش داشتم بی نقص نبود اما من واقعاً از سمت چند خدایی بودن کلا باهاش حال نمی کردم چون نمی شه دین رو تحمیل کرد و بریتانیایی ها دقیقا همین کار رو میکردن و آزارم می داد
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

19

یوتاب

یوتاب

1404/5/5

        مبادله قتل
- کتابش بر اساس یه فیلم از آلفرد هیچکاک نوشته شده غریبه ها در قطار که خب فیلم خیلی معروفی هم نیست بدنه ی داستان دقیقاً همونه با چندتایی تغییر. شخصیت های اصلی شامل روث و  آماندا ست چون هیچ ربطی بهم ندارن شما خواه ناخواه بهم ربطشون می‌دین .. برای شخص بنده هیچ چیز تعجب برانگیزی نداشت صد در صد چون اونقدر منو درگیر نکرد که من حواس منو از روابط پرت کنه توی کتابهای جنایی مردای مهربون همیشه در آخر به دو چیز تبدیل میشن قاتل یا همسر وفادار این یه چیز غیر قابل اجتنابه از طرز بیان کردن رازها خوشم نیومد من دلم می خواد هیجان زده بشم تعجب کنم اما وقتی شخصیت اصلی از من خنگ تره این اتفاق ها نمی افته 
این کتاب حس وای من چه کارگاه خوبی ام رو تقویت می‌کنه چون هیچ چیز سختی نداره ۳۰ درصد از کتاب میگذره و ارتباطات رو می فهمین به ۷۰ درصد می رسیم دیگه همه‌ی قاتل ها رو شناختین و این جذاب نیست 
من فیلم Strangers on the train رو گذاشتم بعد کتاب ببینم ..
چقدر تاثیر آقای هیچکاک روی نویسنده های جنایی زیاده همه جا میشه رد پاس رو توی جنایی های مدرن دید یجورایی به همین دلیل همه ی کتابهای جنایی (همه ی همه نه اکثراً) یه خط داستانی ثابت رو دنبال میکنند.
      

12

یوتاب

یوتاب

1404/5/3

        مجموعه جنگ تریاک جلد اول جنگ تریاک 

- رین دختر دلال تریاک فروشی که از جنوب رویای دانشگاه عالی نظامی در سر می پروراند و این راهی ست که آن دختر معنای زجر بدتر از زندگی فقیرانه اش را می چشد

- بذارین اول درمورد خشونت کتاب بگم اول کتاب یجورایی معمولیه همه چیز ولی صحنه هایی که بعد از صفحه ۳۰۰ خرده ای به بعد اتفاق می افته فاجعه ان حالت تهوع آور نمی دونم چطور تونسته اینقدر دقیق بنویسه. اینقدر صحنه های نسل کشی رو با جزئیات کامل توضیح میده آدم با تمام سلول های درد رو احساس می‌کنه..
یکی از بزرگترین مشکلات اینه که یهو رو دور x2 می افته از وسطای کتاب منظورم اینه اوایل کند پیش می رفت می خواست یه مقدمه ای از سیستم جادویی کتاب توضیح بده خیلی کند پیش می رفت نه خسته کننده اما کند بعد یهو چند سال افتاد جلو و دوباره یکم روند آروم شد و الان چی شده بدترین دشمن ها به دوست تبدیل شدن واقعیتش اینکه وسط اونجا اون دو تا شخص خاص با هم رفیق شدن تازه اون از اون یکی عذرخواهی کرد برام عجیب بود پیش زمینه ی آنچنانی براش نویسنده انجام نداده بود و من تقریباً یه چیزایی حدس زدم که جمهوری اژدها کیه چون شخصیت اصلی ققنوسه نه اژدها و این میستری رابطه با هرچی اسمش هست زیاد خوب بهش پرداخته نشده
تحول و رشد شخصیت ها قابل توجه و تحسین آمیزه تحولشون خیلی تو چشم می زد اواخر کتاب دلیل هم داشت .
کتاب واقعا ترکیب قوی تری از کتاب های فانتزیه که خوندم خیلی قوی تره و نیومده با عناصر عاشقانه ی وقت تلف کن و بی مورد خرابش کنه خیلی کتاب واقع گراست نویسنده تقابل عقل و احساس منطق و انتقام رو به رخ می‌کشه دیوانگی بیمارگونه اواخر کتاب کاملاً قابل لمسه همه ی شخصیت های کتاب (اصلی) بجز دشمن برای ما خاکستری ان و این خیلی جالبه اینجا که تقابل آرامش و جنگه: «هر چیزی که دوست داشتم از بین رفت. من صلح نمی خوام تشنه ی انتقامم.» 
«شجاع بودن آسونه... اینکه بفهمی می نباید بجنگی سخته. من این درس رو خوب یادگرفتم.»

چقدر مفهوم استعمار توی کتاب سنگین بود همه چیز های زشت سنگین بودن...
      

17

یوتاب

یوتاب

1404/4/31

13

یوتاب

یوتاب

1404/4/27

        دزیره 
- نمی خوام هیچ نقدی انجام بدم نقاط مثبت و منفی بگم اصلاً چرا باید زندگی واقعی رو نقد کرد؟ تا حالا نشنیدم کسی بگه من دارم زندگینامه که از قضا واقعیت هم هست رو نقد میکنم از وقتی که ندیمه ملکه مصر رو خوندم بودم که ۱۴ سالم بود کتابی به این طولانی نخونده بودم شایدم خونده بودم نظری ندارم در واقع به اون هم برام شاهکار بود هنوز لحظات آخر عمر کلئوپاترا رو وقتی ندیمه اش تفسیر میکرد یادمه و لحظات فروپاشی زندگی ناپلئون بناپارت تا ملکه شدن همشهری بناردین اوژنی دزیره کلاری از هیچ تا همه چیز شدن خیلی دوستش داشتم حتی نمی تونم بگم چرا اینقدر این کتاب رو دوست دارم دلیلش شاید بخاطر همچیز بودن. باشه آن ماری سیلنکو واقعا خیلی خوب نوشته ها رو زنده کرده. وقتی پرنسس سوفیا به دزیره میگه دوتا از بزرگترین مردهای دنیا عاشق تو شدن ولی حتی زیبایی خاصی نداری و من در دلم گفتم حتی با هوش هم نیستی پس چرا ؟ واقعاً جوابی بجز شانس و کائنات نداشتم با اینکه دزیره آخرین بار به ناپلئون میگه بنظرم همش فقط تصادفه .
      

16

یوتاب

یوتاب

1404/4/26

        دیزی جونز و گروه شش 
- دیزی جونز در خانواده ای عالی با امکانات فراوان بزرگ شده ی است آنجلس است و خیلی تنهاست پس تصمیم می‌گیرد زندگی جدیدی را شروع کند 
گروه برادران دان بدنبال رویای بزرگ بهترین گروه راک دنیا هستند و از هیچی شروع میکنند...
- پ.ن. اصلاً خلاصه ی خوبی ارائه ندادم اما..
- نقاط ضعف :  کاش کتاب جزئیات بیشتری داشت من نصف قضایا رو توی سریال فهمیدم و این خیلی ناراحتم کرد.. میدونید سریال و کتاب کلیات یکسانی دارند ولی جزئیات بشدت متفاوت توی سریال یه شخصیت به کلی حذف شده! اما روند داستانی سریال به قولی اسپایسی تر یا همون جذابیت بیشتری داشت اما باز کتاب یسری پیچش داستانی هوایی داشت که توی سریال کم رنگ شده بود... توی سریال دست کاری های بیجا بدرد نخوری انجام داده بودن که خوشم اصلاً نیومد 
ورژن داستانی کتاب اصلاً رابطه ی دیزی و بیلی حس نمیشد کتاب نمی دونم حس میشد اما نه اونطور که تو سریال به تصویر کشیده یا مثلاً دیوونگی های دیزی توی سریال قابل لمس تر بود نمی دونم شاید چون سبک نوشتاری کتاب مشکلاتی داشت اینکه بقیه بیان بگن که چرا گروه از هم پاشید احساسات توی سریال توی چهره ی بازیگرا میشد دید اما توی کتاب بیشتر شبیه قضاوت بودند و یا اصلاً صورت ها رو تفسیر نمی کردن
- نقاط مثبت موضوع کتاب و سبک نوشتاری کتاب که متفاوته اما سبک نوشتاری همونقدر که منفی مثبتم هست .. شخصیت پردازی هاذهنی بودن اما خدای من خیلی خوب بودن یسری از درام بازی های سریال تو کتاب نبود و این خیلی عالیههه  چون ببینید شما خودتون مخاطب هستین اگه همش بخواین تو کل کتاب غصه بخورین اعصاب خوردی میگیرین بهترین لحظات کتاب وقتایی بودن که بیلی و دیزی اعتراف میکردم اینطوری: فکرش رو بکن چاره جز اینکه عاشقش بشم رو نداشتم .. دیزی نهایت درد بود کلا شخصیتش منو یاد آلاسکا در جستجوی آلاسکا می انداخت رها خیلی خیلی رها و شکسته یجایی تو سریال هست دیزی به بیلی میگه من نمی خوام شکسته باشم و رها می‌کنه همه چیز رو که آرزوش رو داشت بیلی و دیزی نمی دونم هم مثل هم بودن هم نبودن توی کتاب نقطه ی عطف آهنگ حسرتم رو بخور بود که توی سریال خوب نشون داده نشده بود و زن دست نیافتنی که میگه اون مثل شن از لایه انگشت هات سر می خوره .. خیلی خیلی کتاب غم داشت اما گریه نکردم  شخصیت کامیلا اون یه نماد از صبر بود و میگه عشق همه چیزه یجورایی از پایان نیمه راضی بودم یکم مسخره بود میدونی یجوری دلم برای کامیلا خیلی سوخت اون قانع بود و یه زن کامل از اون زن هوایی که آدم فکر می کنه هی هیچ وقت نمی تونم اونطور باشم 
شخصیت های فرعی نمی تونم بگم با کتاب به تنهایی شناختمشون بیشتر با کمک سریال بود انگار دو تا ورژن دارم حس میکنم اما شخصیت ها هم توی سریال هم توی کتاب تغییری نداشتن ولی خب معمولی بودم یجورایی که راستش همیشه از بندهای راک همین انتظار رو داشتم 
- من از این کتاب خوشم اومد چون فهمیدم راک کلاسیک شاهکار تر از پاپ هایی که تو کل زندگیم گوش دادم البته به این معنا نیست که دیگه پاپ گوش نمیدم.
کتابش برای تابستون خوب بود ... اما این حجم محبوبیت توی خارج از کشور نمی دونم برای ایرانی ها نمی تونن فوق العاده جذاب باشه فقط معمولیه
      

18

یوتاب

یوتاب

1404/4/16

        ساده دل
خلاصه:
مردی از ولایت برتانی از آمریکا سر و کله اش در فرانسه پیدا می شود ماجراهاییه که برای اون جوون پیش میاد
نظر شخصی:
شاهکار واقعا شاهکار ترجمه ی خیلی عالی داشت از آقای محمد قاضی.
لذت بردم از خواندنش واقعا چقدر دوست داشتنی بود! یه کمدی سیاه کلاسیک بود از نظر بنده
درمورد اینکه چرا ولتر اینقدر روی مردم فرانسه به قولی مثل انجیل عمل می‌کرده فقط یه دلیل داره ولتر رک و پوست کنده حرف می‌زده و من عاشق این شدم که مثل آثار انگلیسی از استعاره ها و کنایه های دور از ذهن استفاده نمی‌کرده خیلی جذاب بود و کوتاه متنش زجر نمی‌داد من چقدر کتاب از ادبیات انگلستان شروع کردم و سر خواندنش به اندازه ی لذتی که داشت زجر کشیدم و مجبور شدم که کنار بگذارم دقیقاً نقطه ی مخالف آقای ولتر عزیزه
ولتر نمادسازی نکرده ولی خب برای این دهه ای که ما داریم توش زندگی میکنیم میشن نماد.
دوشیزه سنت ایو یکی از مهمترین عناصر کتاب بود و سرنوشتش که واقعا یجوری اعتراض به وضعیت زنان و نگاه مردان به زنان بود نمی تونم بگم غافلگیر شدم نه صد در صد 
شخصیت ساده دل که واقعا از این‌همه ساده نگری به هر مسأله ای منو به وجد می آورد چون اول کتاب یه بیوگرافی/ زندگینامه از خود ولتر گفته شده بود یجورایی بنظرم ساده دل گوشه ای از شخصیت خود ولتره 
من این شاهکار واقعا دوست داشتنی رو باید بارها بخونم و درباره اش بگم!

      

18

یوتاب

یوتاب

1404/3/31

        سرگذشت ندیمه
خلاصه:
کشور آمریکا با یک شورش تبدیل به جلید می شود . شخصیت اصلی در پایین ترین طبقه بندی زندگی می کند ندیمه ها . ندیمه ها در واقع ماشین زاد و ولد هستند در عصری که زاد و ولد کاهش یافته . همیشه اوضاع اینگونه نبوده اُفراد سالهایی را به یاد دارد که شغل داشت درآمد داشت و می توانست در دانشگاه درس بخواند.. اما امروز آن روزها فقط خاطرات اند...
نظر شخصی:
واقعا دست مریزاد بگم به نویسنده عجب دنیایی خیلی خفن بود و غیر دوست داشتنی اما باید بگم کامل ..
اول از همه اینو بگم که نویسنده جایگاه امروز زنان آمریکا رو عالی نمی دونه همونطور که تو جلید عالی نمی دونه من اینو حس کردم که خانم اتوود یه آرمانشهری در ذهن داره که زنان جایگاه حقیقی خودشان را دارند. فرهنگ فاسد آمریکا به فرهنگی فاسدتر با ظاهر مذهبی تبدیل شده یکجور هایی بازگشت به قرون وسطی فقط کامل تر و زنان را به چند جایگاه تقسیم بندی کرده همسران فرمانده / خانه داران / عمه ها / مارتا ها / ندیمه ها و یکسری از زن‌های اصلاح نشدنی سلیطه ها و در آخر به کسانی میرسیم که حداکثر سه سال بتوانند عمر کنند در مستعمرات جزئیات بیشتر در کتاب هست و بنظرم اشاره نکنم کتاب جالب تر میشه ..
متاسفانه از سیاست و اصلا اینکه اونجا چطوری اداره میشه تو کل کتاب خیلی پرداخته نشده دلیلش؟ موقعیت ندیمه است که در زندگی روزمره ی طاقت فرسایی زندگی می کردند طرز نوشتن کتاب باعث شده این تصور ایجاد بشه که انگار واقعا زندگینامه می خوانید انگاری اتفاق افتاده و این خیلی جذابه بنظرم یه هنر نادره.
احساسات داخل کتاب قویه کلی نماد و سمبل برای هر چیزی متصور میشه ..
شخصیت ها خیلی خوب پرداخته شدند واقعیتش شخصیت دوست داشتنی کتاب نداشت و شخصیت های فرعی مثل افگلن اول خوب پرداخته نشده دوست داشتم بیشتر بشناسمش شخصیت های دیگه همشون قضاوت می شدن و تنفر مثلاً به فرمانده و سرنا جوی . من هم ازشان متنفر بودم اما برای چه؟ توقع داشتم اُفراد یک کار جالب انجام دهد اما فقط مانند تمام زن های کلیشه ای رفتار کرد توقع داشتم بیشتر سوال کند اما به آمیزش جنسی با نیک بسنده کرد !! و می دانست اشتباه است اما انجام می داد شاید کتاب سانسور شده اما نفهمیدم کی و کجا عاشق نیک شد احمقانه بود همان لحظه ی اول حدس زدم که عاشق نیک میشود اما توقع نداشتم اینقدر معمولی و رومیزی سطحی باشد مارگارت اتوود شاید میخواست ذات چیزی را نشان دهد!؟ آنجایی که افراد اشاره میکند هیچ وقت مثل مادرش نبوده مبارز؟ نبوده و نمی فهمیده چرا مادرش اینگونه بوده یا که چرا مویرا؟ نفهمیده اما حالا که پشت روبنده های ضخیم و لباس های قرمز ندیمه هاست میفهمد .. مخالف تمام همه ی اینهاست اما اصلا علاقه ای هم به مبارزه ندارد در اواخر کتاب افراد دیگر علاقه ای به رهایی ندارد عاشق شده و با زندانش کیف می کند انگار عشق همچیز را زیبا تر کرده برای من تمام این قسمت چندش آور بود حالم از شخصیت افراد بهم می خورد بعد با خودم فکر کردم اگر من جای او بودم چه؟ نظری نداشتم شاید در اعماق سیاهی افسردگی فرو می رفتم یا نجات پیدا می کردم 
و گلهای مصنوعی که نمادی از آرزوهای دنیای زنانه است خیلی مصنوعی خیلی دور واقعا غم انگیز بود دلیل اینکه اینقدر خواندن کتاب طولانی شد فضای کتاب بود گاهی اوقات اینقدر واقعی میشد و تصور کردن خودم در آن دنیا مخالف تمام عقاید و ارزش های من بود و احساس ترس میکردم کتاب را می بستم دور میشدم 
بنظرم نویسنده کمی پیاز داغش را زیاد کرده بود نمی توانست در مغزم بگنجند اینهمه سکوت هر لحظه با خودم میگفتم چطور مردم اینقدر متواضع بودند ؟ یا احمق؟ چرا مبارزه نکردند؟ نمی توانستند نه بگویند؟ مردم آن سرزمین عجیب بودند شاید همه اش بدلیل بمب های اتمی و... بوده نظری ندارم شاید آنهمه آزادی و ناز و نعمت که داشتند ناگهان بدون آنها برایشان شوکه آور بوده 
مهمترین دلیلی که یک نیم ستاره کم کردم دلیل آن شورش بود متوجه نشدم درک نکردم منظور آن فرمانده ی احمق چه بوده غرور مردانه اینهمه آدم را به منجلاب کشیده؟ واقعاً ؟ خدشه دار شده ازدواج پاک؟؟؟ نمی توانم بفهمم چرا مرد ها ذاتا اینگونه اند؟ که مشکل را با بد بخت کردن دیگران حل کنند؟ تقصیر را گردن کس دیگر بندازند در حالی که می دانند که مشکل از خودشان است برای مثال اولین کسانی که کفش پاشنه بلند زنانه را اختراع کردند مرد بودند یا کوکوشنل لباس ها را فقط راحت کرد اما کسانی که لباس ها را کوتاه و کوتاه تر کردند مرد بودند .. دقیقاً بخاطر همین بود که کل کتاب برایم شخصیت فرمانده همانند جوک بی مزه بود بی فایده اضافی در صفحه روزگار دنیای کتاب ته ته دیستوپیایی بود تمام ذهنیت های باطل روی هم جمع شده بودند آتش زدن به تمام آنهمه زحمت که ظاهر مذهبی مسیحی پر از تحریف را به رنسانس تبدیل کرد پوزخند به رنسانس به نوعی دنیای غرب را به چالش کشید من اینطور برداشت کردم که همه ی این دنیا ها پوچ و توخالی بدون یک حقیقت آشکارند و همه بدنبال آرمانشهری هستند که نمی دانند حتی باید چه ویژگی هایی را داشته باشد گاهی در خوشبختی ابدی حس پوچی داره که من برداشت کردم این همان پست مدرنیسم که غرب با آن درگیری دارد بحران معرفتی دلیلی که برای (من هستم من هنوز هستم) می آورند.
نکته ی دیگر این است که اگر زبان انگلیسی تان خوب است به زبان اصلی مطالعه کنید چون کتاب پر از بازی با کلمات است و من نسخه ی صوتی آوانامه را نپسندیدم و بعد از کتاب خانه نسخه ی فیزیکی را گرفتم نسخه ی صوتی خیلی یکنواخت و خسته کننده بود با اینکه درون مایه ی کتاب اینقدر خسته کننده نیست بنظرم ترجمه عالی بود حتماً یه دوباره خوانی از این کتاب خواهم داشت..
با تشکر که نقد من رو خوندین !
      

13

یوتاب

یوتاب

1404/3/22

        ترغیب 
خلاصه:
عشقی که سالها پیش به دلیل یک پیشنهاد از طرف یک دوست ردش کردی
نظر شخصی:
من واقعاً از این کتاب خوشم نیومد اولین کتابی که از جین آستین خوندم اما بود جلد گل گلی داشت از نشر افق نوشته بود «شخصیتی خلق کردم که هیچ کس بجز خودم خوشش نمی‌آید» و یا یه همچین چیزی نوشته بود پشت جلد برای خوندن این جمله برچسب کتاب خونه رو کندم و دوباره زدم بهش😂 برای اینکه یه نفر گفت «نشر افق سانسور می‌کنه🫡» که اشتباهم بود نسخه ی نشر نی رو هم خوندم و بنظرم اما فوق العاده بود ! اما دوست داشتنی و مهربان بود البته از نظر من! بعد با الیزابت بنت و آقای دارسی آشنا شدم شاهکار ادبی! که چقدر آن دوره خواندنش برایم لذت بخش بود..
ان الیوت اینطوری نبود اصلاً و ابدا! حداقل من دوستش نداشتم ان الیوت به معنای واقعی دنبال راه فرار می گشت می گفت برایش حرف های دیگران مهم نیست اما بود و غرور مسخره ای داشت البته پنهانی انگار جین آستین حتی خودش هم ان را دوست نداشت فقط می خواست نمی دانم سعی میکرد دوستش داشته باشد و من واقعاً لذت نبردم از خوانش این کتاب امیدوارم آستین خوانی من بهتر بشود بنظرم شخصیت های خاصی از این کتاب خوششان می آید 
و با احترام می گم که ترغیب سطحی ترین کتاب آستین و اصلا هیچ شباهتی به غرور و تعصب نداره !!حتی نسخه ی ضعیف اون یا یه تقلید ؟ بنظرم اشتباهه ترغیب برای خودش مستقله اما دوست داشتنی نیست چون قهرمان دوست داشتنی نداره
      

13

یوتاب

یوتاب

1404/3/22

        باغ مخفی
خلاصه:
دختر کوچک و گستاخی که به دلیل وبا پدر و مادرش را از دست می دهد و به انگلستان باز می گردد..
نظر شخصی:
من واقعاً خوشم نیومد نمی دونم شاید به همون دلیلی که مجموعه نارنیا رو رها کردم و فقط تا جلد شاهزاده کاسپین خوندم؟ یا شاید خیلی بزرگ شدم برای اینجور کتابا؟ نمی دونم ولی خب خیلی بچگانه بود داستان و پایان بندی من فکر می کردم مری لناکس شخصیت اصلیه ولی اصلا جالب نبود خوشم نیومد .. 
خیلی سطحی بود و فیلمش؟ خب اصلاً فیلمش خیلی دنیاسازی جذابی داشت اصلاً مثل کتاب نبود و من فیلم رو به کتاب ترجیح میدم یجورایی احساس میکنم باغ مخفی که تو ذهنم داشتم خیلی عادی شد خیلی معمولی شد با اینکه اینقدر خاطرات خوب از فیلمش دارم 
بنظرم نویسنده دست و پا می‌زده که جادو وارد داستان کنه یا نه و در آخر نتوانسته تکلیف خودش رو مشخص کنه رابطه عاطفی با مادرای مرده پاک شده بوده کلا خوشم نیومد با اینکه درس خوبی به بچه ها داده میشه که اضطراب و منفی بافی فقط وضعیت رو بدتر می‌کنه فقط همین
      

13

یوتاب

یوتاب

1404/3/4

        سیرک شبانه
خلاصه :
دو شعبده باز سالیان سال با یکدیگر از طریق مبارزاتی بین شاگردانشان برنده ای انتخاب می کنند
اینبار یکی از شعبده باز ها یعنی اسپریسو دختر خود را بعنوان مبارز انتخاب می کند بین دخترش و رقیب او عشقی در می گیرد...
نظر شخصی:
این کتاب مرموز خیلی مرموز و عجیب بود واقعیت ازش لذت نبردم پرش زمانی اش استاندارد نبود حتی مطمئن نیستم نویسنده خودش متوجه پرش زمانی نامناسبش شده باشد حتی نمی  دانم خودش می دانسته دقیقا چکار می کند یا نه؟ از طرف دیگر کل کتاب ابهام بود نمی دانم از قصد اینکار را کرده بودن یا خیر. مثلا کل کتاب از دید دانای کل بود یعنی سوم شخص نمی دانم تا بحال قصه یا کتابی راخوانده باشم از دید سوم شخص و برایم مهم باشد دقیقا دانای کل کیست به عمد سوالاتی که حتی نمی دانستم آن سوال ها چیستند جواب نداده آخر کتاب هویت سوم شخص را برایم لو می دهد چه کار بی ضرورتی!! 
نکته ی دیگر فضا سازی کتاب خوب بود اما دنیا سازی که جزو سیستم جادویی کتاب میشود بی نهایت مشکل دار بود برایم مهم نیست که چی میشود چه شد خب آخر هیچ قاعده ای نداشت من چطور سر و تهش را بفهمم؟ یچیز مسخره و نامتعارف بود مثلا اصلا معلوم نبود افرادی که جادو بلد بودند دقیقا انرژی شان را از کجا دریافت می کنند! این یکی از ابتدایی ترین هاست باید جوابی داده شود ولی نویسنده که خودش هم نمی دانست اینطور می خواست خواننده برداشت کند که اینجا همچیز راز است بنظرم به همین دلیل شخصیت فردریک وجود داشت که نیازی نیست اسراری را بفهمید همچیز در تاریکی و راز زیباتر است من از این دیدگاه متنفرم من کنجکاوم و دوست دارم پرده از همه راز ها برداشته شود و این نیاز من بر آورده نشد!
دقت کرده اید شما یه سناریوی مختصر و بدون شروع و پایان مینویسید از آنهایی که جذابند ولی خب بی سر و ته اند؟ نویسنده دقیقا آمده بود نوشته های کوتاهش را وصله پینه کرده بود که کتاب بشود یا از یک سناریو کتاب ساخته بود مثل همان که می گویند برای دکمه کت می دوزم من هیچ مخالفتی با این مورد ندارم اما نویسنده به چیزی مانند پیرنگ درست حسابی پایانبندی اعتقادی نداشته حتی به ویرایش متن کتاب اشکالاتی به وضوح صددد!!! شاید مشکل از مترجم باشد؟ اصلا من شش کلاغ را از ترجمه ی خانم رفیعی خواندم و به هیچ وجه مثل این کتاب نبود
بعد از سیستم جادویی خراب شخصیت ها شما هیچ وابستگی احساسی بین خودتان و آنها احساس نمی کنید چون شخصیت ها مثل می دانید همانند فیلم سینمایی که از دور تماشایش می کنید حتی برخی سریال ها و فیلم ها شخصیت ها را بهتر توضیح می دهند در این کتاب اصلا اینطور نیست اصلا شخصیت ها را نمی شناسید که بخواهید قضاوت کنید کارش درست بود یا اشتباه و تا می خواهید شخصیتی را بشناسید پرش زمانی پرش شخصیتی از این زمان به اون زمان از این شخصیت به شخصیت دیگر در آخر کلی شخصیت دارید که نمی شناسیشان 
میستری که بین لسیا و مارکو بود نمی دانم حی اسمش را چه بگذارم حس عشق های یک شب که بی دلیل ظاهر شدند را میدادمکالماتشان طالانی نبود و من واقعا هیچی نفهمیدم که اصلا کی عاشق هم شدن ؟ رابطه ی ایزوبل و مارکو خیلی دقیق تر پیدا شد اما بین لسیا و مارکو گنگ بود خیلی بی دلیل یهو مارکو اومد بهش گفت عاشقتم خود مارکو هم از کاری که کرده بود غافلگیر شد خیلی خنده دار بود در واقع
نویسنده نمی داست جنبه ی رمانتیک داستان را بگیرد یا جنبه های دیگر من هیچی از این کتاب نفهمیدم چیزی هم یادنگرفتم حتی لذتم نبردم 
ایده ی خوبی بوده اما متاسفانه خوب در نیومده دنیای کتاب ترکیبی از جلد یک کاراوال با زندگی نامرئی ادی لارو بود یجورایی وقتی می خوندم دائما این کتابا می اومدن تو ذهنم
تصور کنید با همه ی این مشکلات داستان تازه از ۲۰۰ و خرده ای صفحه شروع میشهو ۲۰۰ صفحه قبلش اصلا هیچی بود ۲۰۰ صفحه ناقابل الکی کش داده بود بی مورد بی جهت و فقط سوال در ذهن خواننده ایجاد می کرد که مخاطب رو از دست نده 
کتابای سر راست رو ترجیح میدم و پایان کتاب خیلی نمی دونم چور بگم مبهم و تند بود من بازم نفهمید چشد چند بار هم خوندم اما باز هم نفهمیدم کتاب برای کسانی نوشته شده بود که از این قسمتی که در رویاهاشون حتی برای چند لحظه گم بشن حتی اگه ضرر داره همه ی نویسنده ها زرق و برق رو منفی نشون میدن یجورایی و میگن وقتی رویا و خوابت تموم بشه دنیای واقعی در کمینه دنیای واقعی اجتناب ناپذیره هر چقدر دست و پا بزنی نمی تونی به رویا برگردی و رویا ها هم یجور زندانن جادویی هستند اما تو رو اسیر می کنند اما ارین مورنگنشترن از یه دید دیگه نگاه می کنه و حتی یه تصوری شبیه زمان نا محدود برای خودش دست و پا می کنه که من خوشم نیومد .
      

16

یوتاب

یوتاب

1404/3/2

        در جستجوی آلاسکا
خلاصه: 
خلاصه معنایی نداره بخونید فقط..
نظر شخصی:
خدای من جان گرین قصدش فقط این که گریه ی منو در بیاره.
بهم با دومین کتابی که ازش خوندم ثابت شد..
خیلی غم انگیز بود خیلی با شکوه بود بحران معنویت رو در قالب یه رمان نوجوان در آورده بود احساسات خیلی ملموس بودن واقعا دوست داشتم و خدایا این کتاب تو قلبم میمونه تا ابد :))
جان گرین دقیقاً برای نوجوانان می نویسه دغدغه اش دقیقاً نوجوانه آرزو ها و متزلزل بودن زندگی هر دقیقه زندگیت تغییر می کنه تو تصمیمات اشتباه میگیری و...
شخصیت آلاسکا نمی دونم چی بگم از غم و درد شوق به زندگی ساخته شده بود و خب دقیقاً نویسنده خاموش می‌کنه سیاه می‌کنه همه چیز رو کسی که همیشه می‌خنده میتونه تو رو وادار به بدترین کارها کنه چقدر از درون داغونه 
من معمولا اگه از یک کتابی خیلی خوشم بیاد همون لحظه براش یادداشت نمی نویسم چون فقط از خوبی های کتاب میگم ولی مهمه نه! من عاشق این کتابم!!

«- تو چرا اینقدر تند تند سیگار میکشی؟
- شما از سیگار کشیدن لذت میبرین . من سیگار میکشم بمیرم.»

«همه ی عمرت رو توی مسیر پر پیچ و خم یه لابیرنت گیر افتادی و به این فکر می کنی که چطور یه روز ازش فرار می کنی و اینکه چقدر اون روز قشنگ خواهد بود و با خودت فکر می کنی که فکر آینده باعث میشه که بتونی ادامه بدی ولی هیچ وقت اون کار ها رو نمی کنی. فقط از خیال پردازی هات درمورد آینده استفاده می کنی که از حال فرار کنی»

«گفتم: آقا خواهش می کنم. میشه لطفا صبر کنید آلاسکا بیاد؟
نگاه خیره ی همه را روی خودم و عقاب حس می کردم و سعی می کردم چیزی را که حالا خوب میدانستم بپذیرم. ولی باورم نمی شد.»

«نمی دانستم باید چه بگویم. توی مثلث عشقی گیر کرده بودم که یک ضلعش مرده بود.»
      

21

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

این کاربر هنوز بریده کتابی ننوشته است.

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.