یوتاب🇮🇷

تاریخ عضویت:

مهر 1402

یوتاب🇮🇷

بلاگر
@yotab

80 دنبال شده

266 دنبال کننده

                کتاب دوستی شطرنج باز و کمی عشق بافتنی کردن.
هنوز ژانر مورد علاقه اش پیدا نشده.!
              

یادداشت‌ها

نمایش همه
        سرگذشت ندیمه
خلاصه:
کشور آمریکا با یک شورش تبدیل به جلید می شود . شخصیت اصلی در پایین ترین طبقه بندی زندگی می کند ندیمه ها . ندیمه ها در واقع ماشین زاد و ولد هستند در عصری که زاد و ولد کاهش یافته . همیشه اوضاع اینگونه نبوده اُفراد سالهایی را به یاد دارد که شغل داشت درآمد داشت و می توانست در دانشگاه درس بخواند.. اما امروز آن روزها فقط خاطرات اند...
نظر شخصی:
واقعا دست مریزاد بگم به نویسنده عجب دنیایی خیلی خفن بود و غیر دوست داشتنی اما باید بگم کامل ..
اول از همه اینو بگم که نویسنده جایگاه امروز زنان آمریکا رو عالی نمی دونه همونطور که تو جلید عالی نمی دونه من اینو حس کردم که خانم اتوود یه آرمانشهری در ذهن داره که زنان جایگاه حقیقی خودشان را دارند. فرهنگ فاسد آمریکا به فرهنگی فاسدتر با ظاهر مذهبی تبدیل شده یکجور هایی بازگشت به قرون وسطی فقط کامل تر و زنان را به چند جایگاه تقسیم بندی کرده همسران فرمانده / خانه داران / عمه ها / مارتا ها / ندیمه ها و یکسری از زن‌های اصلاح نشدنی سلیطه ها و در آخر به کسانی میرسیم که حداکثر سه سال بتوانند عمر کنند در مستعمرات جزئیات بیشتر در کتاب هست و بنظرم اشاره نکنم کتاب جالب تر میشه ..
متاسفانه از سیاست و اصلا اینکه اونجا چطوری اداره میشه تو کل کتاب خیلی پرداخته نشده دلیلش؟ موقعیت ندیمه است که در زندگی روزمره ی طاقت فرسایی زندگی می کردند طرز نوشتن کتاب باعث شده این تصور ایجاد بشه که انگار واقعا زندگینامه می خوانید انگاری اتفاق افتاده و این خیلی جذابه بنظرم یه هنر نادره.
احساسات داخل کتاب قویه کلی نماد و سمبل برای هر چیزی متصور میشه ..
شخصیت ها خیلی خوب پرداخته شدند واقعیتش شخصیت دوست داشتنی کتاب نداشت و شخصیت های فرعی مثل افگلن اول خوب پرداخته نشده دوست داشتم بیشتر بشناسمش شخصیت های دیگه همشون قضاوت می شدن و تنفر مثلاً به فرمانده و سرنا جوی . من هم ازشان متنفر بودم اما برای چه؟ توقع داشتم اُفراد یک کار جالب انجام دهد اما فقط مانند تمام زن های کلیشه ای رفتار کرد توقع داشتم بیشتر سوال کند اما به آمیزش جنسی با نیک بسنده کرد !! و می دانست اشتباه است اما انجام می داد شاید کتاب سانسور شده اما نفهمیدم کی و کجا عاشق نیک شد احمقانه بود همان لحظه ی اول حدس زدم که عاشق نیک میشود اما توقع نداشتم اینقدر معمولی و رومیزی سطحی باشد مارگارت اتوود شاید میخواست ذات چیزی را نشان دهد!؟ آنجایی که افراد اشاره میکند هیچ وقت مثل مادرش نبوده مبارز؟ نبوده و نمی فهمیده چرا مادرش اینگونه بوده یا که چرا مویرا؟ نفهمیده اما حالا که پشت روبنده های ضخیم و لباس های قرمز ندیمه هاست میفهمد .. مخالف تمام همه ی اینهاست اما اصلا علاقه ای هم به مبارزه ندارد در اواخر کتاب افراد دیگر علاقه ای به رهایی ندارد عاشق شده و با زندانش کیف می کند انگار عشق همچیز را زیبا تر کرده برای من تمام این قسمت چندش آور بود حالم از شخصیت افراد بهم می خورد بعد با خودم فکر کردم اگر من جای او بودم چه؟ نظری نداشتم شاید در اعماق سیاهی افسردگی فرو می رفتم یا نجات پیدا می کردم 
و گلهای مصنوعی که نمادی از آرزوهای دنیای زنانه است خیلی مصنوعی خیلی دور واقعا غم انگیز بود دلیل اینکه اینقدر خواندن کتاب طولانی شد فضای کتاب بود گاهی اوقات اینقدر واقعی میشد و تصور کردن خودم در آن دنیا مخالف تمام عقاید و ارزش های من بود و احساس ترس میکردم کتاب را می بستم دور میشدم 
بنظرم نویسنده کمی پیاز داغش را زیاد کرده بود نمی توانست در مغزم بگنجند اینهمه سکوت هر لحظه با خودم میگفتم چطور مردم اینقدر متواضع بودند ؟ یا احمق؟ چرا مبارزه نکردند؟ نمی توانستند نه بگویند؟ مردم آن سرزمین عجیب بودند شاید همه اش بدلیل بمب های اتمی و... بوده نظری ندارم شاید آنهمه آزادی و ناز و نعمت که داشتند ناگهان بدون آنها برایشان شوکه آور بوده 
مهمترین دلیلی که یک نیم ستاره کم کردم دلیل آن شورش بود متوجه نشدم درک نکردم منظور آن فرمانده ی احمق چه بوده غرور مردانه اینهمه آدم را به منجلاب کشیده؟ واقعاً ؟ خدشه دار شده ازدواج پاک؟؟؟ نمی توانم بفهمم چرا مرد ها ذاتا اینگونه اند؟ که مشکل را با بد بخت کردن دیگران حل کنند؟ تقصیر را گردن کس دیگر بندازند در حالی که می دانند که مشکل از خودشان است برای مثال اولین کسانی که کفش پاشنه بلند زنانه را اختراع کردند مرد بودند یا کوکوشنل لباس ها را فقط راحت کرد اما کسانی که لباس ها را کوتاه و کوتاه تر کردند مرد بودند .. دقیقاً بخاطر همین بود که کل کتاب برایم شخصیت فرمانده همانند جوک بی مزه بود بی فایده اضافی در صفحه روزگار دنیای کتاب ته ته دیستوپیایی بود تمام ذهنیت های باطل روی هم جمع شده بودند آتش زدن به تمام آنهمه زحمت که ظاهر مذهبی مسیحی پر از تحریف را به رنسانس تبدیل کرد پوزخند به رنسانس به نوعی دنیای غرب را به چالش کشید من اینطور برداشت کردم که همه ی این دنیا ها پوچ و توخالی بدون یک حقیقت آشکارند و همه بدنبال آرمانشهری هستند که نمی دانند حتی باید چه ویژگی هایی را داشته باشد گاهی در خوشبختی ابدی حس پوچی داره که من برداشت کردم این همان پست مدرنیسم که غرب با آن درگیری دارد بحران معرفتی دلیلی که برای (من هستم من هنوز هستم) می آورند.
نکته ی دیگر این است که اگر زبان انگلیسی تان خوب است به زبان اصلی مطالعه کنید چون کتاب پر از بازی با کلمات است و من نسخه ی صوتی آوانامه را نپسندیدم و بعد از کتاب خانه نسخه ی فیزیکی را گرفتم نسخه ی صوتی خیلی یکنواخت و خسته کننده بود با اینکه درون مایه ی کتاب اینقدر خسته کننده نیست بنظرم ترجمه عالی بود حتماً یه دوباره خوانی از این کتاب خواهم داشت..
با تشکر که نقد من رو خوندین !
      

7

        ترغیب 
خلاصه:
عشقی که سالها پیش به دلیل یک پیشنهاد از طرف یک دوست ردش کردی
نظر شخصی:
من واقعاً از این کتاب خوشم نیومد اولین کتابی که از جین آستین خوندم اما بود جلد گل گلی داشت از نشر افق نوشته بود «شخصیتی خلق کردم که هیچ کس بجز خودم خوشش نمی‌آید» و یا یه همچین چیزی نوشته بود پشت جلد برای خوندن این جمله برچسب کتاب خونه رو کندم و دوباره زدم بهش😂 برای اینکه یه نفر گفت «نشر افق سانسور می‌کنه🫡» که اشتباهم بود نسخه ی نشر نی رو هم خوندم و بنظرم اما فوق العاده بود ! اما دوست داشتنی و مهربان بود البته از نظر من! بعد با الیزابت بنت و آقای دارسی آشنا شدم شاهکار ادبی! که چقدر آن دوره خواندنش برایم لذت بخش بود..
ان الیوت اینطوری نبود اصلاً و ابدا! حداقل من دوستش نداشتم ان الیوت به معنای واقعی دنبال راه فرار می گشت می گفت برایش حرف های دیگران مهم نیست اما بود و غرور مسخره ای داشت البته پنهانی انگار جین آستین حتی خودش هم ان را دوست نداشت فقط می خواست نمی دانم سعی میکرد دوستش داشته باشد و من واقعاً لذت نبردم از خوانش این کتاب امیدوارم آستین خوانی من بهتر بشود بنظرم شخصیت های خاصی از این کتاب خوششان می آید 
و با احترام می گم که ترغیب سطحی ترین کتاب آستین و اصلا هیچ شباهتی به غرور و تعصب نداره !!حتی نسخه ی ضعیف اون یا یه تقلید ؟ بنظرم اشتباهه ترغیب برای خودش مستقله اما دوست داشتنی نیست چون قهرمان دوست داشتنی نداره
      

11

        باغ مخفی
خلاصه:
دختر کوچک و گستاخی که به دلیل وبا پدر و مادرش را از دست می دهد و به انگلستان باز می گردد..
نظر شخصی:
من واقعاً خوشم نیومد نمی دونم شاید به همون دلیلی که مجموعه نارنیا رو رها کردم و فقط تا جلد شاهزاده کاسپین خوندم؟ یا شاید خیلی بزرگ شدم برای اینجور کتابا؟ نمی دونم ولی خب خیلی بچگانه بود داستان و پایان بندی من فکر می کردم مری لناکس شخصیت اصلیه ولی اصلا جالب نبود خوشم نیومد .. 
خیلی سطحی بود و فیلمش؟ خب اصلاً فیلمش خیلی دنیاسازی جذابی داشت اصلاً مثل کتاب نبود و من فیلم رو به کتاب ترجیح میدم یجورایی احساس میکنم باغ مخفی که تو ذهنم داشتم خیلی عادی شد خیلی معمولی شد با اینکه اینقدر خاطرات خوب از فیلمش دارم 
بنظرم نویسنده دست و پا می‌زده که جادو وارد داستان کنه یا نه و در آخر نتوانسته تکلیف خودش رو مشخص کنه رابطه عاطفی با مادرای مرده پاک شده بوده کلا خوشم نیومد با اینکه درس خوبی به بچه ها داده میشه که اضطراب و منفی بافی فقط وضعیت رو بدتر می‌کنه فقط همین
      

13

        سیرک شبانه
خلاصه :
دو شعبده باز سالیان سال با یکدیگر از طریق مبارزاتی بین شاگردانشان برنده ای انتخاب می کنند
اینبار یکی از شعبده باز ها یعنی اسپریسو دختر خود را بعنوان مبارز انتخاب می کند بین دخترش و رقیب او عشقی در می گیرد...
نظر شخصی:
این کتاب مرموز خیلی مرموز و عجیب بود واقعیت ازش لذت نبردم پرش زمانی اش استاندارد نبود حتی مطمئن نیستم نویسنده خودش متوجه پرش زمانی نامناسبش شده باشد حتی نمی  دانم خودش می دانسته دقیقا چکار می کند یا نه؟ از طرف دیگر کل کتاب ابهام بود نمی دانم از قصد اینکار را کرده بودن یا خیر. مثلا کل کتاب از دید دانای کل بود یعنی سوم شخص نمی دانم تا بحال قصه یا کتابی راخوانده باشم از دید سوم شخص و برایم مهم باشد دقیقا دانای کل کیست به عمد سوالاتی که حتی نمی دانستم آن سوال ها چیستند جواب نداده آخر کتاب هویت سوم شخص را برایم لو می دهد چه کار بی ضرورتی!! 
نکته ی دیگر فضا سازی کتاب خوب بود اما دنیا سازی که جزو سیستم جادویی کتاب میشود بی نهایت مشکل دار بود برایم مهم نیست که چی میشود چه شد خب آخر هیچ قاعده ای نداشت من چطور سر و تهش را بفهمم؟ یچیز مسخره و نامتعارف بود مثلا اصلا معلوم نبود افرادی که جادو بلد بودند دقیقا انرژی شان را از کجا دریافت می کنند! این یکی از ابتدایی ترین هاست باید جوابی داده شود ولی نویسنده که خودش هم نمی دانست اینطور می خواست خواننده برداشت کند که اینجا همچیز راز است بنظرم به همین دلیل شخصیت فردریک وجود داشت که نیازی نیست اسراری را بفهمید همچیز در تاریکی و راز زیباتر است من از این دیدگاه متنفرم من کنجکاوم و دوست دارم پرده از همه راز ها برداشته شود و این نیاز من بر آورده نشد!
دقت کرده اید شما یه سناریوی مختصر و بدون شروع و پایان مینویسید از آنهایی که جذابند ولی خب بی سر و ته اند؟ نویسنده دقیقا آمده بود نوشته های کوتاهش را وصله پینه کرده بود که کتاب بشود یا از یک سناریو کتاب ساخته بود مثل همان که می گویند برای دکمه کت می دوزم من هیچ مخالفتی با این مورد ندارم اما نویسنده به چیزی مانند پیرنگ درست حسابی پایانبندی اعتقادی نداشته حتی به ویرایش متن کتاب اشکالاتی به وضوح صددد!!! شاید مشکل از مترجم باشد؟ اصلا من شش کلاغ را از ترجمه ی خانم رفیعی خواندم و به هیچ وجه مثل این کتاب نبود
بعد از سیستم جادویی خراب شخصیت ها شما هیچ وابستگی احساسی بین خودتان و آنها احساس نمی کنید چون شخصیت ها مثل می دانید همانند فیلم سینمایی که از دور تماشایش می کنید حتی برخی سریال ها و فیلم ها شخصیت ها را بهتر توضیح می دهند در این کتاب اصلا اینطور نیست اصلا شخصیت ها را نمی شناسید که بخواهید قضاوت کنید کارش درست بود یا اشتباه و تا می خواهید شخصیتی را بشناسید پرش زمانی پرش شخصیتی از این زمان به اون زمان از این شخصیت به شخصیت دیگر در آخر کلی شخصیت دارید که نمی شناسیشان 
میستری که بین لسیا و مارکو بود نمی دانم حی اسمش را چه بگذارم حس عشق های یک شب که بی دلیل ظاهر شدند را میدادمکالماتشان طالانی نبود و من واقعا هیچی نفهمیدم که اصلا کی عاشق هم شدن ؟ رابطه ی ایزوبل و مارکو خیلی دقیق تر پیدا شد اما بین لسیا و مارکو گنگ بود خیلی بی دلیل یهو مارکو اومد بهش گفت عاشقتم خود مارکو هم از کاری که کرده بود غافلگیر شد خیلی خنده دار بود در واقع
نویسنده نمی داست جنبه ی رمانتیک داستان را بگیرد یا جنبه های دیگر من هیچی از این کتاب نفهمیدم چیزی هم یادنگرفتم حتی لذتم نبردم 
ایده ی خوبی بوده اما متاسفانه خوب در نیومده دنیای کتاب ترکیبی از جلد یک کاراوال با زندگی نامرئی ادی لارو بود یجورایی وقتی می خوندم دائما این کتابا می اومدن تو ذهنم
تصور کنید با همه ی این مشکلات داستان تازه از ۲۰۰ و خرده ای صفحه شروع میشهو ۲۰۰ صفحه قبلش اصلا هیچی بود ۲۰۰ صفحه ناقابل الکی کش داده بود بی مورد بی جهت و فقط سوال در ذهن خواننده ایجاد می کرد که مخاطب رو از دست نده 
کتابای سر راست رو ترجیح میدم و پایان کتاب خیلی نمی دونم چور بگم مبهم و تند بود من بازم نفهمید چشد چند بار هم خوندم اما باز هم نفهمیدم کتاب برای کسانی نوشته شده بود که از این قسمتی که در رویاهاشون حتی برای چند لحظه گم بشن حتی اگه ضرر داره همه ی نویسنده ها زرق و برق رو منفی نشون میدن یجورایی و میگن وقتی رویا و خوابت تموم بشه دنیای واقعی در کمینه دنیای واقعی اجتناب ناپذیره هر چقدر دست و پا بزنی نمی تونی به رویا برگردی و رویا ها هم یجور زندانن جادویی هستند اما تو رو اسیر می کنند اما ارین مورنگنشترن از یه دید دیگه نگاه می کنه و حتی یه تصوری شبیه زمان نا محدود برای خودش دست و پا می کنه که من خوشم نیومد .
      

15

        در جستجوی آلاسکا
خلاصه: 
خلاصه معنایی نداره بخونید فقط..
نظر شخصی:
خدای من جان گرین قصدش فقط این که گریه ی منو در بیاره.
بهم با دومین کتابی که ازش خوندم ثابت شد..
خیلی غم انگیز بود خیلی با شکوه بود بحران معنویت رو در قالب یه رمان نوجوان در آورده بود احساسات خیلی ملموس بودن واقعا دوست داشتم و خدایا این کتاب تو قلبم میمونه تا ابد :))
جان گرین دقیقاً برای نوجوانان می نویسه دغدغه اش دقیقاً نوجوانه آرزو ها و متزلزل بودن زندگی هر دقیقه زندگیت تغییر می کنه تو تصمیمات اشتباه میگیری و...
شخصیت آلاسکا نمی دونم چی بگم از غم و درد شوق به زندگی ساخته شده بود و خب دقیقاً نویسنده خاموش می‌کنه سیاه می‌کنه همه چیز رو کسی که همیشه می‌خنده میتونه تو رو وادار به بدترین کارها کنه چقدر از درون داغونه 
من معمولا اگه از یک کتابی خیلی خوشم بیاد همون لحظه براش یادداشت نمی نویسم چون فقط از خوبی های کتاب میگم ولی مهمه نه! من عاشق این کتابم!!

«- تو چرا اینقدر تند تند سیگار میکشی؟
- شما از سیگار کشیدن لذت میبرین . من سیگار میکشم بمیرم.»

«همه ی عمرت رو توی مسیر پر پیچ و خم یه لابیرنت گیر افتادی و به این فکر می کنی که چطور یه روز ازش فرار می کنی و اینکه چقدر اون روز قشنگ خواهد بود و با خودت فکر می کنی که فکر آینده باعث میشه که بتونی ادامه بدی ولی هیچ وقت اون کار ها رو نمی کنی. فقط از خیال پردازی هات درمورد آینده استفاده می کنی که از حال فرار کنی»

«گفتم: آقا خواهش می کنم. میشه لطفا صبر کنید آلاسکا بیاد؟
نگاه خیره ی همه را روی خودم و عقاب حس می کردم و سعی می کردم چیزی را که حالا خوب میدانستم بپذیرم. ولی باورم نمی شد.»

«نمی دانستم باید چه بگویم. توی مثلث عشقی گیر کرده بودم که یک ضلعش مرده بود.»
      

20

        آرتمیس فاول و گروگان‌گیری
خلاصه:
آرتمیس فاول پسر بچه ی ۱۲ ساله نخبه که با مردن پدربزرگش و گم شدن پدرش از هوش و ذکاوتش برای برگرداندن ثروت کلان خاندان فاول دست به کار می شود.
نظر شخصی :
خیلی ناراحتم که ازش خوشم نیومد در واقع دلم می خواست خیلی دوسش داشته باشم و بگم چقدر خوب بود اما حیف! 
مخاطب کتاب نوجوانه و چرا یه ذره حس شوخ طبعی تو کتاب نیست؟ نه نیست و این برای من آزار دهنده ترین نقطه است.
و خب کتاب رو شروع کردم با تعلیقات معمولی پلات هایی که شاید نویسنده اگه سعی می کرد هیجانی میشد اما خب حوصله ام رو سر برد..
نویسنده یه ایده ی واقعا خفن رو بهش گند زده . من کل کتاب اینطوری بودم که منظورت چیه؟😭 انتظار نداشتم اینقدر آبکی باشی!
دنیای کتاب اومده دنیای پریان فلوکور اروپا رو ترکیب کرده با تکنولوژی روز خب خیلی عیب و ایراد داشت مجیک سیستم با اینکه بر اساس فلوکور بود نباید هیچ مشکلی پیدا می‌کرده.. پیرنگ ها خوب نبودن. 
شخصیت ها واقعا هیچ تلاشی برای اینکه رابطه ی احساسی بین خواننده و شخصیت های کتاب بذارن نکردن و این منو آزار می‌داد چون شخصیت هاش قدرت گستردگی داشتن اما خدایا چرا ؟؟ 
شخصیت آرتمیس فاول حیف و میل شد چون باید روش بیشتر وقت گذاشته میشد خیلی سطحی بود شخصیتش یا رابطه اش با ولتر معلوم نبود چیه 
خانواده اش همه چی سطحی بود با اینکه فضای گسترش داشتن 
شخصیت های پری ها که همه تک بعدی بودن و خوب پرداخته نشدن باز هم.. 
کل کتاب اینطوری بودم که انتظار نداشتم اینقدر معمولی باشه ..
بذارین اینطور بگم من خب یه مدت زیادی بعد از سریال آکادمی آمبرلا افسردگی پایان سریال گرفتم واقعیتش توقع داشتم شخصیت ها مثل اون سریال باشن که خب انتظار مسخره ای بود ولی چون فایو هارگریوز نزدیک به آرتمیس فاول بود 💔 خب انتظار بی جا بدرد نخوری بوددد! 
و از طرفی شوخی هایی که توی مجموعه پرسی جکسون میشد مقایسه میشد با این که اینقدرررر بی‌مزه بود
در واقع بنده دلتنگی از مجموعه های دوست داشتنیم رو می خواستم با این کتاب جبران کنم که شکست خوردم
نکته مهم این که پری ها و جن های کتاب واقعا همون داستان های کوتاه بچگی هستن و دیگه مثل شخصیت های کتاب های پری سیسپک دار با زیبایی فوق العاده نیستن در واقع همشون زشت و و پشمالو ان😂 که خب بذارین از این که گابلین ها تتو دارن بگذریم. کتاب متنش و حالت گفتارش به دل نمی نشست. واقعاً ناراحت شدم.
      

14

        شعله آهنین|Iron Flame
خلاصه:
جلد دوم از مجموعه‌ی امپیرین، "شعله‌ی آهنین" داستان وایولت سورنگیل را ادامه می‌دهد، دختری که قرار بود زندگی آرامی در میان کتاب‌ها داشته باشد، اما به دستور مادر ژنرالش مجبور شد به جمع اژدهاسواران بپیوندد. در این جلد، وایولت با چالش‌های جدیدی روبه‌رو می‌شود؛ از جمله رقابت‌های مرگبار و رازهایی که ممکن است سرنوشت او و دیگران را تغییر دهند.
نظر شخصی:
 این جلد واقعا حقش پنج ستاره نیست.اماا
شخصیت ها یه رشد خوبی داشتن و واقعا رشد شخصیت وایولت بنظرم یکم تو روابط احساسیش داغونه ولی واقعا منطقش اینکه غرور مسخره نداشت در واقع تواضعش رو خیلی دوست داشتم .خودش میدونست تصمیمات اشتباهی گرفته خودش رو سرزنش میکرد اشتباهاتش رو گردن دیگران نمی نداخت و دوباره این موضوع که آسیب پذیر بود نویسنده از اون کارای حال بهم زن که قهرمان رو خیلی یجوره بدی بزرگ می کنن نشون نداد..
زیدن شخصیتش واقعا اصلا یچیز دیگه شد یکم از اون مرموزی در اومد دارم میگم یکم و اینقدر سوال درموردش یهو برام پیش اومد که موندم نویسنده چطور می خواد اینا رو جمع کنه و واقعیتش اینه با فصل آخر وایولت رفت تو حاشیه انگار مجموعه داره به مجموعی ی زیدن تبدیل میشه غیر از اون از این می ترسم که نویسنده زیدن رو شرور کنه خیلی پلات سنگینی میشه برای جلد های آینده ولی طرفداران«فندوم» مطمئنا ناراضی میشن اینکه دو جلد کتاب بی زبون رو به رابطه ی بین این دوتا بده بعد بزنه خراب کنه؟ واقعا سنگینه ولی از ربکا یاروز بعید نیست!
خیلی احتمالات وجود داره و اینکه مجموعه پنج جلدی خواهد بود و... این یکم بده چون دو جلد دیگه؟ معلوم نیست کی منتشر میشه حتی
شخصیت های فرعی خیلی مهم و حیاتی ان توی این مجموعه واقعا دگیر کننده است و این باعث میشه نویسنده دستش باز بشه هر چقدر دوست داره شخصیت فرعی بکشه که با این روندی که من میبینم جلد یک یکی از دوست داشتنی ترین شخصیت ها جلد دوم اصلا بیاین درمورد مرگ کسی که باورم نمیشد براش گریه کنم حرف نزنیم... خانواده سورنگیل واقعا خفنن و من چیزی ندارم بگم. دوست ندارم براتون اسپویل شه..
نویسنده برای درگیر کردن احساسات خواننده میاد یسری تیکه کتاب یا نامه میذاره اول هر فصل و دوتای اونا واقعا اشکم رو در آوردن بنظرم خیلی خلاقانه است و آزار دهنده
 مجیک سیستم کتاب خیلی پیچیده تر از جلد قبل شد کنترل شده و آروم آروم اطلاعات رو برامون کنار هم چید و بنظرم یه پیش زمینه برای جلد بعد بود چون از اینکه یهو جادو و اطلاعات جدید درباره ی اژدهایان داد هضمش سخت بود.. آخرش از اینکه رسید به مکالمه ی افشای راز آندرانا واقعا دلخور شدم چون زودتر فهمیده بود وایولت ولی نگفت و نمی دونم دلیلش چی بود که به بقیه هم نگفت شاید بخاطر هرج و مرج زیاد و اتفاقات غم انگیز پشت سر هم بود ولی هیچ ایده ای ندارم نیاز دارم سوالاتم در جلد بعدی جواب داده بشه وگرنه واقعا که!
کتاب یه سبک دیستوپیایی خاصی داره روند کتابهای دیستوپیایی رو داره میگذرونه اما فانتزیه و حماسی !انقلاب توی کتاب باعث گفتن این فرضیه من شد که آره حس دیستوپیایی بهم میده اما از اونجایی که پنج جلده یکم برام عجیبه نمی تونم تو ذهنم مرتب کنم بنظر میاد نویسنده میتونسته جلد سوم طوفان عقیق مجموعه رو ببنده اما انگار کرم اذیت کردن خوانندگان داره و همچنین پولی که داره میزنه به جیب...! این استدلال رو دارم که دنیای کتاب میتونه گسترده تر هم بشه اما ممکنه با چندتا اشتباه کوچولو این جلد هایی که اینقدر پر طرفدار شدن رو نابود کنه و کل مجموعه بی ارزش بشه که امیدوارم اینطوری نشه.
من عاشقانه های کتاب رو خیلی دوست ندارم اما کل مجموعه بنظرم بهش وابسته است امیدوارم خیلی امیدوارم هیچ مثلث عشقی دیگه ای اتفاق نیفته واقعا الکی کتاب رو کش میده..
      

17

        جناح چهارم| Fourth wing
خلاصه:
تصور کنید که کل زندگیتون رو تو کتابخونه برای هدفی زندگی کردین ولی بعد از مرگ پدرتون مادرتون که ژنرال سورنگیل هم هست مجبورتون می‌کنه که برین و برای سواره شدن بجنگین و توی بزگایث یا میمیری یا سوار میشی! 
و وایولت که جثه کوچکی داره باید برای زنده موندن تلاش کنه همه اون رو یه دختر ضعیف مبینن همه ی نزدیکانش سعی در حفاظت از اون دارن ...
نظر شخصی:
این کتاب از هر نظر کامل نیست ولی خدای من چه دنیاسازی خفنی من هنوز در اون حد نیستم که بگم بی نقص بود ولی حداقل تا این جایی که فانتزی خوندم دنیاسازی خیلی خوبی مواجه شدم خیلی خوب نویسنده تصویر سازی میکرد و می‌تونستی حسش کنی همه ی حس های پنجگانه ات رو به کار می گرفت و تو انگار مثل وایولت توی کتابخونه بودی یا نشستی روی اژدها که همین ها باعث میشد داستان خسته کننده نباشه قبل تر یبار شروع کرده بودم ولی بخاطر ۵۰۰ صفحه!!رهاش کردم. وقتی دیروز دوباره شروع کردم و صفحه آخرم خوندم. احساس میکردم بیشتر می خوام بخونم و این یه هنره ! نویسنده همراه با داستان دنیاش رو توضیح میداد و به شخصیت قدرت داده بود که به سوالاتمون جواب بده. اینم خیلی جالب بود که انگار منم مثل دوستای وایولت سردرگمم و وایولت برام توضیح میده ..
پلات های کتاب پخش بودن با اینکه یکم آخر کتاب خیلی اتفاقات پشت سر هم افتاد ولی بازم خیلی پیرنگ ها و پلات ها رو ردیف نکرد که ما شوکه شیم و برای همشون یه پیش زمینه ای آماده کرده بود. تقریباً صفحه ۴۰۰ و خرده ای بود که همه چیز خوب بود ولی صد صفحه دیگه مونده بود و من استرس شدیدی داشتم نکنه فلان بشه بهمان بشه که اتفاقا نویسنده علاقه مند به کشتن شخصیت های دوست داشتنی فرعیه و بهمون نشون داد که آره ممکن حتی بد تر از اینا هم سر شخصیت ها بیاره که خیلی گریه کردم!!
در نهایت از فضاسازی میگذریم چون من حرفام درموردش تموم نمیشه و میرسیم به شخصیت پردازی حیف شخصیت اصلی های مرد داستان خیلی کلیشه ای بودن ولی شخصیت دختر رو خیلی دوست داشتم خیلی حس خوبی بهم میداد و به طرز مشکوکی اصلاً کار غیر منطقی انجام نمی‌داد بشدت منطقی بود بعضی اوقات کنترل احساساتش رو از دست میداد ولی خودش رو جمع و جور میکرد قوی بود مشکلات خانوادگیش مخصوصاً با مامانش زیاد روی کارهاش تأثیر نمی‌ذاشت و من هنوز این شخصیت ژنرال سورنگیل که مامانه وایولته برام مبهمه .
 خواهر بزرگتر وایولت خدایا چقدر دوسش دارم خیلی خفنه و دوست داشتنی که امیدوارم تا جلد آخر نمیره وگرنه لعنت به نویسنده!
بعد از همه درمورد اژدهاها خیلی خوبنننن مخصوصاً ترین !! خیلی شخصیتش جذابه و اینهمه جذابیت برای یه اژدها خیلی عجیب و جالبه و رابطه اش با وایولت خیلی خوبن و کلا یکی از ستاره هام فقط برای ترینه بعدی اژدها کوچولوی طلایی خیلی نمکیههه همین!
و زیدن شخصیتش خیلی فداکاره و همین از اینکه هی نویسنده اصرار بر خطرناک بودنش داره رو بی ثمر می‌کنه و بنظرم یه زیاده گویی هایی برای شخصیت نوشته شده که خوشم نمیاد در کل شخصیتش خیلی مهمه تو کتاب ولی کاش یکم از اسطوره ای بودنش کم میشد
دین حرفی درموردش ندارم همون اول حس خوبی بهم نمی‌داد کلا از آدمایی که اینقدر عاشق قدرتن و منظم هستن خوشم نمیاد امیدوارم بمیره 
شخصیت های فرعی کتاب بشدتتت عالی ان  خیلی شخصیت های خوبی ان ولی ناراحتم میکنه که همشون زیر سایه ی وایولت و زیدن هستن مستقل تر بودن خیلی بهتر بود
مشکل اصلی کتاب مستهجن بودنشه کاش کمتر بود اون موقع خیلی بیشتر کتاب دوست داشتنی میشد. و حتماً به سنتون توجه کنید برای خودتون مشکل ساز میشه و نمی دونم ترجمه ی آذرباد بهتره یا مجازی از اونجایی که جناح چهارم خیلی بهتر از دسته چهارم معنا میده پس آذرباد رو پیشنهاد میکنم همچنین اینکه آذرباد خیلی زودتر از مجازی ترجمه کرده بود نشون میده مجازی کارش شرافتمندانه نیست
در آخر به کتاب ۳.۷۵ ستاره میدم
      

23

        درباری از خار و رز جلد اول مجموعه ی درباری از خار و رز
خلاصه:
بعد از گذشت سال‌ها که از جنگ خونین میان انسان‌ها و پریان گذشته است، هر دو طرف به توافقی برای صلح رسیده‌اند که برای هر یک قلمرویی تعیین می‌کند. هر گونه تلاش برای ورود به قلمروها از جانب گروه مخالف جرم تلقی می‌شود و هر کس که به موجودی از دنیای مخالف آسیب بزند، آن را با جانش جبران خواهد کرد. توافقی نانوشته و مسکوت که البته خیلی‌ها از آن بی‌خبرند...
نظر شخصی:
من با انتظار خیلی بالایی سراغش رفتم ولی متاسفانه بجز دنیاسازی خوبی که داشت و کاملاً قابل تصور توصیفات جذاب و همچنین گاهی اوقات کسل کننده عالی بود ولی شخصیت فیرا که در واقع شخصیت اصلیه خیلی خنگ بود غیر از اون خیلی انتخاب های احمقانه ای هم داشت . شخصیتش سست عنصر گیج و احساساتی بود اکثر مواقع و شجاعت بی جا بدرد نخور داشت. یه ثانیه یه چیز می‌گفت ثانیه بعدش چیز دیگه نویسنده سعی داشت قوی نشونش بده ولی فقط برای شخص خودم مزخرف تر بنظر می رسید. خیلی هم عزت نفسش پایین بود فقط انگار اعتماد به نفس کاذب رو هی به خودش تحمیل میکرد.
 شخصیت تملین خیلی اواخر کتاب منفعل شد خوشم نیومد ولی در کل خوب تونسته بود بهتر از فیرا قابل باورش کنه حرف خاصی ندارم درموردش بزنم و متأسفانه برام یسری چیزا اسپویل شده اما واقعا دلم براش سوخت یجاهایی از همین کتاب...
شخصیت قوی داستان که خیلی بهش پرداخته شده بود در واقع ضد قهرمان توی این جلد به حساب می یاد ریسند! یه حس مور مور بهم دست میداد نویسنده واقعا عالی فضا سازی میکرد وقتی درموردش حرف میزد تعجب بر انگیز این بود که چرا نویسنده شخصیت نسبتاً فرعی رو اینقدر با دقت ریز بینی در آورده شخصیت اصلی رو اینطوری پر نقص!
 خیلی خنده دار بود و ضایع که نویسنده سعی داره این آقای تاریکی رو به فیرا تحمیل کنه بعد فیرا وقتی به مسائلی درمورد ریسند می‌رسید سریع می تونست رمز گشایی کنه در برابر تملین واقعا خنگ و ابله میشد. نمی دونم جلد دوم مثلث عشقی هست یا نه ولی اگه مثلث عشقی بشه واقعا نا امید میشم از سلیقه ی این همه آدم! 
من آخرش هم نفهمیدم دلیل علاقه ی ریسند به فیرا چیه و فیرا دقیقا چی داره غیر از زبون دراز 
سیستم جادویی کتاب که تا اینجا مشکلی نداشت فقط اینکه پری ها میتونن دروغ بگن خیلی ناراحتم کرد .. 
روند کتاب ۶۰ درصد اولش کند خسته کننده بود و بعد آروم آروم افتاد رو غلتک پایان بندی قابل قبولی داشت ولی اینکه یهو پلات های داستان هی پشت سر هم اومدن رو دوست نداشتم اگه اینا رو پخش میکرد از اون خسته کنندگی بخش اول هم در می اومد اما انگار نویسنده قصدش سکته قلبی ما بوده
نمی تونم هنوز بگم این مجموعه تو دسته ی خوب هاست یا بدرد نخور های ترندی ولی باید بهش زمان داد !؛
      

16

        خیابان کاتالین
خلاصه:
خیابان کاتالین یادگاری از روز های جنگ .. بی حرکت آنجا ایستاد و به چیزهایی که از گذشته اش بر جا مانده بود چشم دوخت.
نظر شخصی:
در پایان از اون کتاب هایی بود که سر و ته ندارن نوشته شدن برای لحظه ها، لحظاتی که از دست رفته و لحظاتی که برای آمدنش چنان رغبتی نداریم. بلایی که بر اهالی خیابان کاتالین بارید جنگ .. هراس از جنگ حتماً نیاز نیست بری خط مقدم جبهه جنگ بعضی اوقات وارد روحت میشه همه چیز و همه ی عناصر زندگی خودت رو نابود می کنه.
شخصیت پردازی نویسنده خیلی جذاب بود ما با دید هنریت شخصیت ها رو از اول میشناسیم بعد از دید ایرن خیلی خوب بود می تونم بگم از خوب فراتر بود یه دید سوم شخص که هی بین چند تا شخصیت ها می‌چرخه داستان رو از دیدشون میگه 
اول کتاب شما خیلی گیج هستین اصلاً نمی دونید چی به چیه کی به کیه بعد از بیست درصدیه کتاب می تونید مونث و مذکر کتاب روابط کتاب اجزای کتاب رو درک کنید.
مشکل اصلی من پایان داستانه اما خب شاید همون اول کتاب می‌خواسته بگه این کتاب پایان خاصی ندارد.
 تأثیر گذاری آدما های مرده که مردن ولی انگار زنده تر از زنده ها هستن بعضی آدما نمردن ولی روحشون مرده یسری ها مردن ولی اثراتشون خودشون زنده است 
من واقعاً دلم برای شخصیت ایرن می سوخت خیلی بد بخت بود درسته هی از بد بختی بلینت می گفتن ولی واقعاً شخصیت بلینت بی عرضه و منفعل بود خیلی بی لیاقت.. بعدی شخصیت بلانکا که ما فقط یه دید بهش داشتیم بعد دیگه نبود انتظار داشتم آخر کتاب یه با یه دید دیگه به بلانکا تموم بشه ولی نشد خیلی نا امید شدم.
بنظرم کتابش خیلی سلیقه ایه در کل پسندیدمش.
      

17

        سنت شکن 
خلاصه: 
جواب استعدادیابی بئاتریس درست در نیامده او یک (سنت شکن) است بین بخش خودش فداکاری و بخش دلیری کدام یک را انتخاب میکند؟ 
نظر شخصی:
من چون فهمیدم علاقه شدیدی به دیستوپیایی دارم یه نوجوانانه ی دیگه هم خوندم ولی راضیم نکرد اول کتاب رو خوندم بعد قسمت یک سه گانه رو دیدم پایبندی به داستان کتاب توی فیلم خیلی خوب بود ولی باز هم شخصیت تریس زیاد شبیه کتاب نبود توی فیلم خیلی بهتر دنیا درک میشد ولی توی کتاب اینطور نبود اصلاً نمی تونستم دقیقا تصور کنم قلم نویسنده چیز جذابی نداشت خیلی معمولی بود و اون حس کششی که هنگام خوندن باید باشه رو نداشت فکر کردم مشکل ترجمه است ولی توی متن اصلی هم همون حس و حال معمولی رو داشت .
بنظرم نویسنده نتوانسته بود دنیا رو کامل بسازه حس ام به کتاب بیشتر مثل یه پیش‌نویس اولیه است که بعداً کاملترش رو دریافت میکنم مثلاً دنیاشون هیچ اسمی نداشت نمی تونستم درک کنم کسی که سنت شکنه خب باید یکم کنجکاو باشه دلیل رو گذاشته بودن بر این مبنا که بی بخش و بی گروه میشی بد بخت میشی بنظرم بهانه بود و دوباره آخر کتاب خودشون رو محبوس توی دنیا ی کوچک کردن خیلی اتفاقات بی دلیل بود پلات های مسخره ی زیادی داشت و دوباره درست محیط رو توضیح نمی داد نصفه نیمه خب من چطور تصور کنم؟! 
بعدی شخصیت اصلی داستان تریس واقعیتش اینه یذره باهاش حس همدردی یا چیزی شبیه اون رو پیدا نکردم یا حتی درک شخصیتش چون خیلی انگار مغرور بود نمی تونستم باهاش دوست بشم و توی ذهنم ناخودآگاه با کنتیس مقایسه اش میکردم و خب کنتیس واضح بود دست بالا رو داشت .
اسپویل...
نویسنده آخر داستان مامان و بابای تریس رو کشت احساس میکنم انگار وظیفه اش بود که حتماً تریس یتیم شه و بدترین دشمن خودش و توبیاس زنده بمونن که جلد بعدی مارکوس رو ضد قهرمان کنه 
بعد خیلی عجیبه فکر کن کمتر از نیم ساعت قبل پدرت مرده و به اینکه توبیاس عاشقشه یا نه فکر کنه کل کتاب هم از ارزش پدر و مادرش تو زندگیش برامون وراجی کنه 
در واقع ده درصد آخر کتاب یهو داستان افتاد رو دور تند واقعا سریع جمع بندی کرد 
در کل من خوشم نیومد نه از شخصیت ها نه از فضا که البته بعد دیدن فیلمش نظرم درمورد فضای داستان عوض شد دوجلد دیگه هم هست که نمی دونم شاید بخونمشون.
      

16

        زاغ مقلد جلد سوم مجموعه کتاب عطش مبارزه
خلاصه:
کنتیس اوردین در دو بازی گرسنگی جان سالم به در برده است اما او تبدیل به نمادی از یک انقلاب شده است 
نظر شخصی:
یکی از بهترین مجموعه هایی که خوندم در آینده باز هم می خونم 
دلایلی که این مجموعه کتاب رو پیشنهاد می کنم بخونید:
۱. رشد شخصیت های داستان تغییر و تحولات شخصیت ها
۲. بحث سیاسی کتاب که واقعا جذابه پلوتارک بازی گردان وقتی میگه برای چند دهه ی دیگه نیازی به انقلاب نداریم واقعاً جذابه یجوری نشون داد اون همه خون ارزششو داشت ولی باز هم اونها آدم بودن و هنوز به تمام آرمان ها نرسیدن
۳. به اندازه بودن صحنه های اکشن و عاشقانه 
در ادامه باید اضافه کنم که به سنتون توجه کنید به ۱۴ تا ۱۸ ۱۹ پیشنهاد می کنم شاید برای بزرگتر ها یکم کسل کننده بچه گانه بشه
خب میرسیم به تحلیل من از داستان واقعا یه پایان خوش حق شخصیت اصلی بود با اینکه کاملاً خوش هم نبود ولی بازم خوب تموم شد 
اینقدر که من برای مشکلات پیتا و کنتیس گریه کردم برای خودم شخصاً گریه نکردم😂  و کنتیس خیلی بد تا کرد با پیتا حدود اواسط کتاب اصلاً هیچ دلیلی نداشت به کسی که آسیب روانی خورده حافظه اش دستکاری شده توقع داشته باشه باهاش مهربون باشه نمی فهمیدم شاید برای اینکه توقعاتش رفته بود بالا خودش هم قبول داشت بنابراین عفو کردمش🤭
      

15

        اشتعال جلد دوم عطش مبارزه
خلاصه:
لحظه ای که کنتیس توت های سمی را رو کرد کاپیتول از آن متنفر شد .
نظر شخصی:
واقعیتش هیچ خلاصه ای به ذهنم نمی‌رسه. چقدر این جلد قلبم رو به درد آورد ... نویسنده خیلی جذاب از پانمی حرف میزنه که مثالیه از جهان امروز آدم هایی که اینقدر مصرف گرا هستن که توی مهمونی ها وقتی دیگه نمی تونن غذا بخورن با عرض معذرت استفراغ می کنند و مناطق دیگه که اینقدر غذا ندارن سو تغذیه میگیرند از مسائل اجتماعی که بگذریم شما اصلا نمی تونید فیلم رو کنار کتاب بذارین خدای من چقدر توصیفات جذابه چقدر قلم قوی هست که تو تمام پلات های کتاب رو میدونی ولی همچنان مشتاقانه کتاب رو می خونی این قدرت خیلی بالایی می خواد
از این همه که بگذریم معمولاً توی کتاب هایی که مثلث عشقی هست شخصیت دختر خیلی احمقانه رفتار می‌ کنه ولی کنتیس کاملاً منطقی بود حداقل برای هر اتفاقی یه دلیل داشت و مثلث عشقی اونجوری که توی فیلم نشون میداد نبود توی فیلم خیلی رو مخ مسخره بود در واقع 
شخصیت پیتا قلبم برای این بچه فشرده میشه اینکه قرار تو جلد بعد چه بلا هایی سرش بیاد بعضی اوقات کنتیس درموردش اغراق می‌کنه ولی کلاً از اون دسته شخصیت هایی که دوست ندارید زجر کشیدنش رو ببینید 
شخصیت بعدی هیمیچ توی این جلد خیلی جزئیات بیشتر درمورد شخصیتش بهمون میگه و همچنین اینکه چرا الکلیه و... به بقیه بازیکن ها هم می پردازه
 قسمت جذاب ماجرا باز هم مادر کنتیس و دوست کنتیس که بهش گل‌سینه زاغ مقلد رو بهش داد و ارتباطشون بهم که خیلی همه چیز رو با تقدس نشون داد و مادر  کنتیس واقعا خیلی توضیح درموردش هست ادراک و حس کنتیس رابطه اش با مامانش 
یکی دیگه از مواردی که این مجموعه کتاب رو برام جذاب می‌کنه ذهن تاریک کنتیس و مشکلاتش اینکه نویسنده نشون میده همه می تونن قهرمان بشن به شیوه ی خودشون و ملموس بودن کنتیس که از همون آدمای معمولیه فقط یه نشونه امید برای دیگرانه خیلی خاص متفاوت نیست یه مهارت و استعداد داره و ازش استفاده می‌کنه و تمام اینها دست به دست هم میده تا یه شاهکار دیستوپیایی خلق بشه 
      

10

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

بریده‌های کتاب

این کاربر هنوز بریده کتابی ننوشته است.

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.