یادداشت فرشته سجادی فر
1403/6/11

بسم الله الرحمن الرحیم دومین کتاب با محوریت مدرسه و دانش اموز🥸 فکرش رو بکنید، شش ساعت در روز پشت صندلی بشینید و اشک دختربچههای ۱۳-۱۵ سال رو پاک کنید. به مدت یکسال و هفتهی چهار روز! قطعا از یه جای به بعد تکراری و ملال آور میشه و حتی فکر کردن به ۲۹ سال آینده با این ترتیب وحشتناک سخت میشه. خب بعد از سه ماه تعطیلی و تمدد اعصاب این کتاب باعث شد دوباره برم توی حال و هوای کاری. گینای ۱۴ ساله، دست کمی از یه پرنسس نداره و چیمیشه اگه زندگیش یهو از این رو به اون رو بشه؟ همه چی به سرعت اتفاق افتاد، دایه محبوبش،جشنهای شبانهی عمه میمو و عاشق سینهچاکش رو کمتر از یک هفته از دست داد و به مدرسهی مذهبی که در گذشته یه صومعه بوده تبعید شد. چه جنایتی! با چنین شروعی چه فکری پیش خودتون میکنید؟ خب اولش خیلی دلسرد شدم، با خودم گفتم: _خُبه حالا! چیزی نشده که اینقدر گریه میکنه و کتاب رو بستم گذاشتم کنار خوابیدم. اشتباه بزرگی کردم چون کتاب صدام میزد و من دیر به نِداش لبیک گفتم. فکر میکردم این کتاب شامل غرهای گینا باشه،که بود. شامل فکرای احمقانهش برای برگشت به خونه و فرار باشه ،که بود. شامل گیرافتادن ها و طرد شدنش باشه،که بود. چی منو پای کتاب نگه داشت؟ ابیگیل عزیز( خودش را به در و دیوار میزند) ابیگیل،ای مجسمهی مهربون که حواست به ما هست،میشه حواست به گینا هم باشه؟ گینای که باورت نداره و فکر میکنه از بقیه بیشتر میفهمه و دلش به حال خواهر ژوژآنای عزیز میسوزه که چنین سرنوشت شوربختانهی داره؟ میشه لطفا؟ و بله ابیگیل مهربون با وجود تمام توهین های که بهش شد قبول کرد. چه مجسمهی نازنینی! پن¹: کتاب بر محوریت جنگه اما خیلی کم بهش پرداخته،وقایع مربوط به جنگ رو پشت هاله ای از مه بیان کرده. پن²:به این کتاب باید فرصت بدید تا خودش رو بهتون ثابت کنه( به شخصه اینقدر جیغ زدم و خودم رو به در و دیوار کوبیدم که مادر محترم دست از شفا گرفتنم کشید) شاید بپرسید چی داشت که اینقدر هیجان زدهم کرد، باید بگم که این یه رازه😔😂 پن³: حس و حال کتاب بر اساس زاویه دید گینا دائم در چرخش بود. اونجای که ناراضی و در عذاب بود میتونستم ناراحتیهاش رو،هر چند بچگونه و لوس حس کنم.( این کاربر اصلا از گینا خوشش نیومده) پن⁴:اگر معلم مدرسه یا دانش اموز هستید بخونید، اگر هم نیستید بازم بخونید( کتاب خوبیه) پن⁵:با جمله بندی و صفحه بندی کتاب مشکل ناموسی داشتم، یه جای اصلا معلومنبود کی داره حرف میزنه، کی داره فکر میکنه، کی به کیه اصلا! صفحه بندی هم خیلی تویذوق میزد و مناسب نبود به نظرم. پن⁶:رابطهی پدر دختری گینا و ژنرال خیلی ماچ کردنی بود🤌منتهی گینا چون خیلی بچهی لوس پروردهی بود دائما کاری میکرد باباش تا سر مرگ بره و بیاد(تربیت دستی نشده بود متاسفانه،خیلی متمدنانه و برو تو اتاقت به کار بدت فکر کن بود) پن⁷:دلم میخواد بیشتر بگم اما چون در مرز لو دادن داستانم همینجا تمومش میکنم.
(0/1000)
نظرات
1403/6/11
به این خوشمزگی تعریفش رو کردی الان موندم همین الان از کجا کتاب رو پیدا کنم🤕🥲😂...
1
0
1403/6/12
جدا از تعریفات خوبتون کاش ما هم از این پیراهنا داشتیم میپوشیدیم برای زندگی روزمره مون 😢
1
0
1403/6/15
مدل نشونش میدیم دیگه باید بگم که این مدل اصلا راحت نیست😂💔توی دست و پاست و هی باید جمعش کنید ولی دامنای جمع تر گذینهی بهتری ان در کل
1
فرشته سجادی فر
1403/6/11
1