زهرا نقوی

زهرا نقوی

@z.naghavi

9 دنبال شده

34 دنبال کننده

یادداشت‌ها

        خیلی بهتر از انتظارم بود. اول کتاب به نظر می‌آمد که از این کتاب‌هاست که اصلا نمی‌توان ادامه داد. مثل این سریال‌های آبکی که مادر و پدر‌ها یک جور عجیبی با بچه‌ها حرف می‌زنند و مدام هم را بغل می‌کنند. ولی به مرور معلوم شد نویسنده‌ها ناآشنا با فنون نوشتن نیستند. سخت‌خوان نبود و راحت دنبال کردم. 
در این جور کتاب‌ها به نظر من دو نکته اهمیت دارد. اول گروه هدف. یعنی چه کسانی قرار است کتاب را بخوانند. به نظرم در جذب گروهی که چنین کتاب‌هایی می‌خوانند بسیار موفق عمل کرده است. اینکه آیا می‌تواند کسی خارج از این گروه را جذب کند خیلی نمی‌توانم نظر بدهم. نه به خاطر سطح نوشته، که به نظرم بد نبود. چون خود من هم خارج از گروه خواننده چنین کتاب‌هایی هستم و  با علاقه خواندم. بیشتر از نظر موضوع در حالت کلی. 
نکته دوم مستند بودن چنین کارهایی‌ست. مخصوصا بعد از گذشت زمان. در این زمینه هم کتاب  موفق عمل کرده است که البته این نکته را مدیون پست‌های اینستاگرام شخصیت اصلی هستیم. 
یکی از نقاط مثبت  کتاب اسم کتاب است. 
      

13

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها

زهرا نقوی پسندید.
رساله راحه الارواح

15

زهرا نقوی پسندید.
سرزمین مقدس: سفری به فلسطین
بسم الله الرحمن الرحیم

آخرین جلد از مجموعه چهار جلدی سفرنامه های مصور گی دولیل ، که به لطف دوست عزیزم به دستم رسید، چون به من اگر می بود حالا حالا نمی خریدمش. پس با تشکر از نازنین که این سفرنامه رو بهم هدیه داد.

گی دولیل همراه همسرش که یک پزشک بدون مرزه به فلسطین سفر میکنن و یه مدت یکسال در اراضی اشغالی زندگی میکنن. دولیل آدم پیچیده ای نیست و تقریبا یه مرد معمولی با ویژگیهای خوب و مورد پسنده.( حالا بحث ما اصلا خود دولیل نیست ولی اینا به شدت به چشمم اومدن)
دولیل در طی یکسال اقامتش در اراضی اشغالی تا جای که براش مقدور بود گشت و گذار میکنه و با آدمای متفاوتی دم خور میشه و کلی چیز یاد میگیره. طبیعتا دولیل فلسطین رو به این شکلی که ما می شناسیم نمیشناسه و از لفظ کشور اسرائیل استفاده میکنه، منتهی به این معنی نیست که موافق شونه. 
در جای جای کتاب از گیت های بازرسی و اتفاقاتی که اونجا براش افتاد شکایت میکنه، زبان طنز ملایم اما قوی دولیل باعث میشه این اتفاقات به نظر خنده دار بیان اما در واقعیت همه میدونیم چقدر دردناک ان. در جای از کتاب یک روانپزشک برای خشونت صهیونیم ها دلیل میاره ( همون ریشه در کودکی داره و این صحبت ها) دولیل هم خیلی ساده جواب میده که اگر قرار بود هر کسی که رنج کشید خودش رو محق بدونه برای رنجوندن دیگران، دیگه سنگ رو سنگ بند نمیشه .
تمرکز کتاب بر روی حوادث فلسطین نیست، ( یعنی خیلی نیست) بیشتر به تاریخچه قوم های عرب ( مسمان -مسیحی) و یهودیان و فرقه های مختلف شون می پردازه و همزیستی اونها باهم رو مورد مطالعه قرار میده.

پ ن!:کتاب ترجمه روان و چاپ خوبی داشت که از این نظر نمیشه ایرادی گرفت.( تازه پاورقیاشم خوب بودن)
پ ن2:برای کسانی که میخوان با یه کتاب ساده مطالعه راجع به فلسطین رو شروع کنن کاملا کتاب مناسبیه. به دور از اصطلاحات و تاریخچه های پیچیده و سنگین میتونن با نویسنده پیش برن و کلی مطالب جدید یاد بگیرن.
پ ن3: اگر نوجوون علاقه مند به مسئله فلسطین دارید این کتاب رو بهش هدیه بدید، سبک و قابل هضمه
پ ن4: در طول کتاب از اظهار نظرات تند خبری نیست به جاش شکایات کاملا معقولانه به چشم میخوره که کسی هم بهشون ایرادی وارد نمی کنه( از این نظر میگم که خیلیا میگن برخورد ما با مسئله فلسطین از سر احساساته نه منطق)
پ ن5: اول یادداشت راجع ویژگی های پسندیده دولیل حرف زدم و حالا میخوام دلیلش رو بگم. برام خیلی جالب بود که یک سال تمام کار و زندگیش رو ول کرد و همراه همسرش به فلسطین اومد. نگهداری از بچه ها وقتی زنش خونه نبود رو بدون غر زدن قبول کرد و حتی برای آخر هفته هاشون دنبال جاهای جدید می گشت تا حوصله خانواده اش سر نره. معمولا من برعکس این امر رو دیدم( خانم های که برای اهداف مردان خانواده دنبال شون راه میوفتن) و این به شدت برام جذاب بود.
پ ن6: وقایع کتاب برای سال 2010 میلادیه و طبعا با شرایط الان خیلی فرق داره .


پ ن اخر: این یادداشت اون چیزی نبود که میخواستم ؛ حالا شاید چون خیلی وقته چیزی ننوشتم ولی بدونید و آگاه باشید که خیلی کتاب خوبیست و شماهاهم بچه های خوبی باشید و بخونیدش.
وسلام نامه تمام.
          بسم الله الرحمن الرحیم

آخرین جلد از مجموعه چهار جلدی سفرنامه های مصور گی دولیل ، که به لطف دوست عزیزم به دستم رسید، چون به من اگر می بود حالا حالا نمی خریدمش. پس با تشکر از نازنین که این سفرنامه رو بهم هدیه داد.

گی دولیل همراه همسرش که یک پزشک بدون مرزه به فلسطین سفر میکنن و یه مدت یکسال در اراضی اشغالی زندگی میکنن. دولیل آدم پیچیده ای نیست و تقریبا یه مرد معمولی با ویژگیهای خوب و مورد پسنده.( حالا بحث ما اصلا خود دولیل نیست ولی اینا به شدت به چشمم اومدن)
دولیل در طی یکسال اقامتش در اراضی اشغالی تا جای که براش مقدور بود گشت و گذار میکنه و با آدمای متفاوتی دم خور میشه و کلی چیز یاد میگیره. طبیعتا دولیل فلسطین رو به این شکلی که ما می شناسیم نمیشناسه و از لفظ کشور اسرائیل استفاده میکنه، منتهی به این معنی نیست که موافق شونه. 
در جای جای کتاب از گیت های بازرسی و اتفاقاتی که اونجا براش افتاد شکایت میکنه، زبان طنز ملایم اما قوی دولیل باعث میشه این اتفاقات به نظر خنده دار بیان اما در واقعیت همه میدونیم چقدر دردناک ان. در جای از کتاب یک روانپزشک برای خشونت صهیونیم ها دلیل میاره ( همون ریشه در کودکی داره و این صحبت ها) دولیل هم خیلی ساده جواب میده که اگر قرار بود هر کسی که رنج کشید خودش رو محق بدونه برای رنجوندن دیگران، دیگه سنگ رو سنگ بند نمیشه .
تمرکز کتاب بر روی حوادث فلسطین نیست، ( یعنی خیلی نیست) بیشتر به تاریخچه قوم های عرب ( مسمان -مسیحی) و یهودیان و فرقه های مختلف شون می پردازه و همزیستی اونها باهم رو مورد مطالعه قرار میده.

پ ن!:کتاب ترجمه روان و چاپ خوبی داشت که از این نظر نمیشه ایرادی گرفت.( تازه پاورقیاشم خوب بودن)
پ ن2:برای کسانی که میخوان با یه کتاب ساده مطالعه راجع به فلسطین رو شروع کنن کاملا کتاب مناسبیه. به دور از اصطلاحات و تاریخچه های پیچیده و سنگین میتونن با نویسنده پیش برن و کلی مطالب جدید یاد بگیرن.
پ ن3: اگر نوجوون علاقه مند به مسئله فلسطین دارید این کتاب رو بهش هدیه بدید، سبک و قابل هضمه
پ ن4: در طول کتاب از اظهار نظرات تند خبری نیست به جاش شکایات کاملا معقولانه به چشم میخوره که کسی هم بهشون ایرادی وارد نمی کنه( از این نظر میگم که خیلیا میگن برخورد ما با مسئله فلسطین از سر احساساته نه منطق)
پ ن5: اول یادداشت راجع ویژگی های پسندیده دولیل حرف زدم و حالا میخوام دلیلش رو بگم. برام خیلی جالب بود که یک سال تمام کار و زندگیش رو ول کرد و همراه همسرش به فلسطین اومد. نگهداری از بچه ها وقتی زنش خونه نبود رو بدون غر زدن قبول کرد و حتی برای آخر هفته هاشون دنبال جاهای جدید می گشت تا حوصله خانواده اش سر نره. معمولا من برعکس این امر رو دیدم( خانم های که برای اهداف مردان خانواده دنبال شون راه میوفتن) و این به شدت برام جذاب بود.
پ ن6: وقایع کتاب برای سال 2010 میلادیه و طبعا با شرایط الان خیلی فرق داره .


پ ن اخر: این یادداشت اون چیزی نبود که میخواستم ؛ حالا شاید چون خیلی وقته چیزی ننوشتم ولی بدونید و آگاه باشید که خیلی کتاب خوبیست و شماهاهم بچه های خوبی باشید و بخونیدش.
وسلام نامه تمام.
        

29

زهرا نقوی پسندید.
سه قطره خون
          کتاب شامل یازده داستان از هدایت است. بیشتر داستان‌هایِ کتاب، زبانِ قوی، فضایِ غریب، وهم‌آلود و تاریکی دارند.
شخصیت‌های دیوانه یا عجیب، کشتن و خون از عناصرِ تکرارشونده در داستان‌های صادق هدایت هستند؛ نویسنده‌ای که از پدران داستان‌نویسی ایران به شمار می‌رود و سرانجام در ۴۹ سالگی خودکشی کرد.
"سه قطره خون" داستان غریبی است از شخصیت یک دیوانه. داستان با کِششِ بالایی شروع می‌شود و پایان‌بندی و فُرم خوبی دارد. کُدها و موتیف‌ها با هنرمندی در داستان جاگذاری شده‌اند و به درک خواننده کمک می‌کنند.
"گرداب" داستانی است دربارهٔ زِنا و پایان تلخی دارد. کُنش‌ها و تصاویر همسویی که در داستان به کار رفته، جالب هستند.
"داش آکل" جذاب‌ترین داستانی است که از هدایت خوانده‌ام. شخصیت‌پردازی عالی است و مَنِش یک لوطیِ بامرام به‌خوبی نشان داده شده است. داستان فضای عاشقانه‌ای دارد و شخصیت با کشمکش روانی دست‌وپنجه نرم می‌کند. پایان‌بندی هم فوق‌العاده قشنگ و لطیف است.
"آینهٔ شکسته"، داستانِ عاشقانهٔ ساده‌ و معمولی‌ای است که شکلِ سرراستی دارد.
داستان "طلب آمرزش" و "لاله" مرا به یاد داستان‌های مشابهی از جلال آل‌احمد و احمد محمود می‌انداخت.
"صورتک‌ها" با تصویرسازیِ دلخراشِ متناسبی تمام می‌شود و داستان معمولی‌ای دارد.
"مردی که نَفْسش را کُشت" حال‌وهوایی عرفانی و صوفیانه دارد و دربارهٔ حواشیِ کنج عزلت گُزیدن است.
        

40

نمی‌دونم چرا امتیازتون من رو یاد پدربزرگ خدا بیامرزم انداخت که کلی شعر و داستان بلد بود و هر وقت یاد داستان رستم و سهراب می‌افتاد کلی به رستم فحش می‌داد :)

15

زهرا نقوی پسندید.
تاریخ فرهنگی عینک

41

زهرا نقوی پسندید.
دروازه خورشید
          خواندنش ۷ ماه طول کشید. همانطور که زمان روایت ۷ ماهه بود. همانطور که ابوسالم ۷ ماه در خواب عمیق بود و دکتر خلیل ۷ ماه برای او و برای ما قصه گفت. 
کتاب قصهٔ روستاهای فلسطین و اردوگاه‌های لبنان است. آنچه پیش و پس ۱۹۴۸‌ بر مردمانشان گذشته. قصه، قصهٔ روستاها، جنگ‌ها و زنان است.
اگرچه اکثراً مردها صاحبان روایت‌اند ولی زنان حضور ماندگار و موثر در تمام داستان‌اند. در طول داستان یادِ ام‌حسن، نهیله و شمس همواره در مراجعه است. راوی چندین صدا دارد.
صدای برجستهٔ داستان، صدای ذهن مشوش و مصیب‌دیدهٔ دکتر خلیل است که دارد برای یونس (ابوسالم) از قصه‌های گذشته می‌گوید تا ترسش را فراموش کند.
خلیل آنچه را که از یونس و دیگران شنیده به بیان دوم شخص روایت می‌کند و در اثنای روایت، قهرمانان با صدای اول شخص کار را به دست می‌گیرند و  پیش می‌برند. 
زیبایی اثر وقتی برایم افزون شد که یک حادثه را از چندین منظر و از دهان چندین راوی ‌شنیدم.
کتاب در نقاط متعددی چهرهٔ عریان جنگ را نشانت می‌دهد. شخصیت‌های تماما خاکستری، حتی در ترسیم چهرهٔ قهرمانان نشان‌دهندهٔ نبوغ و انسان‌شناسی دقیق نویسنده بود.
نویسندهٔ لبنانی کتاب، داستان‌ها را در هم‌نشینی  با اهالی اردوگاه‌ها کشف کرده و به قلم دل‌انگیز خودش مزیّن ساخته. شیفتهٔ نگاه جزئی‌بین، حکمت‌آموز و زندگی‌ساز او شدم. متأسفانه نویسنده روز ۲۵ شهریور ۱۴۰۳  دنیای ما را ترک گفت تا به زندگی بهتر برسد.
زنده باشد مترجم شایستهٔ اثر، خانم قندیل‌زاده که ترکیب فارسی ایشان و عربی خوری، کتاب را قند مکرر کرده.
.
احتمالاً بعد ۷ ماه همسایگی و بارها خواندن تکه‌‌ها و رها کردن و دوباره بازگشتن، دل کندن سخت باشد.
لحظاتی در کتاب بود که از شدت تلخی امکان تصور برایم ممکن نبود. لحظاتی که کتاب را رها می‌کردم و می‌گفتم الان تحمل خواندنم نیست. باری آنان را چطور امکان زندگی هست؟
        

6

زهرا نقوی پسندید.
از قیطریه تا اورنج کانتی
آدم‌های عاشق را دوست دارم.
 از شور و هیجانی که به عشقشان دارند لذت می‌برم.
 عشق به موسیقی، ساز،هنر، کتاب، ورزش، فوتبال، انسان، خدا. 
ممکن است من عاشق هیچ کدام از این‌ها نباشم اما عاشق عشق خالصانه انسان‌ها هستم.
حمید‌رضا صدر یک عاشق بود.
 عاشق زندگی، فوتبال، سینما، کتاب،آشپزی، خانواده، دوستان، تهران، قیطریه‌. 
از همان اولین باری که در قاب تلویزیون کنار عادل فردوسی‌پور دیدمش و آن صحبت‌های پر شورش را شنیدم فهمیدم عاشق است و عاشقش شدم.
سبک زندگیش دوست‌داشتنی‌است و خیلی‌ها آرزوی اینطور زندگی کردن را دارند. 
به نظرم این آخرین هدیه‌ای است که می‌توانست به انسان‌هایی که دوستش دارند بدهد.
نگاه انسان‌ها به زندگی شاید آنجایی بهتر شناخته می‌شود که حوادث و واقعیت‌های تلخ دنیا به سراغشان می‌آید. آنجا بهتر می‌توانی قوت و ضعف‌های آن زندگی را تشخیص دهی و بفهمی کجاها خوب کار کرده و کجاها کار نمی‌کند. شاید کمک کند بهتر به زندگی نگاه کنی و مسیر بهتری را (نسبت به زندگی فعلی خودت) بسازی.
هرچقدر انسانی بزرگتر است از این جهت این مواجه‌هایش برایم ارزشمند‌تر است.
چقدر کلام خالصانه‌اش را دوست داشتم. چقدر ادا در نیاوردن‌هایش را دوست داشتم. 
چقدر برایم جالب بود که وقتی کم می‌آورد، مثل یک بچه پا به زمین می‌کوبد و زمین و زمان را فحش می‌دهد.
چقدر خوب بود که نشانت می‌داد کم آورده. و چقدر خوب دوباره خودش را جمع و جور می‌کرد.
آقای صدر روحت شاد.
دلم برای نقد و بررسی‌هایت تنگ شده. 
بارها برای نبودنت اشک ریخته‌ام.
          آدم‌های عاشق را دوست دارم.
 از شور و هیجانی که به عشقشان دارند لذت می‌برم.
 عشق به موسیقی، ساز،هنر، کتاب، ورزش، فوتبال، انسان، خدا. 
ممکن است من عاشق هیچ کدام از این‌ها نباشم اما عاشق عشق خالصانه انسان‌ها هستم.
حمید‌رضا صدر یک عاشق بود.
 عاشق زندگی، فوتبال، سینما، کتاب،آشپزی، خانواده، دوستان، تهران، قیطریه‌. 
از همان اولین باری که در قاب تلویزیون کنار عادل فردوسی‌پور دیدمش و آن صحبت‌های پر شورش را شنیدم فهمیدم عاشق است و عاشقش شدم.
سبک زندگیش دوست‌داشتنی‌است و خیلی‌ها آرزوی اینطور زندگی کردن را دارند. 
به نظرم این آخرین هدیه‌ای است که می‌توانست به انسان‌هایی که دوستش دارند بدهد.
نگاه انسان‌ها به زندگی شاید آنجایی بهتر شناخته می‌شود که حوادث و واقعیت‌های تلخ دنیا به سراغشان می‌آید. آنجا بهتر می‌توانی قوت و ضعف‌های آن زندگی را تشخیص دهی و بفهمی کجاها خوب کار کرده و کجاها کار نمی‌کند. شاید کمک کند بهتر به زندگی نگاه کنی و مسیر بهتری را (نسبت به زندگی فعلی خودت) بسازی.
هرچقدر انسانی بزرگتر است از این جهت این مواجه‌هایش برایم ارزشمند‌تر است.
چقدر کلام خالصانه‌اش را دوست داشتم. چقدر ادا در نیاوردن‌هایش را دوست داشتم. 
چقدر برایم جالب بود که وقتی کم می‌آورد، مثل یک بچه پا به زمین می‌کوبد و زمین و زمان را فحش می‌دهد.
چقدر خوب بود که نشانت می‌داد کم آورده. و چقدر خوب دوباره خودش را جمع و جور می‌کرد.
آقای صدر روحت شاد.
دلم برای نقد و بررسی‌هایت تنگ شده. 
بارها برای نبودنت اشک ریخته‌ام.
        

61

زهرا نقوی پسندید.
رویدادنامه سریانی موسوم به رویدادنامه خوزستان (روایتی از آخرین سال های پادشاهی ساسانی)

6

زهرا نقوی پسندید.
آخرین اغواگری زمین
          «شاعران را، از هر مکتب و مسلکی، در ذهن‌تان مجسم کنید. کدامشان پای بر زمین دارد؟» «شاعر ذاتا مهاجر است،... مهاجری از ملکوت آسمان و از بهشت زمینی طبیعت. هر که پیوندی با هنر داشته باشد، مخصوصاً شاعر، رگه‌هایی از ناآرامی و بی‌قراری در وجودش دارد و او را، حتی در وطنش، با همین رگه‌ها می‌شناسید.» 
تسوتایوا دختر موسیقی‌دانی زبردست و محققی بسیار موفق است. زندگی شاعر پس از انقلاب روسیه، در فقر شدید می‌گذرد. دارایی خانوادگی‌اش مصادره می‌شود و با دو فرزندش در مسکو، نان شب هم ندارد. دختر کوچکش از گرسنگی می‌میرد. بیشتر آثارش در غربت پس از مهاجرت نوشته شده‌اند. او شاعری غنایی است، با همان توصیف خودش: «شاعر غنایی نیاز ندارد چیزی را یاد بگیرد؛ از همان آغاز همه‌چیز را می‌داند، از زهدان مادر. او چیزی جز خودش، جز وجود تغزلی تراژیک خودش ندارد.»
تسوتایوا شاعر روسی است که به گفتۀ خودش در روسیه آثارش منتشر نمی‌شدند اما خوانده می‌شدند، درحالی‌که بعد از مهاجرت، آثارش منتشر می‌شوند اما خوانده نمی‌شوند. همه‌چیز به روسیه می‌کشاندش؛ جایی که نمی‌تواند برود. می‌گوید در غربت نیازی به او نیست و در روسیه حضورش ناممکن است. آنجلا لینگستون (گردآورنده و مترجم انگلیسی کتاب) گفته که او در ستایش شعر می‌نویسد و به هر دری می‌زند که ما شعر را دوست داشته باشیم. تسوتایوا در هفت جستارِ این کتاب «نثر را برای دفاع از شاعران دیگر و برای دفاع از روسیه‌ای که می‌شناخته در برابر تحریف‌ها به کار می‌گیرد.» نثر او نثر شاعر است و «نثر شاعر چیزی است سوای نثر نثرنویس. در نثر شاعر، واحد کار، واحد سعی و تلاش، جمله نیست، کلمه است یا حتی هجا.» این را خودش می‌گوید.
هشتاد سال از مرگ او گذشته اما حرف‌هایش از جنس مای اینجا و امروزند. او معاصر است با همان تعریفی که از معاصر بودن دارد. زمانه‌ی خود را آفریده، نه که زمانه‌اش را بازتابانَد. «معاصر بودن یعنی آفریدن زمانه‌ی خود، یعنی پیکار با نُه‌دهم هر آنچه در زمانه است، آن‌سان که با نه‌دهم نخستین پیش‌نویس شعرت پیکار می‌کنی.»
«بهترین خدمت شاعر به زمانه‌اش این است که بگذارد زمانه از زبان او سخن بگوید و خود را بیان کند. شاعر هنگامی به بهترین شکل در خدمت زمانه‌اش است که آن را یکسره از یاد ببرد، که زمانه در اثرش رنگ ببازد. شاعر معاصر همیشه او نیست که بلندتر از همه فریاد می‌زند، بلکه گاهی همان شاعری است که از همه خاموش‌تر است.» در کتاب تسوتایوا را همینطور می‌یابیم: کسی که زمانه‌اش را از یاد ‌برده است. در روسیه، او را بهتر می‌فهمیدند. اما مردمان جهان آینده (مثل ما)، او را از مردمان روسیه هم بهتر خواهند فهمید.
با وجود انزوایش، آثاری که در روسیه نوشته‌‌ برای خیل مردم آفریده شده‌اند؛ اما در پاریس، در جامعۀ مهاجران روس اروپانشین، خیل مردم در کار نیست: به جای میدانگاه‌ها و پهنه‌های فراخ روسیه، سالن‌های کوچک دارند؛ به جای شنوندۀ ناشناس بی‌همتایی که در روسیه داشتند، شنوندۀ با نام و نشان دارند، آن‌ هم نام و نشان شاخص. همۀ چیزهای غربت به ادبیات ربط دارند، نه به جریان زندگی. قضیه روشن است: چیزی که در غربت دارند «آن روسیه» است؛ چیزی که در کشورشان هست «همۀ روسیه» است. برای آدم‌های مهاجر هنر معاصر یعنی هنر گذشته. اما از نظر تسوتایوا روسیه (مقصودش روسیه است، نه مراجع حکومتی‌اش) سرزمین انسان‌های پیشروست و هنر پیشرو می‌طلبد. اما جامعۀ مهاجران روس از زمانه عقب مانده‌اند و می‌خواهند هنر هم عقب بماند و همواره به عقب برگردد. 
«در جامعۀ مهاجر، حقوقدان‌ها می‌نویسند، جوانان بیکار می‌نویسند، غیرجوان‌هایی که حرفه‌شان هیچ ربطی به نوشتن ندارد می‌نویسند، تک‌تک آدم‌ها می‌نویسند. وقتی می‌پرسی در جامعۀ مهاجر، «چه کسانی نقد می‌نویسند؟» جوابش این است که «چه کسانی نقد نمی‌نویسند؟»»
از نظر تسوتایوا «نقد یعنی دیدن سیصد سال بعد، دیدن ماورای سرزمین‌های دوردست. منتقد خواننده‌ای است تمام عیار که قلم به دست گرفته است.» و تسوتایوا در هفت جستار آخرین اغواگری زمین همین است. خودش آن چیزی است که می‌گوید: «تناسب استعداد ذاتی و استعداد زبانی» و «شاعری یعنی همین.»
هر آنچه می‌نویسد محصول گوش‌سپردن دقیق است. گویی شعری که اکنون می‌نویسد پیش از این، جایی نوشته شده باشد، موبه‌مو و بی‌کم‌وکاست. او فقط دوباره می‌خواندش. برای این همیشه دغدغه‌ای دارد: درست می‌شنود؟ 
به این کتاب باید گوش سپرد. مارینا گام که برمی‌دارد باد وزیدن می‌گیرد. پیش می‌رود و پیشانی‌اش هوا را می‌شکافد. باد را او به وزش درمی‌آورد. چنان می‌نویسد که گویی در پیشگاه خدا، در پیشگاه حضوری قدسی، ایستاده است. 
همیشه کلمه‌هایند که توان و قوه‌ای در او یافته‌اند و سراغش آمده‌اند.
چه خوش بود اگر تسوتایوا صدسال پیش از خودش می‌زیست؛ روزگاری که رودها آرام در جریان بودند. «اما معاصرت یعنی محکوم زمانۀخود بودن. یعنی محکوم بودن به همراهی با مسیر زمانه. نمی‌توانی از تاریخ بیرون بپری.»
«معاصرت یعنی همه‌زمانی. کدامِ ما حقیقتاً معاصر روزگارمان خواهیم بود؟ فقط آینده به این پرسش پاسخ خواهد داد.» برای او آینده رسیده و می‌گوید که او معاصر است. 
منتشر شده در نشریه‌ی جهان کتاب، مهر-آبان 1403، ش 407

پی‌نوشت: در جهان کتاب ویراستار بخش اول متن را به‌گونه‌ای تغییر داده که انگار تسوتایوا خودش موسیقی‌دان بوده است. اینجا متن صحیح را آوردم.
        

7

زهرا نقوی پسندید.
شما که غریبه نیستید

9