فاطمه خوران🇮🇷🇵🇸

تاریخ عضویت:

آذر 1402

فاطمه خوران🇮🇷🇵🇸

کتابدار
@f.kh

19 دنبال شده

208 دنبال کننده

                در خیابان های غزه آموختم که ارزش انسان به سال های عمرش نیست، بلکه به آن چیزی است که به وطنش می‌بخشد.
وطن تنها داستانی برای گفتن نیست، بلکه واقعیتی است که باید آن را زیست.
_یحیی سنوار_
              

یادداشت‌ها

نمایش همه
        این جلد چند تا تفاوت اساسی با بقیه جلدهای مجموعه جنگ پیرمرد داشت:
۱. داستان ناقص موند. تمام جلدهای قبلی جنگ پیرمرد یه داستان کامل رو تعریف می‌کردن و نیازی به خوندن جلد بعدی نبود ولی داستان تفرقه انسان ناقص موند و تو جلد بعدی (پایان همه چیز) تموم میشه
۲. نویسنده بجای اینکه داستانش رو یکپارچه تعریف کنه یعنی مثلا با یه شخصیت همراه بشه و داستان رو پیرامون اون شخصیت تعریف کنه، پاره پاره (از اینور جهان به اونور جهان پریدن) تعریف کرد و میشه گفت کتاب شخصیت اصلی نداشت (هر چند هری ویلسون رو میشه شخصیت اول در نظر گرفت)
شیوه روایت هم سوم شخص بود و ما مدام با شخصیت های مختلفی آشنا می‌شدیم و تو هر پاره با یکی از اونا همراه می‌شدیم تا بفهمیم چه خبره
اسکالزی البته پاره های داستانش رو به خوبی به هم وصل کرد و اونا رو از لحاظ زمان رویداد پشت سر هم و مرتب تعریف کرد تا سیر داستان رو از دست ندیم
۳. نکته خاص دیگه این کتاب این بود اسکالزی در طول کل کتاب فقط و فقط مقدمه چینی کرد برای جلد بعد (چون جلد بعدی رو هم خوندم میگم) و هرگز در مورد اشخاصی که پشت ماجرا بودن حرفی نزد و خواننده رو با حدس و گمان های خودش تنها گذاشت 
یعنی من و شمای خواننده یک جلد تمام کارمون این میشه که بشینیم حدس بزنیم کی پشت قضیه اس و هرگز هم روایت با این اشخاص همراه نمیشه و فقط خبر کارهاشون رو میشنویم
همین ندونستن درباره اشخاصی که طرف دیگه ماجرا هستن باعث شده همه چی مرموز باشه و من اینو خیلی دوست داشتم
۴. بسیاری از شخصیت ها زن بودن. منظورم از بسیاری یه چیزی تو مایه های سه چهارم شخصیت هاست. از دیپلمات ها بگیرین، تا افسرای نظامی و خلبان ها و معاون ها و دستیارها و... و من اینو دوست نداشتم. بنظرم خیلی افراطی بود و اسکالزی میتونست با ترکیب ۵۰-۵۰ کار رو خیلی طبیعی تر دربیاره 
باقی مسائل مثل بقیه جلدها بود:
طبق معمول باقی جلدها قلم اسکالزی و داستان طنز و جذاب بود. حسین شهرابی هم به روون ترین و خوشخوان ترین شکل ممکن ترجمه کرده بود. اشکالی هم تو ویراستاری یادم نمیاد دیده باشم.

خلاصه بخوام بگم این کتاب رو دوست داشتم، جذاب و هیجان انگیز و مرموز بود و ۵ ستاره بهش میدم. میخواستم بخاطر اون مسئله تعداد بسیار بالای شخصیت های زن ۰.۵ ستاره کم کنم ولی خب ۴.۵ ستاره برای این کتاب کمه پس همون ۵ میدم
      

20

        تابستون بین دوم و سوم دبیرستان [نظام قدیم] بودم که کنت مونت کریستو رو خوندم
اینکه اصلا از اول چطور شد که به این داستان علاقمند شدم دقیق یادم نیست ولی دیدن اقتباس سینمایی که سال ۲۰۰۲ ساخته شده بود باعث شد عزمم رو جزم کنم و برم سراغ کتاب و همین شد آغاز یکی از تجربه های تکرار نشدنی زندگیم
من کلمه به کلمه و بند به بند توی این داستان ذوب شدم، از هر خطی که میخوندم واقعا لذت می‌بردم و بعد از هر بار خوندن بارها با خودم مرورش می‌کردم و نقشه می‌ریختم که چطور مهر برای دوستام تعریفش کنم
دو سال پیش به امید اینکه دوباره اون تجربه برام تکرار بشه از کتابخونه مرکزی گرفتمش و شروع کردم به خوندن ولی زهی خیال باطل
اونقدر عمیق خوندن داستان ده سال پیش باعث شده بود که ۹۵ درصد داستان و صحبت ها و... یادم باشه پس مسلما دیگه اون تجربه برام تکرار نمیشه💔 مگه اینکه حافظه مربوط به خاطرات این کتاب پاک بشه😂
با اینحال درسته تیرم در مورد تکرار اون تجربه به سنگ خورد ولی به شما کاربران عزیز بهخوان میگم کنت مونت کریستو همچنان تو صدر لیست کتاب های مورد علاقه منه و همونطور که تو یادداشت سه جلدی هم گفتم به حق شاهکار الکساندر دومای پدره. تا حالا هیچ کتابی نخوندم که بتونه مثل اون روح و ذهن منو با خودش درگیر کنه و فکر نمی‌کنم از این به بعد هم پیدا بشه 
به قول ثافون اینجور کتاب ها یه بار توی زندگی هر آدمی پیدا میشن و به ندرت پیش میاد که کتاب دیگه ای بتونه تاثیر اونها رو روی فرد داشته باشه

در مورد همین جلد اول هم می‌تونم بگم این بار که خوندمش متوجه شدم نسبت به جلد ۲ و ۳ روند آروم‌تری داره، نه اینکه روند کندی داشته باشه فقط در مقایسه با جلد ۲ و ۳، سرعتش بنظرم پایین تره. با اینکه اتفاقات خیلی مهمی توش رخ میده و اصلا شاکله اصلی داستان تو این جلد شکل می‌گیره ولی هیجان اصلی داستان تازه بعد از این جلد شروع میشه. 
نوع روایت هم سوم شخص و دانای کل محدوده و اکثر مواقع ما همراه ادموند دانتس هستیم و بعضی مواقع هم با شخصیت های دیگه همراه می‌شیم. ترجمه ماه منیر مینوی خوب و روونه و قلم دوما هم طبق معمول دلنشینه. داستان کتاب فوق العاده، درگیرکننده و هیجان انگیزه و محاوره ها واقعا جذابن.

 پ.ن¹: با اینکه این کتاب شدیدا معروفه و کلی اقتباس از روش ساخته شده و اسمش جاهای مختلفی اومده ولی حس میکنم تو ایران به نوعی مهجور مونده. فقط یه نگاه به تعداد یادداشت های بهخوان به خوبی این مسئله رو نشون میده. این برای خود من خیلی ناراحت کننده اس هر چند احتمال میدم این مسئله بخاطر ترجمه های این کتاب باشه. 
پ.ن²: این کتاب به طور کلی سه تا ترجمه داره:
- ترجمه میرزا طاهر اسکندری (نوه عباس میرزا قاجار) که خب نثر قجری داره و در حال حاضر بیشترین ترجمه بازار برای این ترجمه اس بخاطر نشر هرمس. 
- ترجمه ذبیح الله منصوری که حواشی خودشو داره.
- ترجمه ماه منیر مینوی که دیگه تجدید چاپ نشده و تو بازار پیدا نمیشه💔.
از لحاظ روون بودن و صحت ترجمه من ترجمه ماه منیر مینوی رو توصیه می‌کنم. با اینکه تو بازار پیدا نمیشه ولی کتابخانه های عمومی اکثرا دارنش و نسخه الکترونیکش هم موجوده.
پ.ن³: بعد خوندن کتاب از اقتباس سینماییش بدم اومد. هیچ کدوم از اقتباس هایی که ساخته شدن در حد و اندازه کتاب نیستن و تحریف های زیادی دارن و همشون بلا استثنا پایان داستان رو عوض کردن ولی اقتباسی که جدیدا تو سال ۲۰۲۴ ساخته شده نسبت به بقیه بهتره
      

36

27

        داستان کتاب دقیقا همونیه که اسمش میگه: قصه زویی
قصه زویی دقیقا از همون روزی شروع میشه که آخرین مستعمره شروع شد و یکم قبل تر از پایان آخرین مستعمره هم تموم میشه با این تفاوت که این دفعه بجای جان پری، زویی راوی قصه است
با اینکه داستان اوایل تکراری بنظر میاد ولی رفته رفته کلا یه شکل و شمایل دیگه پیدا میکنه طوری که میشه گفت ما بیشتر از اینکه یه داستان داشته باشیم با دو تا روایت، یه چارچوب داریم با دو تا داستان که اتفاقاتشون موازی هم جلو میره
بنابراین جان اسکالزی به خوبی موفق شده یه داستان رو دو بار تعریف کنه و تکراری هم نباشه و هر دوشون هم درست باشن
با وجود تمام این ها آخرین مستعمره و قصه زویی هم سطح هم نیستن، بلکه قصه زویی مکمل آخرین مستعمره است یعنی اگه کسی آخرین مستعمره رو بخونه ولی قصه زویی رو نخونه به جز یه قسمت خاص چیز زیادی از دست نمیده ولی اگه قصه زویی رو بخونه ولی آخرین مستعمره رو نخونه اصل داستان رو از دست میده
حالا چرا اسکالزی اومده قصه زویی رو نوشته اصلا؟
به دو دلیل:
۱. نژاد خاصی تو آخرین مستعمره بود که نقش مهمی تو داستان داشت و یهو نقشش به طور کامل محو شد. البته من مشکلی با این قضیه نداشتم ولی ظاهرا خوانندگان خارجی و طرفداران جان اسکالزی مشکل داشتن
۲. زویی تو آخرین مستعمره یه کار خیلی مهم انجام داد ولی چون راوی جان پری بود هیچ چیزی از جزئیات ماجرا گفته نشد و زویی هم برای جان تعریف نکرد که چطوری اون کار رو انجام داده. این در نظر خوانندگان از جمله خودم یه نقطه ضعف محسوب می‌شد هر چند من می‌دونستم کتابی به اسم قصه زویی هست و قراره اون ماجرا رو بخونم و بفهمم ولی خب خوانندگان زبان اصلی اون موقع همچین آپشنی نداشتن پس سیل نامه ها و ایمیل ها به طرف اسکالزی روان شده که قصه‌تو درست بگو و از امداد غیبی استفاده نکن.

من به این کتاب ۵ میدم درسته مکمل بود ولی در جایگاه خودش خیلی خوب بود. قلم اسکالزی همچنان روون، جذاب و بامزه بود. شخصیت پردازی هاش حتی بیشتر از قبل به دلم نشست. ترجمه هم همونطور که این چند وقت ترجمه آقای شهرابی رو شناختم و انتظار داشتم عالی بود و ویراستاری برخلاف آخرین مستعمره خیلی خوب انجام شده بود. 
پ.ن: واقعا حیفه که نشر تندیس دیگه این مجموعه تجدید چاپ نکرده و از اون بدتر اینه که این مجموعه تقریبا ناشناخته است💔
اگه علمی-تخیلی دوست دارین بخونینش، اگه دوست ندارین بازم بخونین قول میدم پشیمون نمی‌شین


      

7

        صدمین یادداشت من تو بهخوان
تو جلد سوم از مجموعه جنگ پیرمرد دوباره برمی‌گردیم پیش جان پری و روایت اول شخصش ولی این دفعه دیگه روایت حالت خاطرات یه بابابزرگ رو نداره بلکه جان پری برای ما تعریف می‌کنه که همراه با همسرش، جین ساگان و دخترخونده‌شون، زویی وارد چه ماجرای خطرناکی شدن
مشخصا داستان تو یه نقطه عطف خیلی جالب از یه داستان صرفا خانوادگی آروم تبدیل به یه داستان پرماجرا و  جذاب میشه و خواننده بعد از این نقطه مدام به این فکر می‌کنه که قراره هر فصل چه اتفاقی بیفته و شخصیت های کتاب با مشکلاتشون چطور دست و پنجه نرم می‌کنن 
درست مثل دو جلد اول داستان هیجان نرم و ملایمی داره و نه خیلی بالا میره نه خیلی پایین میاد و من به شخصه این ویژگی قلم جان اسکالزی رو خیلی دوست دارم
از ویژگی های خوب دیگه‌ی قلم اسکالزی داستان پخته، شخصیت پردازی‌های دلنشین، توصیفات به اندازه و محاوره های بامزه اس
ویژگی مثبت دیگه داستان های اسکالزی اینه که اسکالزی اهمیت زیادی به روابط خانوادگی میده مثلا اگه بچه ای این وسط یتیم بشه بجای اینکه با دوستان هم سن و سالش گروه بشه و داستان رو جلو ببرن، اسکالزی یه خانواده لایق پیدا میکنه و تربیت و زندگی بچه رو به اونا می‌سپره
خوشبختانه این جلد برخلاف جلدهای قبلی توضیحات پیچیده علمی به خصوص تو حوزه فیزیک نداشت و از صحبت های جنسی (به جز اول داستان) خبری نبود ولی متاسفانه یه تیکه مشکوک به همجنسبازی داشت🤦‍♀️
در نهایت داستان این جلد از نظر من بین سه جلد اول جنگ پیرمرد از همه بهتر بود
این مجموعه رو به تمام کسایی که ژانر علمی-تخیلی رو دوست دارن توصیه میکنم و باز میگم این مجموعه جون میده برای فیلم ساختن

پ.ن¹: کتاب ترجمه خیلی خوبی داشت ولی ویراستاری افتضاح بود. پر از غلط املایی، نگارشی و هکسره.
پ.ن²: تمام طول داستان فقط جان پری راوی ماجراست و ما هر چی که میخونیم فقط چیزهایی هست که جان پری برای ما تعریف می‌کنه؛ همین باعث شده جان اسکالزی بتونه تو جلد چهارم دوباره همین داستان رو این بار از زبون زویی روایت کنه که در نوع خودش جالبه
      

23

        کتاب چهار بخش داره:
۱. یه مقاله در مورد سیاره اسکادریل؛ سیاره ای که داستان مه زاد توش اتفاق میفته. 
۲. داستان اصلی یعنی تاریخ پنهان.
۳. یه داستان کوتاه در مورد کلسیر که بین فرار کلسیر از هاتسین و برگشتن کلسیر به لوتادل اتفاق میفته.
۴. یه داستان کوتاه که تو زمان عصر دوم مه زاد اتفاق میفته.

بخش اول و دوم برای من خیلی جذاب بود ولی از بخش سوم و چهارم اصلا خوشم نیومد و به همین هم ۱.۵ ستاره کم کردم 
تاریخ پنهان به تنهایی داستان جذاب و جالبی بود و ازش لذت بردم. با اینکه نسبتا کوتاه بود ولی چیزی کم و کسر نداشت. با خوندن تاریخ پنهان دلیل بعضی از اتفاقات چاه معراج و قهرمان دوران برام روشن شد. یه سری سوال هم بعد از خوندنش برام به وجود اومد ولی با چیزی که از سندرسون سراغ دارم حتما جوابشون رو تو جلدهای ۲ به بعد عصر دوم مه زاد میده
سندرسون بازم نشون داد که تا چه حد خلاقه و میتونه توی هر داستان چیز جدیدی رو رو کنه

اگه بخوام در مورد ترتیب خوندن بگم بنظرم سه بخش اول کتاب رو بعد از سه گانه اول بخونین و بخش چهارم رو بعد از آلیاژ قانون
مخصوصا اگه از سرنوشت کلسیر تو سه گانه اول راضی نیستین و حس می کنین سندرسون در حق کلسیر و میزان نقش داشتنش تو مه زاد بی انصافی کرده حتما حتما تاریخ پنهان رو بخونید 

و اما برسیم به مشکل اصلیم با کتاب یعنی ترجمه 
ترجمه کتاب خوب و روون بود متنها من ازش راضی نبودم. مترجم این کتاب با ۴ جلد منتشر شده مه زاد متفاوت بود و با اینکه هم این کتاب و هم ۴ جلد مه زاد توسط آذرباد چاپ شدن ولی اسامی تغییر کرده بودن و این شدیدا رومخ بود
شاید بگین خب اسمه دیگه عادت می‌کنی ولی نه! بعد از خوندن بالای ۲۵۰۰ ص داستان با یه سری اسامی مشخص، پذیرفتن اسامی جدید سخته و من نمی‌فهمم اصلا چه لزومی داشته که حتما تغییر کنن و تغییر چه تاثیر مثبتی ایجاد کرده؟

پ.ن¹: اسامی تغییر یافته:
هام 👈 هم
فروشیمی 👈 فروکمی
همالورژی 👈 هیمالورژی
فروشیمیست 👈 فروکمیست
دموکس 👈 دمو
لستی بورنز 👈 لستیبورن
بلدری 👈 بلدر
هاتسین 👈 هتسین
واین 👈 وین (یکی از شخصیت های آلیاژ قانون)
پ.ن²: من از همین الان عزای ۳ جلد بعدی عصر دوم مه زاد رو گرفتم چون قراره اسامی اونا هم تغییر کنه
      

25

        خلاصه داستان: شخصیت اصلی کتاب و چهار نفر دیگه وقتی ۱۲-۱۳ سالشون بود طبق یه پیشگویی برای مبارزه با دشمن جدید و خطرناکی که زمین رو تهدید می‌کرد (سیاهی) انتخاب شده بودند و حدود ۱۰ سال پیش موفق شدن اونو شکست بدن و به قهرمانان زمین تبدیل بشن و حالا نویسنده برای ما روایت میکرد که زندگی این ۵ نفر ۱۰ سال بعد از پیروزی به چه شکلی هست هر چند فقط به همین ختم نشد و ماجرای جدیدی برای این قهرمانان شروع شد

کتاب داستان و ایده واقعا جالبی داشت و نویسنده چارچوب داستانش رو خیلی خوب چیده بود. جذاب و معماگونه بود، به اندازه کافی کشش داشت و تعلیق های کتاب هم کارشون رو به خوبی انجام میدادن
شخصیت پردازی کتاب رو واقعا دوست داشتم 
حداقل در مورد شخصیت اصلی و شخصیت های مهم به جز سیاهی به اندازه کافی کار شده بود و خواننده میتونست با عمق شخصیت این افراد آشنا بشه 
شیوه روایت هم به صورت سوم شخص مفرد بود، با این حال راوی فقط شخصیت اصلی رو همراهی میکرد و سراغ شخصیت های دیگه نمی‌رفت و اگه قرار بود چیز اضافه تری به مخاطب ارائه کنه تو قالب مقاله و نامه و گزارش ارائه می کرد و به همین علت اطلاعاتی که از سیاهی ارائه شد نسبتا کم بود 
سیر داستان و سرعتش هم خوب بود و من هیچوقت به این فکر نیفتادم که فلان اتفاق کتاب کاش طور دیگه ای بود یا اضافی و بی‌خود بود
با وجود تمام این حسن ها بنظرم کتاب یه نقطه ضعف داشت، شایدم من بعد از خوندن کتاب های سندرسون دچار سختگیری شده باشم. نمیدونم:
نویسنده روایت داستان رو خیلی خوب و با حوصله شروع کرده بود و به همین منوال هم تا دو سوم کتاب پیش رفت ولی تو یک سوم آخر که دقیقا وقتی بود که معماها حل میشد و به سوالات جواب داده میشد عجله کرد و نتونست به خوبی داستان رو روایت کنه و به من مخاطب منتقل کنه. حتی چند تا سوال بی جواب هم برام پیش اومد. این مسئله حتی روی توصیفات هم اثر گذاشته بود و توصیفات از اون میزانی که باید کمتر بود
نویسنده اینجا برای من شبیه دانش آموز یا دانشجویی بود که تو المپیاد مدال طلا گرفته بود ولی نمی‌تونست دانش خودش رو به بهترین شکل به دیگران تدریس و منتقل کنه
شاید اگه کتاب بجای ۴۲۲ ص، ۵۰۰ ص بود خیلی بهتر میشد 
دلیل اینکه به این ۴ ستاره دادم هم دقیقا همین بود 
نه اینکه این کتاب، کتاب خوبی نبوده باشه بلکه به این دلیل که میتونست بهتر باشه و بهتر روایت بشه

پ.ن: ترجمه خوب بود ولی چند جا احتیاج به ویراستاری داشت. مخصوصا اینکه چند صفحه از کتاب جا انداخته شده بود و چاپ نشده بود (از وسط ص ۲۴۸)
      

17

        داستان جلد سوم مجموعه دژ سرخ از ۸ فصل (واحد شمارش سال تو کتاب بر اساس فصله) بعد از داستان جلد اول شروع میشه 
زمانی که ماتیاس و کورن فلاور همراه پسر شیطون و خرابکارشون ماتیمیو و دوستانشون به خوبی و خوشی دارن تو دژ سرخ زندگی می‌کنن ولی یهو سر و کله یه دشمن قدیمی پیدا می‌شه و همه چیز  تغییر می‌‌کنه 
حرفام در مورد جلد دوم برای این جلد هم صدق می‌کنه 
قلم نویسنده از جلد اول خیلی خیلی بهتره، کنجکاوی خواننده تو نطفه خفه نمی‌شه، شخصیت پردازی ها بهتر شدن، کتاب پر از پیام های مربوط به دوستی، تلاش و پشتکار و همدلیه و کلی ماجرای پرفراز و نشیب اتفاق میفته 
داستان تو سه بخش مجزا ولی موازی روایت میشه
هر چند نمی‌تونم بگم برای من هیجان انگیز بود، به هر حال سن من به این کتاب نمیخوره ولی مطمئنم برای مخاطب خاص خودش (کودکان و نوجوانان) جذاب خواهد بود
از ترجمه هم مثل جلدهای قبلی کاملا راضی بودم 

پ.ن: این جلد به سوال من در مورد اینکه مارتین دلاور چطور از وجود ماتیاس خبر داشت جوابی نداد ولی به سوالم در مورد اینکه چرا نویسنده انقدر عاشق کشف و شهود و خواب های صادقه اس جواب داد و فهمیدم مارتین دلاور به عنوان یکی از بنیانگذاران دژ سرخ و اولین جنگجوی قهرمان دژ الان دیگه برای اهالی دژ تبدیل به قدیس شده و روحش از دژ محافظت می‌کنه و هر جا اهالی کمک لازم داشته باشن بهشون کمک میکنه 
      

14

        قبل از خوندن این کتاب عمرا فکرشو نمی‌کردم که سندرسون در ادامه سه گانه عصر اول یه داستان گانگستری نوشته باشه ولی هیچ چیز از سندرسون بعید نیست
شوک اول تو همون سرآغاز کتاب وارد شد جایی که برای اولین بار از خلاقیت سندرسون ناراحت شدم
سندرسون بالاخره موفق شد حس غم رو بهم منتقل کنه (تا قبل از این فقط حس ترس و وحشت رو انقدر خوب ازش دریافت کرده بودم)
بعد داستان معمولی شد و صرفا با دردسرها و کلافگی یه آدم پولدار ناراضی طرف بودیم ولی از ص ۱۰۰ به بعد بخصوص بعد از جمله‌ی "اوه... رفیق اشتباه خیلی بدی کردی. یه اشتباه خیلی خیلی بد." داستان آنچنان جذاب و هیجان انگیز شد که اگه بدنم اجازه می‌داد یه نفس تا آخر می‌خوندم. لحظه به لحظه کتاب رو بعد از اون قورت دادم!
سندرسون تو این کتاب هم نشون داد که بعد از گذشت سه جلد قطور هنوزم می‌تونه دنیاسازیش رو گسترده تر کنه و چیزهای جدیدی رو کنه
فضا هم به قدری وسترن طور و پر از تیراندازی، بزن بزن، انفجار و دینامیت بود که رافرز رو غرب وحشی و الندل رو بوستون می‌دیدم 
جالب ترین قسمت کتاب هم برای من صحبت ها و اعتقادات شخصیت های کتاب در مورد شخصیت های سه گانه اول بود که بعد از گذشت ۳۰۰ سال تبدیل به افسانه و اسطوره مردم شدن 
سندرسون تو این جلد هم دین رو از ارکان اصلی قرار داده بود و ادیان مختلفی رو تو کتاب توصیف و معرفی کرد
و اما پایان
پایان این کتاب پایان نبود رسما آغاز بود
یه ماجرا تموم شد ولی صد تا دیگه شروع شد 
و الان من موندم و جلد دومی که ترجمه اش هنوز چاپ و منتشر نشده💔
ترجمه هم به شدت روون و خوشخوان بود

خلاصه که با خوندن قهرمان دوران فکر نکنین مه زاد تموم شده و نیازی به خوندن آلیاژ قانون ندارین، وگرنه یه داستان هیجان انگیز رو از دست می‌دین

پ.ن: دو تا روزنامه تو کتاب بود که ترجمه نشده بودن. حیف!
پ.ن²: یه چیزی رو یادم رفته بگم. باورم نمیشه!🤦‍♀️ این کتاب یه امتیاز ویژه داشت و اون طنز بود 
انگار سندرسون هر چی قوه برای طنز داشت تو این کتاب خالی کرده بود و از این نظر واقعا عالی بود
      

26

        کتاب های فانتزی کلا به این معروفن که نویسنده یه دنیای جدید خلق می‌کنه و داستانش رو تو اون دنیا می‌گنجونه پس این دنیاسازی در واقع یه جورایی تزئین کاره! یه سیستم جادویی هم می‌چینه تا تزیینات تکمیل بشه ولی چی میشه اگه نویسنده تصمیم بگیره دنیایی که ساخته و سیستم جادویی که ابداع کرده رو بخشی از داستانش بکنه؟
خب سه گانه اول مه زاد خلق میشه🤌
شروع این جلد درست به اندازه پایان جلد قبلی شوکه کننده بود
فکر می‌کردم سندرسون دیگه هر چیزی که از دنیاسازیش می‌خواست بگه رو تو همون جلد دو گفته ولی زهی خیال باطل
سندرسون نشون داد که خلاقیتش ته نداره و همیشه چیز جدیدی داره که رو بکنه
روند این جلد هم مثل جلد دو نسبتا تند ولی عالی بود 
حوادث زیادی پشت سر هم اتفاق می افتاد، هیجان از سر و روی داستان می‌ریخت و تعلیق ها واقعا جذاب بودن
شوک بزرگ کتاب اواسط اتفاق افتاد و رکب سختی از سندرسون خوردم
ولی تیر خلاص پایان داستان بود
پایان داستان واقعا حرفه ای نوشته شده بود با اینکه تلخ بود ولی قشنگ بود
تقریبا هر چیزی که از اول مجموعه ذره ذره گفته شده و شاید اون موقع برای ما یه سری اطلاعات بی اهمیت جلوه می‌کرد پایان کتاب معنی پیدا کرد و نشون داد که مهم بودن
به عبارتی سندرسون حقیقت رو تیکه تیکه کرده بود و از جلد اول تو قسمت های مختلف پخش کرده بود و در نهایت تو جلد سه همه اونا رو جمع و به هم وصل کرد و یه داستان یکپارچه ازش ساخت
حالا بعد از خوندن این مجموعه منم به جمع دوستداران سندرسون ملحق شدم و خوشحالم که باهاش آشنا شدم
ترجمه هم خوب و روون بود و یه خدا قوت هم خدمت مترجم عزیز عرض میکنم 

پ.ن¹: جاهای مختلفی دیدم که نسبت به مسئله دین تو مه زاد انتقاد می‌شه. خب منم به این عزیزان تا حدودی حق می‌دم. مسائل دینی که توی مه زاد مطرح شد از نظر اسلام شرک محسوب می‌شه شایدم کفر. نمیدونم دقیقا کدوم یکی رو میشه گفت. ولی خب به هر حال سندرسون مسلمان نیست و مسیحیه و این چیزایی که تو کتاب اومده با مسیحیت می‌خونه. پس نمیشه خرده ای گرفت. جدای از اون این نظرات فقط نیمه خالی لیوان رو می‌بینن و اونم تاثیر منفی ناخودآگاه این عقایده ولی این چیزا بنظر من تاثیر مثبتی هم دارن و اونم اینه که به ما امکان مقایسه بین عقاید رو می‌دن. مقایسه بین عقاید اتفاقا از جهت محکم کردن عقیده خیلی هم مفیدن و ارزش واقعی عقیده آدم رو بهش نشون می‌دن.
پ.ن²: سندرسون یه طوری آدم میکشه انگار گوسفند کشته! لامصب یکم با احساس تر بکش!
پ.ن³: سندرسون عزیز آیا این مارش بدبخت حتی به اندازه یکی دو کلمه ارزش نداشت که تو براش پایان بنویسی؟ هیچی راجع به آخر و عاقبت مارش  تو این کتاب نبود😐
پ.ن⁴: با وجود تمام حسن ها و داستان پردازی زیبا ولی یه مسئله تو کتاب رو مخم رفت و بنظرم مصنوعی اومد. ‼️از این به بعد اسپویل داره‼️ سیزد کل این جلد نسبت به دین دار بودن دچار شک بود و بعد تهش که به این نتیجه رسید که هیچ کدوم از ادیانی که بلد بود درست و کامل نیستن خیلی آبکی گفت عیبی نداره من به هر حال دوست دارم با ایمان باشم پس ایمان میارم
متاسفانه اینم با مسیحیت می‌خونه چون تو مسیحیت اول ایمانه بعد معرفت ولی بازم تو کت من نمی‌ره این قضیه
      

30

        نظرات در مورد بنیاد آسیموف کلا دو دسته اس:
۱. کسایی که این مجموعه رو دوست ندارن و حوصله سربر میدوننش
۲. کسایی که عاشقشن و شیفته و مریدش شدن
خوشبختانه من جز دسته دومم البته نه اینکه شیفته شده باشم ولی واقعا خوشم اومد ازش
داستان بنیاد واقعا خاص بود چون شخصیت ها با خلاقیتی مثال زدنی مشکلاتی در حد تسخیر یه سیاره رو حل و فصل می‌کردن بدون اینکه جنگی اتفاق بیفته
من هر بار منتظر یه اتفاق خیلی ضربتی و خشن بودم ولی هر بار آسیموف نشون میداد که راه های خیلی بهتری وجود داره
آسیموف تو خلق شخصیت های باهوش و متهور خیلی ماهر بوده هر چند شخصیت ها همه از دم مرد بودن و نقش زنان تقریبا صفر بود
با اینکه به راه حل های خلاقانه آسیموف عادت کرده بودم ولی یکم انتظار هیجان حداقل تو آخر این ماجرا رو داشتم ولی خب مثل اینکه آسیموف تصمیم گرفته بوده بحران های بنیاد به آروم ترین و بی زد و خوردترین شکل ممکن حل و فصل کنه

پ.ن¹: آسیموف این داستان با این عظمت رو فقط بخاطر اینکه ناشرش رو که برای داستان جدید خفتش کرده بوده از سرش باز کنه طرح کرده یعنی داشته می‌رفته دفتر ناشر و هیچ داستانی آماده نکرده بوده که یهو میگه خب یه امپراطوری میسازم با کلی کهکشان و میگم قراره نابود شه تمام😂
پ.ن²: هنوزم برام سواله روانشناسی چه ربطی به مسائل بحران اول داشت؟ چطور یه روانشناس میتونست نقشه اینا رو بفهمه و خراب کنه؟
      

20

        دشمن عزیز داستان دختر سرخوش و خوشگذران و پولداریه که به مرور به شخصی کارآمد و مدیر و پخته و مفید برای جامعه تبدیل میشه 
دختری که بار مسئولیت زندگی و آینده ۱۰۰ و خرده ای جوجه‌ی یتیم روی دوشش افتاده و با اینکه از قبول این مسئولیت ناراضیه و حس می‌کنه توسط دوست عزیزش و شوهر دوست عزیزش گول خورده ولی بخاطر صفت بسیار گرانقدر مسئولیت پذیریش تمام تلاش و همتش رو سر این میذاره که تا وقتی مدیر جدیدی برای نوانخانه پیدا بشه این مسئولیت مهم ولو موقتی رو به درستی انجام بده، به عبارتی ناراضی بودنش از پذیرفتن این مسئولیت باعث نمیشه کم کاری کنه و نوانخانه رو ول کنه به امان خدا
این کتاب علاوه بر اینکه شیرین و دلنشین بود برای شخص من شدیدا آموزنده بود
من چیزای زیادی از سالی مک براید مو نارنجی عزیز یاد گرفتم و از این بابت قدردان جین وبستر هستم 

پ.ن¹: خیلی از دوستان گفتن که بابا لنگ دراز جذاب تره
خب منم قبول دارم ولی دشمن عزیز بنظرم کتاب مفیدتری بود
پ.ن²: یه اشکالی کتاب داشت که نمی‌دونم ناشی از ترجمه بود یا واقعا مولف اینطور نوشته ولی یهو وسط داستان معلوم شد جودی بچه داره در حالی که هیچ نوع زمینه ای براش چیده نشده بود
پ.ن³: برخلاف انیمه تو کتاب این سالیه که موهاش نارنجیه نه جودی
      

44

        این جلد به مراتب بهتر از جلد اول بود 
من جلد اول رو به سختی و کندی خوندم. با اینکه بخاطر فضای داستان دلم نمی‌خواست کتاب رو ول کنم ولی روند کند کتاب اذیتم می‌کرد، خیلی جاها برام کسل کننده بود و خیلی زود از خوندنش خسته می شدم
ولی این جلد اصلا همچین ایرادی نداشت. روند کتاب عالی بود و هیچ جایی از داستان کسل کننده نبود. تعلیق های پایان هر فصل شدیدا جذاب بود و دلم می‌خواست مدام بخونم و برم جلو.
شخصیت پردازی ها خیلی بهتر شده بودن و اضافه گویی به شدت کم بود. داستان از همون اول درگیرکننده بود و این ویژگی تا آخر داستان حفظ شد طوری که دغدغه شخصیت ها دغدغه منم شده بود
آخر داستان شوکه کننده بود😶‍🌫️ از دیشب که تمومش کردم فکر اینکه شخصیتا قراره چه خاکی به سرشون بریزن تمام ذهنمو پر کرده بخاطر همین برای شروع جلد سوم استرس دارم

وقتی جلد یک رو میخوندم و حتی بعد از تموم کردنش برام سوال بود که چرا انقدر از سندرسون تعریف میکنن؟ با توجه به جلد اول سندرسون برام یه نویسنده کاملا معمولی و تا حدی ضعیف بود ولی این جلد نظرمو کامل عوض کرد. حتی چند جایی از داستان سندرسون رو بخاطر خلاقیتش تحسین کردم. در کل قلم سندرسون تو این جلد پیشرفت چشمگیری کرده بود.

ترجمه هم خوب و روون بود ولی یکم احتیاج به ویراستاری داشت.
      

35

ویدئو در بهخوان
        احتمالا عجیب ترین تجربه من با کتاب ها مربوط به خوندن سیلماریلیونه
از اولین روزی که تو دستم گرفتمش تا زمانی که تمومش کنم ۱۰۷۴ روز طول کشید 
این وسط دو بار ولش کردم. بار اول بخاطر این بود که امیکرون گرفتم و بار دوم بخاطر بی حوصلگی و سختی متن کتاب.
سیلماریلیون واقعا متن ادبی و سخت خوانی داره. مثل این میمونه که یکی ادیبان قدیم ما کتاب تاریخ نوشته باشه. 
اما☝️
این مسئله هیچ چیز از ارزش های این کتاب عزیز کم نمی‌کنه🤌
سیلماریلیون قطعا یکی بهترین و پربارترین کتاب هایی هست توی عمرم خوندم. کتابی که میتونه آدم رو به فکر فرو ببره. سختی متنش هم هر چقدر جلوتر می‌ریم کمتر میشه و شیرینی و دلپذیری جایگزین سختی میشه.
سیلماریلیون یه کتاب تاریخه. تاریخی که از اول خلقت شروع میشه و سرنوشت دوره اول و دوم دنیای تالکین رو برامون روایت می‌کنه. این کتاب نشون میده دنیایی که تالکین ساخته چقدر بزرگ و وسیعه. دنیای تالکین یه دنیای تک خداییه و قطعا تالکین برای نوشتن این کتاب از کتب مقدس الهام گرفته مثلا شخصیت ملکور از شیطان الهام گرفته شده، هر چند حضور مادی تری داره. ولی بنظرم بهترین نمونه این مورد سقوط نومه نوره که شبیه یه عذاب الهی برای قومیه که علارغم تمام توجهات خاص خداوند و وفور نعمت سرکش و یاغی میشه و فکر می‌کنه برای خودش چیز خاصیه.....
 
داستان های سیلماریلیون واقعا جذاب و در عین حال تلخن. دفعه آخر که خوندن کتاب رو شروع کردم به قدری توی این داستان ها غرق می‌شدم که با فکر سیلماریلیون می‌خوابیدم و با فکر سیلماریلیون از خواب بیدار می‌شدم.
علی رغم اینکه کتاب پر از داستان های مختلف (ولی به هم پیوسته) هست و مسلما تالکین وقت نداشته روی شخصیت پردازی ها خیلی کار کنه ولی بازم کار رو خیلی خوب درآورده و هر شخصیت مهمی قادره آدم رو تا یه مدت درگیر خودش بکنه 
من از بین شخصیت ها بیشتر از همه از فین رود (برادر بزرگ گالادریل) خوشم اومد و اگه ملکور و سائورون رو نادیده بگیریم از فئانور (همونی که اول فیلمه) بیشتر از همه بدم اومد
‼️این تیکه اسپویل داره‼️ (این بزرگوار علی رغم وجود اونهمه استعداد و توانایی چه وقتی زنده بود و چه بعد از مرگش الف ها رو تا مرز نابودی برد و خون الف های خیلی زیادی به گردنشه)

خلاصه که خوندن سیلماریلیون سخته ولی ارزشش رو داره 

پ.ن: یکی از مواردی که کتاب باعث شد بهش فکر کنم نعمت وجود پیامبرا تو دنیای خودمون بود. این نقش تو کتاب تا حدودی به والار و والیر واگذار شده بود ولی اونا به هیچ وجه نتونستن در قالب پیامبرا ظاهر بشن. از ویژگی های اصلی هر پیامبری سماجت و سختکوشی و پشتکار تو راه هدایت انسان ها هست ولی والار هر بار که قوم سرکشی ظاهر می‌شد، چه انسان، چه الف، فقط یه هشدار می‌داد و بعد اون قوم رو یا نفرین می‌کرد یا به حال خودش رها می‌کرد و به دیوارهای مستحکم و امن والینور برمی‌گشت 
این واقعا برای من اعصاب خرد کن بود بخصوص تو داستان سقوط نومه نور 
پ.ن²: یه موردی تو کتاب شدیدا رو مخ من رفت و اون تاکید وحشتناک شدید تالکین به خوب بودن غرب و بد بودن شرق بود. تا قبل از اینکه سیلماریلیون رو کامل بخونم اینو شنیده بودم ولی اونموقع نظرم این بود که به هر حال تالکین اهل غربه و طبیعیه طرف خودشو خوب بدونه و خوب جلوه بده ولی موقع خوندن سیلماریلیون به این نتیجه رسیدم که تالکین واقعا زیاده روی کرده تا حدی که بنظرم نژادپرستانه اومد 
تالکین تا این حد پیش رفته بود که منشا هر چیز بدی رو مطلقا شرق معرفی  کرده بود حتی طاعونی که مردم غرب سرزمین میانه گرفتن🫤
      

33

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

بریده‌های کتاب

نمایش همه

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.