فاطمه خوران🇮🇷🇵🇸

فاطمه خوران🇮🇷🇵🇸

کتابدار
@f.kh

18 دنبال شده

156 دنبال کننده

            در خیابان های غزه آموختم که ارزش انسان به سال های عمرش نیست، بلکه به آن چیزی است که به وطنش می‌بخشد.
وطن تنها داستانی برای گفتن نیست، بلکه واقعیتی است که باید آن را زیست.
_یحیی سنوار_
          
پیشنهاد کاربر برای شما
گزارش سالانه بهخوان

یادداشت‌ها

نمایش همه
        قبل از خوندن این کتاب عمرا فکرشو نمی‌کردم که سندرسون در ادامه سه گانه عصر اول یه داستان گانگستری نوشته باشه ولی هیچ چیز از سندرسون بعید نیست
شوک اول تو همون سرآغاز کتاب وارد شد جایی که برای اولین بار از خلاقیت سندرسون ناراحت شدم
سندرسون بالاخره موفق شد حس غم رو بهم منتقل کنه (تا قبل از این فقط حس ترس و وحشت رو انقدر خوب ازش دریافت کرده بودم)
بعد داستان معمولی شد و صرفا با دردسرها و کلافگی یه آدم پولدار ناراضی طرف بودیم ولی از ص ۱۰۰ به بعد بخصوص بعد از جمله‌ی "اوه... رفیق اشتباه خیلی بدی کردی. یه اشتباه خیلی خیلی بد." داستان آنچنان جذاب و هیجان انگیز شد که اگه بدنم اجازه می‌داد یه نفس تا آخر می‌خوندم. لحظه به لحظه کتاب رو بعد از اون قورت دادم!
سندرسون تو این کتاب هم نشون داد که بعد از گذشت سه جلد قطور هنوزم می‌تونه دنیاسازیش رو گسترده تر کنه و چیزهای جدیدی رو کنه
فضا هم به قدری وسترن طور و پر از تیراندازی، بزن بزن، انفجار و دینامیت بود که رافرز رو غرب وحشی و الندل رو بوستون می‌دیدم 
جالب ترین قسمت کتاب هم برای من صحبت ها و اعتقادات شخصیت های کتاب در مورد شخصیت های سه گانه اول بود که بعد از گذشت ۳۰۰ سال تبدیل به افسانه و اسطوره مردم شدن 
سندرسون تو این جلد هم دین رو از ارکان اصلی قرار داده بود و ادیان مختلفی رو تو کتاب توصیف و معرفی کرد
و اما پایان
پایان این کتاب پایان نبود رسما آغاز بود
یه ماجرا تموم شد ولی صد تا دیگه شروع شد 
و الان من موندم و جلد دومی که ترجمه اش هنوز چاپ و منتشر نشده💔
ترجمه هم به شدت روون و خوشخوان بود

خلاصه که با خوندن قهرمان دوران فکر نکنین مه زاد تموم شده و نیازی به خوندن آلیاژ قانون ندارین، وگرنه یه داستان هیجان انگیز رو از دست می‌دین

پ.ن: دو تا روزنامه تو کتاب بود که ترجمه نشده بودن. حیف!
پ.ن²: یه چیزی رو یادم رفته بگم. باورم نمیشه!🤦‍♀️ این کتاب یه امتیاز ویژه داشت و اون طنز بود 
انگار سندرسون هر چی قوه برای طنز داشت تو این کتاب خالی کرده بود و از این نظر واقعا عالی بود
      

17

        کتاب های فانتزی کلا به این معروفن که نویسنده یه دنیای جدید خلق می‌کنه و داستانش رو تو اون دنیا می‌گنجونه پس این دنیاسازی در واقع یه جورایی تزئین کاره! یه سیستم جادویی هم می‌چینه تا تزیینات تکمیل بشه ولی چی میشه اگه نویسنده تصمیم بگیره دنیایی که ساخته و سیستم جادویی که ابداع کرده رو بخشی از داستانش بکنه؟
خب سه گانه اول مه زاد خلق میشه🤌
شروع این جلد درست به اندازه پایان جلد قبلی شوکه کننده بود
فکر می‌کردم سندرسون دیگه هر چیزی که از دنیاسازیش می‌خواست بگه رو تو همون جلد دو گفته ولی زهی خیال باطل
سندرسون نشون داد که خلاقیتش ته نداره و همیشه چیز جدیدی داره که رو بکنه
روند این جلد هم مثل جلد دو نسبتا تند ولی عالی بود 
حوادث زیادی پشت سر هم اتفاق می افتاد، هیجان از سر و روی داستان می‌ریخت و تعلیق ها واقعا جذاب بودن
شوک بزرگ کتاب اواسط اتفاق افتاد و رکب سختی از سندرسون خوردم
ولی تیر خلاص پایان داستان بود
پایان داستان واقعا حرفه ای نوشته شده بود با اینکه تلخ بود ولی قشنگ بود
تقریبا هر چیزی که از اول مجموعه ذره ذره گفته شده و شاید اون موقع برای ما یه سری اطلاعات بی اهمیت جلوه می‌کرد پایان کتاب معنی پیدا کرد و نشون داد که مهم بودن
به عبارتی سندرسون حقیقت رو تیکه تیکه کرده بود و از جلد اول تو قسمت های مختلف پخش کرده بود و در نهایت تو جلد سه همه اونا رو جمع و به هم وصل کرد و یه داستان یکپارچه ازش ساخت
حالا بعد از خوندن این مجموعه منم به جمع دوستداران سندرسون ملحق شدم و خوشحالم که باهاش آشنا شدم
ترجمه هم خوب و روون بود و یه خدا قوت هم خدمت مترجم عزیز عرض میکنم 

پ.ن¹: جاهای مختلفی دیدم که نسبت به مسئله دین تو مه زاد انتقاد می‌شه. خب منم به این عزیزان تا حدودی حق می‌دم. مسائل دینی که توی مه زاد مطرح شد از نظر اسلام شرک محسوب می‌شه شایدم کفر. نمیدونم دقیقا کدوم یکی رو میشه گفت. ولی خب به هر حال سندرسون مسلمان نیست و مسیحیه و این چیزایی که تو کتاب اومده با مسیحیت می‌خونه. پس نمیشه خرده ای گرفت. جدای از اون این نظرات فقط نیمه خالی لیوان رو می‌بینن و اونم تاثیر منفی ناخودآگاه این عقایده ولی این چیزا بنظر من تاثیر مثبتی هم دارن و اونم اینه که به ما امکان مقایسه بین عقاید رو می‌دن. مقایسه بین عقاید اتفاقا از جهت محکم کردن عقیده خیلی هم مفیدن و ارزش واقعی عقیده آدم رو بهش نشون می‌دن.
پ.ن²: سندرسون یه طوری آدم میکشه انگار گوسفند کشته! لامصب یکم با احساس تر بکش!
پ.ن³: سندرسون عزیز آیا این مارش بدبخت حتی به اندازه یکی دو کلمه ارزش نداشت که تو براش پایان بنویسی؟ هیچی راجع به آخر و عاقبت مارش  تو این کتاب نبود😐
پ.ن⁴: با وجود تمام حسن ها و داستان پردازی زیبا ولی یه مسئله تو کتاب رو مخم رفت و بنظرم مصنوعی اومد. ‼️از این به بعد اسپویل داره‼️ سیزد کل این جلد نسبت به دین دار بودن دچار شک بود و بعد تهش که به این نتیجه رسید که هیچ کدوم از ادیانی که بلد بود درست و کامل نیستن خیلی آبکی گفت عیبی نداره من به هر حال دوست دارم با ایمان باشم پس ایمان میارم
متاسفانه اینم با مسیحیت می‌خونه چون تو مسیحیت اول ایمانه بعد معرفت ولی بازم تو کت من نمی‌ره این قضیه
      

21

        نظرات در مورد بنیاد آسیموف کلا دو دسته اس:
۱. کسایی که این مجموعه رو دوست ندارن و حوصله سربر میدوننش
۲. کسایی که عاشقشن و شیفته و مریدش شدن
خوشبختانه من جز دسته دومم البته نه اینکه شیفته شده باشم ولی واقعا خوشم اومد ازش
داستان بنیاد واقعا خاص بود چون شخصیت ها با خلاقیتی مثال زدنی مشکلاتی در حد تسخیر یه سیاره رو حل و فصل می‌کردن بدون اینکه جنگی اتفاق بیفته
من هر بار منتظر یه اتفاق خیلی ضربتی و خشن بودم ولی هر بار آسیموف نشون میداد که راه های خیلی بهتری وجود داره
آسیموف تو خلق شخصیت های باهوش و متهور خیلی ماهر بوده هر چند شخصیت ها همه از دم مرد بودن و نقش زنان تقریبا صفر بود
با اینکه به راه حل های خلاقانه آسیموف عادت کرده بودم ولی یکم انتظار هیجان حداقل تو آخر این ماجرا رو داشتم ولی خب مثل اینکه آسیموف تصمیم گرفته بوده بحران های بنیاد به آروم ترین و بی زد و خوردترین شکل ممکن حل و فصل کنه

پ.ن¹: آسیموف این داستان با این عظمت رو فقط بخاطر اینکه ناشرش رو که برای داستان جدید خفتش کرده بوده از سرش باز کنه طرح کرده یعنی داشته می‌رفته دفتر ناشر و هیچ داستانی آماده نکرده بوده که یهو میگه خب یه امپراطوری میسازم با کلی کهکشان و میگم قراره نابود شه تمام😂
پ.ن²: هنوزم برام سواله روانشناسی چه ربطی به مسائل بحران اول داشت؟ چطور یه روانشناس میتونست نقشه اینا رو بفهمه و خراب کنه؟
      

18

        دشمن عزیز داستان دختر سرخوش و خوشگذران و پولداریه که به مرور به شخصی کارآمد و مدیر و پخته و مفید برای جامعه تبدیل میشه 
دختری که بار مسئولیت زندگی و آینده ۱۰۰ و خرده ای جوجه‌ی یتیم روی دوشش افتاده و با اینکه از قبول این مسئولیت ناراضیه و حس می‌کنه توسط دوست عزیزش و شوهر دوست عزیزش گول خورده ولی بخاطر صفت بسیار گرانقدر مسئولیت پذیریش تمام تلاش و همتش رو سر این میذاره که تا وقتی مدیر جدیدی برای نوانخانه پیدا بشه این مسئولیت مهم ولو موقتی رو به درستی انجام بده، به عبارتی ناراضی بودنش از پذیرفتن این مسئولیت باعث نمیشه کم کاری کنه و نوانخانه رو ول کنه به امان خدا
این کتاب علاوه بر اینکه شیرین و دلنشین بود برای شخص من شدیدا آموزنده بود
من چیزای زیادی از سالی مک براید مو نارنجی عزیز یاد گرفتم و از این بابت قدردان جین وبستر هستم 

پ.ن¹: خیلی از دوستان گفتن که بابا لنگ دراز جذاب تره
خب منم قبول دارم ولی دشمن عزیز بنظرم کتاب مفیدتری بود
پ.ن²: یه اشکالی کتاب داشت که نمی‌دونم ناشی از ترجمه بود یا واقعا مولف اینطور نوشته ولی یهو وسط داستان معلوم شد جودی بچه داره در حالی که هیچ نوع زمینه ای براش چیده نشده بود
پ.ن³: برخلاف انیمه تو کتاب این سالیه که موهاش نارنجیه نه جودی
      

43

        این جلد به مراتب بهتر از جلد اول بود 
من جلد اول رو به سختی و کندی خوندم. با اینکه بخاطر فضای داستان دلم نمی‌خواست کتاب رو ول کنم ولی روند کند کتاب اذیتم می‌کرد، خیلی جاها برام کسل کننده بود و خیلی زود از خوندنش خسته می شدم
ولی این جلد اصلا همچین ایرادی نداشت. روند کتاب عالی بود و هیچ جایی از داستان کسل کننده نبود. تعلیق های پایان هر فصل شدیدا جذاب بود و دلم می‌خواست مدام بخونم و برم جلو.
شخصیت پردازی ها خیلی بهتر شده بودن و اضافه گویی به شدت کم بود. داستان از همون اول درگیرکننده بود و این ویژگی تا آخر داستان حفظ شد طوری که دغدغه شخصیت ها دغدغه منم شده بود
آخر داستان شوکه کننده بود😶‍🌫️ از دیشب که تمومش کردم فکر اینکه شخصیتا قراره چه خاکی به سرشون بریزن تمام ذهنمو پر کرده بخاطر همین برای شروع جلد سوم استرس دارم

وقتی جلد یک رو میخوندم و حتی بعد از تموم کردنش برام سوال بود که چرا انقدر از سندرسون تعریف میکنن؟ با توجه به جلد اول سندرسون برام یه نویسنده کاملا معمولی و تا حدی ضعیف بود ولی این جلد نظرمو کامل عوض کرد. حتی چند جایی از داستان سندرسون رو بخاطر خلاقیتش تحسین کردم. در کل قلم سندرسون تو این جلد پیشرفت چشمگیری کرده بود.

ترجمه هم خوب و روون بود ولی یکم احتیاج به ویراستاری داشت.
      

32

ویدئو در بهخوان
        احتمالا عجیب ترین تجربه من با کتاب ها مربوط به خوندن سیلماریلیونه
از اولین روزی که تو دستم گرفتمش تا زمانی که تمومش کنم ۱۰۷۴ روز طول کشید 
این وسط دو بار ولش کردم. بار اول بخاطر این بود که امیکرون گرفتم و بار دوم بخاطر بی حوصلگی و سختی متن کتاب.
سیلماریلیون واقعا متن ادبی و سخت خوانی داره. مثل این میمونه که یکی ادیبان قدیم ما کتاب تاریخ نوشته باشه. 
اما☝️
این مسئله هیچ چیز از ارزش های این کتاب عزیز کم نمی‌کنه🤌
سیلماریلیون قطعا یکی بهترین و پربارترین کتاب هایی هست توی عمرم خوندم. کتابی که میتونه آدم رو به فکر فرو ببره. سختی متنش هم هر چقدر جلوتر می‌ریم کمتر میشه و شیرینی و دلپذیری جایگزین سختی میشه.
سیلماریلیون یه کتاب تاریخه. تاریخی که از اول خلقت شروع میشه و سرنوشت دوره اول و دوم دنیای تالکین رو برامون روایت می‌کنه. این کتاب نشون میده دنیایی که تالکین ساخته چقدر بزرگ و وسیعه. دنیای تالکین یه دنیای تک خداییه و قطعا تالکین برای نوشتن این کتاب از کتب مقدس الهام گرفته مثلا شخصیت ملکور از شیطان الهام گرفته شده، هر چند حضور مادی تری داره. ولی بنظرم بهترین نمونه این مورد سقوط نومه نوره که شبیه یه عذاب الهی برای قومیه که علارغم تمام توجهات خاص خداوند و وفور نعمت سرکش و یاغی میشه و فکر می‌کنه برای خودش چیز خاصیه.....
 
داستان های سیلماریلیون واقعا جذاب و در عین حال تلخن. دفعه آخر که خوندن کتاب رو شروع کردم به قدری توی این داستان ها غرق می‌شدم که با فکر سیلماریلیون می‌خوابیدم و با فکر سیلماریلیون از خواب بیدار می‌شدم.
علی رغم اینکه کتاب پر از داستان های مختلف (ولی به هم پیوسته) هست و مسلما تالکین وقت نداشته روی شخصیت پردازی ها خیلی کار کنه ولی بازم کار رو خیلی خوب درآورده و هر شخصیت مهمی قادره آدم رو تا یه مدت درگیر خودش بکنه 
من از بین شخصیت ها بیشتر از همه از فین رود (برادر بزرگ گالادریل) خوشم اومد و اگه ملکور و سائورون رو نادیده بگیریم از فئانور (همونی که اول فیلمه) بیشتر از همه بدم اومد
‼️این تیکه اسپویل داره‼️ (این بزرگوار علی رغم وجود اونهمه استعداد و توانایی چه وقتی زنده بود و چه بعد از مرگش الف ها رو تا مرز نابودی برد و خون الف های خیلی زیادی به گردنشه)

خلاصه که خوندن سیلماریلیون سخته ولی ارزشش رو داره 

پ.ن: یکی از مواردی که کتاب باعث شد بهش فکر کنم نعمت وجود پیامبرا تو دنیای خودمون بود. این نقش تو کتاب تا حدودی به والار و والیر واگذار شده بود ولی اونا به هیچ وجه نتونستن در قالب پیامبرا ظاهر بشن. از ویژگی های اصلی هر پیامبری سماجت و سختکوشی و پشتکار تو راه هدایت انسان ها هست ولی والار هر بار که قوم سرکشی ظاهر می‌شد، چه انسان، چه الف، فقط یه هشدار می‌داد و بعد اون قوم رو یا نفرین می‌کرد یا به حال خودش رها می‌کرد و به دیوارهای مستحکم و امن والینور برمی‌گشت 
این واقعا برای من اعصاب خرد کن بود بخصوص تو داستان سقوط نومه نور 
پ.ن²: یه موردی تو کتاب شدیدا رو مخ من رفت و اون تاکید وحشتناک شدید تالکین به خوب بودن غرب و بد بودن شرق بود. تا قبل از اینکه سیلماریلیون رو کامل بخونم اینو شنیده بودم ولی اونموقع نظرم این بود که به هر حال تالکین اهل غربه و طبیعیه طرف خودشو خوب بدونه و خوب جلوه بده ولی موقع خوندن سیلماریلیون به این نتیجه رسیدم که تالکین واقعا زیاده روی کرده تا حدی که بنظرم نژادپرستانه اومد 
تالکین تا این حد پیش رفته بود که منشا هر چیز بدی رو مطلقا شرق معرفی  کرده بود حتی طاعونی که مردم غرب سرزمین میانه گرفتن🫤
      

30

        نمیدونستم باید با چه کلماتی این کتاب رو توصیف کنم برای همین این‌همه مدت طول کشید تا براش نظر بنویسم
قطعا مجموعه داس مرگ یکی از بهترین و به یاد ماندنی ترین کتاب هایی بود که تو عمرم خوندم

یه کتاب خوب یا یه کتاب عالی چجور کتابیه؟
از نظر من کتابیه که چارچوب خوبی داشته باشه، توصیفات به اندازه باشه، ریتم کتاب نه خیلی کند باشه نه خیلی تند، فراز و فرود داشته باشه، شخصیت پردازی خوب باشه، آغاز جذاب، پایان راضی کننده و تعلیق ها هیجان انگیز باشه، و در نهایت همه شخصیتای کتاب تعیین تکلیف بشن و کسی جا نمونه.
خب پژواک همه اینا رو داشت. نه هر سه جلد کتاب همه این ویژگی ها رو داشتن.🤧
بعد از اون پایان غم انگیز و دلهره آور ابر تندر تا مدت ها برای شروع پژواک استرس داشتم. از سرنوشتی که مقابل شخصیت ها بود می‌ترسیدم. ولی بالاخره کتاب رو دستم گرفتم و شروعش کردم و برخلاف انتظارم علی رغم هیجان شدیدی که مثل دو جلد اول به کتاب حاکم بود ولی آرامش خاصی هم فضای کتاب رو پر کرده بود که به من خواننده هم منتقل می‌شد. یکی از ویژگی های جالب هر سه جلد این بود که هیجان داستان همیشه بالا بود ولی با این‌حال فراز و فرود اتفاق می افتاد و هیچوقت داستان حالت یکنواخت پیدا نمی‌کرد. تا آخرین فصل های پژواک نمی‌دونستم شوسترمن میخواد چجوری داستان رو جمع کنه ولی پایان خیلی بهتر از انتظارم بود و خیلی دوستش داشتم، مخصوصا اینکه همه شخصیت‌های کتاب تعیین تکلیف شدن و کسی جا نموند.
شخصیت پردازی ها هم ملموس و باورپذیر بودن به جز یه مورد که تو پ.ن میگم.
محبوب ترین شخصیت برای من تو کل داستان روئن بود و از اینکه شوسترمن انقدر عذابش داد غصه می خوردم ولی بیشتر از همه برای ماری و اتفاقی که براش افتاد ناراحت شدم💔

پ.ن¹: متاسفانه علی رغم تمام خوبی های کتاب یه مسئله شدیدا رومخ هم تو این جلد وجود داشت و اون شخصیتی بود به اسم جریکو. جریکو شخصیتی بود با جنسیت سیال به این صورت که تو آسمون صاف زن بود و وقتی هوا ابری بود مرد می‌شد😐 حالا این به کنار، شوسترمن بارها و بارها تو کتاب صغری کبری به هم بافت که این وضعیت چقدر جذاب و خوبه🤦‍♀️ که از نظر من شدیدا مصنوعی و چرت بود‌ و ول هم نمی‌کرد
پ.ن²: شوسترمن خیلی خوب فرق بین حالت اصیل یه دین و حالت تندرو اون دین رو نشون داد هر چند دین مذکور خودش بینهایت چرت و مسخره بود 
پ.ن³: ‼️این مورد اسپویل داره‼️: این آوایی ها از جلد اول دنبال یه دوشاخه عظیم بودن و این جلد مشخص شد اون دوشاخه در واقع وسیله راهکار جایگزین داس ها بود و در واقع داس داوینچی بوده که آوایی ها رو بوجود آورده
      

21

        کتاب شامل دو داستان بود: عشق - رویا
داستان اول (عشق) در مورد یه شاهزاده تاتار به اسم املت بیگ (خودمم نمی‌دونستم چطور باید تلفظش کنم🙄) بود که یه خان به اسم احمد خان بخاطر تکبر، کینه و اعتقادات مسخره خودش زندگیش رو زیر و رو کرد و این شاهزاده جوان مغرور نادون با کله افتاد تو چاهی که احمد خان براش کنده بود و عقوبتش رو هم دید
احمد خان حتی به عشق این جوون بدبخت هم رحم نکرد و به عنوان یه ابزار برای سوءاستفاده از املت ازش استفاده کرد
مثل بسیاری از داستان های دوما این داستان هم خالی از اطلاعات تاریخی نبود. داستان عشق تو سال های بین دو جنگ بزرگ ایران و روسیه تزاری بر سر قفقاز تو دوران فتحعلی شاه قاجار و ولایتعهدی عباس میرزا می گذشت و با اینکه مستقیما به این جنگ اشاره نشد ولی فضای داستان مملو از تاثیرات این جنگ بود و بارها اسم ایران، سعدی، حافظ، حتی خسرو انوشیروان و کوروش به میون اومد و به ایرانی بودن املت بیگ اشاره شد
داستان دوم با عنوان رویا مربوط به سفر تفریحی خود شخص دوما تو دوران جوانی به اطراف پاریس و مواجهه اش با یک قتل خانوادگی بود. تو ادامه ماجرا و تو یه مهمانی با حضور شهردار صحبت به ارواح و ماجراهای عجیب و باورنکردنی که برای افراد حاضر تو مهمونی افتاده بود کشید و یه سری داستان عجیب گفته شد و در نهایت دوما تصمیم گرفت دیگه از این برای چنین سفرهایی خیلی از پاریس دور نشه😂
ترجمه هم خوب بود و مشکلی نداشت

پ.ن¹: در کل داستان اول نسبتا خوب و داستان دوم نسبتا بد بود
پ.ن²: یکی از اطلاعات جالب تاریخی داستان اول در مورد دیوار چهل کیلومتری دربند قفقاز بود که برای محافظت از اون منطقه در مقابل مهاجمان به دست ساسانی ها بنا شده بود و بعدها هم تا زمان قرارداد گلستان و واگذار شدن قفقاز به روسیه توسط ایرانی ها استفاده می شد
پ.ن³: تو ارتباط با همین دیوار خیلی جالب بود که فرمانده روسی خسرو انوشیروان رو می‌شناخت ولی کوروش رو نمی‌شناخت و موقع توضیح در مورد دیوار می‌گفت مردم میگن یه کوروش نامی دیوار رو ساخته ولی من معتقدم انوشیروان ساسانی اینو ساخته
      

14

        داستان این جلد از مجموعه دژ سرخ در مورد سرگذشت مارتین دلاور قهرمان اسطوره ای جلد یک و نحوه تبدیل اون از یه موش عادی به یه افسانه بود
قلم نویسنده توی این جلد نسبت به جلد ۱ پیشرفت چشمگیری کرده بود. انگار نویسنده متوجه اشتباهاتش توی جلد یک شده بود و اونا رو رفع کرده بود:
داستان هیجان انگیز و خوب بود، کنجکاوی خواننده تو نطفه خفه نمی‌شد، از شهود و خواب خبری نبود هر چند نویسنده باز یه پیشگویی بدون منبع مشخص تو کتاب گنجونده بود و شخصیت پردازی پیشرفت کرده بود. میزان خشونت در حد متعادلی پایین اومده و این کتاب رو برای سنین پایین تر متناسب کرده بود.
ویژگی مثبت دیگه این کتاب این بود که همراهی، همدلی، همکاری، نوع دوستی و برادری رو همراه یه داستان خوب و حماسی ترویج می‌کرد و از این حیث بنظرم برای تربیت کودکان کتاب خیلی مفیدیه.
از لحاظ سنی می‌تونم بدون هیچ نگرانی این کتاب رو برای ۸ یا ۹ سال به بالا توصیه کنم و خوشبختانه داستان این جلد وابسته به جلد یک نیست و اگه اون جلد خونده نشه مشکلی پیش نمیاد.

پ.ن: چند تا سوال تو جلد یک برام پیش اومده بود که جلد دو هم نتونست بهشون جواب بده. مثلا مارتین دلاور چطور از وجود ماتیاس خبر داشت؟ ولی خب جواب داده نشدن ایراد جلد دو نبود بلکه ایراد منطق داستانی جلد یک به حساب میومد
      

13

        ۶۰ ص اول کتاب برام کسل کننده بود، البته این موضوع که اونموقع تعداد زیادی کتاب رو موازی خوانی می‌کردم هم دخیل بود. به هر حال بعد از ۴ روز لاک‌پشتی خوندن کتاب رو ول کردم. ۲۷۰ روز بعد دوباره دستم گرفتمش و از ص ۶۱ شروع کردم به خوندن. این دفعه به طرز عجیبی برام جذاب و لذت بخش بود و تو ۴ روز بقیه کتاب رو خوندم و تموم کردم.
مرد کوچک داستان مرد قد کوتاهیه که تو داستان فسقلی صدا زده می‌شه. خانواده اش وقته بچه بوده ورشکست می‌شن و این آدم تصمیم خونه رو دوباره از نو بسازه. ولی خب تصمیم یه چیزه و عمل به تصمیم یه چیز دیگه. تصمیم هایی مثل این احتیاج به پشتکار و مداومت دارن و روزمرگی می‌تونه این مداومت رو از شخص بگیره و فسقلی قصه ما به همین سرنوشت دچار می‌شه. هر چند در نهایت موفق می‌شه این مداومت و پشتکار رو بدست بیاره ولی هزینه گزافی بخاطرش می‌پردازده.
شخصیت پردازی ها رو دوست داشتم هم شخصیت فسقلی برام جذاب بود و هم شخصیت برادرش ژاک. روند داستان هم به اندازه کافی کشش داشت و داستان اصلی در عرض تقریبا ۶ ماه اتفاق افتاد. احساسات داخل داستان قابل لمس بودن مخصوصا اواخر که  تیر کشیدن قلبم رو حس کردم، با این حال بنظرم نویسنده نتونست در نهایت پازل رو تکمیل کنه. سوالاتی برام بوجود اومد که نویسنده جوابی بهشون نداد و همین از شیرینی خوندن کتاب کم کرد.
ترجمه و ویراستاری هم خوب بودن.
سوالاتی که بی جواب موندن (‼️حاوی اسپویل‼️):
- چشم سیاه قصه مگه یتیم نبود و پدر و مادرش نمرده بودن، پس چطور یهو پدر دار شد؟
- اصلا چشم سیاه چرا وقتی پدر پولدار داشت مجبور شده بود تو اون مدرسه شبانه روز کار خیاطی بکنه؟
- مگه چشم سیاه رو نفرستاده بودن یه مرکز دیگه چطور از خونه یه تاجر چینی (پدرش) سردرآورد؟
      

10

        با بی تفاوتی شروعش کردم، به سختی جلو بردمش و با لذت و استرس و تحسین تمومش کردم 
زیبا صدایم کن داستان دختریه به اسم زیبا که پدرش روز تولد زیبا از آسایشگاه فرار می‌کنه تا به جبران خراب شدن آخرین جشن تولدش که کنار دخترش بوده و جبران تمام این سال هایی که کنار دخترش نبوده، زیبا رو تو شهر بچرخونه و براش تولد بگیره
وقتی نیمه اول کتاب رو میخوندم فکر می‌کردم قراره بهش ۲ ستاره بدم ولی موقع تموم کردنش ۵ ستاره رو هم براش کم می‌دونستم 
چرا؟
نیمه اول کتاب بیشتر مربوط به ماجراهای همون روز زیبا و پدرش توی شهر بود ولی از نیمه دوم زیبا شروع کرد به تعریف کردن گذشته و اتفاقاتی که برای خودش، پدرش و مادرش افتاده 
برام خیلی جالب بود که نویسنده چقدر خوب از وضعیت بیماران روانی و خانواده شون و سختی های زیادی که هر دو طرف متحمل می‌شن خبر داره
شخصیت پردازی زیبا رو هم خیلی دوست داشتم
زیبا دختر قوی و دوست داشتنی ای بود که به خوبی با پدرش همراهی و همدلی می‌کرد
نویسنده به خوبی نقش همدلی، تاب آوری و حمایت اجتماعی رو تو مدیریت سختی ها و بحران های زندگی نشون داده بود
ولی از طرف دیگه دلم سوخت چون زیباهای زیادی توی جهان وجود دارن و ممکنه به اندازه زیبا برای دریافت حمایت اجتماعی خوش شانس نباشن
نویسنده حتی تو قالب از حفظ روزنامه خوندن پدر زیبا، اطلاعات زیادی هم در مورد رفتار جامعه با بیماران روانی، مشکلات آسایشگاه ها و هزینه زیاد نگهداری از بیماران روانی به خواننده میداد که همگی درست بودن مخصوصا بخش دوباره بیمار شدن این بندگان خدا بخاطر رفتار و طرد جامعه
پ.ن: نمیخواستم بپذیرمش و بهش اعتراف کنم چون دلم کباب می‌شد ولی با تایید و تاکید دوستم خانم سجادی فر مجبورم اعتراف کنم که زیبا خودش هم مریض بود💔💔💔
      

18

        یه داستان خوب با چفت و بست بد که یه اروپایی در مورد چین نوشته 
چینی که انگلیس و اروپا افتادن به جونش و دارن توش تریاک میفروشن البته نمیدونم زمان داستان برای بعد از جنگ تریاکه یا قبلش
داستان کتاب نسبتا خوبه ولی با این حال به شیوه خوبی روایت نمی‌شه طوری که خواننده خیلی از جاها اصلا نمی‌فهمه چی به چیه و نیت افراد چیه و اصلا چه اتفاقی افتاده 
ترجمه فصل اولش واقعا افتضاح بود طوری که فکر می‌کردم امکان نداره بتونم کتاب رو تموم کنم ولی از فصل دوم ترجمه خیلی خیلی بهتر شد پس به این نتیجه رسیدم که فصل اول به احتمال زیاد سانسور داره 
تازه عروس در مورد یه عروس چینی جوونه که بی خبر از همه جا گرفتار یه انتقام کور از طرف یه چینی دیگه می‌شه و بخاطر قضاوت اشتباه پلیس و قاضی احمق چینی به اشتباه به قتل همسرش اونم تو روز عروسیش متهم می‌شه و همراه پسر عموش مجبور می‌شه شکنجه های سختی رو تحمل کنه ولی یهو سر و کله یه کاپیتان انگلیسی باهوش پیدا میشه که می‌خواد نجاتش بده 
البته که نیت این کاپیتان موذی رضایت خدا نیست ولی نویسنده تو شرح نیتش ناموفق عمل کرده و به خواننده تصویر روشنی نداده
این کتاب تقریبا شخصیت اصلی نداره ولی از لحاظ تعداد کلمات و زمان بیشتر وقت خواننده با قاضی ناعزیز ابلهمون میگذره که نه استعدادی برای حل پرونده داره نه صلاحیتی برای قضاوت و بارها و بارها خودش رو با بلاهت تمام پیش این کاپیتان خبیث کوچیک و خار می‌کنه تا فقط خودش رو نجات بده 
خب پس قربانی کیه؟ یه چینی 
قاتل کیه؟ یه چینی 
قاضی احمق ظالم کیه؟ یه چینی 
قهرمان کیه؟ یه انگلیسی 
نویسنده کیه؟ یه اروپایی 
ظاهرا این داستان در مورد یه تازه عروس بدبخته که به اشتباه متهم شده ولی باطن داستان نگاه پر از تکبر و بالا به پایین اروپایی جماعته به آسیایی جماعت 
شاید دارم تند قضاوت می‌کنم ولی بنظرم نویسنده می‌تونست با یه قهرمان چینی داستان رو حل و فصل کنه 
احتیاجی نبود که یه انگلیسی مارموز کلاهبردار رو که نیت خالصی هم نداشت قهرمان و کنت مونت کریستو مشرف به همه امور پرونده جلوه بده
      

11

        نمیدونم چرا فکر می‌کردم ژانر کتاب کارآگاهیه ولی اشتباه می‌کردم 
تو این کتاب قرار نیست معمای قتلی حل و قاتلی پیدا بشه، بلکه ما چند روزی با یه قاتل احساساتی، عاشق پیشه، باهوش ولی احمق همراه می‌شیم تا بفهمیم چطور قراره چالش جدیدی که براش پیش اومده رو حل و فصل کنه

در مورد نکات فنی کتاب:
شروع جالبی داشت و روایتش هم یه روایت اول شخص کاملا روون و سر راست و جذاب بود که باعث شد خیلی سریع بخونمش و تمومش کنم
کل داستان تو چند روز اتفاق افتاد ولی نویسنده هر از چند گاهی به گذشته پل میزد و از گذشته شخصیت اول تیکه هایی رو برای خواننده نشون میداد
ترجمه و ویراستاری خیلی خوبی هم داشت 
اما کتاب خیلی کوتاهی بود و خیلی سریع تر از انتظارم تموم شد 
در مورد پایانش واقعا نمیدونم چه احساس و نظری باید داشته باشم. از یه طرف بنظرم زیادی کوتاه بود و راضیم نکرد و از طرف دیگه فکر می‌کنم پایان خوبی بود و متناسب با داستان (۵۰-۵۰).
پایانش شبیه یکی از فیلم های کوتاه دفاع مقدس بود ولی بنظرم اون فیلم، خیلی بهتر، این پایان رو به تصویر کشیده بود تا کتاب یو نسبو
مورد بعدی شخصیت پردازی های بشدت خلاصه بود. بنظرم جا داشت نویسنده خیلی بیشتر به شخصیت ها بپردازه
برای این دو مورد ۱.۵ امتیاز کم کردم 

نظرم از این به بعد ‼️اسپویل‼️ داره
شخصیت اصلی قاتلیه به اسم اولاف که طبق گفته خودش واژه پریشی داره و نمی‌تونه کلمات رو درست بخونه با این حال علاقه زیادی به خوندن رمان داره و بخاطر واژه پریشی گاهی اوقات قسمتی از رمان رو اشتباه می‌خونه و روایت متفاوتی برای خودش درست می‌کنه 
این رو نویسنده از زبون اولاف مستقیم میگه اما بنظر من مشکل اولاف فقط این نبود 
بنظر من اولاف کمی تا قسمتی اختلال اسکیزوفرنی داشت 
اولاف علاقه زیادی داشت که روایت های خودش از داستان ها رو بسازه و بخش های مختلف رمان هایی که میخونه رو با خیالپردازی خودش تغییر بده 
این غیرعادی نیست البته. خیلیا انجامش میدن مثل خودم ولی ذهن اولاف از این فراتر میرفت و این روایت ها رو به واقعیت هم وارد می‌کرد 
به عبارت ساده تر اولاف گاهی نمی‌تونست واقعیت رو از روایت هایی که خودش ساخته بود تشخیص بده و واقعیت رو با خیال قاطی می‌کرد 
مثلا اولاف برای ما توضیح میده که چطور پدرش رو کشته و بعدش اونو لای یه چادر پیچیده و برده انداخته تو رودخونه ولی یکم که جلوتر میریم به مادرش میگه تو هم برای ناپدید کردنش کمکم کردی در حالی که تو روایت اول تنهایی انجامش داده بود 
خب یکی از اینا واقعیته و اون یکی روایتی که اولاف ساخته و دیگه نمی‌تونه تشخیص بده که واقعیت کدومه 
مورد بعدی در مورد جدا شدن اولاف از واقعیت کبودی گردن کرینا بود 
اون کبودی کار اولاف بود (اونایی که کتاب رو خوندن می‌دونن چطوری کبود کرده😒) ولی اولاف فکر می‌کرد کار یه آدم دیگه اس در حالی که باید می‌دونست کار خودشه (بخاطر نحوه کبود شدنش) ولی اولاف تو خیالات سیر می‌کرد و ارتباطش با واقعیت قطع بود
از این قسمت های روانشناسی که متاثر از نظریات روانکاوی بود هم خوشم اومد هم خوشم نیومد 
استفاده ازش جالب بود ولی ناخودآگاه این حس رو تلقین می‌کرد که انسان دست گذشته و اعمال پدر و مادرش اسیره و هیچ راه خلاصی ای براش وجود نداره 

خلاصه کتاب کوتاه خیلی خوبی بود ولی خالی از اشکال نبود

      

11

فعالیت‌ها

دو برج، که یکی تسخیر شد.
بعد از پراکنده شدن یاران حلقه و اون حادثه‌ی غمبار برای شخصیت محبوبم،داستان در دو خط پیگیری میشه، یکی فرودو و دیگری آراگورن‌.
به قول خیلی‌ها کاش فصل ها یکی درمیان  بود، تک خطی شدن قصه‌ها و روایتش در دو بخش ، کمی از جذابیت کتاب کم کرده بود.
اما بخش اول و ماجراهای مربوط به آراگورن خیلی مهیج بود، تعقیب و گریز تا رسیدن به روهان و بعد همراهی چابکسواران. 
از جنگ روهان سریع عبور کرده بود، کاش بیشتر بهش میپرداخت(این بخش در فیلم خیلی خیلی متفاوته)، 
بخش فرودو هم دلهره و هراس کافی و وافی داشت و اثری که باید میذاشت رو گذاشت. البته نسخه‌ی صوتی در ایجاد این حس بی تاثیر نبود.
و امان از بخش انت ها، امان. مثل خودشون، عجول نباش، به هر حال هر کتابی فرود و فراز داره دیگه.
اما کاش پایان کتاب قبل از فهمیدن حقیقت توسط سام بود، به نظرم قلاب بهتری برای جلد بعد مینداخت.
از اونجایی که من با انت‌ها حال نکردم، این عکس جانسوز را انتخاب کردم.
و پس از، از دست رفتن شخصیت محبوبم، این فردِ در عکس را جایگزینش کردم، اما تو کتاب بیشتر شبیه گندالف بود تا یه جنگجوی گوندور. مثل پیرمردها، فلسفی و حکیمانه حرف میزد، به نظر باید آدم پرشر‌و شور تری می بود، اما خب اون بر وسوسه‌ی حلقه غلبه کرد، نمیدونم هم دوستش دارم هم نه، این شخصیت تو کتاب رو نه، ای‌بابا نمیدونم، جلد بعد تصمیم میگیرم....
          دو برج، که یکی تسخیر شد.
بعد از پراکنده شدن یاران حلقه و اون حادثه‌ی غمبار برای شخصیت محبوبم،داستان در دو خط پیگیری میشه، یکی فرودو و دیگری آراگورن‌.
به قول خیلی‌ها کاش فصل ها یکی درمیان  بود، تک خطی شدن قصه‌ها و روایتش در دو بخش ، کمی از جذابیت کتاب کم کرده بود.
اما بخش اول و ماجراهای مربوط به آراگورن خیلی مهیج بود، تعقیب و گریز تا رسیدن به روهان و بعد همراهی چابکسواران. 
از جنگ روهان سریع عبور کرده بود، کاش بیشتر بهش میپرداخت(این بخش در فیلم خیلی خیلی متفاوته)، 
بخش فرودو هم دلهره و هراس کافی و وافی داشت و اثری که باید میذاشت رو گذاشت. البته نسخه‌ی صوتی در ایجاد این حس بی تاثیر نبود.
و امان از بخش انت ها، امان. مثل خودشون، عجول نباش، به هر حال هر کتابی فرود و فراز داره دیگه.
اما کاش پایان کتاب قبل از فهمیدن حقیقت توسط سام بود، به نظرم قلاب بهتری برای جلد بعد مینداخت.
از اونجایی که من با انت‌ها حال نکردم، این عکس جانسوز را انتخاب کردم.
و پس از، از دست رفتن شخصیت محبوبم، این فردِ در عکس را جایگزینش کردم، اما تو کتاب بیشتر شبیه گندالف بود تا یه جنگجوی گوندور. مثل پیرمردها، فلسفی و حکیمانه حرف میزد، به نظر باید آدم پرشر‌و شور تری می بود، اما خب اون بر وسوسه‌ی حلقه غلبه کرد، نمیدونم هم دوستش دارم هم نه، این شخصیت تو کتاب رو نه، ای‌بابا نمیدونم، جلد بعد تصمیم میگیرم....
        

7

          و بلاخرههه
کتاب هرگز نمیر تموم شد!
این کتاب از قلم راب جی.هیز نگاشته شده.
با رفقا استارت همخوانیش رو زدیم ولی به دلیل اختلال زمانی با یکسری برنامه های دیگه این کتاب تا امروز طول کشید😂🚶‍♀
اولین کتابی بود که مرتبط با فضای ژاپن و چین میخوندم و از یاد گرفتن اصطلاح ها و کلمات جدید کیف کردم 😍😂
بخاطر این کتاب با کاتانا آشنا شدم و یه خاطره باحال رقم خورد برام، که یادآوریش خنده به لبم میاره😂🌝🚶‍♀
آخرین قسمت های کتاب شک عجیبی بهم وارد می‌کرد ، اتفاقاتی که میوفتاد باعث می‌شد به فکر فرو برم و قدرت فضاسازی نویسنده من رو در خودش غرق کنه!
شخصیت ها به زیباترین شکل ممکن سر جای خودشون نقش بازی میکردند و در بهترین زمان ممکن از صحنه نمایش خارج میشدن.
به عنوان یه کتاب فانتزی در حیطه رزمی و اسطوره ای توصیفات خوبی از نحوه مبارزه ها داره و تجسم کردن موقعیت رو راحت تر میکنه.
ترجمه روان و باحالی داره و بعضی جاها شمارو به خنده وادار می‌کنه !😂
امتیاز من به این کتاب :
۴.۷۵ از ۵

#هرگز_نمیر 
#دیدگاه 
👘🍱
        

1

بسم الله الرحمن الرحیم

میخوام یه طوری بنویسم که به نظر نرسه خیلی شیفته قلم سندرسون و چینش صحنه‌ها و خصوصیات دیگه‌ش به عنوان یک نویسنده‌ام اما خب اونقدر گزارش پیشرفت‌هام رو صادقانه نوشتم که نمیشه دوز و کلکی اینجا زد.

اگر مثل من سه گانه مه‌زاد رو خونده باشید قطعا از اینکه باید با همچین داستان، فضاسازی و شخصیت‌هایی(چه دوست داشتنی چه نداشتنی) خداحافظی کنید غمگین شدید اما سندرسون ما رو تنها نمی‌ذاره( خدا خیرش بده)

قانون الیاژ شروع خیره کننده ای داشت، هنوزم جای سیلی که سندرسون زد درد میکنه و تا اخر کتاب هم بدون اغراق همراهم بود. ضربه کمی نبود بهرحال.
شاید برگشتن یه بچه پولدار به خانواده و دست گرفتن اداره امور اونم بعد از بیست سال! چیز چندان جالبی به نظر نیاد.
اما نه وقتی اون بچه‌پولدار یه مجری قانون توی یه شهر بی در و پیکر مثل رافزه.
و حالا این بچه که توی اون شهر وحشی یه مرد اتو کشیده بود، وسط الندل که  شهری پیشرفته و مدرنه یه وحشی بی تمدن به نظر می‌رسه و چه چیز کلافه کننده‌تر ز اینکه باید ازدواج‌کنه؟
اوه به حق هارمونی این دیگه چه داستانیه.

اره صد صفحه اولش همینه اما بعد همه چیز با یه تقه به در عوض میشه و چنان سیر تندی به خودش می‌گیره که امکان هیچ‌گونه ترمز گرفتنی وجود نداره.

پ‌ن¹: فضای داستان خیلی با سه‌گانه اول متفاوته، خبری از اسمون گرفته، خورشید قرمز و بارون خاکستر نیست. اما به اون صورت هم بهش پرداخته نشده ، در عوض یک شهر کلاسیک رو به نظر بیارید که کم کمک داره پیشرفت میکنه. طوری که هم برق دارن هم قطار.

پ‌ن²: شخصیت ها و امان از اونها.محبوب ترین شخصیت‌های من( انگار نمیدونید) واین ،وکس،رانت و استریس.( از ماراسی خوشم نیومد با وجود اینکه زیبا، باهوش جوون و با مزه بود)
حضور واین باعث میشه یک لحظه هم لبخند از کنار لبتون کنار نره و دم به دقیقه قهقه‌ بزنید، وکس با وجود اینکه سعی میکنه یه مرد محتاط باشه در کنار یار غارش تبدیل به یه دلقک بلفطره میشه😂
استریس زن خیلی خشک و چارچوب مداری به نظر رسید، حدود دویست صفحه هم نبود اما اون‌جاهای که بود رو من خیلی پسندیدم و بسیار مشتاقم ببینم جلدای بعد چیکار می‌کنه.

پ‌ن³:قاعدتا من باید بابت ارادتی که به سندرسون دارم یه امتیاز کامل بی چون و چرا بهش بدم، اما راستش نیم ستاره کمتر دادم چون یه چیزی توی ذوقم زد.
شرور داستان یک جفت‌ساز بود اشتباه نکنم، و یعنی یکی در سطح لرد فرمانروا در نامیرایی. من توقع یک مبارزه و اتفاق شگفت انگیز تر رو داشتم و خب پایانی که براش در نظر گرفته شده بود رو نپسندیدم.

پ‌ن⁴:عمده شعف من در این جلد بابت تکرار چهار باره یک اسم بود. خداشاهده چنان از خود بیخود شدم برای اون اسم که فقط داشتم قربون صدقه‌ش می رفتم و اشک شوقم رو پاک میکردم.

پ‌ن⁵: قسم‌های کتاب خیلیییی باحال بودن، اونقدر که چند روزه دارم ازشون استفاده میکنم توی خونه و فعلا که خانواده بدشون نیومده😂 شما هم بخونید امتحان کنید.

پ‌ن⁷: توصیه میکنم بخونید؟ چطور می‌تونید خوندن همچین کتاب خوبی رو از خودتون محروم کنید آخه؟
          بسم الله الرحمن الرحیم

میخوام یه طوری بنویسم که به نظر نرسه خیلی شیفته قلم سندرسون و چینش صحنه‌ها و خصوصیات دیگه‌ش به عنوان یک نویسنده‌ام اما خب اونقدر گزارش پیشرفت‌هام رو صادقانه نوشتم که نمیشه دوز و کلکی اینجا زد.

اگر مثل من سه گانه مه‌زاد رو خونده باشید قطعا از اینکه باید با همچین داستان، فضاسازی و شخصیت‌هایی(چه دوست داشتنی چه نداشتنی) خداحافظی کنید غمگین شدید اما سندرسون ما رو تنها نمی‌ذاره( خدا خیرش بده)

قانون الیاژ شروع خیره کننده ای داشت، هنوزم جای سیلی که سندرسون زد درد میکنه و تا اخر کتاب هم بدون اغراق همراهم بود. ضربه کمی نبود بهرحال.
شاید برگشتن یه بچه پولدار به خانواده و دست گرفتن اداره امور اونم بعد از بیست سال! چیز چندان جالبی به نظر نیاد.
اما نه وقتی اون بچه‌پولدار یه مجری قانون توی یه شهر بی در و پیکر مثل رافزه.
و حالا این بچه که توی اون شهر وحشی یه مرد اتو کشیده بود، وسط الندل که  شهری پیشرفته و مدرنه یه وحشی بی تمدن به نظر می‌رسه و چه چیز کلافه کننده‌تر ز اینکه باید ازدواج‌کنه؟
اوه به حق هارمونی این دیگه چه داستانیه.

اره صد صفحه اولش همینه اما بعد همه چیز با یه تقه به در عوض میشه و چنان سیر تندی به خودش می‌گیره که امکان هیچ‌گونه ترمز گرفتنی وجود نداره.

پ‌ن¹: فضای داستان خیلی با سه‌گانه اول متفاوته، خبری از اسمون گرفته، خورشید قرمز و بارون خاکستر نیست. اما به اون صورت هم بهش پرداخته نشده ، در عوض یک شهر کلاسیک رو به نظر بیارید که کم کمک داره پیشرفت میکنه. طوری که هم برق دارن هم قطار.

پ‌ن²: شخصیت ها و امان از اونها.محبوب ترین شخصیت‌های من( انگار نمیدونید) واین ،وکس،رانت و استریس.( از ماراسی خوشم نیومد با وجود اینکه زیبا، باهوش جوون و با مزه بود)
حضور واین باعث میشه یک لحظه هم لبخند از کنار لبتون کنار نره و دم به دقیقه قهقه‌ بزنید، وکس با وجود اینکه سعی میکنه یه مرد محتاط باشه در کنار یار غارش تبدیل به یه دلقک بلفطره میشه😂
استریس زن خیلی خشک و چارچوب مداری به نظر رسید، حدود دویست صفحه هم نبود اما اون‌جاهای که بود رو من خیلی پسندیدم و بسیار مشتاقم ببینم جلدای بعد چیکار می‌کنه.

پ‌ن³:قاعدتا من باید بابت ارادتی که به سندرسون دارم یه امتیاز کامل بی چون و چرا بهش بدم، اما راستش نیم ستاره کمتر دادم چون یه چیزی توی ذوقم زد.
شرور داستان یک جفت‌ساز بود اشتباه نکنم، و یعنی یکی در سطح لرد فرمانروا در نامیرایی. من توقع یک مبارزه و اتفاق شگفت انگیز تر رو داشتم و خب پایانی که براش در نظر گرفته شده بود رو نپسندیدم.

پ‌ن⁴:عمده شعف من در این جلد بابت تکرار چهار باره یک اسم بود. خداشاهده چنان از خود بیخود شدم برای اون اسم که فقط داشتم قربون صدقه‌ش می رفتم و اشک شوقم رو پاک میکردم.

پ‌ن⁵: قسم‌های کتاب خیلیییی باحال بودن، اونقدر که چند روزه دارم ازشون استفاده میکنم توی خونه و فعلا که خانواده بدشون نیومده😂 شما هم بخونید امتحان کنید.

پ‌ن⁷: توصیه میکنم بخونید؟ چطور می‌تونید خوندن همچین کتاب خوبی رو از خودتون محروم کنید آخه؟
        

15

قبل از خوندن این کتاب عمرا فکرشو نمی‌کردم که سندرسون در ادامه سه گانه عصر اول یه داستان گانگستری نوشته باشه ولی هیچ چیز از سندرسون بعید نیست
شوک اول تو همون سرآغاز کتاب وارد شد جایی که برای اولین بار از خلاقیت سندرسون ناراحت شدم
سندرسون بالاخره موفق شد حس غم رو بهم منتقل کنه (تا قبل از این فقط حس ترس و وحشت رو انقدر خوب ازش دریافت کرده بودم)
بعد داستان معمولی شد و صرفا با دردسرها و کلافگی یه آدم پولدار ناراضی طرف بودیم ولی از ص ۱۰۰ به بعد بخصوص بعد از جمله‌ی "اوه... رفیق اشتباه خیلی بدی کردی. یه اشتباه خیلی خیلی بد." داستان آنچنان جذاب و هیجان انگیز شد که اگه بدنم اجازه می‌داد یه نفس تا آخر می‌خوندم. لحظه به لحظه کتاب رو بعد از اون قورت دادم!
سندرسون تو این کتاب هم نشون داد که بعد از گذشت سه جلد قطور هنوزم می‌تونه دنیاسازیش رو گسترده تر کنه و چیزهای جدیدی رو کنه
فضا هم به قدری وسترن طور و پر از تیراندازی، بزن بزن، انفجار و دینامیت بود که رافرز رو غرب وحشی و الندل رو بوستون می‌دیدم 
جالب ترین قسمت کتاب هم برای من صحبت ها و اعتقادات شخصیت های کتاب در مورد شخصیت های سه گانه اول بود که بعد از گذشت ۳۰۰ سال تبدیل به افسانه و اسطوره مردم شدن 
سندرسون تو این جلد هم دین رو از ارکان اصلی قرار داده بود و ادیان مختلفی رو تو کتاب توصیف و معرفی کرد
و اما پایان
پایان این کتاب پایان نبود رسما آغاز بود
یه ماجرا تموم شد ولی صد تا دیگه شروع شد 
و الان من موندم و جلد دومی که ترجمه اش هنوز چاپ و منتشر نشده💔
ترجمه هم به شدت روون و خوشخوان بود

خلاصه که با خوندن قهرمان دوران فکر نکنین مه زاد تموم شده و نیازی به خوندن آلیاژ قانون ندارین، وگرنه یه داستان هیجان انگیز رو از دست می‌دین

پ.ن: دو تا روزنامه تو کتاب بود که ترجمه نشده بودن. حیف!
پ.ن²: یه چیزی رو یادم رفته بگم. باورم نمیشه!🤦‍♀️ این کتاب یه امتیاز ویژه داشت و اون طنز بود 
انگار سندرسون هر چی قوه برای طنز داشت تو این کتاب خالی کرده بود و از این نظر واقعا عالی بود
          قبل از خوندن این کتاب عمرا فکرشو نمی‌کردم که سندرسون در ادامه سه گانه عصر اول یه داستان گانگستری نوشته باشه ولی هیچ چیز از سندرسون بعید نیست
شوک اول تو همون سرآغاز کتاب وارد شد جایی که برای اولین بار از خلاقیت سندرسون ناراحت شدم
سندرسون بالاخره موفق شد حس غم رو بهم منتقل کنه (تا قبل از این فقط حس ترس و وحشت رو انقدر خوب ازش دریافت کرده بودم)
بعد داستان معمولی شد و صرفا با دردسرها و کلافگی یه آدم پولدار ناراضی طرف بودیم ولی از ص ۱۰۰ به بعد بخصوص بعد از جمله‌ی "اوه... رفیق اشتباه خیلی بدی کردی. یه اشتباه خیلی خیلی بد." داستان آنچنان جذاب و هیجان انگیز شد که اگه بدنم اجازه می‌داد یه نفس تا آخر می‌خوندم. لحظه به لحظه کتاب رو بعد از اون قورت دادم!
سندرسون تو این کتاب هم نشون داد که بعد از گذشت سه جلد قطور هنوزم می‌تونه دنیاسازیش رو گسترده تر کنه و چیزهای جدیدی رو کنه
فضا هم به قدری وسترن طور و پر از تیراندازی، بزن بزن، انفجار و دینامیت بود که رافرز رو غرب وحشی و الندل رو بوستون می‌دیدم 
جالب ترین قسمت کتاب هم برای من صحبت ها و اعتقادات شخصیت های کتاب در مورد شخصیت های سه گانه اول بود که بعد از گذشت ۳۰۰ سال تبدیل به افسانه و اسطوره مردم شدن 
سندرسون تو این جلد هم دین رو از ارکان اصلی قرار داده بود و ادیان مختلفی رو تو کتاب توصیف و معرفی کرد
و اما پایان
پایان این کتاب پایان نبود رسما آغاز بود
یه ماجرا تموم شد ولی صد تا دیگه شروع شد 
و الان من موندم و جلد دومی که ترجمه اش هنوز چاپ و منتشر نشده💔
ترجمه هم به شدت روون و خوشخوان بود

خلاصه که با خوندن قهرمان دوران فکر نکنین مه زاد تموم شده و نیازی به خوندن آلیاژ قانون ندارین، وگرنه یه داستان هیجان انگیز رو از دست می‌دین

پ.ن: دو تا روزنامه تو کتاب بود که ترجمه نشده بودن. حیف!
پ.ن²: یه چیزی رو یادم رفته بگم. باورم نمیشه!🤦‍♀️ این کتاب یه امتیاز ویژه داشت و اون طنز بود 
انگار سندرسون هر چی قوه برای طنز داشت تو این کتاب خالی کرده بود و از این نظر واقعا عالی بود
        

17

4