فاطمه خوران🇮🇷🇵🇸

فاطمه خوران🇮🇷🇵🇸

کتابدار
@f.kh

19 دنبال شده

106 دنبال کننده

            
          
گزارش سالانه بهخوان

یادداشت‌ها

نمایش همه
        تا حالا فکر کردین بعد از اینکه سیندرلا کفش بلورین رو پوشید و شاهزاده فهمید دختر رویاهاش رو پیدا کرده و اونو با خودش به قصر برد چه اتفاقی برای مادرخوانده و خواهرخوانده‌های سیندرلا افتاد؟
اعتراف می‌کنم که هیچوقت بهش فکر نکردم. برای من فقط سیندرلا مهم بود ولی جنیفر دانلی به خواهرخوانده‌ها فکر می‌کرده و برای ما  تعریف میکنه چه اتفاقی برای اونا افتاد یا بهتره بگم تعریف می‌کنه اونا کی بودن و کی شدن
کنار این ما داستان مبارزه تقدیر و شانس رو هم می‌خونیم 

این کتاب خیلی خیلی بهتر از انتظارم ظاهر شد 
کتاب ایده خیلی جالبی داشت. نویسنده به خوبی جزئیات داستان و اجزا رو چیده بود و هیچ اتفاق عبث و بیهوده ای توش نیفتاد و جدا از اون هیجان انگیز بود
شخصیت پردازی ها عالی بود و من تک تک شخصیت های کتاب رو درک می‌کردم 
از همه بیشتر از ایزابل و شانس خوشم اومد 
محاوره‌ها و توصیفات جذاب و به جا بودن و ترجمه هم روون و خوب بود ویراستاری خوبی هم داشت 
شاید فکر کنین فقط با یه کتاب سرگرم کننده مواجهین ولی این کتاب پر از درس بود و داستان پخته ای داشت
البته تم فمنیستی هم داشت ولی خب واقعیت اون زمان تقریبا همین بوده
در کل بشدت از کتاب لذت بردم و درگیرش بودم و قطعا به بقیه هم توصیه میکنم بخوننش 

پ.ن: وقتی این کتاب رو میخوندم یه مسئله مدام تو ذهنم بود. خواهرخوانده از جنس کتاب های پرنسسی و عاشقانه بود. از دسته کتاب هایی که کلی تو اینستا تبلیغ می‌شن ولی یه سر و گردن از همه اونا بالاتر و بهتر بود ولی گمنامه
این واقعا ناراحتم می‌کنه که یه کتاب خوب گمنام باشه و کتاب های نه چندان خوب معروف و بولد باشن 
فقط یه نگاه به تعداد کسایی که این کتاب و اون کتاب ها رو خوندن نشون میده وضعیت به چه شکله
پ.ن²: کتاب پر از جملات قشنگ بود و اعتراف می‌کنم تا قبل این کتاب فکر می‌کردم کتابایی که اینهمه جملات قصار دارن محتوای به درد بخوری ندارن
پ.ن³: سه مورد اشتباه تو کتاب به چشمم خورد: یه جا بجای دوک اعظم نوشته شده بود وزیر اعظم، یه جا هم به جای منم (من هستم) نوشته شده بود من هم. و اشتباه قابل توجه سوم این بود که تو پی نوشت ص ۴۶۹ داستان تروا نقل شده بود ولی جای یونان و تروا تو این داستان عوض شده بود که باید اصلاح شه.
پ.ن⁴: عکس تزئینیه ولی به داستان خیلی نزدیکه. 
      

22

        بسم الله الرحمن الرحیم 
یادداشت نوشتن برای این کتاب واقعا برام چالش برانگیز بود چون نمی‌شه یا نمی‌تونم در موردش یه نظر کلی بنویسم و باید جز به جزءش رو تشریح کنم
۱. اول از ظاهر شروع می‌کنم:
کیفیت جلد و کاغذای کتاب واقعا عالیه، طراحی جلد هم بشدت قشنگه، در حالی که قیمت فوق العاده پایینی داره.
۲. ترجمه:
ترجمه خوب و روون بود و مترجم به خوبی از پس اسم ها و زبان های مختلف حیوانات براومده بود
۳. داستان:
داستان خوب و پرفراز و نشیب بود و نمی‌شد حدس زد که اتفاق بعدی چیه. محور اصلی داستان تقابل خیر و شر بود و عنصر خاکستری تقریبا وجود نداشت. داستان اما چند تا مشکل داشت. اول تغییر جومونگ وار شخصیت اصلی کتاب (ماتیاس) از یه پسر دست و پا چلفتی به یه قهرمان بود و بعدی خواب های ماتیاس و کلونی بود که میزان شهودش دیگه زیادی بالا بود. بعدی مارتین دلاور بود. قهرمان باستانی دژ که به طرز معجزه آسایی از آینده و ماتیاس خبر داشت و ماتیاس هم باز به طرز معجزه آسایی حتی از لحاظ قیافه هم شبیهش بود. این موارد از نظر منی که اواخر دهه سوم زندگیمم واقعا غیرمنطقی بود ولی خب باید اینو در نظر بگیریم کتاب برای کودک و نوجوان نوشته شده، نه من و هم سن و سال های من.
۴. شیوه روایت داستان:
ما تو کتاب با یه روایت دانای کل نامحدود طرفیم یعنی داستان مدام از این شخصیت به اون شخصیت میپره و کار همه رو به ما نشون میده. متاسفانه نویسنده به هیچ وجه اجازه نمیده معمایی تو ذهن خواننده شکل بگیره و تلاش کنه حدس بزنه و سریع همه اطلاعات رو میذاره تو کف دست خواننده و تمام هیجانی که باید داستان در شخص بوجود بیاره رو تو نطفه خفه میکنه😐 بنظرم این بزرگترین و اصلی ترین اشکال داستانه. اگه این مورد نبود قطعا داستان بشدت هیجان انگیز و جذاب می‌شد ولی حیف💔
۴. توصیف فضا و محاوره ها:
توصیفات کتاب قشنگ و به اندازه بود. من از توصیف فضا خوشم نمیاد ولی توصیفات این کتاب رو دوست داشتم ولی محاوره ها ساده و تا حدودی بچگانه بود که اینم به همون رده سنی کتاب برمی‌گرده
۵. میزان خشونت:
زیاد بود. به فضای جنگی کتاب میخورد ولی به محاوره ها و برخوردهای ساده کتاب نمی‌خورد. منظورم از برخوردهای ساده اینه که تو کتاب دو نیروی خیر و شر داریم و از نیروهای خاکستری خبری نیست و در کمال سادگی خیر خیر رو پیدا میکنه و شر شر رو و این در حالیه که میزان مرگ و میرها زیاده و شیوه مردن هم شامل له شدن و سوختن با آب جوش و سوراخ سوراخ شدن با تیر و... است

خلاصه کنم بنظرم این کتاب برای رده سنی ۱۰ تا ۱۶ سال کتاب مناسبیه و می‌تونن ازش لذت ببرن و مثل من با این اشکالات فنی کتاب درگیر نشن

پ.ن: دلیل اینکه به این کتاب علاقمند شدم کارتونش بود که تو بچگیم میدیدم. انقدر جذاب بود که حاضر نبودم حتی یه قسمتش رو از دست بدم ولی کتابش قطعا مناسب سن من نبود
پ.ن: جلدای بعدی رو میخونم؟ البته. با وجود تمام این ایرادهایی که گرفتم من از خوندن این کتاب لذت بردم. همونطور که گفتم داستان پر فراز و نشیبه و شاید اون اشکالات هم تو جلدهای بعدی برطرف شه هر چند نشد هم نشد عیبی نداره
      

29

        بسم الله الرحمن الرحیم 
شیرین و دلچسب بود اما صرفا شامل روزمرگی های زندگی امیلی و اتفاقات رخ داده تو اون روزها بود و اینطور نبود که فراز و فرود خاصی داشته باشه یا مثل قصر آبی یه ماجرای خاص رو روایت کنه 
متن و ترجمه هم خوب و روون بودن ولی با بعضی از اسم های به کار برده شده تو کتاب مشکل داشتم مثل پرینس ادورد بجای پرنس ادوارد، بیئتریس بجای بئاتریس و گاتیک بجای گوتیک  

پ.ن¹: من چند سال پیش سریال امیلی رو دیده بودم و باید بگم فرق زیادی بین کتاب و سریال وجود داشت بخصوص تو شخصیت پردازی ها مخصوصا شخصیت امیلی و خاله لورا. امیلی سریال بی ادب و پررو بود و فحش های جالبی هم ابداع می‌کرد ولی امیلی کتاب علی رغم رک بودن بشدت تلاش می‌کرد مودبانه و با احترام رفتار کنه تا مبادا شیوه تربیت پدرش زیر سوال بره. خاله لورای سریال هم زن بشدت ترحم برانگیزی بود ولی خاله لورای کتاب مهربون و دوست داشتنی بود و ابدا ترحم برانگیز نبود

پ.ن²: امیلی در نیومون بشدت منو یاد سریال ایرانی وضعیت سفید می‌انداخت توی وضعیت سفید هم اتفاقی رخ داد و اعضای خانواده ای کنار هم جمع شدن و کل سریال به سروکله‌ زدن های روزمره این خانواده گذشت تا وقتی که در پایان روابط همگی با هم خوب شد و به معنی واقعی کلمه یه خانواده شدن
      

16

        بسم الله الرحمن الرحیم 
تا جایی که یادمه اسم آندلس رو تازه بعد اینکه رفتم دانشگاه شنیدم اونم نه تو دانشگاه بلکه تو یکی از مستندهای تاریخی تلویزیون 
متاسفانه اندلس بشدت تو کشور ما ناشناخته است و این جای تاسف داره چون سرنوشت مهم و عبرت آموزی داره و برگی از تاریخه که نباید گم یا فراموش بشه
سرنوشت اندلس هم تلخه هم ترسناک 
تمدنی که اواخر قرن اول هجری قمری تو مناطق جنوبی اسپانیا بوجود اومد و برای ۸ قرن مثل یه خورشید وسط ظلمات قرون وسطای اروپا درخشید و نور آگاهی و علم رو به اروپا هدیه داد ولی در نهایت نابود شد 
با اینکه مردم مسلمان آندلس حتی بعد از سقوط حکومت برای ۱۲۳ مقاومت کردن و با وجود ظلمی که بهشون میشد تو اون سرزمین موندن ولی در نهایت اونها هم مجبور به کوچ اجباری شدن تا جایی که حتی قبرهای اجدادشون هم از بین رفت و به کل محو شد
بنابراین یکی از باشکوه ترین تمدن هایی که زمین به خودش دیده بود از بین رفت و محو شد 
چرا؟ تا جایی که این کتاب توضیح داد به دلیل نفاق داخلی و نبود وحدت ملی و طمع حاکمان آندلس و بزدلی آخرین پادشاه که بجای مقاومت و ایستادگی شهر گرانادا رو تسلیم مسیحی ها کرد 

 این کتاب یه مجموعه از پژوهش ها و مقالات مختلف در مورد برخی از جنبه های درخشان اندلسه مثل دریانوردی، نجوم، تعلیم و تربیت، معماری، روابط اجتماعی، تاثیر متقابل آندلس مسلمان و اسپانیای مسیحی و... و اینطوری نیست که از بنیانگذاری آندلس شروع کنه و به پایانش ختم شه
ترجمه روون و خوب بود و میشد به راحتی خوند ولی اسامی زیادی تو کتاب وجود داشت که من تو اکثر موارد سرسری ازشون رد شدم
در نهایت چیزای زیادی از این کتاب یاد گرفتم ولی برام کافی نبود دلم میخواد یه کتاب تاریخی جامع و کامل در مورد اندلس بخونم

پ.ن: عکس مربوط به قصر الحمرا تو شهر گراناداس و از معدود آثار به جا مونده از آندلس تو اسپانیاست هر چند مسیحی ها تغییرات زیادی توش بوجود آوردن ولی هنوزم میشه معماری اسلامی رو درش دید
پ.ن²: یه عده متوهم تو مملکت ما هستن که فکر می‌کنن حمله خارجی براشون خوشبختی میاره کاش یکم تاریخ بخونن این عده خیلی لازم دارن
      

23

        هفتمین کتاب ۱۴۰۳

بسم الله الرحمن الرحیم 
پریروز که این کتاب رو تموم کردم مطالبی که قرار بود تو یادداشت بنویسم رو تقریبا تو ذهنم آماده کرده بودم، فقط یه لحظه قبل نوشتن یادداشت رفتم به گپ دوستام تو روبیکا تا بهشون بگم بالاخره این کتابو تموم کردم که با خبر گم شدن بالگرد رئیس جمهور و وزیر امور خارجه روبرو شدم. تحیر، نگرانی، اضطراب، دعا و التماس دیگه مجالی برای نوشتن یادداشت نداد و دیروز هم غم و ناراحتی، بُهت و گریه امان نداد تا چیزی بنویسم ولی بالاخره امروز یکم به خودم اومدم تا بتونم حق این کتاب رو ادا کنم و یادداشتش رو بنویسم 

اگه بخوام کتاب رو تو یه جمله توصیف کنم میشه: "یه کتاب خوب با شخصیت اصلی رومخ"
مارگارت بیوفورت قطعا رومخ ترین شخصیت اولی هست که من تا حالا تو کتابا باهاش مواجه شدم. خودشیفتگی، خودپرستی، خودخواهی، حرص، حسادت و توهم خود مقدس پنداری به تنهایی کافی هستن تا آدم از یه نفر بیزار بشه حالا فرض کنین اینا با ادعا یا بهتره بگم باور به فروتن و مخلص و بنده خاص خداوند بودن همراه بشه دیگه نور علی نوره 
ولی از شخصیت رومخ مارگارت که بگذریم کتاب به خودی خود بد نبود. ما تو این کتاب با یه رمان تاریخی از نیمه دوم قرن پانزدهم انگلستان سر و کار داریم، دوره ای که به جنگ رزها معروفه و جنگ داخلی بین خاندان های سلطنتی لانکستر و یورک رو روایت می‌کنه. مارگارت هم یه شاهزاده خانم از خاندان لانکستره که خودش و اطرافیانش مستقیم و غیرمستقیم تو این جنگ ها درگیرن. به همین دلیل داستان بشدت پر فراز و نشیب و پرماجراست و من اطلاعات تاریخی خیلی خوبی به دست آوردم.
شخصیت پردازی ها هم واقعا خوبن و با اینکه همه اتفاقات و توصیف ها به جز چند مورد از وقایع میدان های جنگ از دریچه نگاه مارگارت روایت می‌شن ولی ما به خوبی به شخصیت هر شخص، نگاه مارگارت به اون شخص و شخصیت خود مارگارت پی می‌بریم. تمام حرکات و رفتارهای شخصیت ها قابل درک هستن و هرگز حرکتی ازشون سر نمیزنه که چارچوب شخصیتی‌شون رو نقض کنه. 
فقط نمیدونم مشکل از متن بود یا ترجمه یا شخصیت رومخ مارگارت یا تعداد سطور هر صفحه ولی من این کتاب رو خیلی کند و سخت خوندم به جز ۱۲۰ ص آخر. بنابراین نمی‌تونم با اطمینان بگم ترجمه چطوری بود. امیدوارم دیگران که خوندن در این مورد نظر بدن.
مورد آخری که می‌خوام درموردش حرف بزنم نظر نویسنده راجع به مارگارته که آخر کتاب اومده و کاملا برعکس نظر منه. ارزیابی نویسنده از مارگارت در کل مثبته ولی من به هیچ وجه نمی‌تونم اینو قبول کنم. مارگارت مملکتی رو آتیش زد تا به خواسته خودش برسه و هیچ کسی به جز خودش رو قبول نداشت.😒
در کل ارزیابیم از کتاب مثبت بود هر چند سخت تر از بقیه کتابام خوندمش

پ.ن¹: نويسنده یه کتاب دیگه داره به اسم ملکه سفید پوش که در مورد الیزابت وودویله که امیدوارم ترجمه بشه بخونمش چون شخصیت الیزابت وودویل دقیقا نقطه مقابل مارگارته
پ.ن²: اتفاقات این دو روز رو نوشتم چون می‌خوام یادم بمونه 
پ.ن³: عکس تزئینیه ولی شدیدا شبیه مارگارته. تکبر و خودپرستی و افاده از سر و روی این عکس می‌باره درست مثل مارگارت.
      

10

        بسم الله الرحمن الرحیم
این کتاب فوق العاده بود حتی نمی‌دونم چطوری و با چه کلماتی توصیفش کنم 
هر چی از زیبایی کتاب بگم کم گفتم
داستانش رو احتمالا همه‌مون میدونیم و اینور اونور شنیدیم
داستان در مورد ادوارد ولیعهد انگلستان و تام پسر بچه فقیریه که تو یه روز به دنیا میان و بشدت از نظر ظاهری شبیه هم دیگه هستن و از قضا یه روز همو میبینن و جاشون با هم عوض می‌شه

چیزی که تو کتاب نظرمو خیلی به خودش جلب کرد قلم نویسنده بود که واقعا جذاب بود، توصیفات به اندازه و مناسب بود و محاوره ها زیبا بودن. متن صریح، واضح و پرکشش بود. داستان هیچ وقت تمرکزش رو از دست نمیداد و به حاشیه نمی‌رفت. شخصیت پردازی خیلی خوبی هم داشت طوری که هیچ وقت حس نکردم رفتار شخصیتی توی این کتاب مصنوعیه. جدا از اون ترجمه فوق العاده خوب و روونی هم داشت. کتاب در مجموع بشدت خوشخوان بود و در عین خوشخوان بودن تم کلاسیک خودش رو کاملا حفظ کرده بود. ویراستاری هم عالی بود و تا جایی که من دقت کردم غلط املایی و اشتباه نگارشی نداشت. 

آیا خوندنش رو به دیگران توصیه می‌کنم؟ قطعا. بخونید و لذت ببرید. همچنین کتاب مناسبی برای هدیه دادن به نوجوانان هست
آیا این ترجمه رو توصیه می‌کنم؟ بازم قطعا. این ترجمه (ترجمه نشر پیدایش) ترجمه نسبتا جدیدی بود و اولین بار ۱۳۹۵ منتشر شده، با این حال کنار روون و خوشخوان بودنش فضا و تم کلاسیک کتاب رو حفظ کرده بود و کاملا ازش راضی بودم
پ.ن: داستان طوری نوشته شده بود که انگار از روی یه داستان واقعی نوشته شده. ممنون میشم اگه کسی اطلاعی در این مورد داره زیر همین یادداشت منو هم در جریان بذاره
      

10

باشگاه‌ها

آفتاب‌گردان 🌻

385 عضو

ترجمه نهج البلاغه حضرت امیرالمومنین (ع)

دورۀ فعال

فعالیت‌ها

داس مرگ؛ ‏‫ابر تندر‮‬‏‫

6

داس مرگ؛ ‏‫ابر تندر‮‬‏‫

3

بیهوشی

4

حماسه‌ی سجادیه؛ اگر غم لشگر انگیزد

12

مرشد و مارگریتا


بسم الله الرحمن الرحیم

یک سوال فکرم رو به خودش مشغول کرده، بولگاکف در این ۱۲سالی که صرف نوشتن مرشد کرد به چه چیزی فکر می‌کرد؟
خب برای‌جواب این سوال باید منتظر باشم ،طبعا هر وقت گذرم به جهنم افتاد می‌تونم بولگاکف رو به یه لیوان زقوم داغ دعوت کنم و یه مصاحبه‌ی اختصاصی باهاش داشته باشم،فکرش رو بکنید، اولین نشریه جهنم در قرن معاصر!
 حتما می ترکونه.

سال اخر دانشگاه توی یه کتابفروشی که کتابای دست دوم میفروخت و برای خرید منابع ارشد رفته بودیم، مرشد چشمم رو گرفت. زیر کوهی از کتابا قرار داشت و بیرون‌کشیدنش دست کمی از بیرون کشیدن لقمه از دهن شیر برام نبود. القصه،فکرشو نمی کردم که سه سال بعد به سختی و با کلی انزجار بخونمش.

زیاد راجعش پر حرفی نمی‌کنم( دیگران یادداشت های بهتر و جامع تری نوشتن درباره‌ش)
این کتاب پسند من نبود به خیلی دلایل.
اول تحریف چهره مسیح و پایین کشیدنش در حد یه مرد بزدل و ترسو که جلوی یه حاکم رومی از ترس می لرزه.( نگید وااااای این حرفا چیه،همش داستانه و جدی نگیر) خب نمی‌تونم جدی نگیرم.مخصوصا که این کتاب معروف و پرطرفداره و خیلیا هم ستایشش میکنن( واقعا چرا؟!) و قطعا این تحریف اثر خودشو گذاشته ،نیازیم نیست خیلی بگردید می تونید به عینه ببینید اهمیت چندانی براش قائل نیستن.

دلیل بعدیم خود شیطانه، که تقریبا به عنوان قادر مطلق توی داستان به تصویر کشیده شده. ورای هر اراده و تصمیمی،هر چیو‌بخواد بهم می‌زنه هر چیم نخواد از بین می‌بره، کسی جرئت مخالفت باهاش رو نداره و همه از وحشت می لرزن.
قطعا شرارت شیطان در برابر دار و دسته‌ش خیلی کمتر بود اما در اخر این اون بود که بهشون این اجازه و قدرت رو داده بود. طوری که آخر کتاب یهو تبدیل به یه خدای بخشنده و مهربون میشه و ارامش ابدی در کنار شیطان بودن معنی پیدا میکنه تا در کنار مسیح و بهشت.( باشه دیگه فهمیدیم کمونیست چه بلای سرتون آورد، نیازی به توضیح بیشتر نبود)

خیانت به هر شکلی یک امر غیرقابل بخشش و قبیحه. حالا اینکه مارگریتا حسی به شوهرش نداشت( شوهری که نه تنها دوسش داشت که تقریبا یه بهشت رو زمین براش ساخته بود،اونم تو کشوری با تفکری کمونیستی:)) عاشق یه مرشد شد. یعنی هر چقدر این دو شخص بیشتر بهم ابراز علاقه می‌کردن و برای هم تلاش می‌کردن من بیشتر حالم بهم می‌خورد. 
وقتی مارگریتا دست کمک به سمت شیطان دراز کرد و کلی برای رسیدن به مرشد زحمت کشید کتابو بستم یه دو روز مغزم نفس بکشه .

پ‌ن¹:یکی از دوستان گفتن باید کتاب رو با شرایط زمانه‌ش بسنجیم، که مثلا خفقان بوده و این صحبتا. خب اینو‌ نمی پذیرم، می تونست تمیز تر بنویسه،با توهین و تحریف کمتری. پس به صرف مشهور بودنش نباید فکر کنیم خیلی اثر فاخری کنار دستم‌مون داریم.

پ‌ن²: ایا توصیه‌ش می‌کنم؟ به شخصه توصیه نمی کنم،ولی اگر مایل بودید لطفا یادداشت دیگرانم راجعش بخونید و حرف من رو ملاک قرار ندید.

پ‌ن³: ظاهرا کتاب در سبک سورئال جادوی نوشته شده( اسمش رو باکلاس کردن،شیشه و مشروب رو باهم مصرف کنی همچین چیزیم تحویل جامعه می‌دی دیگه) برای همین خیلی عجیب غریب بود( کما اینکه قبلا گفتم به چشمم مثل انیمه‌های روانشناختی دهه نود اومد)

پ‌ن⁴_توصیه میکنم نوجوونا نخونن،کسایی که زود تحت تاثیر قرار می‌گیرنم همخوانیش کنن دیگه اگه خیلییی دلشون میخواد بدونن چه خبره.پیش زمینه‌های راجع کمونیست و کتاب مقدس و این چیزام نیازه برای خوندنش

پ‌ن⁵: کلی حرف دیگه‌م داشتم از سرم پریدن😮‍💨دیگه دارم دچار زوال کلمات میشم.
          

بسم الله الرحمن الرحیم

یک سوال فکرم رو به خودش مشغول کرده، بولگاکف در این ۱۲سالی که صرف نوشتن مرشد کرد به چه چیزی فکر می‌کرد؟
خب برای‌جواب این سوال باید منتظر باشم ،طبعا هر وقت گذرم به جهنم افتاد می‌تونم بولگاکف رو به یه لیوان زقوم داغ دعوت کنم و یه مصاحبه‌ی اختصاصی باهاش داشته باشم،فکرش رو بکنید، اولین نشریه جهنم در قرن معاصر!
 حتما می ترکونه.

سال اخر دانشگاه توی یه کتابفروشی که کتابای دست دوم میفروخت و برای خرید منابع ارشد رفته بودیم، مرشد چشمم رو گرفت. زیر کوهی از کتابا قرار داشت و بیرون‌کشیدنش دست کمی از بیرون کشیدن لقمه از دهن شیر برام نبود. القصه،فکرشو نمی کردم که سه سال بعد به سختی و با کلی انزجار بخونمش.

زیاد راجعش پر حرفی نمی‌کنم( دیگران یادداشت های بهتر و جامع تری نوشتن درباره‌ش)
این کتاب پسند من نبود به خیلی دلایل.
اول تحریف چهره مسیح و پایین کشیدنش در حد یه مرد بزدل و ترسو که جلوی یه حاکم رومی از ترس می لرزه.( نگید وااااای این حرفا چیه،همش داستانه و جدی نگیر) خب نمی‌تونم جدی نگیرم.مخصوصا که این کتاب معروف و پرطرفداره و خیلیا هم ستایشش میکنن( واقعا چرا؟!) و قطعا این تحریف اثر خودشو گذاشته ،نیازیم نیست خیلی بگردید می تونید به عینه ببینید اهمیت چندانی براش قائل نیستن.

دلیل بعدیم خود شیطانه، که تقریبا به عنوان قادر مطلق توی داستان به تصویر کشیده شده. ورای هر اراده و تصمیمی،هر چیو‌بخواد بهم می‌زنه هر چیم نخواد از بین می‌بره، کسی جرئت مخالفت باهاش رو نداره و همه از وحشت می لرزن.
قطعا شرارت شیطان در برابر دار و دسته‌ش خیلی کمتر بود اما در اخر این اون بود که بهشون این اجازه و قدرت رو داده بود. طوری که آخر کتاب یهو تبدیل به یه خدای بخشنده و مهربون میشه و ارامش ابدی در کنار شیطان بودن معنی پیدا میکنه تا در کنار مسیح و بهشت.( باشه دیگه فهمیدیم کمونیست چه بلای سرتون آورد، نیازی به توضیح بیشتر نبود)

خیانت به هر شکلی یک امر غیرقابل بخشش و قبیحه. حالا اینکه مارگریتا حسی به شوهرش نداشت( شوهری که نه تنها دوسش داشت که تقریبا یه بهشت رو زمین براش ساخته بود،اونم تو کشوری با تفکری کمونیستی:)) عاشق یه مرشد شد. یعنی هر چقدر این دو شخص بیشتر بهم ابراز علاقه می‌کردن و برای هم تلاش می‌کردن من بیشتر حالم بهم می‌خورد. 
وقتی مارگریتا دست کمک به سمت شیطان دراز کرد و کلی برای رسیدن به مرشد زحمت کشید کتابو بستم یه دو روز مغزم نفس بکشه .

پ‌ن¹:یکی از دوستان گفتن باید کتاب رو با شرایط زمانه‌ش بسنجیم، که مثلا خفقان بوده و این صحبتا. خب اینو‌ نمی پذیرم، می تونست تمیز تر بنویسه،با توهین و تحریف کمتری. پس به صرف مشهور بودنش نباید فکر کنیم خیلی اثر فاخری کنار دستم‌مون داریم.

پ‌ن²: ایا توصیه‌ش می‌کنم؟ به شخصه توصیه نمی کنم،ولی اگر مایل بودید لطفا یادداشت دیگرانم راجعش بخونید و حرف من رو ملاک قرار ندید.

پ‌ن³: ظاهرا کتاب در سبک سورئال جادوی نوشته شده( اسمش رو باکلاس کردن،شیشه و مشروب رو باهم مصرف کنی همچین چیزیم تحویل جامعه می‌دی دیگه) برای همین خیلی عجیب غریب بود( کما اینکه قبلا گفتم به چشمم مثل انیمه‌های روانشناختی دهه نود اومد)

پ‌ن⁴_توصیه میکنم نوجوونا نخونن،کسایی که زود تحت تاثیر قرار می‌گیرنم همخوانیش کنن دیگه اگه خیلییی دلشون میخواد بدونن چه خبره.پیش زمینه‌های راجع کمونیست و کتاب مقدس و این چیزام نیازه برای خوندنش

پ‌ن⁵: کلی حرف دیگه‌م داشتم از سرم پریدن😮‍💨دیگه دارم دچار زوال کلمات میشم.
        

10

سرزمین دهم
بسم الله الرحمن الرحیم.

مادر خیلی مهمه، کهن الگوی مادر در داستان ها حتی بیشتر از واقعیت مشکل آفرینی میکنه و باعث دردسر میشه.
منظورم چه نوع مادری‌هایه؟
خب،همونا که بچه‌هاشون رو ول میکنن می‌رن و اون طفلکیا یه عمر با طرحواره‌های رهاشدگی و دوست داشته نشدن زندگی می‌کنن‌.

این داستان راجع به یه پرنسس نانازی که از بچگی نامزد داشته و حالا که هجده سالش شده وقت شوهرشه نیست!
اینطور بگم که سفر یه دختر( با طرحواره‌های  که بالا نام بردم) به همراه پدرش که دارای حداقل ملاک های لازم برای یک پدره و یه گرگ زیادی باهوش و خوش‌قیافه( دیگه همه‌تون می‌دونید چقدر وولف رو دوست داشتم) و در آخر یک سگه.( وندلم زیادی دوست نداشتم)

اگه اهل فیلم و‌ سریال باشید ممکنه اسم سه‌گانه‌ی(دهمین پادشاه دیوانه) به گوش‌تون خورده باشه و از رو همین کتاب هم ساخته شده. مو به مو اتفاقات کتاب رو پیاده کردن من کمتر فیلم این شکلیی دیدم.

پ‌ن¹: کتاب توصیفات بسیار ساده و به دور از پیچیدگی داره ،منتهی در ترجمه کمی لنگ زدن مشاهده کردم که هیچ‌کاری نمیشه براش کرد،مگه اینکه زبان اصلی بخونید،چون این کتاب یکبار‌ چاپ شده و  نسخه‌ی فیزیکیش در دسترس نیست و باید به همین الکترونیکش قناعت کنید.

پ‌ن²:کتاب طنز خوبی داشت، شخصیت ها توی دل بدترین گرفتاری‌ها هم شما رو به خنده می‌ندازن.( البته مثلا اگه مثل من از وولف خوشتون بیاد هر چی بگه براش ذوق می‌کنید و می خندید😔😂)
پ‌ن³: شما می تونید این کتاب رو یه داستان پرنسسی ببینید که یه دور سفید برفی،گیسوکمند،زیبای خفته و اینا رو براتون تداعی کنه اما برداشت من همونیه که اول گفتم( مشکلات روانی کاراکترا برام مشهود تر بود)

پ‌ن⁴:ممکنه مخالفت کنید باهام،ولی  سالم ترین شخصیت کتاب همون وولفه. تونی که یه معتاد به الکلِ خرابکاره که از شدت ناکامی های  زندگیش زده به سیم آخر و دخترش رو به یه لوبیایی سحر آمیز فروخت.
وندل( همون سگه و گره‌ی اصلی داستان) تا قبل از سگ شدنش چنان با تبختر رفتار میکرد انگار کیه. خب مامان بزرگت سفید برفی بود که اونم گِل خاصی به سر کسی نزد ،تو دیگه چرا این همه باد غرور برت داشته. بعدشم که سگ شد تا اخلاقش خوب بشه و یکم وفاداری و شهامت پیدا کنه کلی دهن ما رو مورد عنایت قرار داد.
ویرجینیاهم که گوشت تلخ و خودبین بود.تا اواسط کتاب که به هر دری زد برگرده خونه‌ش(که کاملا طبیعیه) اما مدل رفتارش با بقیه بسیار طلبکارانه بود. بیشتر این اخلاق زیباشم مدیون مادر قشنگ تر از خودشیم که ولش کرد رفت و بهش کمبود داد.
وولف بچم دروغگو و قاتل خوبی بود اما بعد تصمیم گرفت به این جماعت کمک کنه( قطعا چون عاشق بر و روی ویرجینیا شد) و تا اخرم از یه سگ وفادار، وفای بیشتری از خودش نشون داد.

پ‌ن⁵: این کتاب رو توصیه میکنم؟ وقتی به یه کتاب سه میدم یعنی یه اثر متوسط می بینمش و یکم برای معرفی کردنش دو دل میشم،که بازم چون نوع‌نگاها متفاوته اینطور میشه برام.

پ‌ن⁶: نم دیگه میخواستم چی بگم که پرید از سرم،سوالی داشتید بفرماید شاید همون نوشته‌ی از یاد رفتم باشه😂🫶
          بسم الله الرحمن الرحیم.

مادر خیلی مهمه، کهن الگوی مادر در داستان ها حتی بیشتر از واقعیت مشکل آفرینی میکنه و باعث دردسر میشه.
منظورم چه نوع مادری‌هایه؟
خب،همونا که بچه‌هاشون رو ول میکنن می‌رن و اون طفلکیا یه عمر با طرحواره‌های رهاشدگی و دوست داشته نشدن زندگی می‌کنن‌.

این داستان راجع به یه پرنسس نانازی که از بچگی نامزد داشته و حالا که هجده سالش شده وقت شوهرشه نیست!
اینطور بگم که سفر یه دختر( با طرحواره‌های  که بالا نام بردم) به همراه پدرش که دارای حداقل ملاک های لازم برای یک پدره و یه گرگ زیادی باهوش و خوش‌قیافه( دیگه همه‌تون می‌دونید چقدر وولف رو دوست داشتم) و در آخر یک سگه.( وندلم زیادی دوست نداشتم)

اگه اهل فیلم و‌ سریال باشید ممکنه اسم سه‌گانه‌ی(دهمین پادشاه دیوانه) به گوش‌تون خورده باشه و از رو همین کتاب هم ساخته شده. مو به مو اتفاقات کتاب رو پیاده کردن من کمتر فیلم این شکلیی دیدم.

پ‌ن¹: کتاب توصیفات بسیار ساده و به دور از پیچیدگی داره ،منتهی در ترجمه کمی لنگ زدن مشاهده کردم که هیچ‌کاری نمیشه براش کرد،مگه اینکه زبان اصلی بخونید،چون این کتاب یکبار‌ چاپ شده و  نسخه‌ی فیزیکیش در دسترس نیست و باید به همین الکترونیکش قناعت کنید.

پ‌ن²:کتاب طنز خوبی داشت، شخصیت ها توی دل بدترین گرفتاری‌ها هم شما رو به خنده می‌ندازن.( البته مثلا اگه مثل من از وولف خوشتون بیاد هر چی بگه براش ذوق می‌کنید و می خندید😔😂)
پ‌ن³: شما می تونید این کتاب رو یه داستان پرنسسی ببینید که یه دور سفید برفی،گیسوکمند،زیبای خفته و اینا رو براتون تداعی کنه اما برداشت من همونیه که اول گفتم( مشکلات روانی کاراکترا برام مشهود تر بود)

پ‌ن⁴:ممکنه مخالفت کنید باهام،ولی  سالم ترین شخصیت کتاب همون وولفه. تونی که یه معتاد به الکلِ خرابکاره که از شدت ناکامی های  زندگیش زده به سیم آخر و دخترش رو به یه لوبیایی سحر آمیز فروخت.
وندل( همون سگه و گره‌ی اصلی داستان) تا قبل از سگ شدنش چنان با تبختر رفتار میکرد انگار کیه. خب مامان بزرگت سفید برفی بود که اونم گِل خاصی به سر کسی نزد ،تو دیگه چرا این همه باد غرور برت داشته. بعدشم که سگ شد تا اخلاقش خوب بشه و یکم وفاداری و شهامت پیدا کنه کلی دهن ما رو مورد عنایت قرار داد.
ویرجینیاهم که گوشت تلخ و خودبین بود.تا اواسط کتاب که به هر دری زد برگرده خونه‌ش(که کاملا طبیعیه) اما مدل رفتارش با بقیه بسیار طلبکارانه بود. بیشتر این اخلاق زیباشم مدیون مادر قشنگ تر از خودشیم که ولش کرد رفت و بهش کمبود داد.
وولف بچم دروغگو و قاتل خوبی بود اما بعد تصمیم گرفت به این جماعت کمک کنه( قطعا چون عاشق بر و روی ویرجینیا شد) و تا اخرم از یه سگ وفادار، وفای بیشتری از خودش نشون داد.

پ‌ن⁵: این کتاب رو توصیه میکنم؟ وقتی به یه کتاب سه میدم یعنی یه اثر متوسط می بینمش و یکم برای معرفی کردنش دو دل میشم،که بازم چون نوع‌نگاها متفاوته اینطور میشه برام.

پ‌ن⁶: نم دیگه میخواستم چی بگم که پرید از سرم،سوالی داشتید بفرماید شاید همون نوشته‌ی از یاد رفتم باشه😂🫶
        

26

کنسرت طبل های غمگین

16

داس مرگ؛ ‏‫ابر تندر‮‬‏‫

10