سیده زینب موسوی

تاریخ عضویت:

مرداد 1401

سیده زینب موسوی

کتابدار بلاگر
@szm_books

56 دنبال شده

666 دنبال کننده

                یک عدد پژوهشگرِ فنی‌خواندهٔ فنی‌مانده که سرکی به علوم پایه و علوم انسانی کشیده است 😎😄

فارغ‌التحصیلِ 
....دکترای علوم شناختی (دانشگاه شهید بهشتی)
....کارشناسی و ارشد برق (دانشگاه صنعتی شریف)
              
https://virgool.io/@m_15404805
szm_books

یادداشت‌ها

نمایش همه
        سال‌هاست به دکتر کاظمی ارادت دارم و یکی از بهترین کتاب‌هایی که خوندم مربوط می‌شه به همین مجموعه‌ای که ایشون راه‌اندازی کردن (سلول‌های بهاری رو می‌گم 🥹).

این بار به عنوان گزینهٔ صوتی تو مایه‌های دفاع مقدس و تاریخ شفاهی این کتاب رو انتخاب کردم و این مرد بیشتر از قبل شگفت‌زده‌م کرد...

مثل «سلول‌های بهاری»، مثل «تندتر از عقربه‌ها حرکت کن» و قبل‌تر از این‌ها مثل زندگینامهٔ شهدا، اینجا هم با کسی طرفیم که یاد خدا در زندگیش واقعا جریان داره.

و عجب زندگی‌های پربرکتی...
پر از تلاش برای خدا و برای مردم و کشور،
پر از ایمان و توکل «واقعی» که سر بزنگاه‌ها خودش رو نشون می‌ده،
پر از امید و از پا نیفتادن و پیش رفتن با وجود همهٔ موانع...

واقعا به همچین آدم‌هایی غبطه می‌خورم و از خدا می‌خوام کمک کنه ما هم براش همچین بنده‌هایی باشیم 🥺

🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅

نسخهٔ صوتی کتاب خوبه ولی خب کامل نیست. 
کتاب حدود ۴۰ صفحه ضمیمه داره که تو نسخهٔ صوتی خونده نشده، شامل یه بخش روایت فرامرزی از فعالیت‌های رویان، یه بخش تسلیت همکاران خارجی بابت درگذشت دکتر کاظمی که احساسی و قشنگ بود، یه بخش خط زمانی فعالیت‌های رویان، یه بخش فهرست مسئولیت‌ها و افتخارات دکتر کاظمی، یه بخش توضیح در مورد شبیه‌سازی و در نهایت یه توضیح در مورد انواع فعالیت‌های پژوهشی رویان.
(بخش شبیه‌سازی خصوصا خیلی جالب بود چون من هیچی از فرآیند شبیه‌سازی نمی‌دونستم و خیلی شگفت‌زده شدم!)

البته کلی عکس هم هست که اصولا برای دیدنش باید به کتاب مراجعه کنید. من خودم نسخهٔ چاپیش رو چند وقت قبل خریده بودم و اینا رو اونجا دیدم و خوندم (به اضافهٔ یه سری زیرنویس) و تا جایی که دیدم نسخهٔ الکترونیکش فقط به صورت پی‌دی‌اف تو فراکتاب موجوده.
      

28

        داشتم دنبال رمان‌های ایرانی می‌گشتم و از دوستان پرس‌و‌جو می‌کردم که به این رمان برخوردم. گزینه‌های مختلفی وجود داشت، از بعضی‌هاشون کلا خوشم نمی‌اومد و تقریبا مطمئن بودم به سلیقه‌م نمی‌خورن (مثل سمفونی مردگان)، بعضی‌هاشون هم صوتی نداشتن.

این یکی ولی جالب به نظر می‌رسید و صوتی هم داشت، این شد که رفتم سراغش.

🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅

این کتاب کم‌حجم داستان یه مرد تنگسیری به اسم زائرمحمده که چند نفر شهرنشین پولش رو خوردن و بعد از مدتها پیگیری و اومد و رفت، به جز تحقیر چیزی عایدش نشده. اینطوری می‌شه که خون تنگسیریش به جوش میاد و تصمیم می‌گیره مسئله رو طور دیگه‌ای حل کنه...

🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅

داستان واقعا به دلم نشست.
شخصیت زائرمحمد یه طور خاصی دوست‌داشتنی بود.
هنوزم نمی‌تونم کارش رو کامل تأیید کنم ولی اینم نمی‌تونم‌ انکار کنم که محمد «مرد خوبی» بود.
اصلا درونیات این شخصیت و کلا نوع روایت کتاب، یه حس غرور و عزت و جوانمردی می‌داد به آدم. 
و به خاطر مدل روستایی و تاریخیش دائم یاد کلیدر می‌افتادم و با خودم می‌گفتم خدایا! این کجا و اون کجا 🙄

از اجرای صوتیش هم خیلی خوشم اومد.
صداگذاری‌ها و لهجه‌ها خیلی خوب بود و آهنگ‌های جنوبی کارشده واقعا حس و حال خوبی بهم می‌داد. 
و اون صدای دریا... اصلا طوری بود که حس می‌کردم الان خودم تو دریای جنوب شناور شدم... 

کلا حال کردم دیگه 😄 
اگه اهل کتاب صوتی هستید این گزینه رو از دست ندید :)



پ.ن.: چند بار اسم رئیسعلی دلواری هم اومد 🥺 ای کاش یه رمان هم در مورد رئیسعلی داشتیم، داریم؟
      

59

        ماجرا در انگلستان میانهٔ قرن نوزدهم می‌گذره، حدود سال ۱۸۵۰.
خانوادهٔ مارگارت به خاطر پدرش از شهر زیبای هلستون کوچ می‌کنن به شهر صنعتی و پردود میلتون و اینجا با ماجراهای جدیدی روبه‌رو می‌شن، از جمله آشنایی با کارگرها و کارخونه‌دارها. 

با خودم گفتم، یه عاشقانهٔ کلاسیک همراه بحث‌های اجتماعی مربوط به یه جامعهٔ صنعتی؟ به نظر خیلی جذاب می‌رسه 😍 
ولی خب...

🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅

کتاب شروع خوبی داشت و جذبم کرد. نثر نویسنده هم قشنگ بود و فصل‌ها رو با یه تیکه شعر مرتبط شروع می‌کرد که جالب بود. 
ولی خب اشکالات داستانیش به مرور مشخص شد و نتونستم ارتباط خوبی با شخصیت‌های کتاب برقرار کنم...

من اول از همه با نوع تصویرسازی نویسنده از کارگرها و کارفرما‌ها مشکل داشتم.
یعنی نگم چقدر اینجا حرص خوردم 😒

کارگرها تو این کتاب در بهترین حالت انسان‌های جاهل و در بدترین حالت یه مشت وحشی بودن. 
کارفرماها هم تنها مشکلشون این بود که نمی‌اومدن درست کارگرها رو شیرفهم کنن که اقتصاد و سود و بازار یعنی چی، و در نتیجه این کارگرهای جاهل یه سره با کارهای بدی مثل اعتصاب اوضاع رو بهم می‌ریختن 😐
اتحادیهٔ کارگری هم اولْ ظالم کتاب بود که با روش‌های غیر انسانی کارگرها رو مجبور به عضویت و بعد مجبور به اعتصاب می‌کرد و همه چیز رو هم برای کارگر و هم برای ارباب به گند می‌کشید.

اینجا من از عقاید یکی از شخصیت‌های اصلی، آقای تورنتون، جدا بدم اومد. 
ولی خب به اطمینان دوستی که کتاب رو بهم معرفی کرده بود منتظر بودم آخرش آدم بشه.
واقعا هم آخرش بهتر شد، ولی...
نویسنده در واقع اون‌قدری که بخش‌های قبلی رو آب و تاب داده بود اصلا به این تیکهٔ متحول شدن نپرداخت و اون مواردی که بالاتر گفتم تا آخر کتاب همچنان باقی بودن.

🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅

و شخصیت‌ها...

شاید اگه اینقدر شخصیت اصلی، یعنی مارگارت، رو مخم پیاده‌روی نمی‌کرد می‌تونستم حتی با وجود اون نگاه به رابطهٔ ارباب و کارگر همچنان این کتاب رو دوست داشته باشم.
ولی مارگارت...

مسئله در واقع این نیست که مارگارت دختر بدی بود.
اصلا.
مسئله اینه که نویسنده این دختر ۱۸-۱۹ ساله رو در اوووووج همه چی قرار داده بود.

دختری که کل زندگیش لای پر قو بزرگ شده، یهو در مواجهه با سختی‌های زندگی، مثل بیماری و مرگ عزیزان و موقعیت‌های پر اضطراب، چنان شخصیت قوی‌ای از خودش نشون می‌ده که شما انگشت به دهن می‌مونید و همه جا در کمال وقار و متانت ظاهر می‌شه، به همراه کنترل کامل بر احساسات و غیره.
این دختر همچنین در اوج زیبایی و در اوج مهربونی و از خودگذشتگی قرار داشت.
کلا الههٔ زیبایی و کمال بود دخترمون 🙄

توصیفات نویسنده از این شخصیت اینقدر اغراق‌آمیز بود که من تو بیشتر این موارد یه همچین حالتی داشتم: 🙄😐
مثلا این تیکه رو ببینید: «با شکوه بی‌صدای شاهدختی آزرده‌خاطر از اتاق خارج شد.» 😐😐😐
گردن قومانند و دستان ظریف عاجی‌رنگ و وقار ملکه‌ها و... بخشی از این توصیفاته که دیگه نگم براتون.

مسئله اینجاست که میزان قوت شخصیت این دختر واقعا باورپذیر نبود، خصوصا که نه می‌تونستی به نوع بزرگ‌شدن و تجربه‌های زندگی نسبتش بدی و نه به وراثت! بس که پدر و مادرش ضعیف و غرغرو بودن 🙄 (البته اگه نخوایم دست به دامن ژن‌های نهفتهٔ نسل‌های قبل بشیم 😒).

بعد این دختر اینقدددددر معصوم بود که نصف کتاب پدر ما رو سر یه دروغ درآورد، دروغی که به خاطر نجات جون یکی از عزیزانش گفته بود. یعنی داااااائم خودش رو سرزنش می‌کرد که وای من عجب گناهی کردم و چقدر آدم بدی‌ام و این حرفا. یعنی منی که از دروغ متنفرم و حتی توریه رو هم نمی‌تونم تحمل کنم دیگه حالم داشت از این تیکه‌ها بهم می‌خورد 🙄

در کنار این بی‌عیب و نقصی البته اشکالاتی هم داشت، مثل یه غرور پنهان مربوط به طبقهٔ اجتماعی. ولی خب، مدل روایت نویسنده از این بخش‌ها طوری نبود که فکر کنی اینا به نظرش «نقص» بودن 😒


اون یکی شخصیت اصلی یعنی آقای تورنتون باز خیلی قابل تحمل‌تر بود. ولی اینجا هم تیکه‌های اغراق‌آمیز پیدا می‌شد، مثل نوع نگاهش به مارگارت و نوع عاشق شدنش.

کلا سیر داستان عاشقانهٔ کتاب خیلی جاها برام قابل قبول نبود، چه از طرف تورنتون نسبت به مارگارت و چه برعکس.

پایان کتاب هم که بسیار عجولانه نوشته شده بود که البته گویا تقصیر مسئول مجله‌ای بوده که این کتاب توش منتشر می‌شده. نمی‌دونم یعنی به نویسنده‌ها نمی‌گفتن حدودا چقدر وقت داری؟ 😄 چون حس می‌کنم جدا خوب بود یه سری مسائل رو کش نمی‌داد و مسائل جدید رو آخر کتاب شروع نمی‌کرد که بعدا تو جمع کردنش بمونه 🤷🏻‍♀️

از اجرای صوتی کتاب در مجموع راضی بودم.
      

20

        اصلا انتظار نداشتم از نظر احساسی اینقدر درگیر این کتاب بشم.
یه طور خاصی بود...
چندین مورد پیش اومد که اگه وسط خیابون نبودم قشنگ می‌زدم زیر گریه...

🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅

ماجرای کتاب در ایتالیای حدود سال‌های ۱۸۳۰ و ۱۸۶۴ می‌گذره.
و شخصیت اصلی یه پسر نوجوونه به اسم آرتور، پسری انگلیسی که در واقع در ایتالیا زاده و بزرگ شده.

اون‌طور که به نظر می‌رسه ایتالیا تو این سال‌ها تحت اشغال اتریش بوده و جوون‌های انقلابی هم به دنبال آزاد کردنش.

آرتور هم به همین افراد می‌پیونده و می‌شه عضو تشکل «ایتالیای جوان»...
آخ آرتور... 

🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅

گفتم که این کتاب احساساتم رو واقعا درگیر کرد.
چه صحنه‌هایی داشت و چقدر قلبم به درد اومد...
کتاب رو هم با اجرای آقای سلطان‌زاده گوش دادم و واقعا خوب بود...

و با یه حالت انکار تمومش کردم، تا آخرین لحظه یه کورسوی امید غیرمنطقی تو دلم سوسو می‌زد :(
نمی‌دونم، ولی به نظرم یه سری نکات این پایان منطقی نبود و با اینکه از خیلی وقت پیش انتظار چنین سرنوشتی رو داشتم بازم شوکه شدم، خدا :(((
غیر از این هم البته به چند جای دیگهٔ کتاب چنین دیدی داشتم و دلم می‌خواست نویسنده یه سری چیزا رو بیشتر توضیح بده و از کنار این بخش‌های زندگی آرتور اینطوری گزارش‌گونه رد نشه.

برای همین‌ها هم یه ستاره کم کردم، وگرنه که از نظر ابعاد دیگه بیشتر از ۵ ستاره هم حقش بود 🥺

(دیدم نویسنده براش یه جلد دویی هم نوشته که البته از نظر زمانی بین وقایع این جلد یک جا می‌گیره...)

🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅

در مورد ابعاد تاریخی رمان...

من خودم هیچی از تاریخ ایتالیا تو این بازه نمی‌دونستم و کتاب هم چندان اطلاعات دقیقی در این رابطه نمی‌ده.
برای همین قبل از نوشتن این مرور رفتم مقادیری تو اینترنت در مورد وقایع اون بازه از تاریخ ایتالیا خوندم ولی باید بگم که بازم اونقدرا چیزی دستگیرم نشد...

اول اینکه کشف کردم نویسنده نه یه آقا بلکه یه خانومه 😅
و اینکه در اصل ایرلندی بوده! چیزی که اصلا با توجه به نام خانوادگیش انتظار نداشتم. 
چون در واقع این نام خانوادگی شوهرشه (یه انقلابی لهستانی).
حالا فامیلی خودش می‌دونید چی بوده؟ Boole 
منطق بولین رو شنیدید؟ همون منطق دوتایی؟ این در واقع ابداع پدر این خانوم اثل بوده! مادرش هم ریاضیدان بوده و کوه اورست هم به نام عموش نام‌گذاری شده 😅 یا مثلا خواهرش اولین پروفسور شیمی انگلستان بوده 🫠
کلا خیلی خانواده باحالی بودن 😄

گویا یه سری از وقایع کتاب رو هم از یه شخصیت واقعی الهام گرفته که در دوره‌ای با خودش و شوهرش آشنا بوده.

ولی همون‌طور که گفتم در مورد مباحث تاریخی خیلی چیز خاصی دستگیرم نشد.
بیشتر می‌خواستم بدونم چرا این همه با پاپ و کلیسا و جزوئیت‌ها مشکل داشتن... 
اونقدر فهمیدم که انگار پاپ تو اون زمان طرف اتریشی‌ها بوده و کلا واسه خودش یه حکومت جداگونه‌ای داشته و در نتیجه یکی از موانع اتحاد ایتالیا به شمار می‌اومده 🚶🏻‍♀️
ولی با این حال متوجه نشدم هدف اون اقدام مسلحانه‌ای که تو کتاب در موردش توضیح می‌ده دقیقا چی بود، مخصوصا به خاطر حالت ناگهانی‌ای که داشت...


پ.ن.: موقع نوشتن این مرور متوجه شدم کتاب یه پیش‌گفتار هم داره و خوندمش...
خدایی هدفتون چیه تو مقدمه کل داستان رو لو می‌دید؟ 🙄
بماند که با مترجم در مورد تحلیل احساسات و رفتار آرتور موافق نبودم...
      

25

        این کتاب یه ماجرای ناز و نمکی در مورد کتاب‌هاست، و کسایی که مطالعهٔ کتاب در تاروپود زندگیشون تنیده شده...

شخصیت اصلی یه پیرمرد کتاب‌بره، کسی که سال‌هاست سفارش‌های مشتری‌های کتابفروشی رو دم در خونه‌شون تحویل می‌ده، کسی که با تمام وجودش عاشق کتاب‌هاست و راه حلش برای همهٔ مشکلات هم کتابه :)
کارل سال‌هاست که همین کار رو انجام می‌ده و دقیقا از همون مسیرهای همیشگی می‌گذره و از زندگی، اون‌طوری که هست، راضیه.

تا اینکه یه روز سر و کله یه دختربچهٔ پرحرف موفرفری پیدا می‌شه و با ورودش کل زندگی این پیرمرد رو تغییر می‌ده :)

🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅

نمی‌دونید چقدر از گوش دادن به این کتاب لذت بردم 🥹

کارل یه پیرمرد به شدت گوگولی بود که دلم می‌خواست سففففت بغلش کنم 🤧 (واقعا داشتن یک عدد کارل تو زندگی هر کتاب‌خوانی واجبه، کسی که خوب بشناسدت و بدونه از چه کتاب‌هایی لذت می‌بری و همیشه یه پیشنهاد جدید برات تو آستینش داشته باشه 🥹)
شاشا، همون دختربچهٔ موفرفری، هم عالی بود و با کارهاش و حرف‌هاش باعث شد کلی بخندم 😍
همه چیز هم حول محور کتاب بود، با اشارات ناز و تودل‌برو، طوری که قشنگ دلم غنج می‌زد 🥲
فکر کنم این اولین باری بود که کتابی در مورد کتاب‌ها می‌خوندم و خیلی لذت بردم.

خلاصه که، اگه شما هم از عاشقان مطالعه و غرق شدن تو دنیای رمان‌ها هستید، این کتاب دوست‌داشتنی رو از دست ندید.
البته به نظرم بقیه هم می‌تونن از داستان احساسی و بانمک این کتاب لذت ببرن، ولی خب قطعا برای کتاب‌خون‌ها لطف دیگه‌ای داره :)
      

26

        دیدن فیلم صیاد باعث شد هوای خوندن از صیاد به سرم بزنه.
صیادی که همیشه بین همهٔ شهدا یه جور خاصی دوستش داشتم...

این شد که اومدم سراغ این کتاب و چقدر خوب بود...

اخلاص شهید صیاد و اعتقاد راسخش و انسش با آیات قرآن تو صفحات کتاب موج می‌زد...
و خستگی‌ناپذیریش و با تمام وجود به میدون اومدنش...
عجب آدمی و عجب زندگی پربرکتی...

من این کتاب‌ها رو می‌خونم و گوش می‌دم تا یاد خدا بیفتم، تا برام تلنگر باشه، تا فراموش نکنم چقدر می‌شه متفاوت بود و متفاوت به دنیا و اتفاقاتش نگاه کرد، و این کتاب واقعا برام چنین خاصیتی داشت...

🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅

روایت کتاب از قبل از تولد علی آقا شروع می‌شه و ماجراها رو گاهی از زبان نویسنده و گاهی از زبان خود شهید نقل می‌کنه (برگرفته از یادداشت‌های ایشون). این قسمت‌ها تو کتاب با قلم پررنگ مشخص شدن. 
کتاب زیرنویس‌های زیادی هم داره که تو صوتی خونده نشدن، که طبیعی هم هست. بعضی از این زیرنویس‌ها خاطرات و اطلاعات جانبی داشت که نمی‌شد نادیده‌ش گرفت. این‌ها رو از روی نسخهٔ متنی کتاب خوندم (که تو طاقچهٔ بی‌نهایت موجوده).

اجرای صوتی رو هم دوست داشتم. همین که گوینده شروع کرد به صحبت گفتم خدایا من این صدا رو قبلا سر کدوم کتاب شنیدم که اینقدر حس خوبی بهم می‌ده؟ رفتم گشتم دیدم راوی کتاب «عصرهای کریسکان» هم همین آقای محمد رضاعلی بود (این کتاب عصرهای کریسکان رو خیلی خیلی دوست دارم و تنها کتاب صوتی‌ایه که دو بار گوش دادم)...
      

22

        با وجود چندین تجربهٔ خوبی که از آثار ایمی هارمون داشتم، بازم دلم نمی‌خواست این کتاب رو بخونم چون از توضیح داستانش خوشم نمی‌اومد: دختری لباس پسرونه می‌پوشه و می‌ره تا برای استقلال آمریکا بجنگه، این وسط عاشق هم می‌شه و...

🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅

من با اینکه یه دختر کارهایی انجام بده که به زعم خیلی‌ها پسرونه‌ست مشکلی ندارم و خیلی از کتاب‌هایی که می‌خونم و دوست دارم پر از این دختراست.
ولی خب، این نقش پسرها رو بازی کردن در مجموع اصلا پسندم نیست، البته که بستگی داره نویسنده چطور تونسته باشه جمعش کنه.

سر همین بود که رغبتی برای خوندن این کتاب نداشتم، ولی بعد از تعریف یکی از دوستان تصمیم گرفتم برم سراغش. مخصوصا از این جهت که به تازگی یه کتاب دیگه حول و حوش همون بازهٔ تاریخی آمریکا تموم کرده بودم و می‌خواستم به پیشنهاد خواهرم (در واقع به اصرار خواهرم 😄) تئاتر موزیکال «همیلتون» رو هم ببینم که باز مربوط به همون بازه‌ست (هنوز این یکی رو تموم نکردم! تا اینجا بد نبود، ولی خب، اینکه برای نقش جرج واشنگتن و ارون بِر و لافایت و تامس جفرسون از افراد سیاه‌پوست استفاده کنی به نظرم واقعا مسخره‌ست 🙄).

🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅

کتاب هم اولش خوب شروع شد. شخصیت اصلی یه دختر پرتلاش بود که با نظراتش آدم رو به خنده مینداخت :)
ولی هر چی گذشت داستان برام یکنواخت‌تر شد...

اول اینکه مدل عاشقانه‌ش رو دوست نداشتم. چون یه طرف ماجرا مردی بود که حدود یه سال و نیم پیش زنی که عاشقش بود رو از دست داده بود و من کلا از این‌طور عاشقانه‌ها خوشم نمیاد و البته این یه نظر کاملا شخصیه 😅 
غیر از اون به نظرم بعضی صحنه‌ها اصلا به فضای داستان نمی‌اومد و حتی به مدل ایمی هارمون هم نمی‌خورد، نمی‌دونم‌ اینا دقیقا چی بودن اون وسط!

و خب، از یه جایی به بعد رسما هیچ اتفاق خاصی هم نمی‌افتاد و همین شد که بعد از چند دقیقه خوندن حوصله‌م سر می‌رفت و می‌ذاشتمش کنار و در نتیجه،‌ تموم کردنش خیلی بیشتر از کتاب‌های دیگه‌ای که از این نویسنده خوندم طول کشید.
در واقع اینجا، خیلی کم پیش اومد که با اشتیاق به خوندن ادامه بدم، یا احساساتم سر صحنه‌ای خیلی درگیر بشه یا تیکه‌ای رو رنگی کنم و این بحثا، چیزایی که تو کتاب‌های دیگهٔ نویسنده خیلی بیشتر اتفاق می‌افتاد.
البته باز یکی دو فصل آخر به نظرم بهتر بود و باعث شد کتاب رو با حس بهتری تموم کنم و با اطمینان بیشتری بهش ۳ بدم!

🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅

بخش‌های تاریخیش هم خیلی وقت‌ها باعث می‌شد یه همچین حالتی داشته باشم: 🙄😒
وقتی که اینقدر با شور و حرارت در مورد آزادی حرف می‌زدن و اینکه این سرزمین با همه جا متفاوته و این بحث‌ها، با خودم می‌گفتم جدا؟ اون‌وقت نظرتون در مورد رنگین‌پوست‌ها چیه؟

البته نویسنده چند جا به قضیهٔ بردگی اشاره می‌کنه و اینکه تا سال‌ها بعد از جنگ برده‌داری همچنان در آمریکا رواج داشته. ولی خب هیچ‌جا هیچ اشاره‌ای به سرخ‌پوست‌ها نمی‌کنه که جالب بود...

🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅

خودم یه چند تا ایراد تو ترجمه دیدم ولی دوستانی که با هم کتاب رو خوندیم بیشتر از این‌ها ازش ناراضی بودن و می‌گفتن اشکالات ویرایشیش هم کم نبوده.

سانسور ترجمه ولی در مجموع خوب بود، یعنی بدون اینکه بخواد خیلی به داستان لطمه بزنه صحنه‌های جنسی رو حذف کرده بود. با این حال مدل داستان طوریه که به نظرم برای نوجوون مناسب نیست...
      

8

        با توجه به عنوان و مرورهای دوستان کمابیش می‌دونستم با چه داستانی طرفم و پایان ماجرا از اول مشخص بود.
با این حال، اواخر کتاب واقعا دلم گرفته بود و برای شخصیت کارآگاه خیلی غصه خوردم...

🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅

داستان از زبون رئیس پلیس ناحیه روایت میشه، ماجرای قتل فجیع یه دختربچهٔ ۸-۹ ساله که زندگی بهترین مأمور این جناب رئیس رو به خاطر یه قول دست‌نیافتنی برای همیشه تغییر می‌ده...

🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅

خب، من یه مقدار از خودم ناامیدم چون به هیچ‌وجه این برداشت‌های روان‌شناسانهٔ یه سری از دوستان رو از این داستان نداشتم 😅
البته که برام کتاب جذاب و پرکششی بود و احساساتم رو درگیر کرد، ولی خب، الان دقیقا چه چیز عمیقی رو در مورد این دنیا و در مورد آدم‌هاش می‌خواست بهمون بگه؟ 🤔
مخصوصا بحثم سر این «ساختارشکن» بودنشه که چون مقادیری لودهنده‌ست بعد از هشدار افشا در موردش توضیح می‌دم.

قبلش فقط بگم که من نسخهٔ صوتی رو گوش دادم و خیلی راضی بودم. کلا من اجرا و صدای آقای قناعت‌پیشه رو دوست دارم 👌🏻 صدای بازرس ماتئی هم طوری بود که همون اول ازش خوشم اومد و البته همین باعث شد سرنوشتش برام دردناک‌تر باشه :(

🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅

⚠️ هشدار افشا! ⚠️

حرفی که تو کتاب تکرار می‌شه و تو عنوان هم اومده اینه که می‌خواد داستانی خلاف معمول رمان‌های پلیسی و جنایی تعریف کنه، وقتی که برخلاف انتظار، کارآگاه پیروز نمی‌شه و نمی‌تونه قاتل رو دستگیر کنه...

ولی چرا؟ اول طوری به نظر می‌رسه انگار کارآگاه اشتباه کرده (رئیس پلیس هم البته یه سری حرف‌های فلسفی‌طور می‌زنه که بعضی‌هاش به نظرم نامفهوم می‌اومد). ولی خب مسئله اصلا این نیست که کارآگاه نابغهٔ ما برعکس رمان‌های پلیسی عادی نتونسته با کنار هم گذاشتن شواهد مسئله رو حل کنه، بلکه یه تصادف، صرفا یه تصادف، باعث می‌شه به جواب نرسه.
کارآگاه برای کشف قاتل تله می‌ذاره و اتفاقا قاتل به دام این تله می‌‌افته، ولی لحظهٔ آخر، وقتی دیگه قرار بوده دستگیرش کنن، این فرد قبل از رسیدن به محل، تصادف می‌کنه و می‌میره! 
و کارآگاه و رئیس پلیس و بقیه هیچ‌وقت متوجه این موضوع نمی‌شن (راهی هم برای دونستنش نداشتن) و در نتیجه همه فکر می‌کنن کارآگاه اشتباه کرده. خودش ولی کوتاه نمی‌آد و همچنان منتظر به دام افتادن قاتل می‌مونه و این انتظار دیوونه‌ش می‌کنه :(
مدت‌ها می‌گذره و رئیس پلیس به صورت تصادفی به ماجرای قاتل پی می‌بره (اینجا دلم می‌خواست اون زنیکهٔ خرفت مزخرف رو خفه کنم 🤬) و می‌ره ماجرا رو به کارآگاه می‌گه ولی دیگه کار از کار گذشته و عقل ازدست‌رفتهٔ کارآگاه دیگه برنمی‌گرده...

حرفم اینه که کارآگاه قصه چیزی کم نداشته و اتفاقا تلهٔ هوشمندانه‌ای برای به دام انداختن قاتل گذاشته (هرچند، شاید با ریسک بالا و کمی غیرانسانی)، ولی خب به خاطر یه تصادف به هدفش نمی‌رسه.
الان این خیلی ساختارشکنانه است؟ 🤔 درسته کارآگاه نتونست قاتل رو پیدا کنه ولی من با خوندن مرورها و بعد توضیحات اولیهٔ رئیس پلیس انتظار داشتم قضیه طوری پیش بره که واقعا با شواهد موجود نشه کلا حدسی در مورد قاتل زد و به همون موضوع برسیم که ذهن ما از درک خیلی از روابط این دنیا عاجزه، ولی خب اینطور نبود به نظرم...
      

24

        اینقدر خوب شروع شد و خوب داشت پیش می‌رفت که گفتم چه خوب! بالاخره داره از این جناب موراکامی خوشم میاد! ولی افسوس... 

تو نیمهٔ دوم کتاب نویسنده موضوعی رو کشید وسط که واقعا خشکم زد و به شدت مشمئز شدم. تازه اینجا بود که رفتم به صفحهٔ کتاب تو استوری‌گرف نگاهی انداختم و دیدم بله! اخطار incest (زنای با محارم) داره، در حد گرافیکی (این بالاترین حد یه اخطار تو استوری‌گرفه و به مواردی اشاره داره که موضوع تو کتاب با جزئیات پرداخته شده).

قطعا اگه قبل از شروع کتاب این اخطار رو دیده بودم هیچ‌وقت سراغش نمی‌رفتم، چون این موضوع در واقع یکی از خط قرمز‌هام تو کتاب‌هاست و به هیچ‌وجه دلم نمی‌خواد کتابی بخونم که به چنین چیزی اون هم با این جزئیات پرداخته باشه (باز تو کتاب‌های دیگه‌ای که باهاش برخورد داشتم قضیه کاملا ناآگاهانه بود و با این حال بازم بدم اومد، اون‌وقت اینجا هم اصل رابطه یه درجه فجیع‌تر بود و هم با آگاهی کامل، دو طرف بهش ادامه می‌دادن 😐). 

البته که سانسور ترجمهٔ فارسی خیلی زیاده و مسئله تو کتاب اصلی به خاطر توصیفات جزئی بسیار فجیع‌تره، ولی خب تو ترجمه هم در حدیه که خواننده کاملا متوجه می‌شه اینجا چه اتفاقی افتاده (تا جایی که با یکی از دوستان مقایسه کردیم سانسور دو تا ترجمه، خانوم گرکانی و آقای غبرایی، اونقدرها هم فرقی با هم ندارن).

🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅

همون‌طور که گفتم کتاب خیلی جذاب شروع شد.
از یه طرف پسری رو داشتیم که تصمیم می‌گیره در آستانهٔ ۱۵ ساله‌شدن از خونه فرار کنه،
و از طرف دیگه گزارش ارتش آمریکا از یه ماجرای عجیب، از هوش رفتن دسته‌جمعی تعدادی بچه‌مدرسه‌ای تو یه روستای دورافتادهٔ ژاپن، سال‌ها پیش و در جریان جنگ جهانی دوم.
این دو تا خط داستانی موازی با هم پیش می‌رن تا اینکه دومی بعد از یه مدت تبدیل می‌شه به ماجرای آقای ناکاتا، پیرمرد عجیبی که یکی از اون بچه‌ها بوده...

🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅

من واقعا هر دو خط داستانی رو دوست داشتم تا اینکه خط داستانی کافکا، همون پسر فراری، رسید به ماجرایی که بالاتر بهش اشاره کردم. 
تا قبل از اون واقعا داشتم از نوع جزئی روایت ماجراهایی که کافکا از سر می‌گذروند لذت می‌بردم، یه طور خاصی بود و بعضی انیمه‌های میازاکی رو یادم مینداخت. ولی بعدش...

خط داستانی آقای ناکاتا رو هم تقریبا تا آخر دوست داشتم و همچنین خود شخصیت این پیرمرد رو.

ولی ته داستان کلا به نظرم اینقدر بی‌معنی جمع شد که با خودم گفتم واقعا که چی؟! 
طوری بی‌معنی بود که رفتم تو نت گشتم ببینم ملت چه توضیح‌ها و تفسیرهایی براش ارائه دادن.
دو تا از این تفسیرها رو خوندم، که تو یه سری موارد شبیه هم بودن و تو یه سری دیگه متناقض هم، و اینطوری بودم که خدایی الان اینا رو از کجای داستان برداشت کردید؟ 🤔

با این وجود، حس می‌کنم اگه اون قضیهٔ مشمئزکننده رو پیش نمی‌کشید و یه ذره فقط یه ذره بهتر اتفاقات رو توضیح می‌داد به خاطر حس عجیب و غریب انیمه‌طوری که داشت هنوز می‌تونستم دوستش داشته باشم، ولی با این وضع...

به هر حال، همین‌جا برای بار دوم! تصمیم گرفتم با آقای موراکامی خداحافظی کنم و امیدوارم دوباره وسوسه نشم یه کتاب دیگه از نویسنده رو بخونم 🙄 (بار اول بعد از اولین کتابی بود که از ایشون گوش دادم، یعنی «شکار گوسفند وحشی» که یه مرور هم براش نوشتم. بعد باز به خاطر اینکه این نویسنده همیشه جلوی چشمم بود، «از دو که حرف می‌زنم از چه حرف می‌زنم» رو که داستانی نیست گوش دادم و با کمال تعجب خودم، دوستش داشتم. اینجا بود که تصمیم گرفتم یه شانس دیگه به آقای موراکامی بدم 😏 و با تعریف‌های دوستان این کتاب کافکا رو برای این کار انتخاب کردم که این شد نتیجه‌ش...).

🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅

از نسخهٔ صوتی البته خیلی راضی بودم. اجراها جدا قشنگ بود و صداگذاری‌ها به شخصیت‌ها واقعا می‌اومد. ترجمه رو هم اصولا مقایسه نکردم ولی حداقل مدل صوتیش خوب و روون بود. در مورد سانسور هم که گفتم نسبتا زیاد بود ولی در بیشتر موارد می‌تونستی بفهمی چی به چیه. بنابراین، کلا به نظرم برای نوجوون‌ها مناسب نیست. البته، در واقع به نظرم برای هیچ‌کس مناسب نیست، ولی خب 🚶🏻‍♀️
      

29

        دن کیشوت (یا در واقع دن کیهوته!) از اون کتاب‌هاییه که اگه صوتی نداشت تقریبا بعید بود هیچ‌وقت فرصت کنم برم سراغش. 
و گوش دادن به همین نسخهٔ صوتیش هم یک سال طول کشید.
نه چون دوستش نداشتم، بلکه چون مدل کتابش به نظرم همین‌طوری آهسته و پیوسته خوندنه و منم کم‌کم در کنار صوت‌های دیگه بهش گوش می‌دادم.

🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅

داستانش هم اینقدر معروف هست که فکر کنم نیاز به تکرار نداشته باشه، یه نجیب‌زادهٔ روستایی اسپانیایی بر اثر افراط تو خوندن کتاب‌های پهلوانی خل می‌شه و به سرش می‌زنه لباس رزم بپوشه و یه پهلوان سرگردان بشه!
و همه چیز این حرکتش مضحک و خنده‌داره، از خود لاغرمردنیش گرفته، که فکر می‌کنه همه رو حریفه، تا اسب پوست و استخونش، که به نظر این نجیب‌زاده رخشیه برای خودش 😄

این نجیب‌زادهٔ ما با حرف‌های عجیب و غریبش یکی از هم‌ولایتی‌های ساده‌ش رو هم از راه به در می‌کنه تا به عنوان مهتر باهاش همراه بشه، و این کسی نیست به جز جناب سانچو :)

این‌طوری می‌شه که یکی از بانمک‌ترین جفت‌های ادبیات سفرشون رو به سمت ماجراجویی‌ها آغاز می‌کنن!

🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅

داستان در واقع تو دو جلد و با فاصله زمانی حدود ده سال نوشته شده، که خودش ماجرای جالبی داره که بماند.
و به نظرم این دو جلد واقعا با هم متفاوت بودن.

جلد اول برای خود من خیلی خنده‌دارتر بود، طوری که بارها موقع گوش دادن بهش با صدای بلند قهقهه می‌زدم و حتی یه بار از شدت خنده پهلوم گرفت و بازم نمی‌تونستم‌ نخندم 😅 (برای همین بود که این جلد رو تا می‌تونستم تنهایی گوش می‌دادم تا ملت فکر نکنن خلم 😂).
ولی جلد دوم با وجود طنز کمتر انگار پخته‌تر بود 🤔

تو جلد اول کلی داستان فرعی داشتیم (یعنی مثلا می‌رسیدن یه جایی و یکی شروع می‌کرد به تعریف کردن)، که خب من چندان علاقه‌ای بهشون نداشتم و پایان‌بندی بعضی‌هاشون به نظرم به شدت ساده‌انگارانه بود.
ولی این داستان‌ها تو جلد دوم خیلی کمتر شده بودن و بیشتر کتاب به همون شخصیت‌های اصلی اختصاص داشت که از این جهت واقعا بهتر بود.
البته یه جاهایی این جلد دوم به نظرم انفکاک شخصیت‌پردازی داشت، مثلا سانچو یهو خیلی حکیم شد! 

وسط ماجراها هم سروانتس گاهی خودش و بیشتر از زبون شخصیت‌ها کلی مسائل اخلاقی و اجتماعی رو مطرح می‌کرد که بعضی‌هاش خوب بود و مخصوصا مربوط بودنش به همین زمانهٔ خودمون برام جالب توجه بود (با توجه به خیلی خیلی قدیمی بودن کتاب!).

جلد دوم یه بدی داشت، اونم سوءاستفادهٔ بسیار رومخ امثال دوک و دوشس از دن کیشوت بود. نمی‌دونم سروانتس اینجا منظور خاصی داشته یا نه، شاید می‌خواسته کلا به خوش‌گذارانی‌های بی‌مورد نجیب‌زاده‌ها اشاره کنه و اینکه مردم عادی بازیچهٔ دست این قشر هستن، ولی طوری شده بود که انگار دیگه یه ماجرای «واقعی» مثل چیزایی که تو جلد اول داشتیم وجود نداشت و همه چیز نمایش مضحک این دو تا آدم مزخرف برای سر کار گذاشتن دن کیشوت و تفریح کردن خودشون بود.
مخصوصا من به خاطر بلاهایی که سر سانچوی بنده خدا آوردن از دست این دو آدم سه نقطه خیلی حرص خوردم 🤬
چون دن کیشوت و سانچو با وجود همهٔ دیوونگی‌هاشون واقعا آدم‌هایی خوبی بودن و برای همین این‌طوری سر کار رفتنشون واقعا ناراحتم می‌کرد.


یه نکتهٔ دیگه هم که مربوط به هر دو جلده نوع توصیف نویسنده از مسلمون‌ها و اعرابه 😐
یعنی بلااستثناء هر بار اسمی ازشون می‌اومد من اینطوری بودم: 🙄😐😒
می‌دونم سروانتس در جنگ با مسلمون‌ها شرکت داشته و حتی مدتی اونجا اسیر بوده و سختی‌های زیادی کشیده ولی این حد از خودبرترپنداری دیگه واقعا رومخه! البته که چیز عجیبی نیست و دنیای ما از این خودحق‌‌پنداری اروپایی‌ها کم نکشیده (آخه لامصبا یه نگاه به تاریخ درخشان خودتون بندازید بعد همهٔ بقیه رو وحشی و بربر بدونید!).

توصیفات اغراق‌آمیز از زیبایی بانوان و عشق‌های جگرسوز هم تو این دو جلد کم نیست که خب با یه 🙄 ردش می‌کردم و می‌ذاشتمش به حساب خیلی قدیمی بودنش :)

🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅

حالا آیا خوندن این کتاب رو توصیه می‌کنم؟
راستش به نظرم اصلا طوری نیست که بگم اگه نخونیدش حتما چیزی رو از دست دادید (نظر شخصی اینجانب 😅).
بحث‌های جالبی داشت ولی مثلش تو کتاب‌های دیگه هم پیدا می‌شه و اصلا یکتا نبود به نظرم.
ولی اگه اهل کتاب صوتی هستید می‌تونید بهش به عنوان یه گزینهٔ فرح‌انگیز کنار بقیهٔ کتاب‌ها نگاه کنید. چون اجرای آقای رضا عمرانی از این کتاب عاااااالیه (هر چی بگم کم گفتم!). اصلا فکر می‌کنم یه بخشی از جذابیت و طنز کتاب برای خود من مدیون همین اجرا بود. لحن‌ها به شدت جذاب انتخاب شده بودن و طوری بود که بعضی وقت‌ها همین که دن کیشوت با اون لحن خاص می‌گفت سانچو! من خنده‌م می‌گرفت 😄 (اول از مدل صحبت خود سانچو خوشم نیومد ولی یه کم که پیش رفت دیدم نه خیلی بهش میاد).

خلاصه که من خیلی با اجرای صوتیش حال کردم، فقط حیف که دیباچه‌ها رو نداشت و اون‌ها رو‌ خودم از روی کتاب خوندم. پاورقی‌ها رو هم قاعدتا نداشت ولی خب به نظرم اینجا آدم اونقدر چیز خاصی رو از دست نمی‌ده. 

نظرم در مورد ترجمه هم بسیار به نظرم در مورد اجرای صوتی وابسته‌ست (چون اینجا دیگه لازم نبود خودم برای خوندن بعضی جملات سنگین انرژی صرف کنم)، ولی در کل خیلی خوب بود (قطعا از ترجمهٔ قبلی که از آقای قاضی خوندم‌، یعنی قلعهٔ مالویل، بهتر بود! طوری که تو اون کتاب ترجیح دادم به ترجمهٔ انگلیسی پناه ببرم!).
      

31

        مطمئن نبودم برای این کتاب مرور بنویسم یا نه، ولی آخرش نتونستم در برابر جملاتی که ناخودآگاه تو ذهنم شکل می‌گرفتن مقاومت کنم...

و چرا برای نوشتن مرورش شک داشتم؟ چون این کتاب ترجمه نشده و از اونجایی که معلوم هم نیست ترجمه بشه بعیده کس دیگه‌ای اینجا بتونه بره سراغش...
(من اصولا چیزی از صنعت ترجمه نمی‌دونم، ولی چون دیدم خیلی از کتاب‌هایی که خودم دوست دارم ترجمه نشدن و از اون طرف کلی چرت و پرت شونصد بار ترجمه شده، صرف خوب بودن و معروف بودن یه کتاب رو نمی‌تونم شانسی برای ترجمه شدنش بدونم. امتیاز این کتاب هم تو گودریدز با بیشتر از ۳۰۰ هزار رأی بالای ۴/۴ه و به چند زبان هم ترجمه شده، ولی با توجه به اینکه کتاب قدیمی‌تر همین نویسنده هم حتی تو ایران ترجمه نشده باعث می‌شه به مورد توجه قرار گرفتن این یکی هم چندان امیدی نداشته باشم.)

بنابراین، احتمالا حرف‌هایی که اینجا می‌زنم حدیث نفسی بیش نیست 😅
به هر حال...

🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅

این کتاب یه داستان تاریخی خانوادگیه، با چاشنی معمای یه ماجرای جنایی (توجه کنید که فانتزی نیست 😅).
ماجراها از سال ۱۷۸۹ شروع می‌شن، چند سالی بعد از جنگ استقلال آمریکا.
جسد یه مرد تو رودخونهٔ یخ‌زده پیدا می‌شه، مردی که به نظر می‌رسه بعد از کتک‌خوردن‌های بسیار به دار آویخته شده، مردی که متهمه چند وقت پیش به ربکا فاستر، همسر کشیش شهر، تجاوز کرده...
مارتا، قابله و شفاگر شهر، برای بررسی جسد فراخونده می‌شه، مارتایی که خودش زخم‌های دوستش ربکا رو درمان کرده و می‌دونه تنها متهم این ماجرای هولناک هم این مرد مقتول نیست..‌

همه چیز هم در واقع حول محور مارتا می‌چرخه، یه زن پنجاه و چهار ساله، با یه شخصیت محکم که همه ازش حساب می‌برن و در عین حال دوستش دارن. 
مارتا که خودش یه مادر و همسره و قابله بودنش باعث شده بیشتر از هر کس به قدرت خاموش این جنس به ظاهر ضعیف پی ببره.
کتاب اصلا با این نقل قول شروع می‌شه:
And She knows, because She warns him, and Her instincts never fail, That the Female of Her Species is more deadly than the Male.
مونث‌های این گونه از مذکرهاش به مراتب خطرناک‌تر و کشنده‌تر هستن...

و نکتهٔ جالب اینجاست که مارتا یه شخصیت واقعی تاریخیه! 
در همین سال‌ها زن قابله‌ای به اسم مارتا بَلرد وجود داشته که برخلاف عرف زمانه خوندن و نوشتن بلد بوده و اینطوری با ثبت تجربیات ریز و درشتش تونسته جای پایی از خودش تو تاریخ به جا بذاره و موندگار بشه، فقط و فقط به خاطر همین کلمات روی کاغذ...
زندگی‌نامه‌ای هم که ازش توسط یه نویسندهٔ دیگه بر اساس همین خاطرات نوشته شده جایزهٔ پولیتزر رو برده، و این تیکه از اواخر این زندگی‌نامه که خانوم لاهون تو یادداشت آخر کتاب آورده بود واقعا قشنگ بود:
Martha did not leave a farm, but a life, recorded patiently and consistently for twenty-seven years. No gravestone bears her name though perhaps there still grow clumps of chamomile or feverfew escaped from her garden.

البته که خود این کتاب رودخانهٔ یخ‌زده یه «رمان» تاریخیه و قطعا پر از خیال‌پردازی. نویسنده کلی هم در این رابطه تو یادداشت آخر کتاب توضیح داده، مثلا یکی از انحرافات از جریان اصلی وقایع فشرده‌تر کردن اتفاقات بوده، طوری که همه تو بازهٔ زمانی چند ماههٔ این کتاب جمع بشه.

همچنین نمی‌دونم چه مقدار از جزئیات زندگی خانوادگی مارتا واقعی بودن، ولی چیزی که اینجا پرداخته شده بود واقعا دوست‌داشتنی بود.
روابط زناشویی به شدت عاشقانه بود که خب باعث می‌شد فکر کنم یعنی تو ۵۰ و خرده‌ای سالگی هم آدما می‌تونن با هم اینطوری باشن؟ 🥹
مدل توصیفات از مادری و عواطف مادرانه هم خیلی قشنگ بود و چند تا از این قسمت‌ها رو تو کتابم رنگی کردم...

کلا یه مدلْ پیر شدن خواستنی بود، طوری که با خودم می‌گفتم منم دلم می‌خواد اینطوری پیر بشم :)
(با توجه به اینکه نویسنده خودش مادر چهار تا پسر بزرگه که همچنان داره عاشقانه با همسرش زندگی می‌کنه، حس می‌کنم خیلی از این توصیفات برگرفته از تجربیات خودشه، در واقع تو یادداشت آخر کتاب هم به موضوع اشاره کرده که به خاطر همین زندگی خانوادگی خوب اصلا نمی‌تونه در مورد ازدواج‌های «بد» بنویسه 🙂)

🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅

اینجا باید در مورد صحنه‌های متعدد زایمان هم صحبت کنم!
با توجه به پیشهٔ مارتا، تو این کتاب چندین مورد صحنهٔ زایمان داریم که با جزئیات توصیف شدن و به نظرم عالی بودن! 
من البته نه خودم تجربهٔ این موضوع رو داشتم و نه از نزدیک شاهدش بودم، ول این صحنه‌ها به نظرم خیلی واقعی اومد (و با توجه به یادداشت آخر نویسنده فکر می‌کنم می‌تونم به دانسته‌هاش در این زمینه تا حد خوبی اعتماد کنم). این صحنه‌ها بدون رمانتیک‌بازی و حذف کردن سختی‌ها بزرگی این عمل طبیعی رو به زیبایی هر چه تمام‌تر نشون می‌داد. و اصلا من تو همون صحنهٔ زایمان اول اول کتاب عاشق مارتا شدم! 

می‌دونید قشنگی نگاه این کتاب به جنس مونث چی بود؟ اینکه نشون می‌داد زن‌ها چقدر می‌تونن قوی و تأثیرگذار باشن، بدون اینکه بخواد ابعاد مادرانه و زنانه‌شون رو انکار کنه.

البته این رو باید بگم که توصیف صحنهٔ تجاوز و ماجراهای بعدش واقعا دردناک بود و اصلا به خاطر همین قضیه اولش شک داشتم این کتاب رو شروع کنم یا نه..‌.
ولی همون‌طور که از این یادداشت برمیاد، در نهایت از انتخاب این کتاب خیلی راضی‌ام.

🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅

بعد جنایی و معمایی کتاب هم اونقدری نبود که دلم می‌خواست، هر چند، اون مقداری که داشت واقعا خوب بود (و تا حد خوبی منطبق بر واقعیت).

منم در اصل دنبال یه جنایی/تریلر تاریخی بودم که بعد از گشتن‌های بسیار و زیر و رو کردن چند تا لیست، آخرش با کمک فیلتر‌های استوری‌گرف به این کتاب برخوردم :)
و بیشتر از قبل به این نتیجه رسیدم که چقدر از این سبک خوشم میاد و دلم می‌خواد بازم ازش بخونم.

(کلا دیگه میلم به جنایی «خالی» نمی‌کشه! اگه از این جنایی/معمایی‌های مخلوط! تو دست و بالتون دارید ممنون می‌شم پیشنهاد بدید :) ماجراجویی/تاریخی هم می‌پذیرم 😄 همین الان هم یکی دو تا کتاب اینطوری تو فهرست انتظارم دارم، یکیش کتاب Code Name Hélène اثر همین نویسنده.)

🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅

بعد تاریخی کتاب هم برام سوال‌‌های مختلفی ایجاد کرد که دلم می‌خواد بعدا دنبالشون کنم، نکات جالبی هم داشت.

مثلا اینکه فهمیدم سال‌ها قبل از الغای رسمی بردگی تو کل آمریکا، تو ایالت ماساچوست سیاه‌پوست‌ها آزادانه زندگی می‌کردن. البته اینجا صرفا یه اشاره‌ای به این موضوع می‌کنه، ولی بر اساس توضیحات نویسنده از بررسی یادداشت‌های مارتا برمیاد که حداقل رفتارهای این زن قابله در برابر این افراد نژادپرستانه نبوده (یه زن دکتر سیاه‌پوست هم اینجا هست که واقعا شخصیت مرموز و عجیب و جالبی داره).
به مسئلهٔ سرخپوست‌ها خیلی تو کتاب پرداخته نمی‌شه، ولی لحن کلی، حاکی از طرفداری و دلسوزی شخصیت‌های اصلیه. با این حال، من نمی‌تونستم این فکر رو از مغزم بیرون کنم که این زمین‌هایی که الان توش ساکن هستن به چه قیمتی به دست اومده...

🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅

در نهایت اینکه واقعا این کتاب رو دوست داشتم و از اون موارد معدودی بود که به علت علاقهٔ زیاد به شخصیت اصلی موقع خوندن کتاب براش با صدای بلند ابراز احساسات می‌کردم (مثلا به کسی که اذیتش می‌کرد با صدای بلند فحش می‌دادم 😂). کلا کتابی که بتونم شخصیت‌هاش رو دوست داشته باشم در نظرم جایگاه ویژه‌ای داره و این موضوع قطعا در مورد این کتاب صدق می‌کرد :)
      

18

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

لیست‌ها

هری پاتر و سنگ کیمیاالکاتراز در مقابل کتابداران شرورمومو

فانتزی‌های پیشنهادی یه فانتزی‌خون :)

22 کتاب

تو این لیست یه سری از بهترین فانتزی‌هایی رو که خوندم آوردم، که ان‌شاءالله با خوندن کتاب‌های بیشتر به روز میشه :) من خودم همهٔ خارجی‌ها رو زبان اصلی خوندم (غیر از مومو که زبان اصلیش آلمانیه! و داستان بی‌پایان که در واقع ترجمهٔ انگلیسیش رو خوندم)، ولی اینجا نسخهٔ ترجمه‌شده رو گذاشتم. موارد ترجمه‌نشده رو هم آوردم، خدا رو چه دیدی! شاید یه روزی ترجمه شدن :) البته یه سری از ترجمه‌شده‌ها هم تا الان فقط نسخهٔ چاپیشون اومده، اونم با قیمت بسیار بالا! و با وجود اینکه خیلی دوستشون دارم جدا نمی‌تونم توصیه کنم مثلا ۶۰۰ تومن پول بدید برای خرید فلان کتاب! امیدوارم هر چه زودتر نسخهٔ الکترونیکی و یا ارزون‌تر این موارد هم موجود بشه.... در مورد چند جلدی‌ها هم فقط جلد اول رو آوردم، که شامل این موارده: هری پاتر (۷ جلد)، آلکاتراز در مقابل کتابداران شرور (۶ جلد)، دروازه مردگان: قبرستان عمودی (۳ جلد)، ناجیان: پولاددل (۳ جلد، یه نکته: ترجمهٔ این مجموعه اصلا خوب نیست، تو مرورم درباره‌ش توضیح دادم)، The First Girl Child (۲ جلد)، شب زمستانی (۳ جلد)، A River Enchanted (۲جلد)، مه‌زاد: آخرین امپراطوری (۳ جلد)، مه‌زاد: آلیاژ قانون (۴ جلد، این در واقع عصر دوم مه‌زاده و باید بعد از سه جلد عصر اول خونده بشه!)، The Golem and the Jinni (۲ جلد)، ارباب حلقه‌ها: یاران حلقه (۳ جلد)، آرشیو استورم‌لایت: طریق شاهان (فعلا ۴ جلد). البته توجه کنید که یه سری از اینا رو تو ترجمه چند قسمت کردن! مثلا طریق شاهان خودش در واقع یه جلده که ترجمه‌ش تو دو سه قسمت چاپ شده، و من وقتی میگم ۴ جلد یعنی ۴ جلد اصلی! 🔅🔅🔅🔅🔅 ترتیب کتاب‌ها «تقریبا» از آسان به سخته 😄 یعنی اون آخرهای لیست با فانتزی‌های پیچیده‌تری طرفیم :) البته این رتبه‌بندی اونقدرم دقیق نیست، مخصوصا موارد نزدیک به هم اونقدرها تفاوتی با هم ندارن. ولی مثلا تفاوت بین اول فهرست تا آخرش زیاده. بنابراین، برای کسایی که تازه می‌خوان فانتزی رو شروع کنن شاید کتاب‌های آخر لیست انتخاب خوبی نباشه 🤔 🔅🔅🔅🔅🔅 نکتهٔ دیگه اینکه تو این فهرست اصولا مخاطب بزرگسال مد نظر بوده، ولی یه سری از کتاب‌ها برای کودک و نوجوان کم سن و سال هم مناسبه. اینا در واقع در اصل کتاب نوجوانن، ولی کتاب نوجوانی که به نظرم برای آدم بزرگسال هم می‌تونه جذاب باشه، خودم که اصولا خیلی ازشون لذت بردم :) مثلا هری پاتر، آلکاتراز، مومو و داستان بی‌پایان. با این حال، اگه بزرگسالی هستید که اصولا با کتاب‌های نوجوان حال نمی‌کنید، شاید این دسته از کتاب‌ها براتون مناسب نباشه! البته که به نظرم خیلی اشتباه می‌کنید 😂 بقیهٔ موارد هم اگه بحث سانسور رو در نظر بگیریم برای نوجوون‌های بزرگتر هم مناسبه، ولی اونایی که ممکنه یه سری حساسیت‌هایی روش باشه به طور خاص این موارد هستن (من اصولا نسخهٔ ترجمه‌شدهٔ بعضی‌ها رو ندیدم و چیزی که میگم بر اساس نسخهٔ زبان اصلیه): ❗The First Girl Child ❗خرس و شباهنگ: بیشتر به خاطر صحنه‌های جلدهای بعدی ❗A River Enchanted ❗A Study in Drowning ❗پیکارگسل ❗مه‌زاد (عصر اول): یه مقدار خشونتش شاید زیاد باشه و فضای تاریکی داره (همون دارک 😄)، ولی از نظر صحنه‌های جنسی کاملا تمیزه. ❗مه‌زاد (عصر دوم): باز از لحاظ صحنه‌های جنسی تمیزه، خشونتش هم بالا نیست، ولی یه شخصیت فرعی هم‌جنس‌گرا داره... پرداختش خیلی کمه ولی بالاخره هست... 🔅🔅🔅🔅🔅 به اینم دقت کنید که اینطور نیست که از نظرم همهٔ این کتاب‌ها با هم برابر باشن، بعضیا خوبن، بعضیا خیلی خوبن و بعضیا عااااااالی هستن :) ولی خب همه‌شون طوری هستن که اگه کسی بگه فانتزی خوب می‌خوام بهش میگم اینا رو بخون :)

210

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.