عادله سلیمی (بهارنارنج)

عادله سلیمی (بهارنارنج)

@baharnarenj

38 دنبال شده

47 دنبال کننده

            کتاب را به سینه‌ام فشردم،
و کتاب با تمام سردی جلدش،
مرا گرم کرد..

علاقه‌مند به خواندن کتاب در هر حوزه‌ای.
و در راستای این علاقه‌مندی کانال کتاب‌خوانی ناجه رو هم راه انداختم و قسمت‌های جذاب کتاب‌هایی که مطالعه می‌کنم رو با دیگران به اشتراک می‌گذارم.
با افتخار شما هم دعوتید :)
          
Naje_h
پیشنهاد کاربر برای شما
گزارش سالانه بهخوان

یادداشت‌ها

نمایش همه
        [ ابیگیل هم تمام شد و من چشم به راه گینا ویتایی یا اگر بخواهیم رسمی و ماتولایی صدایش بزنیم گئورگینا ویتایی خواهم ماند.
فضای داستان با محوریت دختری نوجوان و نازپرورده است که بنا به دلایلی -که اگر بازگویشان کنم اسپویل می‌شود-، به اجبار پدرش به مدرسه‌ی دینی سختگیرانه‌ای فرستاده می‌شود، مدرسه ماتولا.
مدرسه‌ای شبانه‌روزی که انگار توسط افرادی بی‌احساس و بی‌رحم اداره می‌شود، اما هرچه بیشتر وارد داستان می‌شوی مهربانی‌های ریز و دلگرم کننده‌ای توجهت را به خودش جلب می‌کند و وقتی کتاب به پایان می‌رسد می‌بینی بدجور دلبسته‌ی همان قلعه‌ی ماتولا و سخت‌گیری‌های عجیبش و از همه مهم‌تر دختران بی‌نوای کلاس پنجم شده‌ای.
داستان در فضای سرد و پر از دلهره‌ی جنگ جهانی دوم روایت می‌شود اما جنگ پشت همان محافظ‌های پنجره در فضایی محو باقی می‌ماند و بیش از این به آن پرداخته نمی‌شود.
روند داستان نسبت به کتاب «در» کمی کند است اما من هربار کتاب را با شوق برداشتم نه بالاجبار.
درست است که از اوایل کتاب حدس زده بودم که پشت مجسمه ابیگیل چه کسی پنهان شده است و درست هم بود اما دوست داشتم حس گینا را وقتی این موضوع را می‌فهمد درک کنم، هرچند امان از پایانش، انتظار داشتم هنوز دویست صفحه دیگر طول بکشد و ناگهان دیدم کتاب تمام شده و من ماندم با آینده‌ی مبهم گینایی که مادرش را در کودکی از دست داده و حالا دیگر پدرش را هم در کنار خودش ندارد؛ ژوژانایی که به شدت از اسمش خوشم آمده اما نمی‌دانم چه بر سرش خواهد آمد و حتی گدئون تورما با آن خشک مقدس بازی‌ها و سخت‌گیری‌های عجیب و غریبش.
القصه که به شما هم پیشنهادش می‌کنم، قلم سابو جذاب و پر از جزئیات دقیق است، انگار که خودش هم نوجوانی‌اش را در شبه ماتولایی گذرانده باشد. ]
      

16

        کتاب درمورد زندگی و شهادت شهید محمدحسن ابراهیمی بود. طلبه‌ی جوانی که به همراه همسرش برای تبلیغ به کشور گویان میرن، گویان کشور کوچیکی در آمریکای جنوبی هست، کالجی راه میندازن و به تبلیغ دین اسلام می‌پردازن و...

کتاب برای من بسیار غم‌انگیز و دردناک بود. حتی لحظه‌ای نتونستم خودم رو جای همسر ایشون بذارم، با شرایط سخت بارداری و استرس و تنهایی در کشوری غریب.
از ویژگی‌های بارز این شهید توسل به ائمه اطهار خصوصا حضرت زهرا سلام الله علیها  و خوش اخلاقی و روی گشاده‌شون بوده. به پدر و مادرش و همسر و اطرافیان خیلی احترام میذاشته و حتما جلوی پای پدر و مادر بلند می‌شده و هرکاری از دستش برمیومده براشون انجام می‌داده و همین اخلاقیات هم  نهایتا باعث میشه که به آرزوی قلبیش یعنی شهادت در راه تبلیغ دین برسه.
من این کتاب رو به پیشنهاد گروه کتابخوانی محدثه(مخصوص بانوان) از کتابخانه صوتی ایران صدا در هنگام خوابوندن دخترم یا کارای خونه شنیدم و به شما هم توصیه می‌کنم در حین کارهاتون بشنویدش یا هم بخونیدش.
      

0

        [ کتاب غرب‌زدگی در سال ۱۳۴۱ چاپ شد. قسمت‌هایی از کتاب که در مورد ویژگی‌های افراد غرب‌زده صحبت می‌کنه بسیار خواندنی و قابل توجه هست، اما برخی اشتباهاتی هم نویسنده در آینده‌نگریش داشته! مثلا در بخشی از کتاب می‌خونیم «در این گرم بازار تحول و پشته پشته کار ساختمانی که در پیش است، هرگز صلاح نیست هر سال این همه بازوی کاری را به عنوان خدمت در قشون به کارهایی واداشت که به سرمایه‌گذاری ملی، کوچک‌ترین مددی نمی‌دهد. در روزگاری که ما داریم، نباید به عنوان سربازگیری دهات را این چنین از نیروی زنده‌ی کار خالی کرد که بیایند و در سربازخانه‌ها به آموختن فن حرب با دشمن نامعلوم آینده بپردازند. صفحهٔ - ۷۱ -»
همین که میگه چرا جوان‌ها رو می‌برین سربازی و توی روستاها بیشتر بهشون نیاز هست؛ اما دو دهه بعد جنگ ایران و عراق شروع میشه و نیاز جدی به فرد آموزش دیده پیدا می‌کنیم، و اگر همین آموزش‌ها نبود چه اتفاقی می‌افتاد؟!
و همین‌طور در بخش دیگه‌ای از کتاب به تعدد دانشگاه‌ها اشاره می‌کنه، اما نه برای تجلیل از گسترش علم و دانش، میگه چرا این همه دانشگاه راه انداختیم و فقط کار برای اساتید از فرنگ برگشته دست و پا کردیم؟ دانشگاه‌هایی که با فرهنگ غرب و دانش غربی اداره و نهایتاً برای مصنوعات غربی استفاده میشه.
این حرف تا حدودی درسته، اما آیا نداشتن دانشگاه بهتر بود یا داشتن همچین دانشگاهی؟
انتخاب نویسنده نداشتن دانشگاه هست! البته من نظرم متفاوت از نویسنده‌اس، داشتن دانشگاه و فراگیری علم هرچند از یک غربی بهتر از نداشتنشه. همون دانشگاه‌ها در اون برهه از زمان باعث علم و دانش امروزی شدن، درسته شروعش شاید فرهنگ غربی بود اما الان و این شکوفایی ایران در علم و دانش واقعا تحسین‌برانگیز هست.
و در مورد نثر کتاب باید بگم خب اصلا برای من جذاب نبود و برای خودن در دسته‌ی سخت‌خوان‌ها طبقه‌بندیش کردم، البته شاید برای شما اینطوری نباشه. بعضی قسمتاش مثل جاهایی که در مورد ویژگی‌های انسان غرب‌زده صحبت می‌کنه خیلی جالب بود و یه سری جاهاشم زیادی تاریخی و قدیمی بود.
مخلص کلام اینکه اگه به کتابای تاریخی و سیاسی علاقه‌مند هستین تا حدودی براتون مفید خواهد بود. ]
      

0

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

بریده‌های کتاب

نمایش همه

فعالیت‌ها

8

          [ ابیگیل هم تمام شد و من چشم به راه گینا ویتایی یا اگر بخواهیم رسمی و ماتولایی صدایش بزنیم گئورگینا ویتایی خواهم ماند.
فضای داستان با محوریت دختری نوجوان و نازپرورده است که بنا به دلایلی -که اگر بازگویشان کنم اسپویل می‌شود-، به اجبار پدرش به مدرسه‌ی دینی سختگیرانه‌ای فرستاده می‌شود، مدرسه ماتولا.
مدرسه‌ای شبانه‌روزی که انگار توسط افرادی بی‌احساس و بی‌رحم اداره می‌شود، اما هرچه بیشتر وارد داستان می‌شوی مهربانی‌های ریز و دلگرم کننده‌ای توجهت را به خودش جلب می‌کند و وقتی کتاب به پایان می‌رسد می‌بینی بدجور دلبسته‌ی همان قلعه‌ی ماتولا و سخت‌گیری‌های عجیبش و از همه مهم‌تر دختران بی‌نوای کلاس پنجم شده‌ای.
داستان در فضای سرد و پر از دلهره‌ی جنگ جهانی دوم روایت می‌شود اما جنگ پشت همان محافظ‌های پنجره در فضایی محو باقی می‌ماند و بیش از این به آن پرداخته نمی‌شود.
روند داستان نسبت به کتاب «در» کمی کند است اما من هربار کتاب را با شوق برداشتم نه بالاجبار.
درست است که از اوایل کتاب حدس زده بودم که پشت مجسمه ابیگیل چه کسی پنهان شده است و درست هم بود اما دوست داشتم حس گینا را وقتی این موضوع را می‌فهمد درک کنم، هرچند امان از پایانش، انتظار داشتم هنوز دویست صفحه دیگر طول بکشد و ناگهان دیدم کتاب تمام شده و من ماندم با آینده‌ی مبهم گینایی که مادرش را در کودکی از دست داده و حالا دیگر پدرش را هم در کنار خودش ندارد؛ ژوژانایی که به شدت از اسمش خوشم آمده اما نمی‌دانم چه بر سرش خواهد آمد و حتی گدئون تورما با آن خشک مقدس بازی‌ها و سخت‌گیری‌های عجیب و غریبش.
القصه که به شما هم پیشنهادش می‌کنم، قلم سابو جذاب و پر از جزئیات دقیق است، انگار که خودش هم نوجوانی‌اش را در شبه ماتولایی گذرانده باشد. ]
        

16

40

10

3

3

          کتاب درمورد زندگی و شهادت شهید محمدحسن ابراهیمی بود. طلبه‌ی جوانی که به همراه همسرش برای تبلیغ به کشور گویان میرن، گویان کشور کوچیکی در آمریکای جنوبی هست، کالجی راه میندازن و به تبلیغ دین اسلام می‌پردازن و...

کتاب برای من بسیار غم‌انگیز و دردناک بود. حتی لحظه‌ای نتونستم خودم رو جای همسر ایشون بذارم، با شرایط سخت بارداری و استرس و تنهایی در کشوری غریب.
از ویژگی‌های بارز این شهید توسل به ائمه اطهار خصوصا حضرت زهرا سلام الله علیها  و خوش اخلاقی و روی گشاده‌شون بوده. به پدر و مادرش و همسر و اطرافیان خیلی احترام میذاشته و حتما جلوی پای پدر و مادر بلند می‌شده و هرکاری از دستش برمیومده براشون انجام می‌داده و همین اخلاقیات هم  نهایتا باعث میشه که به آرزوی قلبیش یعنی شهادت در راه تبلیغ دین برسه.
من این کتاب رو به پیشنهاد گروه کتابخوانی محدثه(مخصوص بانوان) از کتابخانه صوتی ایران صدا در هنگام خوابوندن دخترم یا کارای خونه شنیدم و به شما هم توصیه می‌کنم در حین کارهاتون بشنویدش یا هم بخونیدش.
        

0