sara

sara

@thefawn
عضویت

آبان 1403

13 دنبال شده

45 دنبال کننده

                sara, the deer in the library ♡
به کتابخونه ی من خوش اومدید 🌷
              
fawndiarry

یادداشت‌ها

نمایش همه
sara

sara

1404/4/22

        وقتی کتاب "فرهنگ به چه کار می‌آید" رو خوندم، نظرم به مجموعه‌ راه های بهتر زیستن جلب شد و این کتاب رو خریدم. چند هفته‌ای بود تو کتابخونه خاک می‌خورد تا اینکه امروز بعد پیاده‌روی، تصمیم گرفتم این کتاب رو بخونم. از بین همه‌ی کتاب‌ها انگار صدام زد. هر چی میرفتم جلو، میدیدم دارم با دید تازه‌ای به خودم نگاه میکنم. انگار جواب یکسری از سوال‌های ذهنی من داده شد. فقط تو چند صفحه.

کتاب پیش از هر چیزی ما رو با خودمون رو به رو میکنه و ما رو به شناختی بنیادی از خودمون می‌رسونه. و بعد به سوال‌های پرتکرار مغز ما پاسخ میده. سوال‌هایی که بارها از خودم پرسیدم، دلیل رفتار‌هایی که هی تکرار میشد، دلیل روابط دوستی که بهم می‌خورد و... انگار کتاب بهم تلنگر زد که سارا، پاشو و خودت رو جمع کن. این زندگی در اثر کودکی سخت، نباید باعث بشه از زندگی جا بمونی.
و حالا نشستم و برنامه‌ای شش ماهه می‌نویسم تا به اهدافی برسم بلکه کمی بیشتر خودم رو دوست داشته باشم.

کتاب ۱۷۸ صفحه است و بدون اضافه‌گویی روان‌کاوی رو به ما توضیح میده و نوری میشه در مسیر تاریک زندگی. دوستش داشتم ازش بسیار آموختم. بهش یک فرصت بدید
      

6

sara

sara

1404/4/21

        "اگر نگاه من به دنیا ناپدید شود، هر آنچه میبینم نیز ناپدید می‌شود"

"مهم نیست چقدر ببازیم یا زندگی چقدر با ما نامهربان باشد، واقعیت این است که ما هنوز انسانیم. تنها کاری که از دستمان بر‌می‌آید این است که به زندگی ادامه دهیم"

فکر میکردم این کتاب، یک رمان فلافی، کیوت و comfortable book باشه و درست فکر میکردم اما انتظار نداشتم به یکی از درد‌های بزرگ مردم ژاپن بپردازه، و اون همه‌گیری بیماری جذام یا هانسن بود.

تا حالا بهش فکر نکرده بودم. اینکه بیماران جذامی چه عذابی می‌کشند، مخصوصا در اون سالها که در ژاپن با بی‌رحمی باهاشون رفتار می‌شده. زندانی شدن در قرنطینه، افتادن دماغ و انگشت، جدا شدن از جامعه و زندگی و در آخر گرفتن اسم بیماران و دادن هویتی جدید به اونها، بیمارانی که تا ۶۰_۷۰ سالگی نتونستن از آسایشگاه تنشوئن بیرون بیان و با خانواده‌هاشون که حالا از دنیا رفتن، خداحافظی کنن. سخته، زندگی خیلی سخته و این غافلگیری ها سخت‌ترش هم میکنه ولی توکو با تمام توان زندگی کرد. بهش افتخار میکنم. به شخصیتی که خلق شد تا از درد بیماران جذام بگه که با اینکه درمان شدن، مردم هنوز اونها رو نمی‌پذیرند.

داستان، دوستی عمیق و عجیب سنتارو با توکو، پیرزن هفتاد و چهار ساله‌ای رو به تصویر میکشه که پنجاه ساله رب لوبیای شیرین درست میکنه و با سنتارو، که یک مغازه دورایاکی ( پنکیکی که با رب لوبیای شیرین پر شده) فروشی داره همکار میشه و رب لوبیای بسیار خوش طعمی رو برای سنتارو می‌پزه، تا اینکه پیوند محکمی بین این دو نفر شکل میگیره.

دنیا ناعادلانه است و هرگز نمیشه توقع داشت لحظات بعدی ما، لحظات گرمی باشن. اما همونطور که توکو میگه، در آخر ما انسانیم باید بجنگیم و جلو بریم و به ریسمان زندگی چنگ بزنیم، هر چقدر هم سخت، در آخر دنیا با وجود ماست که معنا پیدا میکنه. با نگاه ما به همدیگه، دنیا با دست‌های ماست که جون میگیره.

داستان ساده‌ و جالب بود. لحظات گرم و خوشی رو بهم هدیه کرد هر چند ناراحت کننده بود.
      

5

sara

sara

1404/4/18

        کلا من عاشق و دیوانه‌ ژاپن بودم و هستم. از همون بچگی که کارتون ( انیمه ) ژاپنی میدیدم تا الان که به ادبیات ژاپن علاقه‌مند شدم همیشه دور چیز‌های ژاپنی میپلکیدم. حتی تو سینما هم ژاپن رو ترجیح میدم ♡
الان هم خواندن سفرنامه رو با سفرنامه‌ی ژاپن آقای ضابطیان شروع کردم :) و چه انتخاب خوبی بود.

این کتاب واقعا زیبا نوشته شده. قلم آقای ضابطیان خیلی شیرینه و من کتاب رو تو یک عصر تا شب و بعد صبح فرداش تموم کردم. خیلی لذت بردم، انگار با آقای ضابطیان همسفر بودم و خودم هم داشتم مراسم چای یا عروسی رو تجربه میکردم. برعکس آقای ضابطیان، من غذاهای ژاپنی رو دوست دارم و عاشق تازه بودن و با طراوت بودن غذاهاشون هستم. کاش میتونستم یک سفر برم ژاپن و یکماه بمونم و لذت ببرم. امیدوارم و براش تلاش می‌کنم ♡

عاشق فصل‌های زردآلوی ژاپنی و چای سبز شدم و بنظرم خیلی جذاب بودن. مخصوصا هم از چای سبز خوشم اومد چون قبلش کتاب چای اثر اوکاکورا کاکوزو رو خونده بودم و برام جالب بود که آقای ضابطیان واقعا یک مراسم چای رو تجربه کرده. کاش این فصل طولانی‌تر بود.

شما میدونستید یک رباط عظیم‌الجثه تو ژاپن وجود داره که حرکت میکنه به نام گاندام؟ خیلی عجیب بود واسم، حتی اسمش هم نشنیده بودم. خیلی دوست دارم برم و از نزدیک ببینمش. جالب نیست؟ همه چیز در مورد ژاپن و ژاپنی‌ها جالبه.

شیفته‌ی فرهنگ احترام گذاشتن ژاپنی‌ها به همدیگه شدم. ولی از طرفی هم وقتی حرف کار کردن تو ژاپن میشه انگار مردم ربات هستن. اینقدر نظم و احترام و با تمرکز کار کردن برای ساعات طولانی با حقوق کم خیلی ناراحت کننده است. قبلا دوست داشتم ژاپن زندگی کنم ولی الان به یک سفر بسنده میکنم ^-^
      

31

sara

sara

1404/4/13

        بعد از ۱۲ روز جنگ نمیتونستم کتاب بخونم. تمرکز نداشتم و خیلی ناآرام بودم تا اینکه این کتاب رو برداشتم، ورق زدم و دیدم بله، غرق فلسفه‌ی چای در شرق شدم. نوشیدنی که برای ژاپنی ها تنها یک طعم نیست، بلکه فلسفه است

در این کتاب اوکاکورا به تائوئیسم، بودیسم، ذن و کنفسیسوس‌گرایی پرداخته، به اندازه‌ای که ما متوجه فلسفه‌ پشت نوشیدن چای بشیم ♡

خواستگاه چای چین هست و نویسنده گاهی مراسم چای و نگاه شرقی به زیبایی رو با دیدگاه غربی (که بیشتر به شکوه و کمال علاقه‌منده) مقایسه می‌کنه؛ و از ارزش دیدنِ زیبایی‌های کوچک و گذرا دفاع می‌کنه.
اوکاکورا توضیح می‌ده که هنر ژاپنی، از طراحی خانه چای تا گل‌آرایی، همه ادامه‌ی همون فلسفه‌ی سادگی و احترام به طبیعته.
در نهایت، مهم‌ترین پیام کتاب اینه که زندگی، مثل نوشیدن یک فنجان چای، درباره‌ی حضور کامل در همین لحظه‌ست؛ حتی اگر این لحظه کوتاه و گذرا باشه.


مراسم چای سنتی ژاپنی بسیار زیباست و آدم رو به لحظه‌ی حال برمیگردونه. کی فکرش رو می‌کرد یک فنجان چای ماچا حامل همچین پیام‌هایی باشه؟ بیاید با هم به یک مراسم چای ژاپنی بریم: 🍵

1. میزبان (تِی‌شو) مهمان‌ها رو از قبل دعوت می‌کنه.
قبل از ورود، مهمان‌ها در باغ کوچکی به اسم روجی (باغ شبنم) قدم می‌زنن؛ این باغ نماد پاک کردن ذهن و دل از شلوغی‌های زندگی بیرونه.

2. قبل از ورود به چاشیتسو (اتاق چای)، مهمان‌ها دست‌ها و دهان‌شون رو با آب پاک می‌کنن. این نماد ورود با ذهن و جسمی پاک به فضاست.

3. مهمان‌ها از در کوتاهی وارد می‌شن که باعث می‌شه خم بشن؛ نشانه‌ی فروتنی در برابر میزبان و دیگران.

4. مهمان‌ها برای چند دقیقه سکوت می‌کنن و به توکونوما (فضای ویژه‌ای که طومار یا گل‌آرایی ساده در اون گذاشته شده) نگاه می‌کنن. این خودش بخش مهمی از تجربه است.

5. گاهی قبل از چای اصلی، یه وعده‌ی سبک (کایسکی) یا فقط شیرینی سنتی ژاپنی سرو می‌شه.

6. میزبان خیلی با دقت و وقار چای سبز پودری (ماچا) رو با آب داغ ترکیب می‌کنه؛ هر حرکت با تمرکز و آرامشه.

7. مهمان‌ها فنجان رو با احترام می‌گیرن، کمی می‌چرخونن تا از بخش زیبای فنجان ننوشن (به نشانه‌ی احترام به هنر کوزه‌گری)، و در سکوت می‌نوشن.
کل این روند پر از سکوت و حضور در لحظه است.

به قول اوکاکورا:
«در زندگی و هنر، درک زیبایی در ناتمامی و ناپایداری، ما را به آرامش می‌رسونه.»


      

49

sara

sara

1404/4/11

        "قلب انسان پیچیده‌تر از آن است که با کلمات بیان شود."

با تصوری اشتباه سمت کوکورو رفتم، فکر میکردم یک رمان آرام و تأمل‌برانگیزی باشه که البته بود، ولی بدجوری روی قلبم سنگینی کرد.

من همیشه به موضوعاتی پیرامون مرگ، تنهایی و نیستی کشیده میشم و ناخودآگاه رمان‌هایی در برابرم قرار میگیرن که به این موضوعات می‌پردازن. اینبار هم کوکورو منو صدا زد و منم به ندای او پاسخ دادم و حالا اینجام و دارم ریویو می‌نویسم. نوشتن از کوکورو سخت نیست. البته من نمیتونم تمام لایه‌های داستان رو براتون باز کنم، بعد خوندن رمان یک آگاهی بدست میارید از وضعیت شخصیت‌ها که من خودم عاجزم از روایت اون در قالب کلمه. 

خیلی‌ها با رمان بسیار سطحی برخورد کردن. درک میکنم بگذریم. 

داستان روایت رابطه‌ی بین جوانی دانشجو که یکروز با مردی آشنا می‌شه که اون رو سنسه یا استاد خطاب میکنه. ارتباط این دو آنچنان عمیق میشه که سنسه، که مردی بی‌اعتماد به ذات نیک بشریت، بسیار منزوی و شکننده، پرده از اسرار زندگی‌اش برمی‌داره و ما رو از اتفاقاتی که اون رو به مردی که امروز هست تبدیل کرده آگاه میکنه. 

فکر میکنم سوسه‌ کی میخواست بگه که قلب هر چند در هر بدنی یافت میشه، اما هیچ دو قلبی شبیه به هم نیست. اینکه هر آدمی برای دست کشیدن از زندگی دلیلی داره، دلیلی که سالهاست روی دوشش سنگینی میکنه و ما اصلا کی باشیم که مردم رو برای پایین گذاشتن این بار سنگین قضاوت کنیم؟ 


داستان تنها راوی‌هایی داره که هویت مشخصی ندارن. نه سنسه اسمی داره و نه راوی کتاب و نه حتی اسم واقعی آقای k مشخص میشه. همه چیز در هاله‌ای از ابهام پیچیده شده. تا اینکه می‌رسیم به بخش نامه‌ی سنسه. 

من توجهم به شخصیت سنسه جلب شد و سعی میکنم یکم ازش بگم. شاید کنجکاو شدید و رفتید که ببینید چی این مرد رو شکست.

سنسه شخصیت بسیار حساسی داره و از لا‌‌به‌لای سکوت‌های طولانی میشه متوجه شد در گذشته آسیب بدی دیده. انتظار میره سنسه بتونه پناهگاهی برای عزیزانش باشه ولی نه، اون شکسته‌تر از اونه که بتونه کسی رو نجات بده.   سنسه تمام سعی خودش رو میکنه که اطرافیانش باهاش غرق نشن ولی موفق نیست چون همین الانش هم اونها رو با رفتارش آزار میده. سنسه اینقدر احساس گناه میکنه که دست از زندگی میکشه چرا که معتقده لیاقت زنده بودن رو نداره. سنسه جوانی رو میبینه که اونو یاد خودش در جوانی می‌اندازه و با تعریف کردن گذشته‌اش سعی میکنه اون رو از سرنوشتی مشابه در امان نگه‌ داره. سوسه‌ کی اما به ما نمیگه سنسه موفق میشه یا نه و نامه‌ی سنسه، پایان این تلخی لذت بخشه. 

این برداشت من از سنسه بود که شخصیت اصلی داستانه. این لایه‌های شخصیت سنسه بود که من بهش دست پیدا کردم. سوسه‌ کی در واقع اینجا میخواست بگه که قلب هر آدمی منحصر بفرد و قضاوت کردن آدمها بدون دونستن گذشته‌اشون کاری بسیار سطحی و احمقانه است. 

این احتمالا بدترین ریویو منه :) ولی بهرحال ممنون که تا تهش خوندید
      

20

sara

sara

1404/4/11

        پنج سال پیش این عنوان رو خریدم و در ۱۶ سالگی درکی از این نوشته‌ی وولف نداشتم اما حالا که کتاب را تمام کرده ام دیدگاه کاملا تازه‌ای نسبت به زنان و موقعیت آنها در این جهان پیدا کرده‌ام. 
این کتاب، یک کتاب فمینیستی و تحلیلی عمیق از موقعیت زنان در تاریخ و اثری برجسته از قرن بیستمه. کتاب در یک ماه نوشته شده و شرح آن در ابتدای کتاب اومده. وولف در این کتاب به موقعیت اجتماعی و اقتصادی زنان می‌پردازه و موانع سر راه آنها برای دست‌یابی به حایگاهی هنری و ادبی.
 بگذریم، وولف در این کتاب از مادران و زنان نسل های قبل از خود گلایه می‌کند که چرا اونها پول کافی نداشتن تا برای نسل آینده بگذارن که نسل بعد بتونن با آزادی تفکر کنن. وولف در این کتاب می‌پردازه به موقعیت زنان در تاریخ. اینکه چگونه دنیای پدرسالار به گونه‌ای طراحی شده که زن همواره در موضع ضعف باشه و نیاز به حمایت مرد داشته باشه و نتونه از امکانات و موقعیت های برابری برای خلق آثار و در کل زندگی کردن استفاده کنه.
در ادامه و در بخشی از کتاب وولف نویسندگان زن و مرد پیش از خودش تحلیل میکنه و میگه زن ها برای آزاد اندیشیدن نباید دغدغه های زندگی روزمره، معیشت و بچه و خانواده رو داشته باشن و در کل، نیاز به فضایی مستقل و آزاد برای اندیشیدن دارن و درآمدی ثابت تا بتونن شعر بگن و آثار خودشون رو منتشر کنن که این رو در قالب مفهوم اتاقی از آن خود بیان می‌کند. در واقع اتاق همان فضای آزاد و مستقل که زن میتونه در اون از فرصتی برابر استفاده کنه و بنویسه. زنان در تاریخ همواره مورد ظلم و ستم واقع شدن و هرگز محیطی برای اونها فراهم نشده که بتونن اثری خلق کنن که از آزادی فکری و بلندپروازی و استقلال اونها سخن بگه. دنیا برای مرد ها ساخته شده و قانون گذار ها مرد هستن در نتیجه مخصوصا در گذشته زن کمترین حقی برای زندگی برابر نداشته و نویسنده‌ی مردی عنوان میکنه که زمانی که دیگر نیازی به فرزند نباشه زنان هم دیگه کاربردی ندارن، انگار که زن ها ماشین زایمان هستن.در واقع وولف به نکته‌ی زیبایی اشاره میکنه و میگه : ما زن ها آن هزار و ششصد و بیست و سه میلیون انسان روی کره زمین رو کا در زمان وولف وجود داشتن رو به دنیا آوردیم تا هفت سالگی تر و خشکشون کردیم و در نتیجه فرصت زیادی نداشتیم تا آثاری برابر شکسپیر خلق کنیم یا جنگی رو رهبری کنیم یا کشف مهمی انجام بدیم. البته که وولف همه‌ی اینها رو بهانه تلقی میکنه و میگه باید مطالعه و دانش خودمون رو بالا ببریم، منبع درآمدی داشته باشیم به مقدار پونصد پوند و اتاقی از آن خودمون فراهم کنیم تا بتوانیم در محیطی سالم و کمتر مردسالار به نوشتن و خلق کردن بپردازیم. همچنین وولف میگه زن بودن و مرد بودن مطلق بسیار مخرب و باید زنانه_مردانه یا مردانه_زنانه بود و هر صفت رو در خود داشت. 
حرف های بیشتری در کتاب و پشت حرف های وولف هست که قلم من یارای نوشتن در موردشون رو نمی‌دهد. این کتاب کتابی تاثیرگذار بود که واقعا من رو تکون داد. 
بخونید و فکر کنید. و اگر زن هستید خواندن این اثر رو در اولویت بگذارید تا از موقعیت و توانایی خودتون بیشتر آگاه بشید 
بهش ۴.۵ میدم اونم چون هیچ کتابی بی‌نقص نیست ♡
      

6

sara

sara

1404/4/11

        این کتاب مجموعه‌ای از تأملات در باب معنای " فرهنگ" و کاربردهای اون در زندگی فردی و اجتماعی ماست.
کتاب با زبانی شاعرانه از تجربیات زیسته انسان ها با فرهنگ مثل موسیقی، کتاب، نقاشی و ... میگه و ما رو به تأمل وامی‌داره که فرهنگ واقعا به چه کار ما میاد؟ و اگه نبود چطور زندگی میکردیم؟ و چطور متوجه نشدیم فرهنگ با تار و پود زندگی ما پیوند خورده؟ و اصلا اگه فرهنگ نبود چطور تنهایی رو تاب می‌آوردیم.

در فصل اول، نویسنده‌های کتاب تاکید می‌کنند که آثار فرهنگی، مانند رمان‌ها، نقاشی‌ها و موسیقی، تنها برای بحث‌های تخصصی و آکادمیک نیستن.  بلکه این آثار می‌توانند به ما کمک کنن تا با رنج‌ها و مشکلات زندگی بهتر کنار بیایم و احساس کنیم که در این تجربیات تنها نیستیم.  فرهنگ از طریق ایجاد ارتباط عاطفی و همدلی، ما را به دیگران نزدیک‌تر می‌کنه و به ما یادآوری می‌کند که دیگران نیز احساسات و تجربیات مشابهی داشتن.

فصل اول و سوم رو از همه بیشتر دوست داشتم. و توصیه میکنم قبل خوندن فصل اول این کتاب، فلسفه تنهایی رو بخونید. منو خیلی یاد فلسفه‌ی تنهایی انداخت فصل اولش و بنظر ترکیب خوبی میاد.

این کتاب عیدی مامان بود و خیلی چسبید. یکی از بهترین کتاب‌هایی که کادو گرفتم. واقعا باعث شد لحظاتی خودم رو در کتاب گم کنن.

کتاب قسمت های مهم و زیبای زیادی داره که منو به وجد آورد ولی تنبل تر از اونم که براتون اینجا بذارمشون :) پس به خودتون لطف کنید و حتما این کتاب رو بخونید♡
      

2

sara

sara

1404/4/11

        این کتاب رو در تعطیلات عید خوندم، زمانی که پام آسیب دیده بود و نمیتونستم از خونه بیرون برم. الان سه روزی از تموم کردنش میگذره و هنوز نتونستم متن مناسبی براش بنویسم :< کار واقعا سختیه ریویو نوشتن برای این کتاب عزیز دل.
من فضای کتاب رو خیلی دوست داشتم. آیین دیونیسوسی، ادبیات کلاسیک، زبان یونانی، خدایان یونان باستان، اسطوره ها، باور ها و همه و همه ویژگی های ریز و درشت کتاب رو دوست داشتم. اون فضای رازآلود و تاریک که دانا تارت حتی یک کورسوی امیدی برامون نذاشته بود بدجوری منو گرفت و درگیر کرد و دو هفته واقعا با این کتاب زندگی کردم.
حالا اگه بخوام دقیق برسی کنم کتاب رو، از اینجا شروع میکنم:
راوی داستان، ریچارد پاپن، دانشجوی جوانی از پس‌زمینه‌ای معمولی است که با بورسیه وارد کالج همپدن در ورمانت می‌شود. خیلی زود، جذب گروهی کوچک از دانشجویان کلاس زبان و فرهنگ یونان باستان می‌شود که تحت تعلیم استاد کاریزماتیک اما مرموزی به نام جولیان هستند. این گروه – شامل هنری، فرانسیس، بانی، کامیلا و اِدموند– سبک زندگی متفاوت و نخبه‌گرایانه‌ای دارند، اما خیلی زود مشخص می‌شود که آن‌ها درگیر اتفاقی تاریک و خشونت‌بار شده‌اند که ریچارد را هم به درون دنیایی از گناه، توهم، دروغ و فروپاشی می‌کشد.
کتاب بسیار غنی و ادبیات جدی با نثری شاعرانه داره که بسیار خوندن کتاب رو لذت بخش میکنه. تم های اصلی داستان فلسفه، نخبه‌گرایی، یونان باستان و تراژدی، حقیقت، باور های آیینی و مذهبی و از دست دادن معصومیت هست.
خوشم میاد که دانا تارت خیلی با حوصله ما رو میکشونه تو سیاهچاله‌ای که بچه ها افتادن توش و کاملا وضعیت اونها، طرز فکر و باور هاشون رو درک میکنی و شاید شخصیت ها دوست داشتنی نباشن، اما تو قلبت جا میگیرن.
کتاب شخصیت پردازی بی‌نظیری داره و شخصیت ها عمیق و خاص هستن و مثلشون پیدا نمیشه. مثلا شخصیت هنری آدمی که بسیار از بیرون قوی و مستقل بنظر می‌رسه اگه روحش به نازکی یخی که روی دریاچه میبنده و خیلی شکننده است و این کل کتاب برای ما درکش طول میکشه.
بگذریم، قلم دانا تارت واقعا زیباست. مخصوصا اگه کتاب رو به انگلیسی بخونید متوجه میشید چقدر شاعرانه نوشته شده و چقدر زیباست. تارت نثری بسیار غنی و پر جزئیات داره و یک تراژدی مدرن از نوع یونانی برامون آفریده. دانا تارت استاد خلق فضاهای وهم‌آلود و تاریک و خواننده رو درگیر لایه های بسیاری از فلسفه و هنر و فرهنگ میکنه و شما تنها درگیر داستان نمیشی بلکه در مسیر تجربه ی کتاب به موضوعات بسیاری می‌اندیشی.
شاید برای برخی مخاطبان این کتاب کند بودن داستان اذیت کننده باشه و به خاطر همین من این کتاب رو به کلاسیک خوان های عزیز بیشتر پیشنهاد میکنم چون بعد روان‌شناختی کتاب به قدری بهش پرداخته شده که شما نیازه با دقت جلو برید تا شخصیت ها رو بشناسید.
پیشنهاد میکنم اول برید توی تیکتاک و ویدئو های مربوط به این کتاب رو ببینید و اگه خوشتون اومد هزینه کنید بخرید چون بنظرم خیلی سلیقه ای این کتاب.
دوست داشتم از صحنه‌هایی که خیلی بهم چسبید و تکونم داد هم بگم ولی کتاب اسپویل میشه :) و من دوست ندارم اسپویل کنم. خلاصه که بخونید و لذت ببرید
      

2

sara

sara

1404/4/11

        این کتاب برای من کتاب خیلی خاص و ارزشمندیه. از سال ۹۶ تا همین امروز، هر وقت آشفته و مضطرب هستم پناه میبرم به بار ساتورو. کنار سنسه و اتسکیکو می‌نشینم و منتظر میمونم تا حرف بزنن. ورق میزنم و می‌ذارم نیمه شب کنار رودخونه با اتسکیکو هم قدم بشم. داستان عشق سنسه و اتسکیکو به آرامی شکل میگیره و من هم به آرامی تسلی پیدا میکنم. هر دفعه، بی‌صبرانه منتظرم تا برسم به قسمتی که سنسه اتسکیکو رو در آغوش میگیره، آغوشی از سر محبت و صداقت. انگار سنسه درد‌های من رو هم در آغوش میکشه و همه به ناگاه در چشم بهم زدنی ناپدید میشن. جایی میان صفحات پایانی سنسه به اتسکیکو میگه دوستت دارم و چیزی روح منو نوازش میکنه. با این کتاب گریه کردم، لبخند زدم و میان کلمات بخشی از خودم رو جا گذاشتم. جایی که جا موندم آنقدر آفتابی و آرام و زیباست که نمیخوام پیدا بشم.
شاید به خاطر همینه که بارها به این کتاب برمیگردم بلکه خودم رو راضی کنم که از قایم شدن پشت کلمات دست برداره و بیرون بیاد ولی هر سری، اتسکیکو تکه‌ی دیگه‌ای از من رو بدست میگیره و جایی میان مجموعه قوری های سنسه قایم میکنه.
میدونم دقیقا کجا گم شده‌ام ولی شاید بهتر باشه همونجا بمونم. امیدوارم هرگز پیدا نشم چرا که من در دنیای بیرون در هم‌ شکسته‌ام و سارای لای صفحات کتاب، نسخه‌ای از منه که دوست دارم نجات پیدا کنه. تا شاید روزی که تونستم ازش محافظت کنم، برم سراغش و از اونجا درش بیارم. و شاید اون روز هرگز سر نرسه چرا که حقیقت منو به زنجیر کشیده و درست مثل سنسه، من هم روزی آرام اینجا رو ترک میکنم. بی هیاهو و با خوشحالی، چرا که میدونم جای سارا بین صفحات کتاب پیش سنسه و اتسکیکو امن امنه.
      

0

sara

sara

1404/4/11

        من علاقه‌ی شدیدی به داستان‌های ساده ژاپنی دارم. داستان‌هایی که حامل پیامی هستن برای خواننده و درست زمانی پیدات میکنن که بهشون نیاز داری. 
آشپزخونه برای من دقیقا همچین کتابی بود. تو یک روز خواندمش، در حالی که من هم درست مثل میکاگه همه‌ی خانواده‌ام به غیر از مادرم رو از دست دادم. ترس های میکاگه و گریه‌ی از ته دلش بدنم رو لرزوند و یه روزهایی فکر کردم که شاید مامان هم دیگه نباشه و قلبم مچاله شد.
.
.
داستان حول زندگی میکاگه می‌چرخه، دختری که پس از مرگ آخرین عضو خانواده‌اش، خود را در دل خلأی عظیم و سکوت خانه‌ پیدا میکنخ. اما این اندوه با آشنایی با پسری به نام یوئچی و مادرِ غیرمعمول او، به مسیری تازه کشیده می‌شه؛ مسیری که در آن آشپزخانه‌ها نقش پناهگاه دارند و پختن غذا، نشانه‌ای از زنده بودنه.
.
.
کتاب پر از حس دوستی، عشق، غم، سوگ، خانواده و غذاست. تمام اینها هنگام خواندن کتاب دلگرمتون میکنه.
با خودم فکر میکردم چطور میکاگه قدرت این رو داشت تا با این سوگ کنار بیاد؟ آیا من هم میتونم روزی درگذشت عزیزانم رو درک کنم و بپذیرم یا هنوز هم فکر کردن به اونها منو درون جعبه‌ی دربسته‌ای قرار میده که نمیتونم توش نفس بکشم؟ آیا من هم یوئیچی خودم رو پیدا میکنم که دوتایی با این غم ها مبارزه کنیم؟ اما البته، با غم  نباید مبارزه کرد، باید بذاری توی قلبت حل بشه و یاد بگیری باهاش زندگی کنی♡
      

0

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

این کاربر هنوز بریده کتابی ننوشته است.

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.