یادداشت sara

sara

sara

2 روز پیش

        این کتاب برای من کتاب خیلی خاص و ارزشمندیه. از سال ۹۶ تا همین امروز، هر وقت آشفته و مضطرب هستم پناه میبرم به بار ساتورو. کنار سنسه و اتسکیکو می‌نشینم و منتظر میمونم تا حرف بزنن. ورق میزنم و می‌ذارم نیمه شب کنار رودخونه با اتسکیکو هم قدم بشم. داستان عشق سنسه و اتسکیکو به آرامی شکل میگیره و من هم به آرامی تسلی پیدا میکنم. هر دفعه، بی‌صبرانه منتظرم تا برسم به قسمتی که سنسه اتسکیکو رو در آغوش میگیره، آغوشی از سر محبت و صداقت. انگار سنسه درد‌های من رو هم در آغوش میکشه و همه به ناگاه در چشم بهم زدنی ناپدید میشن. جایی میان صفحات پایانی سنسه به اتسکیکو میگه دوستت دارم و چیزی روح منو نوازش میکنه. با این کتاب گریه کردم، لبخند زدم و میان کلمات بخشی از خودم رو جا گذاشتم. جایی که جا موندم آنقدر آفتابی و آرام و زیباست که نمیخوام پیدا بشم.
شاید به خاطر همینه که بارها به این کتاب برمیگردم بلکه خودم رو راضی کنم که از قایم شدن پشت کلمات دست برداره و بیرون بیاد ولی هر سری، اتسکیکو تکه‌ی دیگه‌ای از من رو بدست میگیره و جایی میان مجموعه قوری های سنسه قایم میکنه.
میدونم دقیقا کجا گم شده‌ام ولی شاید بهتر باشه همونجا بمونم. امیدوارم هرگز پیدا نشم چرا که من در دنیای بیرون در هم‌ شکسته‌ام و سارای لای صفحات کتاب، نسخه‌ای از منه که دوست دارم نجات پیدا کنه. تا شاید روزی که تونستم ازش محافظت کنم، برم سراغش و از اونجا درش بیارم. و شاید اون روز هرگز سر نرسه چرا که حقیقت منو به زنجیر کشیده و درست مثل سنسه، من هم روزی آرام اینجا رو ترک میکنم. بی هیاهو و با خوشحالی، چرا که میدونم جای سارا بین صفحات کتاب پیش سنسه و اتسکیکو امن امنه.
      
2

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.