در جست وجوی یک پیوند

در جست وجوی یک پیوند

در جست وجوی یک پیوند

کارسون مکالرز و 2 نفر دیگر
3.3
9 نفر |
4 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

9

خواهم خواند

5

نویسندگان همه‌ی جنوب‌ها انگار بار سنگینی را به دوش می‌کشند که هیچ‌گاه از دوششان برداشته نمی‌شود. نویسندگانی که از جنوب آمده‌اند، از ایران تا آمریکا، همان جنوب‌هایی که شکل تمام عیار همان جنوب‌های قصه‌ها و افسانه‌ها هستند، جنوب‌های گرم، جنوب‌های خشک، جنوب‌های مرطوب، جنوب‌های تب‌کرده، جنوب‌های دلگیر و دلتنگ، همگی اگر هزاران کیلومتر از جنوب‌شان جدا شوند هم باز تا همیشه قصه‌هایشان در آن جنوب خواهد ماند. «کارسون مکالرز» یکی از مهم‌ترین نویسندگان تاریخ ادبیات است که از یک جنوب کلاسیک مهاجرت کرده ولی هیچ‌گاه ذهن و زبانش از آن جنوب جدا نشده و در رابطه‌ای عجیب با اقلیم و جغرافیای زادگاهش باقی‌مانده، در حرکتی سیال و همیشگی میان عشق و نفرت. کتاب «در جست‌وجوی یک پیوند» روایت‌گر یکی دیگر از آدم‌های جنوبی مکالرز در یک شهر کوچک جنوبی دیگر است؛ دختری که هیچ پیوندی با جهان پیرامونش ندارد و این بی‌پیوندی لزوما خودخواسته نیست! فرنکی آدامز، دختر نوجوان رمان، به ازدواج برادرش به شکل اتفاقی نگاه می‌کند که می‌تواند جهان و آدم‌ها را برایش قابل پیوند کند و این تنهایی عظیم را از او دور کند. فرنکی کوچک «در جست‌وجوی یک پیوند» یکی از شمایل‌های نویسنده‌ی منزوی‌ و فرار کرده از مکان‌های کودکی و نوجوانی‌اش است، نویسنده‌ای که همه‌ی عمر نه‌چندان بلند و پر از بیماری و تشویش‌اش را در گریز از خودش و جهان بود، درعین‌حالی‌که برای پیوندهای انسانی، سخت تلاش می‌کرد و تراژدی شخصی‌اش همین سرخوردگی از ناممکنی این پیوندها بود.

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به در جست وجوی یک پیوند

یادداشت‌های مرتبط به در جست وجوی یک پیوند

جایی در یک
          جایی در یک‌سوم ابتدایی داستان، وقتی دم‌دمای شب است و فرنکی در خانه تنها می‌ماند، اشکال سایه‌ها ترس به دلش می‌اندازند و از فکر ارواح پا به خیابان می‌گذارد. دخترکی دوازده ساله‌ است و به ناگاه چنان قد کشیده که خود از اندام لندوکش شرم دارد. تنها و گمگشته است و نه دوستی دارد و نه هیچ رابطه‌‌ی صمیمانه‌ی دیگری. می‌رود به دنبال جان‌هنری، پسرخاله‌ی شش ساله‌اش، تا او را با خود به خانه بیاورد تا شاید همنشینی با او اندکی از اضطرابش بکاهد. جان‌هنری امتناع می‌کند و بگومگویی بینشان درمی‌گیرد. در آن میان یک اتفاق، یک لحظه‌ی شهودی، تصمیم او را برای همیشه دگرگون میکند. به ناگاه، در آن گرگ‌و‌میش هوا، در جایی نه چندان دور در آن شهر ساکت شیپوری آهنگی بلوز می‌نوازد. موسیقی آهسته و گرفته و محزون است. فرنکی سراپا گوش می‌شود. آهنگ او را به بهار می‌برد: گل‌ها، چشم‌های غریبه‌ها و باران. بعد ناگهان نوای شیپور به جازی دیوانه‌وار و پرطنین بدل می‌شود و بعد کم‌کم از آن شور و حرارت کاسته می‌شود و دوباره به بلوز اولیه برمی‌گردد. قلب فرنکی چنان سنگین و فشرده می‌شوند که زانوانش قفل می‌شوند. بعد وقتی موسیقی به ناگاه قطع می‌شود، شهر از همان که بود ساکت‌تر می‌شود. فرنکی دیگر تاب آنجا را نداشت، بایستی از آن شهر کوچک ملال‌آور و اندوه‌زده می‌رفت، برای همیشه. بایستی به برادر و نامزد برادرش می‌‌پیوست. آن‌ها نقطه‌ی پیوند او بودند با این دنیا.  گرچه یک بار بیشتر ندیده بودشان ولی تابه‌حال هیچ چیز زیباتر از آن دو ندیده بود. برای عروسی آن دو به وینترهیل می‌رفت و بعد هرگز بازنمی‌گشت. با آن‌ها به آلاسکا می‌رفت، به ایسلند، به هر آن کجا که باشد.  تصمیمش را گرفته بود...

        

16

hatsumi

1402/3/4

          داستان در مورد دختری دوازده ساله به نام فرانکی هست ،وقتی برادر و نامزد فرانکی به خونه میان فرانکی تصمیم میگیره همراه اونا و در مراسم عروسیشون شهررو ترک کنه ، و داستان حول محور خیال پردازی فرانکی در مورد عروسی و صحبت های آشپزشون برانسیس و پسرخاله اش جان هنری میگذره...
   به نظرم وقتی قهرمان داستان یه کودک هست ،نوشتن کتاب خیلی سخت میشه ،نوشتن از احساسات کودکانه ،فکرهایی که توی سرش میگذره و رفتارش خیلی سخت میشه و به نظرم کارسون مکالرز در این کتاب اینکارو با نبوغ خاصی انجام داده،و عنوان کتاب خیلی براش مناسب هست جای جای کتاب میبینیم و حس میکنیم که در جستجوی یک پیوند واقعا عنوان فوق العاده ای بوده ،شخصیت فرانکی ،شخصیت بیشتر بچه های این سن هست یا حداقل من اینطور فکر میکنم که هست ،جوری که خودش رو در پیوند با برادرش می دید و می گفت برادرم و نامزدش مای من هستن،و باید من هم به دنبالشون برم ،برام خیلی قابل درک بود ،در حالی که فرانکی از سمت پدرش و گروه دوستاش طرد شده بود و صفات بدی بهش نسبت داده بودند میبینیم که برادرش اون رو در آغوش میگیره و ازش تعریف میکنه  پس طبیعی بود که برادرش رو مای خودش بدونه و بخواد دنبالش بره این خیلی فوق العاده نوشته شده ،توی بعضی نظرها خوندم که داستان به نظرشون خیلی طولانی و کشدار بوده ولی واقعا این همون منطق بچه هاست که در مورد مسئله ای که ذهنشون رو مشغول کرده بارها حرف بزنن و خیال پردازی کنن،  و میبینیم که انقدر این مسئله توی ذهنش بزرگه که میره و با آدم های شهر در مورد عروسی حرف میزنه ... شخصیت اف  جازمین یا همون فرانکی بنظرم خیلی عالی پرداخته شده بود و یه جاهایی تصورات و سوالاتش منو به یاد آنشرلی می انداخت ،و پایان کار پسرخاله فرانکی،جان هنری ،واقعا فوق العاده قشنگ نبود؟جوری که فرانکی دوست داشت با گروه دوستاش بازی کنه و جوری که نشون نمی داد واقعا فوق العاده نبود؟
،بنظرم شخصیت پردازی  مکالرز واقعا عالی بود و من این کتاب رو خیلی خیلی دوست داشتم ،همونجوری که آواز کافه غم بار رو خیلی دوست 
 داشتم ... نثر نوشته های مکالرز ساده و روان هست و همین برای من دلنشین ترش می کنه...
پشت جلد کتاب نوشته شده که این اثر و شخصیت پردازی فرانکی در حد هکلبری فین مارک توین و هولدن کالفیلد سلینجر هست و بنظر من واقعا
⁩هست،این کتاب تبدیل به یکی از بهترین های امسالم شد

⁦ʕ´•ᴥ•`ʔ⁩
        

0