یادداشت sara

sara

sara

2 روز پیش

        "قلب انسان پیچیده‌تر از آن است که با کلمات بیان شود."

با تصوری اشتباه سمت کوکورو رفتم، فکر میکردم یک رمان آرام و تأمل‌برانگیزی باشه که البته بود، ولی بدجوری روی قلبم سنگینی کرد.

من همیشه به موضوعاتی پیرامون مرگ، تنهایی و نیستی کشیده میشم و ناخودآگاه رمان‌هایی در برابرم قرار میگیرن که به این موضوعات می‌پردازن. اینبار هم کوکورو منو صدا زد و منم به ندای او پاسخ دادم و حالا اینجام و دارم ریویو می‌نویسم. نوشتن از کوکورو سخت نیست. البته من نمیتونم تمام لایه‌های داستان رو براتون باز کنم، بعد خوندن رمان یک آگاهی بدست میارید از وضعیت شخصیت‌ها که من خودم عاجزم از روایت اون در قالب کلمه. 

خیلی‌ها با رمان بسیار سطحی برخورد کردن. درک میکنم بگذریم. 

داستان روایت رابطه‌ی بین جوانی دانشجو که یکروز با مردی آشنا می‌شه که اون رو سنسه یا استاد خطاب میکنه. ارتباط این دو آنچنان عمیق میشه که سنسه، که مردی بی‌اعتماد به ذات نیک بشریت، بسیار منزوی و شکننده، پرده از اسرار زندگی‌اش برمی‌داره و ما رو از اتفاقاتی که اون رو به مردی که امروز هست تبدیل کرده آگاه میکنه. 

فکر میکنم سوسه‌ کی میخواست بگه که قلب هر چند در هر بدنی یافت میشه، اما هیچ دو قلبی شبیه به هم نیست. اینکه هر آدمی برای دست کشیدن از زندگی دلیلی داره، دلیلی که سالهاست روی دوشش سنگینی میکنه و ما اصلا کی باشیم که مردم رو برای پایین گذاشتن این بار سنگین قضاوت کنیم؟ 


داستان تنها راوی‌هایی داره که هویت مشخصی ندارن. نه سنسه اسمی داره و نه راوی کتاب و نه حتی اسم واقعی آقای k مشخص میشه. همه چیز در هاله‌ای از ابهام پیچیده شده. تا اینکه می‌رسیم به بخش نامه‌ی سنسه. 

من توجهم به شخصیت سنسه جلب شد و سعی میکنم یکم ازش بگم. شاید کنجکاو شدید و رفتید که ببینید چی این مرد رو شکست.

سنسه شخصیت بسیار حساسی داره و از لا‌‌به‌لای سکوت‌های طولانی میشه متوجه شد در گذشته آسیب بدی دیده. انتظار میره سنسه بتونه پناهگاهی برای عزیزانش باشه ولی نه، اون شکسته‌تر از اونه که بتونه کسی رو نجات بده.   سنسه تمام سعی خودش رو میکنه که اطرافیانش باهاش غرق نشن ولی موفق نیست چون همین الانش هم اونها رو با رفتارش آزار میده. سنسه اینقدر احساس گناه میکنه که دست از زندگی میکشه چرا که معتقده لیاقت زنده بودن رو نداره. سنسه جوانی رو میبینه که اونو یاد خودش در جوانی می‌اندازه و با تعریف کردن گذشته‌اش سعی میکنه اون رو از سرنوشتی مشابه در امان نگه‌ داره. سوسه‌ کی اما به ما نمیگه سنسه موفق میشه یا نه و نامه‌ی سنسه، پایان این تلخی لذت بخشه. 

این برداشت من از سنسه بود که شخصیت اصلی داستانه. این لایه‌های شخصیت سنسه بود که من بهش دست پیدا کردم. سوسه‌ کی در واقع اینجا میخواست بگه که قلب هر آدمی منحصر بفرد و قضاوت کردن آدمها بدون دونستن گذشته‌اشون کاری بسیار سطحی و احمقانه است. 

این احتمالا بدترین ریویو منه :) ولی بهرحال ممنون که تا تهش خوندید
      
349

20

(0/1000)

نظرات

بدترین ریویوتون عالی بود.

1