معرفی کتاب رب لوبیای شیرین اثر سوکگاوا دورین مترجم فریناز بیابانی

رب لوبیای شیرین

رب لوبیای شیرین

سوکگاوا دورین و 1 نفر دیگر
4.1
55 نفر |
20 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

2

خوانده‌ام

86

خواهم خواند

35

شابک
9786006999951
تعداد صفحات
198
تاریخ انتشار
1400/5/6

توضیحات

        سنتارو شکست خورده است. او سابقه کیفری دارد، زیاد مشروب می نوشد و رویای نویسنده شدنش فقط یک خاطره دور است. تنها با شکوفه دادن درختان گیلاس به نشانه گذشت زمان، او روزهای خود را در یک شیرینی فروشی کوچک می گذراند که دورایاکی، نوعی پنکیک پر از خمیر لوبیا شیرین را می فروشد.

اما همه چیز در شرف تغییر است.

توکوئه، زنی سالخورده با دست های درهم ریخته و گذشته ای آشفته وارد زندگی او می شود. بهترین خمیر لوبیا شیرینی که سنتارو تا به حال چشیده است را درست می کند. او شروع به آموزش هنر خود به او می کند، اما با شکوفا شدن دوستی آنها، فرار از فشارهای اجتماعی غیرممکن می شود و راز تاریک توکو فاش می شود. با عواقبی ویرانگر.
      

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

لیست‌های مرتبط به رب لوبیای شیرین

نمایش همه

یادداشت‌ها

          جایی خونده بودم که این کتاب مناسب بهاره 
و الان میبینم که واقعا همین طوره
داستانی پر از حس زندگی
سرشار از امید
و با حضور افتخاری شکوفه های گیلاس🌸

سنتارو، مرد میانسالی است که در مغازه ای کوچک، شیرینی دورایاکی رب لوبیا شیرین میفروشد
سنتارو زندگی یکنواخت و تقریبا بدون چالشی دارد ولی آشنایی اش با پیرزنی بیرون مغازه اش، زیر درختی پر از شکوفه های گیلاس، زندگی اش را تغییر می‌دهد👵 

پیرزن که توکو نام دارد، ادعا می‌کند ۵۰ سال است که رب لوبیا شیرین درست میکند و همکاری آن دو قطعا فروش مغازه را افزایش می دهد💰

ولی توکو رازی دارد که کسی از آن خبر ندارد
رازی که زندگی او را از نوجوانی تا آن روز تحت تاثیر خود قرار داده است 🧐

از خوندن این کتاب حسابی لذت بردم
حرف های توکو و نوع نگاهش به زندگی بسیار زیبا و قابل تامل بود
(اینکه عادت داشت با لوبیا ها موقع پخت صحبت کنه خیلی کاوایی بود🥺✨)
ظاهرا فیلمی هم بر اساس این کتاب ساخته اند 

پیشنهاد میکنم تا بهار تموم نشده، شما هم این کتاب رو بخونید
        

3

hanieh

hanieh

1404/1/29

          اگه دنبال یه داستان پر از اکشن و پیچش‌های عجیب و غریب می‌گردی، این کتاب احتمالاً برات مناسب نیست. ولی اگه دلت یه قصه‌ی آروم می‌خواد، از اونایی که باهاش حس آرامش می‌گیری و تهش یه چیزی تو دلت تکون می‌خوره، «رب لوبیای قرمز» می‌تونه واقعا دلتو ببره.

داستان درباره‌ی یه مرد تنها به اسم سنتاروئه، که یه مغازه‌ی کوچیک داره و شیرینی ژاپنی به اسم دورایاکی می‌فروشه. کارش فقط یه راه گذرون زندگیه، نه عشق، نه علاقه. یه روز یه پیرزن عجیب به اسم توکو میاد و پیشنهاد می‌ده بهش کمک کنه. توکو دستانی داره که اولش آدم می‌ترسه نگاهش کنه، ولی اون‌قدر دل بزرگی داره که یواش‌یواش گرمش می‌شی. دست‌پختش هم که نگو... یه رب لوبیای ساده رو تبدیل می‌کنه به جادویی‌ترین مزه‌ای که سنتارو تا حالا خورده.

این داستان درباره‌ی رابطه‌ست؛ بین آدم‌ها، بین نسل‌ها، حتی بین آدم و خودش. اون سکوت‌هایی که بین دیالوگا هست، بیشتر از هزار تا کلمه حرف دارن. نویسنده با چند تا جمله‌ی ساده، می‌زنه تو دل آدم و تا عمق قلبت نفوذ می‌کنه. همه‌چی آرومه، ولی زیر این آرامش یه عالمه درد، پذیرش، مهر و رشد پنهونه.

توکو شخصیتی نیست که راحت فراموشت بشه. درد زیادی کشیده، اما هنوز بلده لبخند بزنه، هنوز بلده عشق بریزه تو رب لوبیا. و سنتارو؟ مثل خیلی‌هامونه. گم‌شده، بی‌هدف، اما دنبال یه راه برای نفس کشیدن واقعی.

تهش که کتابو می‌بندی، حس می‌کنی یه جور سبک شدی. شاید دلت بخواد بشینی یه رب لوبیای خونگی درست کنی و به زندگی یه کم آروم‌تر نگاه کنی.

در یک جمله:
اگه دلت یه کتابِ نرم و دل‌نشین می‌خواد، که باهاش آدم بودن یادت بیاد، اینو بخون. با توکو رفیق شو، با سنتارو همدرد شو... بعدش خودت هم شاید بخوای یه کم مهربون‌تر باشی.

        

3

sara

sara

1404/4/21

          "اگر نگاه من به دنیا ناپدید شود، هر آنچه میبینم نیز ناپدید می‌شود"

"مهم نیست چقدر ببازیم یا زندگی چقدر با ما نامهربان باشد، واقعیت این است که ما هنوز انسانیم. تنها کاری که از دستمان بر‌می‌آید این است که به زندگی ادامه دهیم"

فکر میکردم این کتاب، یک رمان فلافی، کیوت و comfortable book باشه و درست فکر میکردم اما انتظار نداشتم به یکی از درد‌های بزرگ مردم ژاپن بپردازه، و اون همه‌گیری بیماری جذام یا هانسن بود.

تا حالا بهش فکر نکرده بودم. اینکه بیماران جذامی چه عذابی می‌کشند، مخصوصا در اون سالها که در ژاپن با بی‌رحمی باهاشون رفتار می‌شده. زندانی شدن در قرنطینه، افتادن دماغ و انگشت، جدا شدن از جامعه و زندگی و در آخر گرفتن اسم بیماران و دادن هویتی جدید به اونها، بیمارانی که تا ۶۰_۷۰ سالگی نتونستن از آسایشگاه تنشوئن بیرون بیان و با خانواده‌هاشون که حالا از دنیا رفتن، خداحافظی کنن. سخته، زندگی خیلی سخته و این غافلگیری ها سخت‌ترش هم میکنه ولی توکو با تمام توان زندگی کرد. بهش افتخار میکنم. به شخصیتی که خلق شد تا از درد بیماران جذام بگه که با اینکه درمان شدن، مردم هنوز اونها رو نمی‌پذیرند.

داستان، دوستی عمیق و عجیب سنتارو با توکو، پیرزن هفتاد و چهار ساله‌ای رو به تصویر میکشه که پنجاه ساله رب لوبیای شیرین درست میکنه و با سنتارو، که یک مغازه دورایاکی ( پنکیکی که با رب لوبیای شیرین پر شده) فروشی داره همکار میشه و رب لوبیای بسیار خوش طعمی رو برای سنتارو می‌پزه، تا اینکه پیوند محکمی بین این دو نفر شکل میگیره.

دنیا ناعادلانه است و هرگز نمیشه توقع داشت لحظات بعدی ما، لحظات گرمی باشن. اما همونطور که توکو میگه، در آخر ما انسانیم باید بجنگیم و جلو بریم و به ریسمان زندگی چنگ بزنیم، هر چقدر هم سخت، در آخر دنیا با وجود ماست که معنا پیدا میکنه. با نگاه ما به همدیگه، دنیا با دست‌های ماست که جون میگیره.

داستان ساده‌ و جالب بود. لحظات گرم و خوشی رو بهم هدیه کرد هر چند ناراحت کننده بود.
        

4

Sheida Hanafi

Sheida Hanafi

1404/2/17

          رب لوبیای شیرین، رمانی‌ست مثل یک نسیم بهاری، ملایم و آرام، که وقتی از کنارت می‌گذره، بوی خاطراتی رو می‌آره که حتی نمی‌دونستی توی قلبت پنهان بودن.

داستان درباره‌ی سنتاروئه؛ مردی خسته، سردرگم، گیر کرده میان گذشته‌ی ناکام و آینده‌ای که نمی‌دونه بهش تعلق داره یا نه. اون صاحب یه مغازه‌ی کوچیکه که دورایاکی می‌فروشه؛ نوعی شیرینی ژاپنی با خمیر لوبیای شیرین. تا اینکه یه روز، زنی مسن و متفاوت وارد مغازه می‌شه. توکوئه، پیرزنی با دست‌هایی لرزان اما روحی روشن، که راز رب لوبیای واقعی رو می‌دونه.

اما بیشتر از اون، توکوئه رازی در دلش داره؛ رازی تلخ که به زیبایی در کنار گرمای شیرینی، در دل داستان می‌جوشه. رابطه‌ی این دو، و بعدها دختر نوجوانی به نام واکانا، کم‌کم به چیزی بزرگ‌تر و عمیق‌تر تبدیل می‌شه: دوستی، شفقت، شنیده‌شدن و درک متقابل.

رب لوبیای شیرین در ظاهر درباره‌ی خوراکیه، اما در دلش درباره‌ی آدم‌هاست. درباره‌ی اینکه چطور می‌شه با شنیدن صدای زندگی در دلِ سکوت‌ها، طعمِ واقعی بودن رو چشید.

این کتاب لبریز از حسه. پر از بوی خمیر داغ، صدای پرنده‌ها، نور آفتاب روی چهره‌ی چروک‌خورده‌ی یک زن، و اشک‌هایی که بی‌صدا می‌چکن.

اگه دلت می‌خواد یه کتاب آروم، دوست‌داشتنی، و پر از عشق بخونی—کتابی که مثل یه آغوش گرم باشه توی یه روز غمگین—رب لوبیای شیرین رو به قلبت بسپر.
        

3