hanieh

تاریخ عضویت:

بهمن 1401

hanieh

کتابدار
@lonelyhera

68 دنبال شده

66 دنبال کننده

یادداشت‌ها

نمایش همه
hanieh

hanieh

1404/4/23

        
یه دل‌نوشته از طرف یه دل‌باخته‌ی آدری رز و تامس کرسول

واقعاً نمی‌دونم از کجا شروع کنم... فقط می‌دونم که این مجموعه کتاب، یکی از اون داستان‌هایی بود که باهاش زندگی کردم، نفس کشیدم، و تهش حس کردم یه بخشی از قلبم پیشش جا مونده.

آدری رز، تو برای من فقط یه کاراکتر داستانی نبودی. تو نماد زنی هستی که با جسارت و اراده‌ی قوی، جلوی کلی محدودیت و نگاه جنسیتی ایستاد و گفت: من می‌تونم. دختری باهوش، مستقل، با ذهنی تیز و قلبی پر از شوق کشف حقیقت. تو کاری کردی که من بارها و بارها از خودم بپرسم: "اگه جای آدری بودم، چی کار می‌کردم؟"
تو قوی بودی، ولی نه سرد. لطیف بودی، ولی نه ضعیف. واقعاً دلم خواست مثل تو باشم، مثل تو فکر کنم و مثل تو زندگی کنم.

و تامس...
تامس کرسول. نمی‌دونم با چه کلمه‌ای توصیفت کنم که حق مطلب ادا بشه. تو اون‌قدر باهوش، دقیق، جدی و در عین حال شوخ‌طبع و طناز بودی که نمی‌شد عاشقت نشد. مردی که با همه‌ی اقتدار و درایتش، هیچ‌وقت از کنار یه زن رد نشد   کنارش ایستاد، شنیدش، بهش قدرت داد، براش احترام قائل شد.
تو دوره‌ای که مردها زن‌ها رو نادیده می‌گرفتن، تو به آدری رز آزادی دادی، تو قسم‌هات گفتی که تو همه‌ی تصمیم‌گیری‌ها باهاش مشورت می‌کنی. این فقط یه جمله نبود، یه طرز فکر بود... و من واقعاً حسرت همچین مردی رو دارم.
راستش رو بخواین، تو دنیای واقعی، نیاز دارم به یه تامس. به مردی که بفهمه، ببینه، حمایت کنه، و رفیق واقعی باشه. کسی که بلد باشه همزمان جدی باشه، عاشق باشه، و شوخ‌طبعی رو فراموش نکنه.
کسی که بفهمه زن واقعا چه نقشی در این دنیا داره و همیشه حق انتخاب بذاره و....

این کتابا فقط یه سری داستان جنایی نبودن. برای من پر از حس، عشق، تفکر و الهام بودن. آدری و تامس اون‌قدر جذاب و دلبرا بودن که بارها و بارها خودم رو گذاشتم جای اون‌ها، تو کوچه‌های مه‌آلود لندن، لابه‌لای پرونده‌های جنایی، وسط اون نگاه‌های پر از معنی...

با تموم دلم این مجموعه رو دوست داشتم، و هنوز دلم نمی‌خواد از دنیای آدری رز و تامس خداحافظی کنم.

با عشق
      

2

hanieh

hanieh

1404/3/1

        
ببین... اگه یه روز صبح بیدار شدی و دیدی که همه‌جا پر از آدمای بی‌حوصله‌ست که فقط می‌خوان حواسشونو پرت کنن، گوشی از دستشون نمی‌افته، اخبار رو فقط تو تیتر می‌خونن و کتابم شده یه دکور قشنگ برای قفسه که البته که نه! می‌سوزوننشون، بدون که بردبری حدود ۷۰ سال پیش همین الآن رو پیش‌بینی کرده بود.

فارنهایت ۴۵۱ یه جور شاهکار پیش‌گویانه‌ست. بردبری تو سال ۱۹۵۳ اینو نوشته، ولی قشنگ انگار دیروز از خواب بیدار شده، اینستاگرام و توییتر رو چک کرده، یه لیوان قهوه خورده، بعد نشسته گفته: «خب بذار یه رمان درباره‌ی آینده‌ی احمقانه‌ی بشر بنویسم.»

تو این دنیا، کتاب خوندن ممنوعه. آتش‌نشان‌ها کارشون خاموش کردن آتیش نیست؛ برعکس، می‌زنن کتابا رو آتیش می‌زنن! یعنی اگه تو اون دنیا باشی و بیو اینستاگرامت نوشته باشه "عاشق کتاب"، سریع میان و می‌سوزوننت با کتابات!

قهرمان داستان، مانتگ، اولش یکی از همین آتش‌نشان‌های حرفه‌ایه، ولی بعد یه تلنگر می‌خوره ، و می‌فهمه که یه جای کار دنیا خیلی می‌لنگه.

بردبری تو این کتاب بهت می‌گه: اگه فقط دنبال راحتی، سرعت، و سرگرمی باشی، تهش می‌شی یه آدم تهی که حتی نمی‌فهمی تهی‌ای. چون دیگه نه سوالی داری، نه کنجکاوی، نه عمقی.
جمع‌بندی با زبان ساده:
فارنهایت ۴۵۱ یه اثر خفن، تند و تیز، و بامزه به طرز ترسناکیه که اگه الان نخونی، بعداً که دنیامون شبیه کتاب شد، مجبوری با حسرت بگی: "ای کاش همون موقع خونده بودم..."

      

29

hanieh

hanieh

1404/1/29

        
راستش وقتی اسم کتاب رو دیدم، یه لحظه دودل شدم. گفتم خب، مرگه دیگه… لابد یه داستان غم‌انگیز و فلسفی خشک! ولی وقتی خوندمش، فهمیدم تولستوی چقدر ظریف و دردناک، ولی واقعی زده وسط خال.

«مرگ ایوان ایلیچ» داستان زندگی و مرگ یه آدم خیلی معمولیه. یه قاضی، که سال‌ها همه چیزش رو گذاشته پای ظاهر، پُست و مقام، تأیید دیگران و یه زندگی به‌ظاهر مرتب. اما وقتی یه بیماری ناشناخته می‌گیرتش و با مرگ چشم تو چشم می‌شه، تازه می‌فهمه هیچی از زندگی نفهمیده. بدتر اینکه بقیه هم فقط منتظرن بمیره تا زودتر برن سراغ تقسیم ارث و صندلی خالی‌ش تو اداره!

این کتاب کوتاهه، ولی از اوناییه که تا مغز استخونت نفوذ می‌کنه. یه جور آینه‌ست، که خودتو توش می‌بینی و از خودت می‌پرسی: اگه الان قرار بود بمیرم، حس رضایت دارم؟ واقعاً زندگی کردم؟ یا فقط نقش بازی کردم؟

تولستوی خیلی ساده و بی‌رحم، پوچی یه زندگی سطحی رو نشون می‌ده. آدم‌هایی که با هم زندگی می‌کنن ولی هیچ ارتباطی ندارن. ایوان تا دم مرگ هم دنبال تأیید و نادیده‌گرفتن ترسشه، تا وقتی که می‌فهمه پذیرش مرگه که بالاخره آرومش می‌کنه.

یه جمله‌ی طلایی از دل کتاب:
«زندگی‌اش ساده و عادی بود — و دقیقاً به همین دلیل، وحشتناک بود.»

اگه یه کتاب می‌خوای که بعد از تموم شدنش یه مدت تو فکر فرو بری، از خودت سؤال بپرسی و یه جور تلنگر بخوری، «مرگ ایوان ایلیچ» یکی از اون کتاباست. کم‌حجم، ولی پرمغز. مثل یه مشت آروم ولی محکم تو صورتت.


---

در یک جمله:
این داستان درباره‌ی مرگه، ولی بیشتر از اون درباره‌ی زندگیه. درباره‌ی اینکه چطوری زندگی نکنیم تا آخرش حس پشیمونی نگیریم.


      

28

hanieh

hanieh

1404/1/29

        اگه دنبال یه داستان پر از اکشن و پیچش‌های عجیب و غریب می‌گردی، این کتاب احتمالاً برات مناسب نیست. ولی اگه دلت یه قصه‌ی آروم می‌خواد، از اونایی که باهاش حس آرامش می‌گیری و تهش یه چیزی تو دلت تکون می‌خوره، «رب لوبیای قرمز» می‌تونه واقعا دلتو ببره.

داستان درباره‌ی یه مرد تنها به اسم سنتاروئه، که یه مغازه‌ی کوچیک داره و شیرینی ژاپنی به اسم دورایاکی می‌فروشه. کارش فقط یه راه گذرون زندگیه، نه عشق، نه علاقه. یه روز یه پیرزن عجیب به اسم توکو میاد و پیشنهاد می‌ده بهش کمک کنه. توکو دستانی داره که اولش آدم می‌ترسه نگاهش کنه، ولی اون‌قدر دل بزرگی داره که یواش‌یواش گرمش می‌شی. دست‌پختش هم که نگو... یه رب لوبیای ساده رو تبدیل می‌کنه به جادویی‌ترین مزه‌ای که سنتارو تا حالا خورده.

این داستان درباره‌ی رابطه‌ست؛ بین آدم‌ها، بین نسل‌ها، حتی بین آدم و خودش. اون سکوت‌هایی که بین دیالوگا هست، بیشتر از هزار تا کلمه حرف دارن. نویسنده با چند تا جمله‌ی ساده، می‌زنه تو دل آدم و تا عمق قلبت نفوذ می‌کنه. همه‌چی آرومه، ولی زیر این آرامش یه عالمه درد، پذیرش، مهر و رشد پنهونه.

توکو شخصیتی نیست که راحت فراموشت بشه. درد زیادی کشیده، اما هنوز بلده لبخند بزنه، هنوز بلده عشق بریزه تو رب لوبیا. و سنتارو؟ مثل خیلی‌هامونه. گم‌شده، بی‌هدف، اما دنبال یه راه برای نفس کشیدن واقعی.

تهش که کتابو می‌بندی، حس می‌کنی یه جور سبک شدی. شاید دلت بخواد بشینی یه رب لوبیای خونگی درست کنی و به زندگی یه کم آروم‌تر نگاه کنی.

در یک جمله:
اگه دلت یه کتابِ نرم و دل‌نشین می‌خواد، که باهاش آدم بودن یادت بیاد، اینو بخون. با توکو رفیق شو، با سنتارو همدرد شو... بعدش خودت هم شاید بخوای یه کم مهربون‌تر باشی.

      

3

hanieh

hanieh

1404/1/20

        
قصر سرخ از نظر ژانر و فضا، ترکیبی از رمان تاریخی، جنایی و کمی رمانتیکه. اثر در دوران چوسان و با الهام از یک قتل واقعی تاریخی نوشته شده که خودش جسارت و ابتکار نویسنده رو نشون می‌ده. با این حال، با وجود جذابیت‌های اولیه، برای من این کتاب در سطحی متوسط باقی موند و انتظاراتی که ایجاد کرده بود رو کاملاً برآورده نکرد.

نقاط قوت:

فضاسازی تاریخی خوب: نویسنده در بازآفرینی فضای کره‌ی قرن هجدهم موفق عمل کرده. جزئیات پزشکی سنتی، مناسبات درباری، و روابط طبقاتی در داستان، دقت در تحقیق و شناخت نویسنده از بستر تاریخی رو نشون می‌ده.

قهرمان زن متفاوت: شخصیت  هیون، با انگیزه‌ی قوی و میل به کشف حقیقت، از کلیشه‌های معمول زن‌های منفعل فاصله گرفته و حضورش در مرکز روایت، حس نوگرایی رو به داستان تزریق کرده.

پلات معمایی با رگه‌هایی از تعلیق: اگرچه مسیر داستان چندان پیچیده نیست، اما گره‌افکنی‌های ابتدایی، مخاطب رو تا حدی درگیر نگه می‌داره و باعث می‌شه تا پایان داستان رو دنبال کنه.


دلایل ضعف و متوسط بودن اثر (از دید من):

پیش‌بینی‌پذیری روایت: شاید بزرگ‌ترین اشکال کتاب اینه که ساختار معما و افشاگری‌ها چندان پیچیده و غیرمنتظره نیستند. وقتی به عنوان یه رمان جنایی بهش نگاه می‌کنی، خیلی زود می‌تونی حدس بزنی پشت ماجرا کیه یا چی قراره بشه. این برای مخاطبِ جدیِ ژانر معما ممکنه کمی ناامیدکننده باشه.

شخصیت‌های فرعی کم‌عمق: به جز شخصیت اصلی و تا حدی شاهزاده، باقی شخصیت‌ها پرداخت چندانی ندارند. بعضی‌ها حتی بیشتر نقش ابزار دارند تا آدم‌های واقعی، که این موضوع باعث می‌شه دنیای داستان کمی تخت و مصنوعی به نظر برسه.
واقعا خود من نتونستم دقیقا بفهمم بعضی کارکتر ها عمیقا چجور شخصیتی دارن همه سطحی بودن

روابط احساسی سطحی: رابطه‌ی میان هیون و بازرس سو پتانسیل زیادی داره، اما خیلی سریع شکل می‌گیره و عمق احساسی نداره. بیشتر به نظر میاد که نویسنده صرفاً خواسته یه خط رمانتیک هم در داستان باشه.


جمع‌بندی:
قصر سرخ کتابی با پتانسیل بالا ولی اجرای متوسطه. اگه به دنبال تجربه‌ی فضایی متفاوت در رمان‌های جنایی هستید، ارزش خوندن داره، اما اگر به دنبال معمایی پیچیده یا داستانی واقعاً پرکشش و شخصیت‌محور می‌گردید، احتمالاً راضی‌تون نکنه. جون هور با اینکه قلم خوبی داره، اما هنوز جا داره برای اینکه روایتش عمق بیشتری پیدا کنه و صرفاً به ظاهر ماجرا اکتفا نکنه.
      

2

hanieh

hanieh

1403/12/2

        بعضی کتابا رو که می‌خونی، یه حالی می‌شی که انگار یکی نشسته روبروت، زل زده تو چشمات و داره قصه‌شو از ته دل برات تعریف می‌کنه. جنون مکزیکی دقیقاً از هموناست! یه داستان که نمی‌تونی راحت ولش کنی، یه عشق که مثل یه آتیش شعله می‌کشه و یه زندگی که سرنوشت باهاش مثل یه گاوباز بیرحم توی میدون گاوبازی رفتار می‌کنه!
عشق یا جنون؟ یا جفتش؟
داستان از یه جایی شروع می‌شه که دلتو می‌لرزونه، بعد یهو پرتت می‌کنه وسط یه ماجرای پر از عشق و دیوونگی. پر از ترس و هیجان پر از سرگردمی و حس گمشدگی انگار قهرمانای داستان دست خودشون نیست، انگار یه چیزی، یه نیروی نامرئی اونا رو به سمت هم می‌کشونه. ولی خب، همیشه همه چیز گل و بلبل نیست، مخصوصاً وقتی عشق تو دل یه جامعه‌ی پر از تنش شکل بگیره.
نتیجه؟ این کتاب یه سفره!
جنون مکزیکی فقط یه داستان نیست، یه سفره، یه تجربه‌ست، یه مشت احساس که مستقیم می‌خوره وسط قلبت. اگه دنبال یه کتابی می‌گردی که موقع خوندنش حس کنی واقعاً توی اون دنیا زندگی می‌کنی، این همونه. یه عشق داغ، یه سرنوشت دیوونه‌کننده، و یه جنون مکزیکیه که انگار توش گم شدی و دیگه راه برگشت نداری...

      

9

hanieh

hanieh

1403/10/23

        
کتاب دختری نشسته روی درخت خرمالو داستان زندگی یه دختر به اسم سمیه رو تعریف می‌کنه که تو دهه شصت و هفتاد بزرگ می‌شه. داستانش خیلی ساده و روانه، اما همین سادگی‌اش آدم رو غرق می‌کنه، چون واقعاً حس می‌کنی داری یه تیکه از زندگی خودت یا یه نفر نزدیک به خودتو می‌خونی. مثلاً وقتی از سمیه می‌گه که با یه شونه دندونه شکسته موهاشو مرتب می‌کنه یا دکمه مانتوشو با سنجاق قفلی می‌بنده، خیلی ملموسه. انگار این صحنه‌ها رو خودت یه‌جایی دیده باشی یا تجربه کرده باشی.
شهرزاد افتخاری خیلی خوب تونسته حس و حال اون دوران رو منتقل کنه. از چالش‌های دخترونه سمیه گرفته تا تلاشش برای پیدا کردن جای خودش توی یه دنیایی که انگار همیشه براش سخت بوده. شخصیت‌ها هم خیلی واقعی‌ان، طوری که انگار هر کدومشون رو می‌تونی تو زندگی خودت پیدا کنی.

یه چیزی که تو کتاب زیاد تکرار می‌شه اینه که «می‌شد اینجوری باشه اما نبود». این جمله تو اولای داستان خیلی تأثیرگذاره، ولی وقتی چند بار تکرار می‌شه، یه‌کم حسش از دست می‌ره. اما باز هم کل داستان انقدر خوبه که این موضوع اذیتت نمی‌کنه.

      

4

hanieh

hanieh

1403/3/2

        خب این جلد سوم تعقیب جک قاتله و حقیقتاً من کمتر از دو جلد قبلی این کتاب رو دوست داشتم
 داستان درباره قتل‌هاییه که درون یک کشتی اتفاق می‌افته و حالا تامس و آدری رز باید به دنبال پیدا کردن قاتل کشتی باشند هر چقدر سرعت عمل کمتری داشته باشند تعداد قتل‌ها  بیشتر می‌شه راستشو بخواید هم از نظر جنبه عاشقانه و هم از نظر جنبه جنایی ضعیف‌تر از دو جلد قبلی عمل کرد با این حال من داستان رو دوست دارم ولی متاسفانه قسمت عاشقانه کتاب کاری کرد که دوست داشتم چند صفحه از کتاب رو پاره کنم حس می‌کنم آدری رز واقعاً لیاقت تامس رو نداره  
بیاید یه ذره درباره تامس حرف بزنیم تامس واقعاً شخصیت خیلی کاملیه اینکه به این فکر می‌کنم آیا در دنیای واقعی شخصیتی مثل تامس را می‌تونم پیدا کنم یا نه قلبم رو آزار میده به هر حال اون واقعاً شخصیت اصلی دوست داشتنی باهوش و بی‌نظیری داره و لایق هر آن چیزی که در جهانه هست نمی‌دونم چطور باید احساساتم رو نسبت به این شخصیت بگم فکر کنید یک شخصیتی در در اون زمان به این درک رسیده که می‌تونه یک فردی رو آزاد بزاره در انتخاب کردن و انقدر به بلوغ رسیده که می‌دونه باید در هر کجا چه رفتاری رو نشون بده و چطور احساسات خودش رو مدیریت کنه این واقعاً فوق‌العاده است 
      

4

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

نمایش همه
hanieh

hanieh

1404/1/29

چای‌خانه کوچکی در توکیو بیمار خاموشجین ایر

از ادبیات برتانیا چه بخوانیم؟

7 کتاب

کتاب‌های بریتانیایی مجموعه‌ای از آثار ادبی هستند که توسط نویسندگان بریتانیایی نوشته شده‌اند یا در بریتانیا منتشر شده‌اند. این آثار معمولاً با توجه به تاریخ، فرهنگ و پیچیدگی‌های اجتماعی بریتانیا، دارای لایه‌های عمیق فکری و فلسفی هستند و به مسائل انسانی، طبقاتی، اخلاقی و اجتماعی پرداخته‌اند. ادبیات بریتانیا با سبک‌های مختلفی همچون رئالیسم، مدرنیسم، و پست‌مدرنیسم شناخته می‌شود و نویسندگان آن در خلق داستان‌هایی با شخصیت‌های پیچیده و موقعیت‌های دراماتیک مهارت زیادی دارند. از رمان‌های کلاسیک و تاریخی گرفته تا داستان‌های معاصر و آثار علمی-تخیلی، ادبیات بریتانیا تنوع گسترده‌ای دارد. نویسندگان بریتانیایی به‌ویژه در ایجاد جهان‌های خاص و شخصیت‌های به یاد ماندنی شهرت دارند و آثارشان اغلب بر تفکر انتقادی و اجتماعی تأثیرگذار بوده‌اند. این کتاب‌ها نه‌تنها در بریتانیا، بلکه در سطح جهانی نیز مورد تحسین قرار گرفته‌اند و نقش بزرگی در شکل‌گیری ادبیات مدرن ایفا کرده‌اند.

2

hanieh

hanieh

1404/1/29

1

بریده‌های کتاب

نمایش همه

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.