فهیمه . مؤذن

فهیمه . مؤذن

بلاگر
@fahima_mfd
عضویت

تیر 1401

185 دنبال شده

400 دنبال کننده

                چشمانى داشته باش كه بهترين ها را ميبيند، قلبى كه بدترين ها را ميبخشد، ذهنى كه بدى ها را فراموش ميكند و روحى كه هر گز ايمانش را نميبازد.
              
https://pin.it/7D156HH
@Fahima_MFD
Redrosebaft

یادداشت‌ها

نمایش همه
فهیمه . مؤذن

فهیمه . مؤذن

2 روز پیش

        یه سفر دلنشین بود که دلم نمیخواست تموم بشه .
انقدر که محیط و فضای توصیف شده برام آشنا و صمیمی بود در حدی که دلم خواست شجاعت ش رو داشتم تا از اینحا دل بکنم و  برم مراکش زندگی کنم .
ابن سفرنامه رو نسبت به کتاب هایی که بعد از آن نوشته شده و خوانده ام بیشتر دوست داشتم و ارتباط بیشتر و راحت تری باهاش برقرار کردم آنجنان که به سرعت خوندمش و در آخر غمگین شدم که چرا انقدر زود به پایان رسید .
عطر نعناعی که در کل کتاب پیچیده بود بسیار دلپذیر و دوست داشتنی بود 😁😁 انگار که واقعا در تمام صحنه ها حضور داشتی و گرما و طعم چای نعنا رو حس میکردی .
 روان و ساده بودن نوشتار یکی از حُسن های کتاب بود و همینطور دقت و نظم در ارائه ی سفرنامه قدم به قدم .
این که در هر شهری به راحتی آشنایی انگلیسی زبان پیدا می‌شد برای معرفی مکان و رستوران های محلی ، آسان  ارتباط گرفتن و دوست شدن با افراد جدید  ، برام خیلی جالب بود .
ممنونم از عزیزانی که این کتاب رو به من پیشنهاد دادن چون واقعا ازش لذت بردم و در عالم خودم باهاش سفر کردم به مراکش .
      

4

فهیمه . مؤذن

فهیمه . مؤذن

3 روز پیش

        از آنجایی که با این کتاب هم مثل کتاب ماهی کوچولو با معرفی بقیه آشنا شده بودم ، انتظار خواندن کتابی به سبک و سیاق ماهی کوچولو را داشتم اما اولدوز واقعا دور از انتظار بود .
جمله بندی و حالت نوشتاری کتاب طوری بود که فکر میکردی آن را یک کودک نوشته است ، شاید هم به این دلیل بود که نقل قولی از یک کودک بود که هنوز به مدرسه نمی‌رفت. 
ژانر کتاب که وحشتناک بود ، درام تراژدی ای  با صحنه های خشن  که فکر می کنم اصلا برای بچه ها مناسب نباشد .
کلمات و جملات نامناسب‌ هم که الی ماشاء الله که من مجبور بودم هنگام خوانش برای پسرم خیلی از جملات و صحنه ها را سانسور کنم یا تغییر دهم .
و همراه با یک تناقض که تکلیف خواننده مشخص نبود ، شخصیت اصلی زنده بود یا مفقود ، چرا که در ابتدای کتاب آمده که اولدوز از معلم ش خواسته تا داستانش را برای دیگر بچه ها در قالب یک کتاب بازگو کند اما در پایان کتاب اولدوز قبل از اینکه به مدرسه برود ، ناپدید می‌شود و ذهن خواننده را درگیر می‌کند که بالاخره کتاب_ هر چند که فانتزی تخیلی _ آیا براساس واقعیت بود یا حاصل تفکرات ذهنی نویسنده؟
همینطور هم که مشخص است پایان بازی داشت که آدم را بلاتکلیف رها می‌کرد. 
اما موضوع خشونت نسبت به کودکان  و کودک آزاری از جانب والدین  ، قابل تامل بود که البته با توجه به زمان نوشته شدن داستان امری طبیعی در آن دوره به حساب می آمده است ‌ .
ولی در کل کتابی نبود که بخواهم خواندن آن را به دیگران پیشنهاد بدهم .
      

4

فهیمه . مؤذن

فهیمه . مؤذن

7 روز پیش

        یه کتاب همراه با ماجراجویی و حس آرامش‌ متقابل
 خواندن این کتاب ،  تجربه ی خوانش دو فضای متفاوت  را همزمان بهت میده .
و دو حس متناقض رو از زندگی در محیط های متفاوت تجریه میکنی  و درک میکنی که محیط زندگی چقدر میتونه در روحیات و رفتار تاثیرگذار باشه . 
قصه ی دو موش ، یکی شهری و یکی روستایی که خیلی اتفاقی با هم آشنا و دوست میشن و زندگی های همدیگه رو تجربه میکنن .
.
.
قسمتی از کتاب :
** وقتی باران ببارد توی سوراخ شنی کوچکم می نشینم
 و دانه هایی را که برای پاییز ذخیره کرده ام پوست میکنم و میخورم از سوراخم به توکاها و باسترکهایی که توی چمنزار هستند ، نگاه میکنم و با آنها حرف میزنم همین طور با دوستم سینه سرخ .
خورشید که طلوع میکند باید بیایی و باغ و گلهای مرا ببینی... گلهای سرخ و صورتی و بنفشه ها.... هیچ سروصدایی هم نیست به جز صدای پرنده ها و زنبورها و بره هایی که در علفزار هستند.**
.
.
*** تیمی ویلی آرزو کرد در خانه اش باشد؛ در لانه ی امن خودش و کنار برکه ی آفتابی غذاها با او سازگار نبود سروصدا نمی گذاشت بخوابد. بعد از چند روز آن قدر لاغر شده بود که جانی موش شهری متوجه شد و حالش را پرسید.***
      

19

40

0

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

بریده‌های کتاب

نمایش همه

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.