فائزه کتابخوان

فائزه کتابخوان

@fazbooklover
عضویت

بهمن 1401

124 دنبال شده

113 دنبال کننده

                یک داروساز عاشق کتاب✨️
کانالم تو تلگرام برای معرفی کتاب و فیلم و مستند و ...
              
jaanbin

یادداشت‌ها

نمایش همه
        میتونم محتوای این جلد رو تو چند کلمه خلاصه کنم:
روسیه، چین، کره شمالی، دانشمند هسته ای🙄😂

با دیدن اسم این جلد، با ذوق و شوق که قراره در مورد چین باشه، شروعش کردم
ولی عملا ۱۰ درصد کتاب تو چین اتفاق می افتاد
و بقیه داستان تو روسیه بود😅

داستان از اونجایی شروع میشه که آدم بد های داستان، خیلی یهویی تصمیم می‌گیرند که کلاهک های هسته ای چین و روسیه رو بدزدند😆
بعد تصمیم می‌گیرند یه دانشمند هسته ای کره شمالی رو بدزدند😂

و این وسط هم MI6؛ ناجی بشر، میاد هم کلاهک ها رو برمیگردونه به صاحب هاشون
هم دانشمند هسته ای رو نجات میده
(البته معنای نجات دادن اینه که اونو میبرن انگلستان 😬)

خلاصه که خیلی بامزه بود😂

ولی جدا از شوخی، این جلد هم مثل دو جلد قبل بسیار جذاب بود
معماهای پیچیده ای داشت
و حسابی ذهن آدم رو درگیر میکرد

مثل همیشه، مادِر شخصیت مورد علاقه ام بود
مخصوصا اونجاهایی که با بچه هاش پدرانه رفتار میکنه🥲

جیمز پونتی حسابی تو کارش وارده
و با هر جلد آدم رو شگفت زده میکنه
حتما جلد های بعدی رو هم میخونم☺️
      

12

        اولین بار چند صفحه اول این کتاب رو تو حرم امام رضا(ع) خوندم
همونجا اون قدر خوشم اومد که اسمش رو یادداشت کردم که بعدا بخرمش

تو نمایشگاه کتاب تا چشمم بهش خورد سریع خریدمش
و بالاخره این هفته خوندمش

هر چقدر از زیبایی و معنویت این کتاب بگم کم گفتم
خوشحالم که یک نویسنده توانا اومده رو این موضوع کار کرده
(اون قدر از سبک نوشتنش خوشم اومد که میخوام بقیه کتاب های این نویسنده رو هم بخونم)

کتاب در مورد مادربزرگ امام زمان(عج)، همسر امام هادی(ع)؛ بانو حُدیث است
که در زمان غیبت امام زمان به عنوان وکیل و جانشین حضرت به مردم معرفی شدند

بانو حدیث، به تنهایی با خلیفه عباسی، مردمِ چشم به راهِ امام زمان و پسر ناخلفش؛ جعفر کذاب، بحث و جدل میکرد تا در زمان غیبت، مردم دچار سردرگمی نشوند و ایمانشان از دست نرود

داستان از زمان ازدواج امام هادی(ع) و بانو حدیث آغاز و تا زمان وفات ایشان ادامه دارد

بسیار بسیار کتاب مفید و زیبایی بود
فکر میکنم حداقل یکبار خوندن این کتاب برای هر شیعه مشتاق شناخت امام زمان(عج) لازمه!
      

8

        یکی از زیباترین، با مفهوم ترین و بانمک ترین کتاب هایی بود که خوندم😁

سال ها پیش یکی از دوستانم که به سلیقه اش تو کتاب اعتماد دارم، این کتاب رو بهم پیشنهاد کرد و متاسفانه تا الان موفق به خوندنش نشده بودم
هر چند فکر میکنم تو زمان درستی خوندمش😊👌

سامانتا، وکیلی باهوش و کار درست، در یکی از بهترین موسسه های انگلستان مشغول به کاره و به زودی قراره یکی از سهامداران اون شرکت بشه📈

ولی درست در روزی که قراره به عنوان سهامدار معرفی بشه، متوجه میشه که یک اشتباه غیر قابل جبران انجام داده که منجر به اخراجش از شرکت میشه😟

سامانتا که تمام عمرش، شبانه روز مشغول به کار بوده و تنها چیزی که بلده، حل کردن مسئله های حقوقی شرکته، حالا خودش رو در دنیایی می بینه که هیچی ازش نمیدونه و نمیتونه از پس ساده ترین کارها بربیاد😶

این کتاب خیلی به دلم نشست
و منو حسابی درگیر تصمیم های سامانتا کرد

نثر کتاب هم خیلی جذاب و بانمک بود
کلی با این کتاب خندیدم و از تک تک فصل های کتاب لذت بردم😁

پیشنهاد میکنم حتما بخونیدش
      

22

        به طرز عجیبی
قلم مونتگمری 
حالم رو خوب میکنه 
و روحم رو شاداب و سرحال

تا حالا کتابی از مونتگمری نخوندم که منو پشیمون کنه
ولی این یکی رو خیلی زیاد دوست داشتم🥲✨

داستان از زمان تولد مریگلد آغاز میشه
زمانی که تمام قوم و خویش های مریگلد دور هم جمع شدند تا برای بچه تازه متولد شده اسم انتخاب کنند

در ادامه ما با مریگلد ۶ ساله همراه میشیم که داره دنیای اطرافش رو کشف میکنه
با مادربزرگش رابطه جالبی داره
و با اینکه یه دختربچه بیشتر نیست اما همیشه سعی میکنه هوای مادرش رو داشته باشه

داستان مریگلد تا سن ۱۲ سالگی اش ادامه داره
و اون قدر دوست داشتنی و زیباست که من کلی از قسمت های کتاب رو علامت زدم

چیزی که تو این کتاب برای من جالب بود
اشاره های زیاد به دین مسیحیت و اثر بسیار زیاد اون در کانادای اون دوران بود

چندین فصل به مبلغ ها، کشیش ها و کلیسا های مختلف مسیحی اشاره شده
و حتی مریگلد بار ها تصمیم میگیره که یک مبلغ بشه
البته اعتقادات افراطی اون زمان هم به وضوح تو کتاب دیده میشه 

مثلا جایی مریگلد تحت تاثیر یکی از دوستانش که دختر کشیش بود، تصمیم میگیره دیگه بازی نکنه، غذا خیلی کم بخوره و فقط انجیل بخونه😅

در کل کتابی زیبا و به قول مریگلد "جاولب" بود😁
خیلی جاها با مریگلد همذات پنداری کردم
و از بازگشت به جزیره پرنس ادوارد لذت بردم
      

11

        خوندن این کتاب شبیه تماشای یه سریال تاریخی کره ای بود🎎
یه داستان جذاب در رابطه با زندگی در قصر و قصه های پشت پرده آن 🙄

بک هیون، دختری جوان که پس از سال ها تلاش به عنوان پرستار در قصر مشغول به کار شده، به طور اتفاقی درگیر یک ماجرای قتل سریالی میشه و برای پیدا کردن مظنون اصلی، با یک بازرس شهربانی همکاری میکنه 🧐

ولی پیدا کردن قاتل به همین راحتی نیست
مخصوصا که شایعه ای در پایتخت پخش شده که ولیعهد رو به عنوان قاتل معرفی کرده 😟 

کتاب واقعا جذابی بود
داستان پرکششی داشت
و سرعت روند اتفاقات هم به نظرم مناسب بود

نویسنده در سخن پایانی کتاب اشاره کرده بود که این داستان بر اساس تاریخ کره نوشته شده و خیلی از وقایع این کتاب واقعا اتفاق افتاده 😬

مشتاق شدم بقیه کتاب های این نویسنده توانا که اصالت کره ای داره و الان در کانادا زندگی میکنه، رو هم بخونم🤓

شما هم اگه به داستان های جنایی معمایی با تم تاریخی و شرقی علاقه دارید، قطعا از خوندن این کتاب لذت می برید☺️

      

11

        بعضی کتاب ها دقیقا زمانی که بهشون نیاز داریم پیداشون میشه
چند روز پیش که میخواستم سوار مترو بشم، دنبال یه کتاب کم حجم بودم که تو کیفم جا بشه
و کتاب "صبر" به چشمم اومد

تو همون مترو تقریبا تمومش کردم
و کلی از صفحاتش رو هم علامت‌ زدم

یک قسمت کتاب خیلی برام جالب بود
شهید دیالمه میگه زمانی که سپاه جالوت و طالوت رو به روی هم قرار می‌گیرند،
طالوتیان همه سختی ها و امتحانات رو پشت سر گذاشتند
غربال شدند
و حالا رسیدند به صف اول جنگ
زمانی که تصور می‌کنیم دیگه هم چیز تموم شده و به آسان ترین مرحله مبارزه رسیده اند و این گروه برگزیده آماده است تا لشکر دشمن رو شکست بده

ولی این طور نیست
تازه اینجاست که از خدا درخواست صبر می‌کنند:

وَلَمَّا بَرَزُوا لِجَالُوتَ وَجُنُودِهِ قَالُوا رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَيْنَا صَبْرًا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ
سوره بقره،  آیه ۲۵۰


کتاب کم حجم اما پر مغزی بود
پیشنهاد میکنم بخونید
      

6

        این اولین کتابی بود که از ادبیات کره جنوبی خوندم
و قشنگ همون جوری بود که انتظار داشتم😁

یه کتاب پر از آرامش
و حس خوب
که مثل یه فنجون قهوه، قلبم رو گرم کرد☕️✨

داستانش منو یه کم یاد سریال "وقتی هوا خوبه" انداخت
مخصوصا اونجایی که دوستی که از زمان مدرسه باهاش قطع رابطه کرده بود رو بعد سال ها ملاقات کرد

داستان این کتاب در مورد یک دختر ۳۰ ساله است که بعد از استعفا دادن از محل کارش، مدت هاست خونه نشین شده و دیگه حتی توان بیرون اومدن از خونه رو هم نداره😞

ولی یک روز، تمام توانش رو به کار میگیره و پا به خیابون میذاره
و به طور اتفاقی با کارگاه سفالگری سویو آشنا میشه
جایی که قراره یک بار دیگه امید و انگیزه زندگی اش رو پیدا کنه🌅

من همیشه به سفالگری علاقه داشتم
و یکی از دلایلم برای انتخاب این کتاب هم همین بود😁
بعد خوندن کتاب هم بیشتر مشتاق یادگرفتن این هنر شدم
شاید منم برم تو یه کارگاه سفالگری ثبت نام کنم🙃

کتاب زیبایی بود
امیدوارم از خوندنش لذت ببرین😌
      

20

31

        این کتاب که شامل روایت هایی نوشته ی افراد مختلف از دختران و زنان ایران میشه رو به خاطر دو تا از دوستام که روایتشون تو این کتاب چاپ شده بود خریدم😌

اول از همه دو تا روایت دوستام رو خوندم؛
مریم رحیمی پور عزیز
و دکتر سارا جودار

یکی از یکی قشنگ تر بودند🥲👌
و حسابی از خوندن نوشته هاشون لذت بردم

با خوندن بقیه کتاب هم متوجه شدم که چه قدر دقیق و مناسب این روایت ها انتخاب شده اند🥺

هر کدوم زیبایی خودشون رو داشتن
و بعد خوندن هر روایت نیاز داشتم کتاب رو ببندم و کمی در موردش فکر کنم...

یکی از دختر بودن نوشته بود 
و یکی از مادر بودن
یکی از خواهر بودن گفته بود
و دیگری از پدرِ دختر بودن

با یکی خندیدم
و با دیگری اشک ریختم

اون قدر این کتاب شیرین و زیبا بود که یکی دو روزه تمومش کردم
هر چند دلم میخواست با تامل بیشتری میخوندمش

روایتی که خیلی باهاش احساس نزدیکی کردم،
روایت خانم سپیده جانباز بود
که از هری پاتر و آن شرلی و زنان کوچک نوشته بود✨

بسیار کتاب مناسبی برای هدیه دادن به زنان و دختران و خواهران این سرزمینه
که قدر خودشون
و قدرت پنهان خودشون رو بیشتر بدونن
و همون طور که مریم رحیمی پور نوشته بود:

دخترها، وقتی حواسمان نیست، دنیا را عوض می کنند؛ به خصوص اگر نوجوان باشند✨

      

10

        به صورت کاملا اتفاقی، شب سالروز آزادسازی خرمشهر جلد ۵ این مجموعه رو تموم کردم🥲
بهتره بدونید که نویسنده محترم تا جلد ۹ رو نوشته ولی اجازه چاپ نگرفته🙄

موقع نمایشگاه کتاب رفتم سراغ نشر شهرستان ادب و در حالی که جلد پنجم ایرانشهر تو کوله ام بود، ازشون پرسیدم چرا جلد های بعدی رو چاپ نمی کنید؟!

گفتند یه بنده خدایی نامه زده به ارشاد که این کتاب ضد ملی گرایی و فلانه😟
واقعا نمیفهمم😒

تا اینجا داستان که ملی ترین و ایرانی ترین مجموعه ای بوده که تا حالا خوندم
یه چیزی تو مایه کتاب های نادر ابراهیمی 

البته شنیده بودم که با نادر عزیز هم خیلی خوب تا نکردند😞
(بعد اون وقت کلی کتاب بی محتوا و چرت و پرت اجازه چاپ دارند و حسابی هم براشون تبلیغ میشه)

خب بریم سراغ خود کتاب:

چیزی که من در مورد این مجموعه دوست دارم اینه که اصلا هیچ نقش اول و دومی نداره🙂
نقش اول این مجموعه ایرانه🇮🇷
و بقیه، با توجه به نسبت شون با ایران نقش می‌گیرند 


من باز هم میگم که هنر نویسنده تو این کتاب واقعا خودش رو نشون داده
چه جوری میشه این همه شخصیت با این همه عمق و تاریخچه رو تو دل یه کتاب آورد
و این قدر قشنگ داستان ها رو پشت هم چید
جوری که هم به همدیگه مربوط میشن و هم از هم مجزا هستند 
نويسنده در عین داستان گفتن، تاریخ ایران و جهان رو هم تعریف میکنه
از انسانیت و خانواده میگه
و از تاثیر متقابل انسان ها روی هم

تو این جلد مثل سایر جلد ها کلی داستان فرعی هم داشتیم
مثل داستان ازدواج دکتر سیادت و دکتر افشار که هنوز هم برام قابل درک نیست😬
و داستان غم انگیز یاسمین و یوسف ثانی
و حتی داستان عجیب خرس و میمون ...

سخته بخوام شخصیت مورد علاقه ام رو نام ببرم
همه تو این کتاب بسیار واقعی و دوست داشتنی بودند
از خانواده با کمالات بداخشان 
تا سیما و سارا و همسران نخبه شان
و حتی خانواده عجیب و غریب خانزاد

حتما حتما این مجموعه رو بخونید 
من که حقیقتا از خوندنش لذت بردم❤️✨
و بی صبرانه منتظر چاپ جلد های بعدی هستم
      

3

        این کتاب رو از آخرین سفرم به مشهد خریدم
و در موردش میتونم بگم پر از نور بود✨
تک تک کلماتش زیبایی و روحانیت داشت
کمی منو یاد کتاب دیلمزاد انداخت؛
داستان آدم هایی که غیر مستقیم در دفاع مقدس نقش داشتند خیلی شنیدنی و زیباست
این کتاب هم به مقنی های یزدی پرداخته که تو حفر کانال در جبهه نقش خیلی مهمی داشتند

شخصیت اصلی کتاب، پسری به اسم الیاسه که به خاطر اینکه به بقیه ثابت کنه بزرگ شده و میتونه روی پای خودش وایسه، به جبهه میره ولی اونجا که میرسه میبینه به این راحتی ها هم نیست

یکی دیگه از زیبایی های این کتاب، اشعار حافظ بود که اول هر فصل متناسب با کتاب آورده شده بود
این مدل خلاقیت ها که اول هر فصل شعر یا جمله ای مرتبط آورده میشه رو خیلی دوست دارم☺️
اگه نویسنده خلاقیت داشته باشه و برای هر فصل کتاب هم یه عنوان جذاب بذاره که دیگه عالیه
(من عاشق کتابایی ام که هر فصلش عنوان جداگانه داره مخصوصا عنوان های طولانی 🥺✨)

کتاب زیبا و خوش خوانی بود
دو سه روزه خوندمش
و کلی باهاش نورانی شدم
      

7

        جایی خونده بودم که این کتاب مناسب بهاره 
و الان میبینم که واقعا همین طوره
داستانی پر از حس زندگی
سرشار از امید
و با حضور افتخاری شکوفه های گیلاس🌸

سنتارو، مرد میانسالی است که در مغازه ای کوچک، شیرینی دورایاکی رب لوبیا شیرین میفروشد
سنتارو زندگی یکنواخت و تقریبا بدون چالشی دارد ولی آشنایی اش با پیرزنی بیرون مغازه اش، زیر درختی پر از شکوفه های گیلاس، زندگی اش را تغییر می‌دهد👵 

پیرزن که توکو نام دارد، ادعا می‌کند ۵۰ سال است که رب لوبیا شیرین درست میکند و همکاری آن دو قطعا فروش مغازه را افزایش می دهد💰

ولی توکو رازی دارد که کسی از آن خبر ندارد
رازی که زندگی او را از نوجوانی تا آن روز تحت تاثیر خود قرار داده است 🧐

از خوندن این کتاب حسابی لذت بردم
حرف های توکو و نوع نگاهش به زندگی بسیار زیبا و قابل تامل بود
(اینکه عادت داشت با لوبیا ها موقع پخت صحبت کنه خیلی کاوایی بود🥺✨)
ظاهرا فیلمی هم بر اساس این کتاب ساخته اند 

پیشنهاد میکنم تا بهار تموم نشده، شما هم این کتاب رو بخونید
      

5

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.