با درود و سلام
کتاب وداع نمیکنیم از هان کانگ دومین اثری است که از نویسنده خواندم و میتونم بگم که قلم نویسنده را در کتاب اول، اعمال انسانی، بیشتر دوست داشتم.
در این کتاب شیوه روایت و داستان پردازی نویسنده تغییر یافته است؛ و دلیل کمتر بودن امتیاز کتاب هم همین می باشد.
اما هدف نویسنده و آنچه که به دنبالش بوده و هست، در این اثر هم قابل رویت است؛ بیان واقعیات تلخ گذشته به صورت حقیقی نه کادو پیچ شده و قشنگ!
در حقیقت مثل آقای چاووشی که شاد خواندن را به دیگر همکارانش ارجاع میدهد، در دیدگاه من کانگ هم نویسندهای است که نمیتواند دنیاهای فانتزی رنگی به قلم بکشد و بنویسد!
و اما این حقیقت تلخ که در تار و پود هر جامعهای هست، چندین و چندبار در تاریخ کره جنوبی تکرار میشود[همانطور برای ایران عزیزِ خودمان] و کانگ دو مرتبهی آن را می نویسد؛ بار اول قتل عام ساکنین جزیره ججو (۱۹۴۸) که در کتاب حاضر به آن پرداخته شده و بار دوم قیام گوانگجو (۱۹۸۰) که در کتاب اعمال انسانی به آن می پردازد و چه پرداختنی!
[حیف هست که این دو اثر را از دست دهید!]
هان کانگ در این کتاب هم مانند اعمال انسانی از توانایی اعظم خود یعنی توصیف فوق العادهای از فضا، رونمایی می کند و برای من به شخصه فضا جوری دقیق و ظریف بیان شده بود که گویا آن لحظه در آن مکان و حس و حال حضور داشتم.
از توانمندی های دیگر قلم او میتوانم بگویم که او خشونت و درد را در کنار مهربانی و زیبایی قرار می دهد و وحشت و لذت در صفحات کتاب با هم ترکیب می شوند. با اینکه داستان در وحشتی عجیب رخ می دهد اما ترکیب آن با بارش آرام برف، پارادوکسی غریب میسازد؛ گویی برف آمده تا مقداری از غم و ترس دلمان را کم کند!
اما داستان ایده کتاب چگونه به ذهن هان کانگ اومده؟
هان اولین بار در دهه20 زندگی اش درباره قیام ججو شنید؛ زمانی که برای تبدیل شدن به نویسنده ای تمام وقت، شغلش به عنوان روزنامه نگار را رها و استودیویی در این جزیره اجاره کرد. یک روز که به صاحبخانه سالخورده اش کمک می کرد بسته ای سنگین را به اداره پست ببرد، پیرزن ایستاد و به دیواری اشاره کرد و به هانِ جوان گفت که اینجا جایی است که بسیاری از ساکنان جزیره اعدام شده اند. او سال ها پس از فاجعه، وقتی در ساحل یا جنگل قدم می زد و «در هوای ججو نفس می کشید»، احساس کرد که «هر لحظه نزدیک تر و نزدیک تر» می شود به روایت رمان بعدی اش. هان درباره خانواده های داغداری که دهه ها بی صدا بودند می گوید: «می توانستم احساسات آن ها را درک کنم.»
و اینچنین شد که این کتاب نوشته شد!
و حال ترجمهی آن در دسترس است برای خواندن😉
و باید مطالعه کرد تا اشتباهات گذشته تکرار نشود!