طهورا:)

تاریخ عضویت:

فروردین 1403

طهورا:)

@tahoora1388

2 دنبال شده

5 دنبال کننده

                اگر عقل روی حرف دل اما نمی گذاشت
تردید پا به خلوت دنیا نمی گذاشت:))
              

یادداشت‌ها

طهورا:)

طهورا:)

5 روز پیش

        اوه قوانین مخصوص خودش را داشت که کسی _و حتی خودش_ دلیل اینها را نمی دانست. اما هرکس مثل پروانه و سونیا به آنها احترام می گذاشت پذیرفته می شد اوه به خاطر افرادی که دوستشان می داشت کار می کرد.
برخلاف ظاهرش، عاشق کمک کردن به مردم بود.
 در یک کلام یکی از بهترین ها بود.
 داستان پیرمردی که در گوشه ای از دنیا زندگی می کرد و چارچوب های خاصی داشت که اغلب افراد با آن‌ها  مشکل داشتند .
 اما این چند وقت بدون فردی که بود، به او زندگی بخشیده...
  کسی که به زندگی اش معنا داده است.
حال دیگر نبود....
برخلاف بقیه پیرمرد ها، اووه احساس پیری نمیکرد‌، اگر سونیا میماند و نمیرفت اووه تا چندین سال بعد هم‌جوان بود...
پیرمردی که ته دلش دوست داشت به بقیه کمک کند، آدم بدطینتی نبود، اما چارچوب های خاص  برای خودش تعریف کرده بود و هر کسی که به این قلمرو پادشاهی اش احترام می گذاشت ، یکی از انگیزه های اوه برای ادامه زندگی می شد.
  مرد پرزور داستان ما شخصیت  بود پیچیده و در عین حال ساده ای داشت که من خیلی سعی کردم تا آن را کشف کنم...
 به نظر من اووه دنبال بهانه ای برای امید به زندگی بود، او روتین خاص و ساده ای برای زندگی اش داشت، شاید کسی به کارهایش اهمیت نمیداد اما او خودش باور داشت کار هایش موثر و مفید است هرچند دیگران به رفتار هایش اهمیت ندهند....(شاید ماهم باید بعضی وقت ها مثل اووه باشیم!)
کارهای خوب خویش را به خاطر سونیا و به نام او انجام می داد، اما خودش هم از کمک به دیگران  بدش نمی آمد. 
پروانه شخصیتی دلنشین داشت بعد از اتمام کتاب به سراغ فیلم رفتم در این فیلم زن باردار چند فارس صحبت کرد... ا
ایرانی بودن پروانه یک حس نزدیکی  من به او می داد.
 اوه پروانه را شبیه دختر دوست می داشت بچه ای که شاید اگر آن اتفاقات نمی افتاد الان همین سن و سال را داشت...
 اوه دنیای خودش را داشت معدود افرادی دنیایش را درک می کردند، با همه احترام همراه اوه می شدم و متوجه باطن مهربانش می‌شدند.
 حس می کنم اوه های زیادی در دنیای ما وجود دارد!
 که ناشناخته هستند. 
 نویسنده :
ترجمه ای که خواندم ترجمه دوست داشتنی ای بود مکالمات رو کاملا بدون انعطاف ترجمه می کرد و من متوجه شدم که این مکالمه بین دو خارجی است.
 برای معرفی هر شخصیتی اغلب یک صفت ظاهری به آن ها می داد که نشان دهنده ناآشنایی اووه با انها بود.
 من این طور برداشت کردم که نویسنده از قصد صفتی را برای افراد غریبه به کار برد و بعد از صمیمی شدن اوه با آن ها خیلی زیرپوست اسم  طرف مقابل روی کار می آید مثلا مثل پروانه و خانواده اش که هر کدام اسم مستعاری داشتند...
 شخصیت سازی نویسنده بی نظیر بود.
جملاتی که پایان دهنده هر فصل بود غافلگیر کننده  و شگفت آور بودند.
 فضا را به خوبی ترسیم کرد و پرش هایی که به گذشته داشت خیلی مناسب و نرم بود و باعث گیجی خواننده نمی شد.
      

14

طهورا:)

طهورا:)

1404/3/20

        فضای جدیدی را تصویر سازی کرده بود. دختری نوجوان در جنگ جهانی دوم، در مجارستان در یک خانواده ارتشی که حال باید آن را به مقصد یک مدرسه شبانه روزی مسیحی پرور ترک کند. تصویری که از مدرسه ساخته بود با تصور اتم تفاوت داشت و حققیتا نمی دانم چقدر واقعی بود.
کتاب درباره مسیحیت خیلی صحبت نمی کرد، بر خلاف تصورم از بازگو کردن مکانی که در آن بود برایم هیجان انگیز  بود و هست . در کل کتاب  داشت تلاطم های دورنی یک دختر نوجوان را که در مکانی غریب گیر افتاده توصیف میکرد، احساساتی از جنس اعتماد کردن و یا نکردن و شک و تردید داشت و اواهر آن هیجانش بیشتر بود.
ظریفانه گوشه هایی از تاریخ جنگ مجارستان و آلمان را در زندگی مردم عادی آورده بود و نه‌آنقدر  از جنگ دورشان کرده و در فضایی خیالی گذاشته بودشان که برای خواننده غیرقابل باور باشد ، و نه آنقدر درگیر  جنگ که زندگی خود را از یاد ببرند و پر از تلخی برا خواننده باشد، حرفه ای گذرهایی که جنگ را-بدون زد و بندها و بازگو کردن  بی مورد مسائل سیاسی بی ربط به داستان_ در زندگی دخترک آورده بود. دختری که زندگی اش به به پدرش، و زندگی پدرش به جنگ گره خورده بود...

      

7

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.