کمی دیرتر
این رمان به قدری عریان از کار درآمده است که خودم هم خجالت میکشیدم همینطور لخت و عور، روانه کوچه و بازارش کنم. قصد داشتم سر فرصت، لباس شکیل و آبرومندی بر تنش بپوشانم و بعد... اما این کودک، از بدو تولد عجول بود و قدمهایش را دو تا یکی برمیداشت. پیش از آنکه من دستش را بگیرم و راهرفتن معقول را قدم به قدم یادش بدهم، شروع کرد به دویدن و شلنگ تخته انداختن، آنقدر که من به او نمیرسیدم و حریف نمیشدم.
بریدۀ کتابهای مرتبط به کمی دیرتر
نمایش همهلیستهای مرتبط به کمی دیرتر
نمایش همهیادداشتهای مرتبط به کمی دیرتر
یک رمان با شخصیتهایی محدود و واقعیتی ناب از جامعه اسلامی الان ما. داستان اینگونه شروع میشود که یک آقا پسری وسط جشن نیمه شعبان که همه فریاد "آقا بیا" سر میدهند و دعا برای ظهور میکنند، فریاد میزند "آقا نیا" با شدتی بیشتر از جمعیت. متن روان و داستانی بودن کتاب موجب میشود که سریع پیش رفته و کتاب را زودتر تمام کنید.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
19
0