کمی دیرتر

کمی دیرتر

کمی دیرتر

4.1
267 نفر |
72 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

20

خوانده‌ام

639

خواهم خواند

103

شابک
9789643376864
تعداد صفحات
267
تاریخ انتشار
1398/9/19

توضیحات

        
این رمان به قدری عریان از کار درآمده است که خودم هم خجالت می­کشیدم همین­طور لخت و عور، روانه کوچه و بازارش کنم.
قصد داشتم سر فرصت، لباس شکیل و آبرومندی بر تنش بپوشانم و بعد...
اما این کودک، از بدو تولد عجول بود و قدم­هایش را دو تا یکی برمی­داشت. پیش از آن­که من دستش را بگیرم و راه­رفتن معقول را قدم به قدم یادش بدهم، شروع کرد به دویدن و شلنگ تخته انداختن، آن­قدر که من به او نمی­رسیدم و حریف نمی­شدم.

      

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

لیست‌های مرتبط به کمی دیرتر

نمایش همه

یادداشت‌ها

 محتشم

1401/2/16

          بی شک کمی دیرتر یکی از زیباترین دیدگاه ها را نسبت به ظهور آقا امام زمان ( عج ) به خواننده های کتاب هدیه می کند. این داستان را شخصی که شغلش نویسندگی است ؛ روایت می کند و ماجرای کتاب از یک مراسم مولودی برای نیمه شعبان آغاز می شود . موضوع داستان واقعا جذاب بود ؛ چیزی که قطعا خیلی ها به آن فکر نکرده اند . وقتی همه با شور فریاد ( آقا بیا ! ) سر می دهند ؛ یک نفر از این میان ( آقا نیا ! ) را با صدایی رسا فریاد بزند ؛ قطعا برای همه تعجب آور است . اما فقط خدا می داند که ذکر قلب تک تک این افراد هم بنا به منافع خودشان آقا نیا بوده در حالی که فقط جوانی به نام اسد جرأت به زبان آوردن این حقیقت را داشت .  او  مورد توهین های به ظاهر پند حضار قرار گرفت ولی سکوتش سوال راوی بود . چگونه در برابر این سخنان سکوت می کرد و سرش را پایین انداخته بود ؛ او برای گرفتن جواب سوالش راهی دراز را طی و صحنه های عجیبی را دید در اصل او پا به دنیایی دیگر نهاد . 
کتاب از لحاظ شخصیت پردازی خوب بود ؛ زیرا ؛ تقریبا تمامی شخصیت ها که از دیدگاه راوی در موردشان صحبت می شد هم از لحاظ ظاهری و مخصوصا از لحاظ باطنی و اخلاقی بسیار به خوبی قابل تصور بود . 
مکان ها هم به همین شکل . همان مجلس مولودی و خانه ی راوی و .... هم قابل تصور بود و به درستی راجع بهشان توصیف شده بود . البته از انجایی که وارد عالم خواب شدند کمی سخت فضا را می شد تصور کرد البته چون برای هیچ کس چنین فضایی ملموس نیست طبیعی است که تصورش هم آسان نباشد . اما شخصیت پردازی ظاهری شخصیت اصلی خیلی خوب نبود ؛ یعنی توضیحات زیادی درباره ظاهرش داده نشده بود ؛ حتی نامش هم در کتاب وجود نداشت . 
نکته ی مثبت دیگری که در کتاب بود ؛ مقدمه فوق العاده اش است . مثل خیلی از کتاب ها با تشکر و توضیح درباره نویسنده ؛ شروع نشده بود . در کمی دیرتر ، نویسنده رمان خودش را مانند کودکی عجول در نظر گرفته و توضیحاتی درباره رفتارهای کودک یا غیر مستقیم ، همان رمان خودش داده . 
داستان شروع خیلی خوبی نداشت . با پرداختن بیش از حد به جزییات ، شروع ماجرا خیلی کسل کننده بود . از صفحه ی 12 تا 30 ،  فقط به تعجب و نصیحت های حاضران در مجلس به اسد ، اشاره شده و هیچ چیز تازه ای وجود ندارد . اما از وقتی که اسد حقیقت ها را به راوی گفت و چیزهای عجیب و تازه ای به آن نشان داد ، روند داستان عالی شد.  یعنی به گونه ای بود که منتظر ادامه اش باشی و نتوانی کتاب را از شوق ، زمین بگذاری . 
پایان داستان هم خوب بود . مخصوصا روایت ماجرایی از زبان علامه مجلسی که توجه من را خیلی جلب کرد . مخصوصا این جمله که حیف است نگویم : ( ما را با قواعد فضل و کرامتت بسنج نه با ترازوی عدل و عدالتت .  
به نظر من ، کمی دیرتر ، بیشتر مناسب جوان ها است  تا نوجوانان . یعنی کلمات و متن داستان در بعضی از قسمت ها نسبتا ادبيات سنگيني براي سنين پايين تر دارد. ولی در کل ، کمی دیرتر ، کتابی با مظمون بسیار قوی و زیبا است . کتابی که پرسش خوبی را بیان کرد : ( آیا آقا بیاهایی که می گویی از ته قلبت است یا تو هم منتظر نیامدن آقایی و اعماق وجودت  آقا نیا را فریاد می زنند ؟ )
        

14

        یک رمان با شخصیت‌هایی محدود و واقعیتی ناب از جامعه اسلامی الان ما.
داستان اینگونه شروع می‌شود که یک آقا پسری وسط جشن نیمه شعبان که همه فریاد "آقا بیا" سر می‌دهند و دعا برای ظهور می‌کنند، فریاد می‌زند "آقا نیا" با شدتی بیشتر از جمعیت.
متن روان و داستانی بودن کتاب موجب می‌شود که سریع پیش رفته و کتاب را زودتر تمام کنید.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

19

          اگر میخواهید حال و هوای معنوی خود را محک بزنید تا ببینید چه میزان منتظر امام زمان خود هستید و چه میزان از ایشان آشنایی دارید، این کتاب مناسب شماست. توجه کنید نویسنده در این کتاب با آوردن تضادی که افراد را در نگاه اول متعجب می کند موضوع را بسط داده؛ در بعضی از قسمت ها بی مورد به موضوعی پرداخته و خواننده را بعضا اذیت می کند...
این کتاب دارای 4 فصل زمستان، پاییز، تابستان و بهار است که هر کدام سیر موضوعی جدایی دارند.
در فصل زمستان ما شاهد توضیحاتی در مورد چالش کتاب هستیم که به نظر بنده با نام "آقا نیا" می توان آنرا شناخت، در این فصل داستانی هیجان انگیز و پر معما مطرح میشود که کتاب قصد دارد در فصل های آینده به آن پاسخ دهد.
در فصل دوم با نام پاییز، که طولانی ترین فصل این کتاب است در حال تلاش برای جا انداختن موضوع کتاب است که چرا افراد می گویند "آقا بیا" اما در واقع حرفی دیگر میزنند؟! به نظر من این فصل تأمل برانگیز ترین قسمت این داستان است چرا که علاوه بر اینکه مثال ها کاملا خیالی بوده اما در عین حال مصداق های آن در زندگی هر فردی وجود دارد.
فصل تابستان نتیجه گیری از دو فصل قبلی است که به دلیل اول شخص بودن کتاب باعث شده تا بسیار راحت فهم تر باشد! این فصل با توضیح مختصر مثال های فصل پاییز، و تعریف داستان های دیگر باعث شده تا خود خواننده به عمق فاجعه و راه حل آن در مجموع دست پیدا کند.
فصل بهار را حتی اگر کل کتاب را نخوانده باشید می توانید مطالعه کنید؛ در این فصل علاوه بر نتیجه گیری کل کتاب و تعریف کوتاه مسیری که طی شده بخش جدا گانه ای در متن آن دارد که نکات مهم زمان غیبت و مسئولیت ها افراد را با ذکر چند داستان واقعی توضیح داده...
دو نکته جالب در کتاب توجه من را جلب کرد: 1. سیر تغییر فصول از زمستان به بهار نشان از ناآگاهی افراد است که طی فرایندی می تواند به آگاهی تبدیل شود و رضایت امام زمان را در پی دارد. 2. نویسنده از مثال هایی استفاده کرده تقریبا تمام آنها را می توان در زندگی روزمره دید و حس کرد افرادی که با شغل ها، ویژگی ها و... در عین حال که حرف یکسانی را می زنند اما عمل آنها متفاوت است.
        

1

علی  راد

1403/2/17

ویدئو در بهخوان
          برای من تلنگری بود بس بی رحمانه. انگار وسط یک میدان بوکس قرار گرفتی و از چپ و راست هوک میخوری...
قبلا نصفه خونده بودم ، خوشم نیومده بود، با چند نفر هم صحبت کردم همین نظر رو داشتن، اما این دفعه قضیه فرق داشت ...
و من همچنان معتقدم که:
۱- هر کتابی رو باید در زمان و مکان درستش خوند
۲- کتاب رزقه...
اینبار بهم واقعا چسبید و لذت بخش بود. انگار که نویسنده از قبل میدونسته و گفته«کمی دیرتر ».... آره ، کتاب رو باید "کمی دیرتر" میخوندم...


پ.ن: یادآوری دوران کودک:
من: آبجی!! این چه کتابیه؟
آبجی: اسمش کمی دیرتره. دایی محمد بهم داده بخونم.
من: درمورد چیه؟
آبجی: درمورد امام زمان
من: ببخشیدااااا....اومممم...میشه داستانشو بهم بگی؟
آبجی: باشهههه... توی یه هیئتی همه دارن میگن امام زمان بیا، یکی میگه نیا.....

و من از کودکی به بعد هر موقع هیئتی می‌رفتم و یه آقا بیا و اللهم عجل لولیک الفرجی میشنیدم یاد همین کتاب می افتادم... حالا بعد از حدود ده دوازده سال، اسد (همان شخصی که میگفت آقا نیا) رو شناختم.
        

12