ورق به ورقش پر است از عطر وطندوستی و ایمان و پایداری!
داستان در یک برزخ تاریخی جریان دارد.در برزخ تاریخیای که تتمهی صفویه و افشاریه و زند و قاجار و کلی خرده پادشاه دیگر هر کدام از یک طرف تاج به سر میگذاشتند و یک پاره از این وطن را به نام خود میدانستند .
در این هنگامه که مهمانهای ناخوانده( بخوانید بیگانگان غارتگر)
به جان این وطن هزار پاره افتادهاند
مردی از یک شهر کوچک در جنوب وطن، سر بلند میکند و سینه سپر جلوی این مهمانهای غارتگر میایستد و فریاد وطن و ایمان سر میدهد...
جایی در حوالی جادههای آبی سرخ....
و مردی به نام میرمهنای دوغابی.