یادداشت ماه‌‌ نگار

بخارای من ایل من
        کتاب تمام شد امّا هنوز عطر گل‌های وحشی و بوی کشک و ماست تازه‌ی ایل بر مشامم میرسد.صدای شیهه‌ی اسب‌،آواز رودهای پرخروش
که با آواز گرم مردم دم  گرفته اند،بر گوشم می‌نشیند.
نقشی میبینم:کوه‌هایی که سر به طاق آسمان ساییده‌اند و چادرهای سیاه ایل را در آغوش امن خویش پناه داده‌اند.
در میان تمام چادرهای سیاه،تصویر یک چادر سفید توی چشم می‌زند...
درست است.مدرسه است آنجا.
خانه‌ی  امید پدر و مادرهایی است که از دل آن چادر سفید،چشم‌انتظار طلوع ستاره‌ی سعادت فرزندانشان هستند...
چشم انتظار طلوع سعادت ایل...


(روح مرحوم محمد بهمن بیگی،پایه گذار آموزش عشایری شاد
چه سنت خوبی از خودشون به جا گذاشتند!
کتابشون هم که مجموعه داستان‌هایی از دل زندگی مردم ایل بود با نثری قوی و ادیبانه...👌🏻🌿)

      
7

60

(0/1000)

نظرات

زیبا

0

❤️🌱

0