معرفی کتاب تابوت سرگردان اثر حمیدرضا شاه آبادی

تابوت سرگردان

تابوت سرگردان

4.1
52 نفر |
28 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

9

خوانده‌ام

71

خواهم خواند

62

ناشر
افق
شابک
9786223321528
تعداد صفحات
248
تاریخ انتشار
1403/1/1

توضیحات

        رمان تابوت سرگردان: تلفیق فانتزی و وحشت
رمان‌هایی که حمیدرضا شاه‌آبادی برای نوجوانان می‌نویسد، هم در ژانر فانتزی و وحشت می‌گنجند و هم داستان‌هایی تاریخی‌اند که ارزش ادبی، فرهنگی، اجتماعی و روانشناختی دارند.

این نویسنده در رمان تابوت سرگردان که نشر افق برای نوجوانان منتشر کرده، موفقیت و جذابیت مجموعه‌ی سه جلدی دروازه‌ی مردگان و رمان‌‌های کابوس‌های خنده‌دار و لالایی برای دختر مرده را تکرار می‌کند تا این کتاب هم نمونه‌ای بی‌نظیر از داستانی باشد که با ترکیب عناصر وحشت و هیجان و تجربه‌های تاریخی و فرهنگی خلق شده است.

حمیدرضا شاه‌آبادی در کتاب تابوت سرگردان به سراغ روایتی مرموز با اتفاق‌های هولناک رفته؛ یک سفر پر از دلهره که برای مخاطب نفس‌گیر است و ترسناک.
      

لیست‌های مرتبط به تابوت سرگردان

نمایش همه
دروازه مردگان؛ قبرستان عمودیتابوت سرگردانکابوس های خنده دار

رمان‌های تاریخی-اساطیری برای نوجوان‌ها

23 کتاب

رمان و داستان‌های تاریخ، داستان‌هایی هستند که در بستر یک حادثه‌ی تاریخی دور یا نزدیک اتفاق می‌افتند. گاهی اوقات این تاریخ با اساطیر و افسانه‌های ما در هم آمیخته می‌شود، مثل شاهنامه. بعضی از کتاب‌های این لیست، رمان‌های تاریخی خارجی هستند و تاریخ را براساس نقطه‌نظر خودشان روایت می‌‌کنند. داستان‌های خوبی که باید در مورد روایت تاریخی‌شان تأمل و تا حدی تردید داشت. (مثل داستان‌های مربوط به جنگ جهانی یا کتاب‌های جنیفر ای نیسلن) بعضی کتاب‌ها که روایت تاریخی آن‌ها بیش از حد مغرضانه بود را در فهرست نیاوردم (مثل کتاب شاگرد ته کلاس) داستان‌های مربوط به تاریخ معاصر ایران، علی‌الخصوص انقلاب و دفاع مقدس و همین‌طور تاریخ اسلام را در فهرست‌های دیگری جمع‌آوری کردم. ترتیب فهرست براساس صداقت روایت تاریخی از نگاه من است، به همین خاطر ابتدا کتاب‌های ایرانی و بعد از آن کتاب‌های غیرایرانی قرار داده شده. از مجموعه‌های چندجلدی فقط جلد اول آن اضافه شده و احتمالاً این فهرست به روز خواهد شد.

161

یادداشت‌ها

        همه چیز خیلی خوب پیش رفت تا یک هو ماهیت کاتی بیگ لو رفت. یک دفعه ورق برگشت و ماجرا شکل دیگری گرفت. 

      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

19

          ایستگاه آخر،  کاروانسرای سنگی

تابوت سرگردان هم به خط آخر رسید. ۲۶۰ صفحه داستان در ژانر وحشت ایرانی را خواندم و در حالی بین خوف و رجا به سر می‌برم.
سخت است از اثری بنویسم که نمی دانم ایرادش چیست ولی آنطور که باید به جانم نچسبیده است.
بهتر که با نقاط قوت شروع کنم:

-زبان داستان روان و یکدست، ساختار جملات و عبارات سالم و ویراستاری متن قوی و کم ایراد
-توجه به تاریخ معاصر ایران و نشان دادن بافت اجتماعی دوره قاجار،  سبک زندگی، نحوه تعاملات مردم، نحوه سفر رفتن و... در قالب داستانی
-توجه به اسطوره های بومی و موجودات خیالی_فانتزی با هویت و باورهای ایرانی
-اثری قوی در زمینه تکنیک های نویسندگی
-توجه به کسب مهارت‌های زندگی در نوجوان

بخش سخت ماجرا گفتن از نکات منفی کار است. از نظر فنی و محتوایی ایرادی به نظرم نمی‌رسد. این امتیاز بزرگی برای یک کتاب نوجوان است که به راحتی  آن را قابل معرفی به مخاطب می‌کند. ولی با وجود عناصر لازم برای داستان ژانر وحشت(تاریکی و رعد و برق، وجود موجودات آدم‌خوار، جنازه، قلعه‌ای در وسط بیابان، قتل و...)چنان که باید مخاطب را تحت تاثیر قرار نمی دهد و توقع او را برآورده نمی‌کند.
به نظر می رسد انگار خلق و خوی آرام و با طمانینه‌ی نویسنده در داستان رسوخ کرده، هیجان کار را کاهش داده و ریتم آن را کند کرده است.
یا اینکه نویسنده به عمد با شکستن خط زمان و فلش بک در بزنگاه‌های وحشت، میزان ترس و وحشت کار را در حدی کنترل شده نگهداشته است.به طوری که تا مخاطب می‌خواهد درگیر هیجان و ترس شود، با آوردن یک صحنه آرام یا بازگشت به گذشته موتور محرک وحشت از کار می‌افتد و آنطور که می خواهد لذت نمی‌برد.

با وجود این نکته، کتاب تابوت های سرگردان اثری قابل توصیه در ژانر وحشت است و حتما ارزش یک بار خواندن را دارد
امتیاز ۴ از ۵

https://eitaa.com/vazhband
        

33

          《تابوت سرگردان》یک رمان نوجوان بسیار پرکشش است.
در این رمان، همه‌چیز به زیبایی و با آرایش بسیار دقیقی (با تاکید، هم به تمامی زیبا و هم به حد کمال دقیق) سر جای خودش قرار گرفته و کاملا در خدمت خط اصلی یعنی پیرنگ داستان است، جوری که آدم در جایگاه شاگردی، دلش می‌خواهد بارها این کتاب را بخواند و در میانه مدام برگردد و بررسی کند که قلم نویسنده چه‌طور و از کجا به کجا غلتید که حالا این‌جاییم و این چنین غرق در قصه!
این داستان در زمان قاجار اتفاق می‌افتد و اشاره‌های کارآمدی به شعر و کتاب، شرایط محصل‌های مدرسه‌ی دارالفنون و معماری و فضای جامعه‌ی آن روزگار دارد و اشاره‌های ظریفی به شرایط سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و خانوادگی هم دارد.
راوی در بخش آماده‌کردن جنازه در فرمالین، مرا قدم‌به‌قدم به زیرزمین دانشکده‌ی پزشکی برد. به حدود چهارده سال پیش و عطر عود راهروها که صبح‌های زود تمام زورشان را می‌زدند تا بوی فرمالین جسدهای تازه، فروکش کند.
شخصیت‌پردازی این رمان آن‌قدر دقیق است و کاراکترها به‌حدی واقعی هستند که می‌توان خود را در هر موقعیتی به جای هرکدامشان گذاشت و اصلا متوجه نشد که بالاخره نویسنده کدامشان را بیش‌تر دوست دارد و به کدام حق بیش‌تری می‌دهد.
درام پرده سومی این کار خیلی باشکوه است و اوج داستان و کشف بزرگ میانه‌ی کار نیازی به توضیح اضافه ندارد. دقیقا همان‌جاست که اگر نام نویسنده را نمی‌دانستم و از زبان خاص و دنیای داستانش هم چیزی دستگیرم نشده‌بود، بالاخره یقین می‌کردم این کار مال آقای شاه‌آبادی عزیز است!
        

28

          یادداشت‌هایی که برای کتاب نوشتن رو خوندم و حرف اضافه‌تری ندارم. یه کتاب نوجوون خوش ریتم و بدون حاشیه که آدم رو با خودش همراه می‌کنه.
خیلی از سبک و سلیقه و حال و هوای الان نوجوان‌ها در ادبیات خبر ندارم و نمی‌دونم یه نوجوون نسبت به این محتوا یه رویکردی داره اما فکر می‌کنم برای نهایتا ۱۲-۱۵ سال جذاب باشه و از این بالاتر هیجان کمتری رو تجربه کنن.
برای من کتاب هول و تکونی نداشت، اونم با در نظر گرفتن این نکته که من کلا اهل کتاب و فیلم ترسناک نیستم که بگیم برام عادیه. خیلی جاها بدون اینکه بخوام حواسم از فضای داستان خارج می‌شد و می‌گفتم آها این عنصر، این صحنه، این اتفاق برای هراسناک کردن و افزودن وحشت به داستان اومده. دیدم یکی دیگه هم نوشته بود با وجود همه عناصر وحشتی که بود و درست هم استفاده شده بود ترس و هوای نداشت برام.
بخش فانتزی داستان هم راستش لایتچسبک بود. ژانرها دیگه بیش از حد قاطی شده بودن. برای همین میگم برای نوجوون کتابخون بالای ۱۵ سال شاید جذابیت نداشته باشه.
        

30

        کتابی است با ژانر سوررئال وترکیبی از تخیل وقایع تاریخی ایران
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

0

فاطیما

فاطیما

1403/9/22

          همه اشتباه میکنند...
اشتباه ها همه شان بهایی دارند که باید پرداخته بشوند...
چه بسا اشتباهی کوچک ، مثل یه لحظه تردید ، یا یک دلخوشی کوچک ، می‌تواند زندگی آدم را زیر و رو کند.
همه ما اشتباه می‌کنیم ، ولی چه اتفاقی میفته اگه برای همیشه خودمون رو داخل اون اشتباه غرق کنیم ؟
صمد همچین کسی بود. میرزا احمد هم همینطور. این دو نفر ، دو عنصر اصلی رمان.
داستان درمورد تصمیمات ما تو زندگی بود. اینکه یه حرف زده یا نزده ، یک نگاه ، و یک احساس ، چطور میتونه مسیر دلیجان زندگی رو صد و هشتاد درجه بچرخونه و ما رو به مقصدی کاملا متفاوت ببره. 
واقعا جای تامل داشت ، اگه شرایط جور دیگری میبود ، چه میشد ؟
اگر صمد از سفر کردن نمی‌ترسید ؛
اگر میرزا احمد آن روز فرار نکرده بود ؛
اگر تلگراف زودتر می‌رسید ؛
اگر چرخ دلیجان خراب نمی‌شد ؛
اگر کاتی بیگ کاروانسرا دار نمی‌شد ؛
اگر مغولان به نیشابور نمی‌زدند ؛
اگر ، اگر ، و اگر...
تنها نکته منفی به نظرم پایان داستان بود ، دوست داشتم فصل آخر ، شاهد صمدی باشیم که حال از دارالفنون فارغ التحصیل شده ، و کنار مادرش ، در یک پاییز سوزناک دیگر ، قصه ی سفرش را می‌نویسد و اولش با این جمله شروع می‌شود :
" از پنج تومان خرج سفرم ، پنج قرانش را به مامور نواقلی داده بودم . اما ارزشش را داشت. معلوم نبود اگر در صندوق چوبی بالای کالسکه ، جسد مچاله شده ی یک آدم را می‌دید، چه بلایی سرم می‌آورد."
همین :)
والسلام ، نامه تمام....



        

13

Mahdi

Mahdi

1404/3/28

          من این کتابو  که دارم میخوانم منو یاد خاطره یکی از نزدیکامون انداختن که فک کنم برای مخاطبان این کتاب. جالب باشه.
این خانم تعریف میکرد: پدرم  حالش خوب نبود در اون حال وصیت کرد که جنازه منو بعد از مرگم ببرید کربلا دفن کنید. پدر من فوت کرد و من برادر و خواهرام موندیم با این وصیت پدر .این  اتفاق تو سال هایی بود که مصادف با رژیم صدام بود و مرز عراق بسته بود ما هم به امانت پدرمونو تو یه قبرستون دفن کردیم. سال ها گذشت رژیم صدام سقوط کرد و مرزها باز شد ما رفتیم سراغ قبر پدر و باقی مانده جنازش  که چیز زیادی جز ا
چندتا استخوان نبودو گذاشتیم داخل یه گونیو رفتیم بسمت عراق ( تابوت سرگردان این پدر خانم😉)
من و برادر خواهرام رفتیم عراق درحالی که آمریکایی ها تو عراق بو دنو زائران رو دقیق میگشتن و من و برادر خواهرام بهم نگاه کردیم که چی بگیم درباره این گونی و وصیت پدرمون .
برادر خواهرام بقول گفتنی منو شیر کردن که آبجی تو برو جلو  تو میتونی من رفتم طرف سرباز آمریکایی ینگاهی بمن و این گونی کرد گفت این کونی چیه ( کم بیش فارسی میفهید)  من یلحظه موندم تو کیفم یه بسته شکلات خوب داشتم بیرون آوردم بهش دادم گفتم این برای تو بزار من این استخوانا رو ببرم دفن کنم بسته رو باز فقط دوتا شکلات برداشت گف استخواناتو ببر من کاری با اونا ندارم حتی داخل گونی رو نگشت  وقتی داشتم رد میشدم گف اون آقا ک باهاش حرف میزدی کیت میشد گفتم برادرم گفت بهش بگو خاک برسرت😁.


        

2

          «تابوت سرگردان» همان‌طور که از اسم و تصویر جلدش پیداست؛ در مورد یک تابوت است که بناست با کالسکه از جایی به جای دیگر برود. از نویسنده که «حمیدرضا شاه‌آبادی» است هم این‌طور برمی‌آید که احتمالاً  داستان (مثل باقی کتاب‌های اخیر نویسنده) در زمانۀ قاجار بگذرد و احتمالاً جزییاتی از فانتزی و وحشت هم داشته باشد. البته این‌بار امیدوار بودم که واقع‌گرا باشد و این‌طور نبود.

«صمد» پسرکی محصل طب در دارالفنون تهران است که یک روز استادش «صدرالحکما» از او می‌خواهد یک جسد را که برای کالبد‌شکافی  به تبریز ببرد. نویسنده مثل همیشه با ظرافت، جزییات زمان و مکان داستان را شرح می‌دهد. بدون اینکه اطلاعات مستقیم در داستان ریخته شوند یا خواننده را دلزده کند. صدرالحکما برای صمد توضیح می‌دهد که هیچ‌کس نباید بفهمد در این تابوت چیست، چون مردم هنوز درک نمی‌کنند که برای آموزش طب، دیدن جسد یک انسانِ واقعی لازم است و ممکن است برخورد بدی با صمد بکنند. پس او باید در نهایت مراقبت و دقت، جسد را از تهران به تبریز ببرد و هیچ‌کس هم نباید بفهمد که در آن جعبه چیست. جعبه مهر و موم می‌شود و صمد به هر که می‌رسد می‌گوید که داخل آن کتاب است و قرار است به دارالفنون تبریز برود.

البته قصد اصلی صمد از رفتن به تبریز، بردن این جسد نیست. صمد به دعوت «ایرج میرزا» قرار است  در یک محفل ادبی در تبریز ،شعرش را بخواند تا در روزنامه‌ای چاپ شود. همین بهانه‌ای برای معرفی شخصیت ایرج میرزا، شاعر دورۀ قاجار است. این بار هم مثل معرفیِ میرزا حسن‌ رشدیه، در کتاب دروازه مردگان، نویسنده خیلی خوب توانسته است یک شخصیت تاریخی را معرفی کند و مواجهه شخصیتِ نوجوان داستان با  شخصیت تاریخی بسیار طبیعی و باورپذیر ترسیم شده. حمیدرضا شاه‌آبادی به خوبی ایرج میرزا را به مخاطب خودش معرفی می‌کند و حتی با ظرافت کامل نقاطِ ضعف و قوت او را هم نشان می‌دهد. ایرج میرزا شاعر خوب و توانایی است، اما آن طور که باید از توانایی‌هایش استفاده نکرده، دقیقاً آنچه ما در کتاب‌های تاریخ ادبیات هم خوانده‌ایم. با این تعریف اگر خواندن «تابوت سرگردان» تنها همین یک فایده را داشته باشد (یعنی آشنایی با ایرج میرزا) به نظرم خواندن آن مفید است. البته که مزایای دیگری هم دارد.

داستان در هر فصل از نظر زمانی جا‌به‌جا می‌شود. در فصل‌های فرد ما در زمان حال و همراه با صمد در راه تهران به تبریز هستیم و در فصل‌های زوج به گذشته می‌رویم تا سرگذشت صمد را بفهمیم. اینکه پدر و مادرش چه کسانی هستند؟ چرا طب می‌خواند و شعر می‌گوید؟ چرا از راه و جاده می‌ترسد؟ و تعداد زیادی سوال دیگر که نویسنده در داستان کاشته و تا پایان قصه به همۀ آن‌ها پاسخ می‌دهد. جابه‌جایی زمانی  باعث می‌شود حوصلۀ خواننده سر نرود و داستان ریتم بهتری پیدا کند. ولی گاهی اوقات اعصابت را هم خرد می‌کند، مثلاً در یک لحظه حساس منتظر ادامۀ قصه هستی و ناگهان به گذشته پرت می‌شوی و برای فهمیدن ادامۀ آن باید یک فصل صبر کنی. (اتفاقی که در کتاب دروازۀ مردگان هم رخ می‌داد و واقعاً برای من ناراحت‌کننده بود، احتمالاً برای مخاطبِ نوجوانِ کمی کم‌صبر؛ ناراحت‌کننده‌تر.)

فضای ابتدای داستان واقعاً شوق‌انگیز بود، قدم زدن در دوران قاجار، همراه با یک جوانِ شاعرِ محصل طب، با یک جنازه که روی سقف کالسکه است و قرار است به دست دانشجوهای تبریزی برسد و تصور اینکه وقتی صمد به تبریز برسد چه خواهد شد؟ آیا به محفل ادبی تبریز می‌رسد؟ شعرش را می‌خواند و دوباره با ایرج میرزا ملاقات می‌کند؟ شاید به همین خاطر هم انتظار داشتم که قصه برخلاف باقی کتاب‌های اخیرِ نویسنده یک فضای کاملاً واقع‌گرا داشته باشد و حتی تصمیم داشتم این انتخاب و تغییر مسیر به واقع‌گرایی را تحسین کنم. حتی در بخشی از داستان با پیدا شدن یک جسد دیگر، فضای قصه به سمت معمایی شدن و پیدا کردن سرنخ و کشف کردن قاتل می‌رود. یک مأمور نظمیه هم همراه صمد هست که می‌تواند به عنوان کارآگاه شناخته شود همه چیز برای یک رمان واقع‌گرای معمایی آماده است اما در همین نقطۀ طلایی است که ناگهان عنصر فانتزی قصه وارد می‌شود و همه چیز تغییر می‌کند.

اشتباه نشود، من مخالف کتاب‌های فانتزی نیستم، اتفاقاً چه در نوجوانی چه همین امروز بیش از هر ژانر دیگری، دلبستۀ آثار فانتزی هستم در این مورد هم نمی‌توانم بگویم که عنصر فانتزیِ داستان به قصه نمی‌نشیند یا جذاب نیست. اتفاقاً شخصیتی که نویسنده طراحی کرده و سرگذشت او جذابیت ویژه‌ای دارد اما دلم می‌خواست این دو را در دو کتاب متفاوت ببینم. انتظار داشتم صمد با درگیری‌های واقعی جسد را به تبریز برساند (یا حتی نرساند اما آنچه در مسیر با آن رو‌به‌رو می‌شود، واقعی باشد.) و بخش فانتزی داستان را در کتابی دیگر ببینم که به صورت اختصاصی مربوط به فضایی کاملاً فانتزی باشد، که هر دو قطعاً کتاب‌های جالبی می‌شدند.

با وجود همۀ این نکات، تابوت سرگردان کتاب جالبی است. داستان روان و خواندنی، ریتم خوب و شخصیت‌پردازی‌های جالبی دارد. احتمالاً بخش ابتدایی داستان برای کسانی مثل من که از خواندن رمان‌های تاریخی لذت می‌برند جذاب باشد و بخش دوم آن کسانی را که فقط از فانتزی لذت می‌برند جذب کند. احتمالاً بخش دوم کتاب باعث می‌شود داستان بیشتر باب طبع نوجوان‌های پسر باشد، همان‌طور که ممکن است بعضی از دخترها را دلزده کند. (با توجه به اینکه دیده‌ام بعضی از بچه‌ها واقعاً از کتاب دروازۀ مردگان ترسیدند. احتمالاً خواندن این اثر هم برای بچه‌های خیلی حساس مناسب نباشد، چون در بخش دوم با صحنه‌های دلخراشی مواجه می‌شویم.)

حالا که فکر می‌کنم، بعد از خواندن کتاب «کابوس‌های خنده‌دار» (اثر قبلی همین نویسنده) احساس جالبی داشتم. اما حالا تقریباً دو سال، چیز زیادی از آن یادم نمی‌آید و فقط یک فضای تیره و وحشت‌آور را به خاطر دارم و احساس می‌کنم بعد از گذشت مدتی از خواندن «تابوت سرگردان» هم چنین حسی باقی بماند. خصوصاً که بخش دوم کتاب فضایی تیره‌ دارد و از نشاط و شورِ ابتدایی آن خبری نیست.

با همۀ این تعاریف، کتاب‌های حمیدرضا شاه‌آبادی باعث می‌شود به آیندۀ کتاب نوجوانِ ایرانی بسیار امیدوار باشم.  کتاب‌های نوجوان ما به چنین استحکامی در داستان نیاز دارند و همین‌طور به شخصیت‌هایی واقعی و باورپذیر که صرفاً از کلیشه‌های روزمره برای تصور کردن یک نوجوان، پیروی نکنند و اگر بناست اطلاعاتی در داستان به مخاطب داده شود، باید به همین شیوه پیش رفت، بدون مستقیم‌گویی و کاملاً همراه با فضای داستان. آنچه تابوت سرگردان، کابوس‌های خنده‌دار و دروازه مردگان در خود دارد و باعث خوشحالی و امیدواری نوجوان‌ها و دوست‌داران کتاب نوجوان است.
        

24

        کاش ایرج‌میرزا آن نامه‌ی دعوت به تبریز را  نمی‌نوشت.
کاش دکتر صدرالحکما از صمد نمی‌خواست آن تابوت را با خود حمل کند.
کاش صمد درخواستش را قبول نمی‌کرد.
کاش صمد اصلا به این سفر نمی‌رفت.
کاش راه اصلی بسته نبود.
کاش چرخ کالسکه خراب نمی‌شد.
کاش موش‌ها حمله نمی‌کردند.
کاش به خانه‌ی کاتی‌بیگ نمی‌رفتند.
کاش لااقل روز شنبه به آن خانه نمی‌رفتند.
کاش این‌همه ماجرا این‌طور دست‌به‌دست هم نمی‌داد تا اون بلا سر کاتی بیگ بیاید.
کاش ذات هر کس بالاخره یک وقت تغییر می‌کرد!
داستانی عجیب که بی‌رحمانه واقعی بود.
و کاش فقط و فقط یک جای ماجرایش فرق می‌کرد و این زنجیر پاره می‌شد و... 
هزار کاش دیگر...  و هزار آرزوی محال...
وقتی حادثه‌ای وارد گذشته شد، به همان شکل که بود یخ می‌زند. سنگ می‌شود و هیچ آه و افسوسی توان نرم کردن و تغییر را ندارد. ما همیشه از گذشته‌ی خودمان رنج می‌بریم، حتی اگر ناخواسته آن را ساخته باشیم. 

      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

13