معرفی کتاب تابوت سرگردان اثر حمیدرضا شاه آبادی

تابوت سرگردان

تابوت سرگردان

4.1
43 نفر |
25 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

11

خوانده‌ام

58

خواهم خواند

56

ناشر
افق
شابک
9786223321528
تعداد صفحات
248
تاریخ انتشار
1403/1/1

توضیحات

        رمان تابوت سرگردان: تلفیق فانتزی و وحشت
رمان‌هایی که حمیدرضا شاه‌آبادی برای نوجوانان می‌نویسد، هم در ژانر فانتزی و وحشت می‌گنجند و هم داستان‌هایی تاریخی‌اند که ارزش ادبی، فرهنگی، اجتماعی و روانشناختی دارند.

این نویسنده در رمان تابوت سرگردان که نشر افق برای نوجوانان منتشر کرده، موفقیت و جذابیت مجموعه‌ی سه جلدی دروازه‌ی مردگان و رمان‌‌های کابوس‌های خنده‌دار و لالایی برای دختر مرده را تکرار می‌کند تا این کتاب هم نمونه‌ای بی‌نظیر از داستانی باشد که با ترکیب عناصر وحشت و هیجان و تجربه‌های تاریخی و فرهنگی خلق شده است.

حمیدرضا شاه‌آبادی در کتاب تابوت سرگردان به سراغ روایتی مرموز با اتفاق‌های هولناک رفته؛ یک سفر پر از دلهره که برای مخاطب نفس‌گیر است و ترسناک.
      

لیست‌های مرتبط به تابوت سرگردان

نمایش همه

یادداشت‌ها

          ایستگاه آخر،  کاروانسرای سنگی

تابوت سرگردان هم به خط آخر رسید. ۲۶۰ صفحه داستان در ژانر وحشت ایرانی را خواندم و در حالی بین خوف و رجا به سر می‌برم.
سخت است از اثری بنویسم که نمی دانم ایرادش چیست ولی آنطور که باید به جانم نچسبیده است.
بهتر که با نقاط قوت شروع کنم:

-زبان داستان روان و یکدست، ساختار جملات و عبارات سالم و ویراستاری متن قوی و کم ایراد
-توجه به تاریخ معاصر ایران و نشان دادن بافت اجتماعی دوره قاجار،  سبک زندگی، نحوه تعاملات مردم، نحوه سفر رفتن و... در قالب داستانی
-توجه به اسطوره های بومی و موجودات خیالی_فانتزی با هویت و باورهای ایرانی
-اثری قوی در زمینه تکنیک های نویسندگی
-توجه به کسب مهارت‌های زندگی در نوجوان

بخش سخت ماجرا گفتن از نکات منفی کار است. از نظر فنی و محتوایی ایرادی به نظرم نمی‌رسد. این امتیاز بزرگی برای یک کتاب نوجوان است که به راحتی  آن را قابل معرفی به مخاطب می‌کند. ولی با وجود عناصر لازم برای داستان ژانر وحشت(تاریکی و رعد و برق، وجود موجودات آدم‌خوار، جنازه، قلعه‌ای در وسط بیابان، قتل و...)چنان که باید مخاطب را تحت تاثیر قرار نمی دهد و توقع او را برآورده نمی‌کند.
به نظر می رسد انگار خلق و خوی آرام و با طمانینه‌ی نویسنده در داستان رسوخ کرده، هیجان کار را کاهش داده و ریتم آن را کند کرده است.
یا اینکه نویسنده به عمد با شکستن خط زمان و فلش بک در بزنگاه‌های وحشت، میزان ترس و وحشت کار را در حدی کنترل شده نگهداشته است.به طوری که تا مخاطب می‌خواهد درگیر هیجان و ترس شود، با آوردن یک صحنه آرام یا بازگشت به گذشته موتور محرک وحشت از کار می‌افتد و آنطور که می خواهد لذت نمی‌برد.

با وجود این نکته، کتاب تابوت های سرگردان اثری قابل توصیه در ژانر وحشت است و حتما ارزش یک بار خواندن را دارد
امتیاز ۴ از ۵

https://eitaa.com/vazhband
        

33

          تابوت سرگردان؛ عشقی سرگردان‌تر
چندین قرن قبل، شاعران بلندآوازه‌ای که رعیت و دربار به سخن‌دانی می‌شناختندشان، قبل شروع قصه‌‌شان در یک کلام پایانش را لو می‌دادند و چنان هنرمندانه این کار را می‌کردند که مخاطبان پرشمارشان بی‌اعتراض و سراپاگوش تا انتهای داستان پابه‌پایشان می‌آمدند. فردوسی و مولوی و نظامی تمام مضمون را توی چند جمله به گوش مخاطب می‌ریختند و خیالش را راحت می‌کردند. فردوسی اول رستم و سهراب آب پاکی را می‌ریزد روی دست مخاطبش که: «اگر تندبادی برآید ز کنج» به صغیر و کبیر رحم نمی‌کند و قس‌علی هذا. در لیلی و مجنون، نظامی پیش از آنکه لیلی را بکشد، در توصیف پاییز می‌گوید: «شرط است که وقت برگریزان، خـونابه شـود ز برگ، ریزان...» و بعد شمشیر آخته را می‌برد زیر گلوی لیلی.
این سنت سن‌دار ادبیات ماست که از همان ابتدا با چشاندن چند قاشق از اثرت مخاطبت را برای تلخی و شوری و شیرینی‌اش آماده کنی. شاه‌آبادی هم تابوت سرگردان را از روی دست بزرگ‌ترها با همین تکنیک شروع می‌کند. از شناسنامه‌ی اثر که عبور می‌کنید، همان ابتدای کتاب با یک جمله مواجه می‌شوید: «عشق از اینها بسیار کرده است و کند.» و این یک جمله‌ی شورانگیز، تمام حرفی است که کتاب می‌خواسته بزند. بعد هم همان اول قصه، تعریف می‌کند که یکی ببری را نگه می‌داشته و از همان بچگی فقط سبزیجات به خوردش می‌داده و دستش را می‌کرده در دهن ببر و بی‌دریده‌شدن بیرون می‌آورده. یکبار که دستش زخمی می‌شود و ببر بوی خون می‌شنود، غریزه‌اش بالا می‌گیرد و صاحبش را درسته می‌بلعد. و بعد هم تأکید می‌کند که «ذات» چیزی نیست که به‌راحتی بشود عوضش کرد. آن جمله‌ی ابتدایی و مضمون این حکایت، همه‌ی حرف رمان تازه‌ی شاه‌آبادی است. 
"تابوت سرگردان"، هم سفری ماجراجویانه و وهم‌انگیز در دل ایران قاجار است و  هم سفری به عمیق‌ترین لایه‌های شخصیتی صمد، شخصیت اصلی کتاب. صمد جوان، مأمور می‌شود که تابوتی چوبی را از تهران به تبریز ببرد و این سفر آغاز کشمکش‌های زیادی برای اوست. 
نویسنده با توصیف‌های دقیق و زنده، خواننده را به دل کوچه‌های تاریک و خانه‌های قدیمی تهران می‌برد. استفاده از زبان عامیانه و اصطلاحات قدیمی، به تقویت فضای تاریخی داستان کمک کرده است. با این حال، گاهی اوقات این توصیفات طولانی و جزئی‌نگر می‌شوند و ممکن است ریتم داستان را کند کنند.
شخصیت‌پردازی در این رمان قابل قبول است و الگوی سفر قهرمان در کتاب درخور توجه است. صمد، با تمام ترس‌ها و تردیدهایش، شخصیتی باورپذیر و همدل است، اما شخصیت‌های فرعی داستان، به اندازه کافی پرداخت نشده‌اند و می‌توانستند پیچیده‌تر و جذاب‌تر باشند. مثلاً شخصیت زینت (دختر صاحب کاروانسرای بین راه) می‌توانست پرداخت بهتری داشته باشد. تکنیک جالب شاه‌آبادی در پرداخت شخصیت هم جالب است. او به‌جای تدوین پرونده‌‌های قطور از شخصیت‌ها، ماکت هوشمندانه‌ای از شخصیت می‌سازد و با توصیف یک صحنه، شخصیت را در ذهن خواننده ملموس و باورپذیر می‌کند. مثلاً صحنه‌ی کوتاه برخورد اسدبیگ با غلامش در کالسکه به‌خوبی شخصیت اسدبیگ را در زهن می‌آورد.
"تابوت سرگردان" را هم می‌شود رمان ژانر وحشت دانست و هم نه. از طرفی در صحنه‌های بسیاری (مثلاً حمله‌ی موش‌ها آدم‌خوار) هیجان و ترس بسیاری را تجربه می‌کنیم ولی در بعضی صحنه‌های دیگر نویسنده به عمد شخصیتش را از صحنه با فاصل نگه داشته و از بیان جزئیات صحنه سر باز می‌زند که وحشت فضا را کنترل کند. مثلاً در صحنه‌ی گم‌شدن جسد و توهم صمد، شخصیت از فضای وحشت‌آور دور ایستاده و صحنه کاملاً در پرده توصیف می‌شود.  
استفاده از اصطلاحات عامیانه و تعابیر قاجاری در کتاب هنرمندانه و به‌قاعده است و در فرایند آشنا‌کردن نوجوان با واژه‌ها، از خط داستان دورش نمی‌کند و باعث‌ حواس‌پرتی نمی‌شود. «عدل پنبه»، «کوزه‌انداختن»، «سربینه» همه اصطلاحاتی هستند که در متن آمده‌ و به‌خوبی در داستان نشسته‌اند. اشاره‌اش به دسته‌ی ممد قناد و کتاب کابوس‌های خنده‌دار هم برای خواننده‌ای که کتاب قبلی نویسنده را خوانده لذت‌بخش است که من پیشتر چنین ارجاعاتی در آثار شاه‌آبادی ندیده بودم. 
همچنین تکنیک فاصله‌گذاری و وارد‌کردن خواننده از فضایی به فضای دیگر (از تاریخی به فانتزی و ترسناک به عاشقانه) در این اثر دیده می‌شود. شیوه‌ی روایت هم غیر خطی است و ما با فلش‌بک‌های متعدد روبه‌روییم که منظم‌اند و مادامی که داستان اصلی به زمان حال می‌رسد، فلش‌بک‌ها هم تمام می‌شوند و به همان نقطه می‌رسند. البته این نوع روایت بعضاً به ‌کارکرد ژانر که ایجاد وحشت است، آسیب رسانده و مانع غوطه‌خوردن مخاطب در روایت شده است.
روی‌هم‌رفته من تابوت سرگردان را خواندنی دیدم و در ارزیابی شخصی از کتاب قبلی نویسنده، بیشتر دوستش داشتم. یادداشتم را با یک دیالوگ از کتاب تمام می‌کنم:

بالابردن صندوق چوبی سخت بود. حمال‌های گاری‌خانه غر می‌زدند و می‌گفتند: «چی توی این گذاشتی که انقدر سنگینه؟»
و وقتی جواب دادم «کتاب»، یکی‌شان گفت: «مگه چی توش نوشته‌ن که انقدر سنگینه؟»

قصه کوتاه، تابوت سرگردن را بلند کنید، بخوانید و مطمئن باشید پشیمانتان نمی‌کند.
        

34

          《تابوت سرگردان》یک رمان نوجوان بسیار پرکشش است.
در این رمان، همه‌چیز به زیبایی و با آرایش بسیار دقیقی (با تاکید، هم به تمامی زیبا و هم به حد کمال دقیق) سر جای خودش قرار گرفته و کاملا در خدمت خط اصلی یعنی پیرنگ داستان است، جوری که آدم در جایگاه شاگردی، دلش می‌خواهد بارها این کتاب را بخواند و در میانه مدام برگردد و بررسی کند که قلم نویسنده چه‌طور و از کجا به کجا غلتید که حالا این‌جاییم و این چنین غرق در قصه!
این داستان در زمان قاجار اتفاق می‌افتد و اشاره‌های کارآمدی به شعر و کتاب، شرایط محصل‌های مدرسه‌ی دارالفنون و معماری و فضای جامعه‌ی آن روزگار دارد و اشاره‌های ظریفی به شرایط سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و خانوادگی هم دارد.
راوی در بخش آماده‌کردن جنازه در فرمالین، مرا قدم‌به‌قدم به زیرزمین دانشکده‌ی پزشکی برد. به حدود چهارده سال پیش و عطر عود راهروها که صبح‌های زود تمام زورشان را می‌زدند تا بوی فرمالین جسدهای تازه، فروکش کند.
شخصیت‌پردازی این رمان آن‌قدر دقیق است و کاراکترها به‌حدی واقعی هستند که می‌توان خود را در هر موقعیتی به جای هرکدامشان گذاشت و اصلا متوجه نشد که بالاخره نویسنده کدامشان را بیش‌تر دوست دارد و به کدام حق بیش‌تری می‌دهد.
درام پرده سومی این کار خیلی باشکوه است و اوج داستان و کشف بزرگ میانه‌ی کار نیازی به توضیح اضافه ندارد. دقیقا همان‌جاست که اگر نام نویسنده را نمی‌دانستم و از زبان خاص و دنیای داستانش هم چیزی دستگیرم نشده‌بود، بالاخره یقین می‌کردم این کار مال آقای شاه‌آبادی عزیز است!
        

28

          یادداشت‌هایی که برای کتاب نوشتن رو خوندم و حرف اضافه‌تری ندارم. یه کتاب نوجوون خوش ریتم و بدون حاشیه که آدم رو با خودش همراه می‌کنه.
خیلی از سبک و سلیقه و حال و هوای الان نوجوان‌ها در ادبیات خبر ندارم و نمی‌دونم یه نوجوون نسبت به این محتوا یه رویکردی داره اما فکر می‌کنم برای نهایتا ۱۲-۱۵ سال جذاب باشه و از این بالاتر هیجان کمتری رو تجربه کنن.
برای من کتاب هول و تکونی نداشت، اونم با در نظر گرفتن این نکته که من کلا اهل کتاب و فیلم ترسناک نیستم که بگیم برام عادیه. خیلی جاها بدون اینکه بخوام حواسم از فضای داستان خارج می‌شد و می‌گفتم آها این عنصر، این صحنه، این اتفاق برای هراسناک کردن و افزودن وحشت به داستان اومده. دیدم یکی دیگه هم نوشته بود با وجود همه عناصر وحشتی که بود و درست هم استفاده شده بود ترس و هوای نداشت برام.
بخش فانتزی داستان هم راستش لایتچسبک بود. ژانرها دیگه بیش از حد قاطی شده بودن. برای همین میگم برای نوجوون کتابخون بالای ۱۵ سال شاید جذابیت نداشته باشه.
        

30

        همه چیز خیلی خوب پیش رفت تا یک هو ماهیت کاتی بیگ لو رفت. یک دفعه ورق برگشت و ماجرا شکل دیگری گرفت. 

      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

17

        کتابی است با ژانر سوررئال وترکیبی از تخیل وقایع تاریخی ایران
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

0

فاطیما

فاطیما

1403/9/22

          همه اشتباه میکنند...
اشتباه ها همه شان بهایی دارند که باید پرداخته بشوند...
چه بسا اشتباهی کوچک ، مثل یه لحظه تردید ، یا یک دلخوشی کوچک ، می‌تواند زندگی آدم را زیر و رو کند.
همه ما اشتباه می‌کنیم ، ولی چه اتفاقی میفته اگه برای همیشه خودمون رو داخل اون اشتباه غرق کنیم ؟
صمد همچین کسی بود. میرزا احمد هم همینطور. این دو نفر ، دو عنصر اصلی رمان.
داستان درمورد تصمیمات ما تو زندگی بود. اینکه یه حرف زده یا نزده ، یک نگاه ، و یک احساس ، چطور میتونه مسیر دلیجان زندگی رو صد و هشتاد درجه بچرخونه و ما رو به مقصدی کاملا متفاوت ببره. 
واقعا جای تامل داشت ، اگه شرایط جور دیگری میبود ، چه میشد ؟
اگر صمد از سفر کردن نمی‌ترسید ؛
اگر میرزا احمد آن روز فرار نکرده بود ؛
اگر تلگراف زودتر می‌رسید ؛
اگر چرخ دلیجان خراب نمی‌شد ؛
اگر کاتی بیگ کاروانسرا دار نمی‌شد ؛
اگر مغولان به نیشابور نمی‌زدند ؛
اگر ، اگر ، و اگر...
تنها نکته منفی به نظرم پایان داستان بود ، دوست داشتم فصل آخر ، شاهد صمدی باشیم که حال از دارالفنون فارغ التحصیل شده ، و کنار مادرش ، در یک پاییز سوزناک دیگر ، قصه ی سفرش را می‌نویسد و اولش با این جمله شروع می‌شود :
" از پنج تومان خرج سفرم ، پنج قرانش را به مامور نواقلی داده بودم . اما ارزشش را داشت. معلوم نبود اگر در صندوق چوبی بالای کالسکه ، جسد مچاله شده ی یک آدم را می‌دید، چه بلایی سرم می‌آورد."
همین :)
والسلام ، نامه تمام....



        

13