یادداشت مریم قاروبی
1404/4/11
کاش ایرجمیرزا آن نامهی دعوت به تبریز را نمینوشت. کاش دکتر صدرالحکما از صمد نمیخواست آن تابوت را با خود حمل کند. کاش صمد درخواستش را قبول نمیکرد. کاش صمد اصلا به این سفر نمیرفت. کاش راه اصلی بسته نبود. کاش چرخ کالسکه خراب نمیشد. کاش موشها حمله نمیکردند. کاش به خانهی کاتیبیگ نمیرفتند. کاش لااقل روز شنبه به آن خانه نمیرفتند. کاش اینهمه ماجرا اینطور دستبهدست هم نمیداد تا اون بلا سر کاتی بیگ بیاید. کاش ذات هر کس بالاخره یک وقت تغییر میکرد! داستانی عجیب که بیرحمانه واقعی بود. و کاش فقط و فقط یک جای ماجرایش فرق میکرد و این زنجیر پاره میشد و... هزار کاش دیگر... و هزار آرزوی محال... وقتی حادثهای وارد گذشته شد، به همان شکل که بود یخ میزند. سنگ میشود و هیچ آه و افسوسی توان نرم کردن و تغییر را ندارد. ما همیشه از گذشتهی خودمان رنج میبریم، حتی اگر ناخواسته آن را ساخته باشیم.
(0/1000)
مریم قاروبی
1404/4/11
0