یادداشت فاطیما

فاطیما

فاطیما

1403/9/22

        همه اشتباه میکنند...
اشتباه ها همه شان بهایی دارند که باید پرداخته بشوند...
چه بسا اشتباهی کوچک ، مثل یه لحظه تردید ، یا یک دلخوشی کوچک ، می‌تواند زندگی آدم را زیر و رو کند.
همه ما اشتباه می‌کنیم ، ولی چه اتفاقی میفته اگه برای همیشه خودمون رو داخل اون اشتباه غرق کنیم ؟
صمد همچین کسی بود. میرزا احمد هم همینطور. این دو نفر ، دو عنصر اصلی رمان.
داستان درمورد تصمیمات ما تو زندگی بود. اینکه یه حرف زده یا نزده ، یک نگاه ، و یک احساس ، چطور میتونه مسیر دلیجان زندگی رو صد و هشتاد درجه بچرخونه و ما رو به مقصدی کاملا متفاوت ببره. 
واقعا جای تامل داشت ، اگه شرایط جور دیگری میبود ، چه میشد ؟
اگر صمد از سفر کردن نمی‌ترسید ؛
اگر میرزا احمد آن روز فرار نکرده بود ؛
اگر تلگراف زودتر می‌رسید ؛
اگر چرخ دلیجان خراب نمی‌شد ؛
اگر کاتی بیگ کاروانسرا دار نمی‌شد ؛
اگر مغولان به نیشابور نمی‌زدند ؛
اگر ، اگر ، و اگر...
تنها نکته منفی به نظرم پایان داستان بود ، دوست داشتم فصل آخر ، شاهد صمدی باشیم که حال از دارالفنون فارغ التحصیل شده ، و کنار مادرش ، در یک پاییز سوزناک دیگر ، قصه ی سفرش را می‌نویسد و اولش با این جمله شروع می‌شود :
" از پنج تومان خرج سفرم ، پنج قرانش را به مامور نواقلی داده بودم . اما ارزشش را داشت. معلوم نبود اگر در صندوق چوبی بالای کالسکه ، جسد مچاله شده ی یک آدم را می‌دید، چه بلایی سرم می‌آورد."
همین :)
والسلام ، نامه تمام....



      
46

10

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.