یادمه یکی از روزای آخرسال که با بچهها کافهگردی میکردیم،به اصرار من سری هم به کتابفروشی هزار و یک شب زدیم.
آشنایی من با نمایشنامه...
خیلی دلم میخواست بدونم دنیای نمایشنامه چه شکلیه که اینهمه شیفته و دوستدار داره.چون هیچ آشناییای نداشتم سراغ جلدهای زیبا و کمحجم رفتم.این شد که «صالحان» و «مرگ فروشنده» رو برداشتم.
بعد از خوندن «صالحان»واقعا چیزی درونم جرقه زد و روشن شد.باخودم گفتم چرا تاحالا سمت نمایشنامه نرفته بودم؟؟؟؟
[که البته درس و مدرسهی عزیز اجازه بیشتر خوندن بهم نداد تا به امسال]
و حالا دومین اثر از آلبر کامو..خیلی غمگینم کرد و خیلی من رو به فکر فرو میبرد.به بعضی جاها که میرسیدم بعد از خوندن یه جمله کتاب رو میبستم و غرق افکارم میشدم.
میدونم دانش من تو زمینه نمایشنامه از کم هم کمتره ولی قلم کامو رو خیلی دوست دارم.عین جوجه اردکی که تازه بهدنیا اومده و با دیدن اولین شخص اون رو مادر خودش میدونه؛کاموی عزیزم هم برایمن همون جایگاه رو کسب کرده و خوشحالم وقتی چشمامو باز کردم اولین کسی که دیدم بود.