یادداشت کتاب‌فام

        174 صفحه در 3 ساعت.

از خواندن «چهار سرباز» شگفت‌زده‌ام چون تابه‌حال چیزی شبیه به آن نخوانده بودم؛ کتابی سراسر از معجزات کوچک...

«اتللو» از غرور، شکوه و آیین‌ جنگ باشکوه سخن گفته بود، اما چنین تشریفات و جلالی در «چهار سرباز»، نوشته‌ی رمان‌نویس فرانسوی، «اوبر مینگارللی»، این استاد ایجاز شاعرانه که با مهارت خارق‌العاده‌ای می‌تواند دنیایی کامل را با جزئیاتی دقیق و گزیده بسازد، به‌ندرت یافت می‌شود. نولای «چهار سرباز» بر ماجراهای گروهی از جوانان درگیر در جنگ تمرکز دارد. این بار، جنگ داخلی روسیه (1919) جایی نزدیک مرز رومانی با دمی مرگ‌بار صحنه‌ی داستان است که قهرمانان آن چهار عضو ارتش سرخ هستند؛ جنگی که با ظهور دشمنی قدرتمندتر، زمستان، در میان جناح‌های متخاصم به‌طور موقتی متوقف می‌شود. «مینگارلی» در این کتاب با ظرافت و دقت، شکل‌گیری تدریجی دوستی‌ها از سویی و از دیگرسو پایان ناگهانی معصومیت را به تصویر می‌کشد. چهار سرباز ارتش سرخ، که زمستان را در دل جنگل پشت سر گذاشته‌اند، در کنار یک برکه کلبه‌ای موقتی می‌سازند و در انتظار آمدن بهار و دریافت دستورات جدید هستند. در این دم کوتاه و محدود، آن‌ها احساسی از رضایت و شادی مشترک را تجربه می‌کنند؛ احساسی که همواره در سایه‌ی نابودی قرار دارد.

«چهار سرباز» یک رمان پرهیاهو و پرآشوب جنگی نیست. داستان در فصل‌های کوتاه و متمرکز روایت می‌شود، و نثری موجز و شفاف دارد. گاهی حتی گفت‌وگویی هم نیست: به‌جای دیالوگ‌های مستقیم، افکار و مشاهدات شخصی و احساسات ناگفته‌ی «بِنیا»ی راوی را می‌خوانیم. آن‌چه در ابتدا ممکن است کم‌رنگ به نظر برسد، در نهایت به بیانی لطیف بدل می‌شود. «مینگارللی» با ظرافتی چشم‌گیر پیش می‌رود و به‌جای نمایش خون و خشونت، شوک‌های کوچک ولی عمیق را نشان می‌دهد. «مینگارللی» به سادگی به اثرش شکوه می‌بخشد که خواننده را به یاد «ماکسیم گورکی» یا حتی طرح‌های اولیه‌ی «تولستوی» می‌اندازد. «چهار سرباز» کتابی کوچک و معجزه‌آساست و در اجرا، بی‌نقص.
      
18

5

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.