معرفی کتاب کامچاتکا اثر مارسلو فیگراس مترجم بیوک بوداغی

کامچاتکا

کامچاتکا

مارسلو فیگراس و 2 نفر دیگر
4.6
12 نفر |
10 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

15

خواهم خواند

27

ناشر
آگه
شابک
9789643293529
تعداد صفحات
328
تاریخ انتشار
1397/2/19

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        «مارسلو فیگراس» از مهم ترین نویسندگان مدرن آمریکای جنوبی است و آثار او در حوزه داستان و رمان به اکثر زبان های دنیا ترجمه شده است. توفیق جهانی آثار فیگراس، از جمله «کامچاتکا»، مدیون سبک، زبان و نگاه منحصربه فرد اوست. در کامچاتکا بی آنکه نویسنده از سیاست، خشونت و دیکتاتوری حرف بزند، هم زمان پیامدهای هولناک دیکتاتوری نظامیان را در قالب رمانی لطیف و آکنده از طنز گرم و جذاب نشان می دهد.
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به کامچاتکا

نمایش همه

یادداشت‌ها

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          راوی داستان مردی است که دوران نوجوانیش را با زبانی طنزگونه روایت میکند . او که خانواده اش از مخالفان حکومت وقت آرژانتین اند ، وقتی می فهمند مامور ها دنبالشان اند، یک‌شبه خانه و زندگی شان را میگذارند و میروند .
با اینکه داستان روندی آرام و کم حادثه دارد ولی چنان پر تعلیق و منسجم روایت شده که من تقریبا یک روزه خواندمش . (البته قطع بودن اینترنت هم مزید بر علت بود) . 
داستان از ۵ فصل تشکیل شده که نویسنده هر فصلش را به اسم یکی از زنگ های مدرسه نام گذاری کرده (زنگ تاریخ ، زنگ نجوم ، زنگ زیست شناسی و ...) و در هر زنگ ، لابلای داستان، جهان بینی خودش را در لفافه به خورد مخاطب میدهد .

فیگراس با اینکه کامچاتکا را به صحنه ی جنگ و جدل با حکومت تبدیل نمیکند ولی تا پاراگراف آخرِ داستان گاهی با روایت استادانه و گاهی در لابلای طنزهایش طعم مبارزه را به مخاطب میچشاند . 
در آخر اگر بخواهم کامچاتکا را جوری تعریف کنم که هم حق مطلب ادا شده باشد و هم داستان اسپویل نشود ، باید بگویم کامچاتکا داستان لحظه هاییست که در آستانه ی شکست به نقطه ی امنی عقب نشینی میکنیم و بعد از تجدید قوا ، وقتی نفسمان چاق شد و شرایط را مناسب دیدیم ،دوباره حمله کرده و حریف را در هم میکوبیم . کامچاتکا همانجاست ، همان نقطه ی امن .
        

5

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          این کتاب رو رعنا بدون اینکه ازش درخواست کرده باشم بهم قرض داد. و من یه بار با شرمندگی گفتم کتابت هنوز دستمه و نخوندمش. اون گفت شاید وقت خوندنش نرسیده. به همین سادگی! وقت خوندنش الان بود.
داستان عجیبی بود. انگار به نویسنده گفته باشن بگو توی حکومت دیکتاتوری زندگی می‌کنی بدون اینکه بگی توی حکومت دیکتاتوری زندگی می‌کنی. و چه دریچه‌ای بهتر از یه کودک در آستانه نوجوانی برای روایت این قصه؟کسی که هنوز دید بچگانه رو داره و پیچیدگی سیاست و... رو نمی‌فهمه ولی اندکی می‌تونه ازش سر دربیاره.
چندجای کتاب واقعا قلبم شکست. یکیش تولد پدر و عکس گرفتن. اخراج مادر. ماجرای لوکاس و اون شب. رفتن راوی به خونه برتوچیو(این یکی واقعا گریه درآر بود)و در آخر، پایان داستان...
برام عجیب بود که این‌قدر قدرندونسته است این کتاب. نثرش عالیه و در عین سادگی به‌شدت تو رو با خودش همراه می‌کنه.
وقتی تموم شد دلم می‌خواست بیشتر از زمان حال نویسنده بدونم. ولی بعد به فکرم رسید شاید همینه که مهمه. به قول خودش اون کامچاتکای زندگیش رو برای ما گفته و رفته. باقی چه اهمیتی داره؟
        

32

دیدی گاهی
          دیدی گاهی دور و اطرافتون یه عزیزی هست که یه خاطره رو هزار بار تعریف کرده، اما تو برای هزار و یکمین بار که داره همون خاطره رو تعریف می‌کنه با اشتیاق میشینی گوش میدی. به روش هم نمیاری که دیگه واو به واو این خاطره رو حفظ شدی. 
مسئله خاطره نیست. مسئله تجربه و شنیدن زیسته ها نیست.  مسئله فقط اون آدمه؛ به آهنگ صداش دقت می‌کنی به بالا پایین رفت هاش و تو دلت قند آب میشه. میگی آخیش، هست. این آهنگ جادویی هست. این صمیمیت هست. این گرما و وجد هست. 
به تکون دادن دستاش دقت می‌کنی. به فرم لب هاش دقت می‌کنی. حتی نقطه عطف حرف زدناش رو هم درمیاری؛ آها این جا باید بخندم. این جا باید تعجب کنم.
مسئله اصلا خاطره نیست قصه ی ما، اون خیلی خیلی خیلی عزیزه که هر بار با مدل حرف زدنش با همون بالا منبر رفتنش قبضمون میکنه؛ دل‌خوشمون میکنه.
خاطره های این دلخوشی ها گاهی میچربه یه غصه های دوری_ منظورم از دوری هر فرمی از اونه میخواد فقدان باشه میخواد مهاجرت باشه یا هر چیز دیگه. _ 
ما آدم معمولی ها همیشه تشنه ی حضور کسایی که دوسشون داریم هستیم.  اما حضور این قشر آدم هایی که گفتم انقدر عمیقه انقدر کامله انقدر عزیزه که صد سال دوری و نبودن رو هم پر میکنه. یادت که می افته دلت گریه میخوادا چشمات پر میشه حتی.  اما وقتی فرم لباش یا خندیدن ها وقت خاطره هم یادت می افته، ناخودآگاه یه لبخند میشینه کنج لبات. این آدما همیشه هستن همیشه کنار ما هستن همیشه ی همیشه ی همیشه. 
شاید بشه گفت حتی وقتی نباشن ما تو کامچاتکای حضور اونا زندگی می‌کنیم هر چند غم انگیز هر چند دردناک و رنج آور اما پر و کامل.  چون اونا همیشه هستن کنج قلبمون کنج یاد و خاطراتمون.
این کتاب ارزش خوندن داره از دستش ندید. 

        

15

کتاب‌فام

کتاب‌فام

13 ساعت پیش

          ‌
۳۲۶ صفحه در ۹ ساعت و ۴۰ دقیقه.
‌
«کامچاتکا» در آرژانتنین و در زمان "جنگ کثیف" در حدّ فاصل سال‌های ۱۹۷۶ تا ۱۹۸۳، زمانی که حکومتی نظامی-دیکتاتوری بر آرژانتین سایه انداخته است روایت می‌شود؛ دوره‌ای از بی‌ثباتی سیاسی و خشونت سازمان‌یافته‌ی دولتی که در آن هزاران غیرنظامی «ناپدید» شدند. روایت از جایی آغاز می‌شود که راوی ــ پسرکی ده‌ساله ــ ناگهان از زندگی راحت خود در بوئنوس‌آیرس جدا می‌شود و همراه والدین‌اش که فعال سیاسی هستند و برادر کوچک‌ترش به زندگی‌ای پنهانی در روستا کشانده می‌شود. «فیگراس» از فصل‌های کوتاه برای روایت داستان «هری» استفاده می‌کند، و این ساختار به‌خوبی عمل می‌کند. ما با مجموعه‌ای از خاطرات روبه‌رو می‌شویم که به ترتیب زمانی تنظیم نشده‌اند، اما به ما کمک می‌کنند تصویری کامل از قهرمان داستان و شرایطی که در آن زندگی می‌کند، بسازیم.
«کامچاتکا» بازآفرینی واقع‌گرایانه‌ای است از تجربه‌ی یک کودک در دل آشوب‌های سیاسی. خطرات بالقوه بیش‌تر در قالب اشاره‌های مبهم در گفتگوهای شنیده‌شده و نشانه‌های غیرمستقیم دیگر حضور می‌یابند. در مجموع، راوی بیش‌تر وقت خود را صرف توصیف ماجراجویی‌های (اغلب طنزآمیز) با برادر کوچک‌ترش (جغله)، تلاش‌هایش برای تقلید از فرارهای جسورانه‌ی هری هودینی، و علاقه‌اش به سوپرمن می‌کند. حاصل کار، تصویری از کودکی شاد است که گه‌گاه با سایه‌هایی تیره لکه‌دار می‌شود مثل مرگ ناگهانی و بی‌توضیح دوست جوان خانواده یا ضرورت استفاده از نام‌های جعلی.
صدای راوی، در بیش‌تر جاها، با معصومیت و خوش‌بینی کودکانه همراه است، مگر در لحظاتی که شخصیت بزرگ‌سال‌اش بر تجربه‌های کودکی‌اش سایه می‌افکند و به سخنرانی‌های طولانی درباره‌ی موضوعات دانشگاهی مانند نجوم یا فلسفه می‌پردازد. هرچند رمان بدون این حاشیه‌روی‌ها می‌توانست یک‌دست‌تر باشد، با این حال همچنان به‌خوبی به‌عنوان ادای دینی به تاب‌آوری کودکان و استحکام خانواده حتی در دشوارترین شرایط، موفق است.
‌
«کامچاتکا» چشم‌اندازی رنگارنگ و فراموش‌نشدنی‌ست از تلاش یک پسر و یک ملت برای معنا بخشیدن به سقوط در تاریکی و آشوب. «کامچاتکا» داستانی‌ست درخشان که سرشار از محبت واقعی به شخصیت‌هایش است و از آن دسته رمان‌های نادری‌ست که حرفی معنادار درباره‌ی «رشد و بزرگ‌شدن» برای گفتن دارد.
        

1