طاهره گوهری

تاریخ عضویت:

اسفند 1401

طاهره گوهری

بلاگر
@taherehgohari

45 دنبال شده

144 دنبال کننده

یادداشت‌ها

نمایش همه
طاهره گوهری

طاهره گوهری

2 روز پیش

        از سر بیکاری و در خانه مادرم رفتم سراغ این کتاب.
متاسفانه افتضاح. صرفا به دلیل کنجکاوی سراغش رفتم و اصلا جالب نبود.
تشویق به فرزندآوری:))))نه تنها بدون اطمینان از وضع نسبتا پایدار اقتصادی، که بلکه ناپایدار اقتصادی-خانوادگی. بدون فکر. بدون عقل. فقط بچه بیاورید. همین. خانه ندارید؟در مسجد زندگی می‌کنید؟مهم نیست بچه بیاورید. 
بله. من هم معتقدم خداوند روزی‌رسان است اما همان خدای روزی رسان، در کله من و شما عقل هم گذاشته. برای استفاده نه برای آکبند نگه داشتن.
جاهایی ادای کتاب‌های زندگینامه شهدا را درمی‌آورد ولی متاسفانه یا شاید هم خوشبختانه درنیامده. نمی‌شود با هیچ چیز، چیزی ساخت.
درنهایت لازم نیست کتاب را بخوانید. حیف کاغذ برای تبلیغ همچین اراجیف بلاگری. و حیف از داستان‌های درست و خوبی که زیر تیغ سانسور و کثافت ارشاد گیر می‌کنند تا همچین نوشته‌هایی منتشر شوند.
لازم نیست بخوانید من خلاصه‌اش می‌کنم: دو نفر ازدواج می‌کنند. ده تا بچه‌ می‌آورند. هیچ چیز می‌گویند نداشته و ندارند. و همین.
فاجعه. افتضاح.
      

2

        وای وای وای. 
هیچ وقت این‌قدر از دست کاراکترهای یک کتاب حرص نخورده بودم. یعنی تک تکشون احمقانه‌ترین کارهای ممکن رو می‌کردن.
شاید اگر یکی دوسال پیش این کتاب رو می‌خوندم طرف تیتا و پدرو می‌بودم. اما الان نه. خیلی میتونم راجع بهش بنویسم ولی داستان رو نمی‌خوام لو بدم. خلاصه که غیر از بچه‌ی اول روسورا (روبرتو) به هیچ کدوم از کاراکترها حق نمیدادم.
کتاب پرکششیه، حتی با وجود ترجمه و ویراست افتضاحش که واقعا بد بود. به خاطر داستان خوب تحمل کردم فقط وگرنه که همون ده صفحه اول رها می‌کردم.
پایان‌بندی کتاب رو دیدم خیلیا گفتن خوب نبوده. به نظر من بد نبود به شرطی که اون رئالیسم جادویی که یه جاهایی به نظرم ادای مارکز رو درآورده بود درست ساخته می‌شد. هرچند موردپسند منم نبود این پایان. دوست داشتم پدرو رو یه فصل حساااااابی بزنم. چقدر من از این بشر بدم می‌اومدددد:)
ازش یه مینی سریال پنج، شش قسمتی هم ساخته شده که تو لیست ببینم‌هاست. و نکته آخر هم اینکه نکات منشوریش برای یه سنی به پایین مناسب نیست و اگر به کودک یا نوجوانی می‌خواین پیشنهاد کنید/هدیه بدید این رو در نظر داشته باشید.
      

4

        سومین کتابی که از خانم شیرمحمدی خوندم.
و این رو هم دوست داشتم. قلم واقعا شیوایی داره و این داستان، راستش اولش فکر می‌کردم خیلی ازش خوشم نیاد و کنار بذارمش. اما بهرشکل ادامه دادم و چه خوب که این کارو کردم. یکم کاراکترها زیاد بودن. شاید دو سه تا کاراکتر میتونستن تو یکی خلاصه بشن. با این حال بعد از چند فصل قشنگ دستم اومد کی به کیه و ازدیاد اسم‌ها اذیتم نکرد. همونطور که از اسمش پیداست توی دهه سی و چهل می‌گذره داستان و راوی، پسربچه کوچکیه که خانه‌ی لهستانی‌ها و ماجراهای اون رو از دید سهراب می‌بینیم. 
کاراکتر فریده رو دوست داشتم و به نظرم واقعا خوب از آب درآمده بود.
جاهایی از داستان شتاب‌زده تموم می‌شد و من خیلی از این جاها تیغ سانسور رو حس کردم.  به دلیل مسائل +۱۸ احتمالا. و توی پایان بندی کمابیش این شتاب زدگی وجود داشت.
در نهایت داستان با همه عیب و نقص‌هاش یه شیرینی دلچسبی داشت که باعث می‌شد عیب‌ها رو ندید بگیری. خیلی دلم می‌خواد یه نسخه سینمایی یا حتی سریال ازش ساخته بشه. کاملا پتانسیلش رو داره. پیشنهادش می‌کنم؟ نه به هرکسی. ولی یا دوستش خواهید داشت یا ازش اصلا خوشتون نخواهد اومد.
      

2

        پیش از هرچیز لعنت به نشر ثالث با غلط‌های املاییش!خنده‌داره مثلا فِرز و چابک رو نوشته فرض:))) زشته واقعا کاش یه فکری کنن.
و بعدتر، این کتابو امانت گرفتم و در دو نشست تقریبا تموم شد. خوش‌خوان و روون بود. دیالوگ‌های خوبی داشت و قصه تا یه جاهایی تو رو می‌کشوند هرچند بنظرم پایان بندی خوب نبود و همه چیز رها شد رو هوا. انگار نویسنده نمیدونست باید چیکار کنه.
یه فیلم سینمایی هم ساخته شده از این رمان که هنوز ندیدم ولی ترکیب بازیگراش خوب به نظر می‌رسید. تو برناممه که ببینم.
اما درباره قصه، راستش شروع خوبی داره ولی از یک سوم ابتدایی به بعد داستان کلا عوض میشه و یه چیز دیگه میشه. من دوست داشتم همون قصه اصلی ادامه پیدا کنه. اگر هم قرار بود برشی از زندگی روزمره باشه، برشی که انتخاب شده یکم زیادی پرماجراست.
تعدد شخصیت‌ها زیاده و خیلی هم لازم نیست. یعنی اونقدر نقشی در پیشبرد داستان ندارن. بعضیاشون که اصلا ندارن. زن و بچه‌های فرهاد الان تو ذهنم پررنگترینشونه که اصلا تاثیری نداشتن.
در مجموع دوستش داشتم. و خوشحالم که بعد چندماه تونستم یه کتاب رو تموم کنم. آفرین به من🥰
      

10

        اول از همه فکر می‌کنم دلیل مهم معروف شدن این کتاب سریالی بود که ازش ساخته شده. هرچند هنوز ندیدمش و راجع به اون نمیتونم نظری بدم ولی کتاب رو خیلی دوست نداشتم.
چرا؟چون شبیه غذاهای هندی بود. تند و پرادویه. و خب قطعا همه در مورد نابرابری‌ها و ناعدالتی‌های جنسیتی که چه قبلا و چه الان وجود داشته و داره هم نظریم، منتها نویسنده انگار داشت خودشو در خلال داستان تخلیههههه می‌کرد:)یعنی یه جاهاییش واقعا اذیت کننده بود این حجم شعار و داد زدن!
حقیقتشو بخوام بگم حس کردم کتابو دادن نتفلیکس نوشته. یه زن سوپر موفق و خفن، مردهای بد و عوضی که نمیخوان به خواسته‌اش برسه و چندتا شخصیت همجنسگرا و مخالفت با ازدواج. یه فرمول تکراری و کلیشه‌ای که خیلی زیاد می‌بینیم این روزا.
زن قصه، الیزابت، انگار که از آسمون افتاده روی زمین. همه خوبی‌ها رو داره. آشپزی عالی. توی شیمی و علم درجه یک. مادر نمونه. پارتنر بی‌نظیر. و وقتی یهو می‌ره توی جایی که هیچ سررشته‌ای ازش نداره(قایقرانی) اینطوریه که حاجی!بچه شدی!اینکه کاری نداره!مثل یه فرمول شیمیه. الان برات قهرمان استان و کشور و قاره و سیاره و کهکشان راه شیری می‌شم بابا! بعد فیزیک و آمادگی جسمانی و تمرین و فلان همه کشک! من یه زن فمنیستم پس قطعا بهترم. اصلا شک نکن.
و پایان بندی بشدت هندی و آب‌دوغ خیاری. اصلا خوشم نیومد. همه چیز رو سریع بهم وصل کرد و همه رو بهم رسوند و تا آخر عمر به خوبی و خوشی باهم زندگی کردن.
به نظرم ارزش خوندن و وقت گذاشتن در این حجم رو نداره. نخونید. 
دو ستاره هم فقط بخاطر نمیچه کششی که داشت و شخصیت هریت و شیش و نیم میدم که یکم خوب پرداخت شده بود.

      

7

        راستش کتاب خیلی شاهکار یا قصه خیلی عجیبی نیست. چرا رفتم سراغش؟ چون که مدتیه دوباره افتاده‌ام توی تله عدم تمرکز و نخوندن و راه خلش رو این دیدم که یه رمان سبک رو شروع کنم و بعدا برم سراغ سخت‌خوان‌ترها و اذیت‌کن‌ها. 
داستان درباره‌ی دختری به اسم نیناست. توی کتابخونه سالها کار کرده و حالا کتابخونه بنا به دلایلی داره بسته میشه. تصمیم می‌گیره بره سراغ کتابفروشی و ایده جدیدی به سرش می‌زنه:ون سیار کتابفروشی.
از لندن خارج میشه و به اسکاتلند می‌ره. و در ادامه داستان‌ها و ماجراهایی داره که بامزه، غمگین، عاشقانه و پر از ماجراجویین.
نثر کتاب روونه. ترجمه‌اش در کمال تعجب که فکر می‌کردم شاید اصلا خوب نباشه، خیلی هم مناسب و درست بود و یه جورایی میشه گفت یه قصه‌ی سه‌پرده‌ای بعضا کلیشه‌ای داریم.
تقریبا همه چیز داستان همون‌طور پیش رفت که انتظارش رو داشتم. شاید هم من زیاد فیلم و کتاب‌های رمانتیک کمدی خوندم و خط‌های داستانیشون برام کلیشه شده. ولی خب خیلی توی ذوق نمی‌زنه و میشه ادامه‌اش داد.
خیلی راجع به کتابها صحبتی نمیشه توش(مثل تولستوی و مبل بنفش مثلا) و قصه درباره‌ی کتابهاست نه داستانهای توی اونا.
من دوستش داشتم. به چشم یه سرگرمی بهش نگاه کردم و تقریبا راضیم کرد. خوندنش رو توی یه عصر پاییزی پیشنهاد می‌کنم⁦^⁠_⁠^⁩
      

29

        بعد از مدتها تونستم یه کتاب نسبتا قطور رو تموم کنم و به میادین برگردم. از این بابت خوشحالم:)
اسم رمان فضا و تم رو خوب نشون می‌ده. همچنین عکس جلد. ترجمه هم روون و خوبه. ولی ایرادات ویراستاری نسبتا زیاده و چندجا اذیت کننده بود واقعا.
درباره قصه، داستان دختر یتیمی که استعداد خاصی در پرورش گل و انتخاب گل برای آدمها داره. روابط اجتماعیش فاجعه‌ است و مدام با خودش در کلنجاره که لیاقت موقعیت‌ها و آدمهای خوبی که سر راهش قرار می‌گیرن رو نداره. یه جاهایی با کاراکترش خیلی احساس نزدیکی می‌کردم و یه جاهایی دلم می‌خواست بزنمش:) ولی در کل همه کاراکترها دراومده بودن و متوجه منطقشون می‌شدی‌.
درکل خیلی رمان فاخر و ارزشمندی نیست ولی خوشخوان و سرگرم کننده و پرکششه. شخصیت مامان روبی رو از همه بیشتر دوست داشتم و الان دلم می‌خواست یه مامان روبی می‌داشتم.
یه نکته دیگه هم اینکه خیلی شاد و شنگول نیست و بیشترش دارکه. شاید یه جاهاییش اذیتتون کنه و مناسب خوندن توی هر حال و هوایی نباشه.
فرهنگ گلهای ته کتاب رو احتمال خیلی زیاد بارها بهش رجوع خواهم کرد. یه فرهنگنامه که بهت میگه هدیه دادن هر گلی چه معنی‌ای داره و واقعا بامزه است.(گل محبوب خودم لاله سفیده ضمنا دوستان:))
بخاطر متوسط بودنش در همه چیز بهش نصف امتیاز رو میدم:)
      

15

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.