یادداشت
1402/12/14
4.4
7
این کتاب رو رعنا بدون اینکه ازش درخواست کرده باشم بهم قرض داد. و من یه بار با شرمندگی گفتم کتابت هنوز دستمه و نخوندمش. اون گفت شاید وقت خوندنش نرسیده. به همین سادگی! وقت خوندنش الان بود. داستان عجیبی بود. انگار به نویسنده گفته باشن بگو توی حکومت دیکتاتوری زندگی میکنی بدون اینکه بگی توی حکومت دیکتاتوری زندگی میکنی. و چه دریچهای بهتر از یه کودک در آستانه نوجوانی برای روایت این قصه؟کسی که هنوز دید بچگانه رو داره و پیچیدگی سیاست و... رو نمیفهمه ولی اندکی میتونه ازش سر دربیاره. چندجای کتاب واقعا قلبم شکست. یکیش تولد پدر و عکس گرفتن. اخراج مادر. ماجرای لوکاس و اون شب. رفتن راوی به خونه برتوچیو(این یکی واقعا گریه درآر بود)و در آخر، پایان داستان... برام عجیب بود که اینقدر قدرندونسته است این کتاب. نثرش عالیه و در عین سادگی بهشدت تو رو با خودش همراه میکنه. وقتی تموم شد دلم میخواست بیشتر از زمان حال نویسنده بدونم. ولی بعد به فکرم رسید شاید همینه که مهمه. به قول خودش اون کامچاتکای زندگیش رو برای ما گفته و رفته. باقی چه اهمیتی داره؟
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.