یادداشت کتابفام
1404/5/9
۱۹۱ صفحه در ۷ ساعت و ۲۰ دقیقه. "من یک نفرم، اما هزاران نفر از ما هستند، از ما شکستناپذیرانی که شکستهاند". رودخانهی اونا، که در کرواسی سرچشمه میگیرد و از بوسنیوهرزگوین میگذرد و دوباره به کرواسی بازمیگردد، یکی از شگفتیهای طبیعی جنوبشرقی اروپاست. جهانیست مستقل، سرشار از گونههای گوناگون ماهی و موجودات افسانهایی که در داستانهای فولکلور نسلبهنسل روایت شدهاند. «فاروک شِهیچ»، کهنهسرباز بوسنیایی جنگ دههی ۱۹۹۰ بوسنیست و پذیرفته که به دو انسان تبدیل شده است: یکی پسربچهای که شیفتهی کشف دنیای طبیعی رود اونا بود؛ رودی که بر سرزمین مادری و روایتش سیطره دارد و شخصیت دیگرش، آن خودِ فرعیتر، سربازیست که به جنگ رفت و میدانست که: فردا خانههایی را آتش خواهیم زد و آدمهایی را خواهیم کشت که همنام ما هستند. این دو شخصیت در روایت این رمان خودزندگینامهای درهم میآمیزند. «شهیچ» سه سال در یک واحد داوطلب نظامی خدمت کرد و شاهد جنایاتی از هر دو طرف جنگ بود که با ایجازی شاعرانه در «اونای آرام» ترسیم شدهاند. این رویدادها بیآنکه بر روایت سلطه یابند، چون سایهای بر اثر میافتند، درحالیکه رمان بهسوی هدف واقعیاش حرکت میکند: تجلیل از همهچیز در زندگی راوی که هنوز – حتی پس از آلودگی – دوستداشتنیاند. «اونای آرام» محکومنامهای بیتعارف علیه جنگ است. پیشروی این رمان بر اساس ترتیب زمانی نیست. روایت، که همچون یک شعر بلند منثور خوانده میشود، در میان فصلها بالا و پایین میرود؛ از صحنههای رویایی دوران کودکی تا توصیفهای بیپرده از خشونت جنگی و تصویرهای ویرانی و فقدان پس از جنگ، رودخانهی اونا حضوری دائمی دارد، انگار که راویِ روایت، اوناست؛ جریان بیوقفهاش و موجوداتی – چه طبیعی و چه ماورایی – که در آبهای سبزش زندگی میکنند، چشمانداز و اسطورهشناسییی را میسازند که شخصیت جوان «شهیچ» از دل آن میکوشد خود را بشناسد. «شهیچ» همواره بهمثابه یک شاعر، تأثیرات روانپریشگرایانهی جنگ را با صداقتی بیپرده بازمینمایاند. در جایجای روایت، لحظاتی از وحشت همچون برق به دل این جریان آرام روایت میزنند: زن صرب گونهسرخی که یگان «شهیچ»، بیتکلف او را کشت، رفیق بوسنیایی که بعدتر توسط شبهنظامیان صرب اخته شد، منظرهی خانهی کودکی که به آتش کشیده شده، و زادگاهی که اکنون "جشنوارهای از ویرانهها"ست. در یکی از غمبارترین صحنهها، راوی و دو دوستش پایان جنگ را با رفتن به زیرزمینی که پیشتر شکنجهگاه بوده، مستکردن و بریدن خود با تکهشیشهها جشن میگیرند. عنوان رمان، یادآور اثر «میخاییل شولوخوف»، «دُن آرم» است اما اینجا از طعنه خبری نیست؛ تنها رنج مردیست که درگیر دوزخ شده بیآنکه قهرمان باشد، و زخمی که هرگز التیام نمییابد.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.