یادداشت کتاب‌فام

        ‌
۱۸۸ صفحه در ۴ ساعت.

چه چیزی از یک انسان باقی می‌ماند وقتی بیش از حدّ در موضوع مورد علاقه‌اش غرق می‌شود؟ آیا وقتی آثار دیگران را می‌خوانیم، خود را از دست می‌دهیم؟ آیا به خودی دیگر تبدیل می‌شویم؟ آیا اکنون به افکار دیگری آغشته/آلوده شده‌ایم؟ آیا این تجربه برای زنان فرق دارد؟ برای بیوه‌ها چطور؟ یا برای هنرمندان؟ آیا سوگ و اندوه، هویت ما را تقویت می‌کند یا از هم می‌پاشد؟ این‌ها همه پرسش‌هایی مشروع‌اند که در رمان کوتاه «مرگ من» اثر «لیزا تاتل» مطرح و جاری می‌شوند.
‌
نویسنده‌ای سوگوار، تابلویی اسرارآمیز، و زنی سالخورده در اسکاتلند به شکلی شگفت‌انگیز با یکدیگر تلاقی می‌یابند با نتایجی غیرمنتظره و رازآلود. این نوولا، که باریک اما سرشار از تصویرپردازی‌هایی غنی‌ست، با شخصیتی آغاز می‌شود که بر سر دوراهی‌ای حیاتی قرار دارد. راوی بی‌نام خانم «تاتِل»، نویسنده‌ای‌ست که تمام عمر خود را صرف نوشتن کرده، اما اکنون درگیر سوگ عمیقی‌ست که انگیزه‌ی خلق را از او گرفته است. در یک سال و پنج ماهی که از مرگ همسرش گذشته، خود را در کلبه‌ای ساحلی در اسکاتلند منزوی کرده، اما اکنون دعوتی از سوی مدیر برنامه‌هایش، و فشار مالی ناشی از توقف درآمدش، او را به ادینبورو کشانده تا ایده‌ای برای پروژه‌ای جدید مطرح کند البته اگر اصلن بداند که این ایده چه چیزی باید یا می‌تواند باشد.
‌
همه‌چیز در پایان «مرگ من» که شاید بتوان آغازش نیز خواند نهفته است و این رمانک فشرده را بدل به اثری فراگیرتر و گسترده‌تر می‌کند. در واقع رها کردن دنیای «مرگ من» در این صفحات کوتاه تأسف‌بار می‌نماید. شخصیت‌ها چنان عمق و حضور عاطفی‌ای دارند که به فراتر از فضای محدود صفحاتشان امتداد می‌یابند. اما شاید هم قدرت «مرگ من» در همین ایجازش نهفته باشد؛ «تاتل» ریسمان ریتم را سفت و کشیده نگاه می‌دارد، حتی در حالی‌که بخش عمده‌ی رویدادها در ذهن و حافظه شخصیت‌ها می‌گذرد. «مرگ من» را می‌توان استعاره‌ای از سوگ، یا تأملی درباره‌ی هنر، الهام، هویت و فقدان دانست. همان‌گونه که هنر در این داستان، موجب جنب‌وجوش، شیفتگی و اضطراب شخصیت‌ها می‌شود، این کتاب نیز راز خود را حفظ خواهد کرد، آرام در انتظار خواهد ماند تا خواننده‌ای دیگر در تار آن گرفتار شود.
      
20

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.