"چه انتظاری داشتی؟"
فکر میکنم بهترین کتاب امسال رو خوندم. هنوز شیش ماه از سال باقی مونده و اگه شوق و ذوق درونیم متوقف نشه کتابهای زیادی خواهم خوند. اما بعید میدونم کتابی مثل استونر حالا حالاها من رو با خودش درگیر کنه. این کتاب واقعا حال و هوایی پاییزی داشت و کاملا با این روزهای من هماهنگ بود.
.
استونر رمانی دربارهٔ زندگیِ آدمی عادیه، اما نه به خاطر بزرگ بودنش، بلکه به واسطهٔ ظرافتِ نگاهش دلنشینه. وقتی استونر از مزرعهٔ پدرش بیرون میآد و وارد دانشگاه میزوری میشه، تصمیم میگیره زندگیش رو وقف عشق به ادبیات کنه؛ راهی که نه پر از شور و هیجانِ همیشگیه، نه پر از موفقیتهای چشمگیر، بلکه مجموعهای از روزهای ساده، افسوسها، امیدها و تسلیمهاست.
زبانِ کتاب کمتکلف و دقیقه، بدون تزئین زیاد، اما هر جمله سنگینی خاصی داره. وقتی خواننده بین کلاسها، روزهای سرد اداری و شبهای تنهایی، با استونر همراه میشه، احساس میکنه که داره با ذهن او فکر میکنه، نه اینکه صرفاً شاهد داستانی دور باشه. شخصیت استونر زیاد حرف نمیزنه، اما نوع سکوتش گیراست؛ شکستهای زیادی رو در زندگی تحمل میکنه، بدون اینکه تسلیم بشه. زن استونر، Edith، برای من تلخترین کارکتر بود حتی بدتراز همکاران ناسپاسش؛ دخترش هم، گاهی بیعلاقه و گاه با تنهایی، جلوهای از رابطهی دور و سرد پدر و فرزند رو نشون میده.
یکی از زیباییهای استونر اینه که نشون میده یک زندگی عادی، با وجود شکستها و محدودیتها، میتونه ارزش داشته باشه. اینکه تعهد مداوم به کار فکری، شکفتن در "آن" های زندگی، و عشقِ آرامِ نه قیاسی، معنا داره. استونر به ما میگه موفقیت لزوماً در درخشش عمومی نیست؛ گاهی ایستادن در مقابل مشکلاته که تو رو قهرمان میکنه.
وقتی این کتاب رو میخونی، چیزی که برات جاذبه داره نه ترازهای بزرگه و نه هیجانهای بیپایان، بلکه لحنِ آرومِ نویسنده، توجه به جزئیات کوچیک و نورهای نوبتیاند که در متن کمنور ظاهر میشن. هر بار که ورق میزنی، احتمالاً این سوال همراهت میاد همونطور که استونر از خودش پرسید: «زندگی من چه معنایی دارد؟» و «وقتی هیچ اتفاق خارقالعادهای رخ ندهد، آیا باز هم میتوانست مهم باشد؟» و شاید همین پرسشها بخشی از تأثیریه که استونر در ذهن میگذاره.