نجمه صافدل

نجمه صافدل

@ketab14
عضویت

خرداد 1404

53 دنبال شده

53 دنبال کننده

                خوزستان، اهواز 🇮🇷.
شغلم:👷🏻‍♀️ 🏘.
علاقمندی هام: 📚،🎹،🏸.
متعهد💍،👩‍👧‍👧


              
ketab14

یادداشت‌ها

نمایش همه
نجمه صافدل

نجمه صافدل

4 روز پیش

        "نیمی از لذتِ احساس در این است که آدم بتواند آن را درلحظه ی مناسب بیان کند".ص۲۲۰
.
ادبیات_داستانی_انگلستان

داستان در مورد دختری مستقل و به ظاهر منطقی بنام "بِت شِبا" است که بعد از مرگ عمویش، مزرعه و املاک وی را  مدیریت می کند و این در حالیست که در آن دوران، کمتر زنی، اینچنین مسئولیتِ مردانه ای را به عهده می گرفت. در این میان "بت شبا" میباید به یکی از سه خاطر خواهِ خود، جواب مثبت بدهد. هر کدام از خواستگاران او ویژگی خاص و منحصربفردی دارند و حال باید دید که دخترِ داستان چه تصمیمی (عاقلانه یا احساساتی) برای ادامه ی زندگی اش خواهد گرفت...
.
✍اگه بخوام باهاتون صادق باشم باید بگم ترجمه ی کتاب به معنای واقعی کلمه افتضاح بود🤐 و با اینکه قبلتر از ترجمه های آقای یونسی خونده بودم و راضی بودم(مثل ترجمه کتاب آرزوهای بزرگ اثر چارلز دیکنز) ولی این یکی واقعا صدمات جبران ناپذیری بر اعصاب خواننده وارد میکنه🤕
.
✍قلمِ نویسنده هم پیچیدگی های خاص خودش رو داشت ولی در کل خوب بود و توصیفاتِ مکانی ای که از فضای داستان میگفت، قشنگ و شورانگیز بود😍.
.
✍موضوع داستان هم خوب بود ولی جذابتر میشه اگه این داستان در سنین ۱۸ تا ۲۵سالگی و یا در دوران مجردی خونده بشه. شاید برای باقیِ سنین کمی کِسل کننده و اصطلاحا لوس بازی بیاد🙂.
.
✍پایانِ داستان اما قشششششنگ و آموزنده بود. و از پایانهای کلاسیکی هست که تا همیشه در ذهن خواننده باقی خواهد ماند🥰.
.
      

5

        "همسایه ها" رمانی از احمد_اعطا با نام ادبی احمد محمود ، نویسنده ی خوزستانی و متولد اهواز است که وقایع اجتماعی و سیاسی دهه ی بیست و سی شمسی را (زمان ملی شدن صنعت نفت) از زبان پسری بنام "خالد" روایت می کند.
مکان داستان، خانه ای بزرگ است با یک حیاط مرکزی که دورتادور آن اتاق های متعدد است و هر خانواده در یک اتاق ساکن است.
"خالد" نیز به همراه پدر و مادر و خواهرش در یکی از این اتاق ها، زندگیِ فقیرانه ای را درست مثلِ سایر همسایه ها میگذراند.
او در تب و تابِ دوران نوجوانی است و در حال و هوای دورانِ بلوغ و هیجاناتِ ج.ن.سیِ آن دوران، که دست تقدیر، او را به سمتِ آشنایی با افرادی سوق می دهد که زندگی و آینده اش را به کلی تحت تاثیر قرار می دهند.
"خالد" نوجوانِ داستان، بتدریج تبدیل به جوانی نسبتا آگاه و فعال در اجتماع میشود‌‌‌ تا جاییکه فعالیت های سیاسی اش که بیشتر از روی شور و حرارت جوانی اش و جَو حاکم بر جامعه بود،  او را راهیِ زندان کرده، و باعث میشود که شکنجه های بسیار دردناکی را متحمل شود. وی حتی در زندان هم دست از فعالیت های خود بر نمیدارد...
.
نظر شخصی:
-قلم نویسنده شاید در ابتدا کمی گُنگ و شلوغ بنظر برسه اما در ادامه که قلقِ قلمش دستمون میاد، کاملا روان و ملموس و دلنشین میشه. خصوصا اینکه داستان در اهواز روایت میشه و گاها از گویش ها و نام ها و اصطلاحاتِ محلی استفاده شده، برای منی که اهوازیم، خوندنش لطف و صفای دیگه ای داشت🥰.
-ریتم داستان اما، کاملا خطیه..یعنی حتی اتفاقاتِ مهمی که در طول داستان با اونها مواجه میشیم، کاملا حالت خطی و یکنواخت روایت میشن و این ممکنه برای خواننده مقداری کِسل کننده بشه. در کل خوشحالم که خوندمش و داستانش توی ذهنم تا همیشه میمونه(مخصوصا مرام هایی که اَمان آقا واسه خالد میگذاشت😊، و شیطنت ها و دام هایی که بلور خانم جلوی پای خالد پهن میکرد🤨).
 ولی خب واقعیتش کتابی نیست که بخوام دوباره بخونمش.
.
-اینکه چرا این کتاب، یه کتابِ_ممنوعه هست، به دلیل روابط کوفتی ای هست که خالد در دوران نوجوانی گرفتارش میشه (یا گرفتارش می کنن🤐) و اقای نویسنده که قلمی کاملا واقعگرایانه داره، اونها رو بدون کوچکترین رودربایسی و سانسوری در کتاب می گنجونه.

چه کتابی با قلم ایشون مطالعه کردید؟ 

      

11

        "آنچه از همه دردناکتر است،فقر و بیماری نیست؛بلکه بی رحمیِ مردم نسبت به یکدیگر است"...(از متن کتاب)
.
"ژان" را پدرش به این راه کشاند؛ راهِ کسب درامد و شهرت با هنر... هنر موسیقی و اختصاصاً پیانو.
پدری که همیشه مست بود و کلِ دار و ندارِ زندگیشان را پای میزهای قمار باخته بود و حالا میخواست آرزوهای دورانِ جوانیِ خود را که کسب موفقیت در زمینه ی موسیقی بود، به پسرِ خود تحمیل کند تا او شاید او آن ها را براوَرَد.
و "ژان" که استعدادی ذاتی در به رقص دراوردن انگشتان کوچکش روی کلاویه های پیانو داشت، اگرچه در ابتدا تمرین های سختگیرانه ی پدر را تاب نمی آورد اما سرانجام در محافل مختلف چنان خوش درخشید که علی رغم سنِ کم، تامین کننده ی درامد خانه شان شد.
و "ژان" بزرگ و بزرگتر می شد و تجربه ها می اندوخت...شکست ها می چشید...تنهایی هایی می کشید،و همه ی تجارب خوب و بد در کنار هم ، از او "ژان کریستفِ" جلدِ چهارمِ کتاب را ساخت که میداند نه غم ها ماندنی اند و نه شادی ها... که میداند داشتنِ  "امید" در هر شرایطی لازمه ی حیات و بقا است.
.
من نوشت ✍: 
۱-ترجمه عالی نبود ولی قابل قبول بود.
۲-کتاب به ویرایش اساسی نیاز دارد چرا که بسیار غلط های املایی و نگارشی در آن به چشم میخورد.
۳-جلد سوم این مجموعه قابلیت آن را دارد که بطور مستقل خوانده شود.و با اختلاف بهترین جلدِ این دوره ی ۴جلدی بود.
۴-باتوجه به اینکه داستان "مرد محور" است، احساس می کنم آقایان لذت بیشتری از خوانشِ کتاب و درکِ ذهنیات و عواطفِ درونیِ "ژان" ببرند.

      

9

        "مردم، تنها پس از آنکه از عاقل نبودن زیان ببینند، عاقل می شوند" ص۲۲۳
.
"آنت" شخصیت اصلی داستان، دختری مستقل و جسور است که سالها پیش مادرش را از دست داده و حالا بعد از مرگ پدر، میبایست خود به تنهایی زندگی و مسیرش را پیش ببرد.
او در نامه های محرمانه ی پدرش،  متوجه میشود که پدرش ازدواجی مخفیانه داشته. و همچنین پی میبرد که خواهری کوچکتر از خود به نام "سیلوی" دارد. بنابراین پس از روزها کلنجار رفتن با خود، پیِ یافتن خواهرش اقدام می کند. آنت و سیلوی همدیگر را مییابند و علی رغم شخصیت های متفاوتی که با هم دارند تصمیم می گیرند در کنار هم و در یک اپارتمان زندگی کنند و ...
و تا پایان جلد چهارم این دو خواهر ماجرا ها از سر میگذرانند، تجربه ها کسب می کنند، غصه ها می بینند، با شکست های عاطفی و شغلی مواجه می شوند و  سفرها می روند و  تا سنِ کهنسالی ،چالش های گوناگون دیگر را از سر می گذرانند...
.
✍نظر شخصی؛
داستان و موضوع کتاب، خوب و جالب بود اما واقعیتش قلمِ نویسنده بعضی جاهای کتاب و از جمله جلد سوم، سخت فهم میشد خصوصا قسمتهایی که آقای رولان به بالاترین ارتفاعِ ممبر میرفت و نطقِ سیاسی و فلسفی می نمودند🥴. از اون طرف ترجمه ی کتاب هم، چنگی به دل نمی زد و در بعضی قسمتها طوری بود که انگار فقط معنیِ کلمات در کنار هم چیده شده بود بدون اینکه مفهوم اصلی رو منتقل کنند😣.(در کتاب  ژان_کریستف که به قلم همین نویسنده و با ترجمه ی همین مترجم بود، اصلا اوضاع اینطور نبود.و اتفاقا خیلی خوشخوان بود.نمیدونم چرا این کتاب اینجوری شد؟!!😟.
ولی در کل از خواندنش خوشحال و خرسندم🙂 و پیشنهاد می کنم اگر تصمیم بر خواندنش دارید حتما و حتما مثل من با گروه همخوانیش کنید که هم انگیزه ی جلو بردنش باشد و هم برای درک قسمتهای سخت خوان، از همخوانان کمک بگیرید.

      

38

        چه کتاب عجیبی بود...
عجیب به این خاطر که با وجود غالب بودنِ فضایی غیرلطیف بر کل کتاب، باز هم دوست داشتم کتاب را ادامه بدهم و بیشتر بدانم. و چققققدر که نمیدانستم. 
از بازیگرانِ اصلیِ این داستانِ مستند، چرچیل،ویلسون،لنین،استالین،موسولینی،...بودند که خاورمیانه را بوته ی آزمایشی برای جهان بینیِ خود می دانستند😐 و خاورمیانه ی امروزی، محصولِ دخالتهای بیجا، خواسته های حریصانه ی آنان و شور و شوق فراوانشان، به پیدایشِ قرنِ بیستمی رویایی است... همچنین آنان معتقد بودند که دستیابی به اهدافشان جز در سایه ی به راه انداختنِ جَنگِ جهانیِ اول، میسر نخواهد بود...😡.
.
کتاب پیش رو، سخت فهم نبود ولی از این جهت که میبایست اسامیِ شخصیتها و نقشِ هر یک در داستان را در برگه ای یادداشت کرد و یا به حافظه سپرد🤯، کمی کُند پیش می رفت.
-قلم ِ نویسنده در بخش هایی از کتاب، به دلیلِ فراوانیِ موضوعاتِ مرتبط، دچارِ پراکندگیِ مطالب، و پرش از شاخه ای به شاخه ی دیگر می شد ولی در کل قابل قبول بود.
-عکسها و نقشه های استفاده شده در کتاب ، در فهمِ مطالب،کمک کننده خواهد بود.
-ترجمه خوب بود.
و در آخر خوانشِ این کتاب را به کتابدوستانی که در ابتدای مسیرِ کتابخوانی اند و همچنین به کسانی که تَه علاقه ای به مسائل تاریخی و بحث های سیاسی ندارند، پیشنهاد نمی کنم.😊. و بقیه ی دوستان، در تهیه و خواندن این کتاب، ذره ای تردید به خود راه ندهند👌🏻.
.
      

9

        توکل به تنهایی کافی نیست،باید از تو حرکتی باشد تا از خدا برکتی...
.
"یوهانا" دختری باهوش و سرشار از استعداد در کسبِ علم و فهمِ مسائلِ دشوار بود که از قضا در دوره ای از تاریخ چشم به جهان گشود که دختران نه تنها نمی توانستند در جامعه نقشی داشته باشند بلکه حتی در خانواده هم هیچ جایگاه و ارزشی برایشان قائل نمی شدند.
او دوست داشت همچون برادرانش سواد خواندن و نوشتن بیاموزد اما پدرش که کشیشی خشکه مذهب بود، همیشه سدی بود مقابلش که حاضر بود دخترش بمیرد اما نتواند بخواند و بنویسد.
ولی علاقه ی یوهانا به کسب علم، به حدی بود که با ذهن خلاق ِ کودکانه اش برای خود راهی یافت و قدم در مسیری گذاشت که پایانی شگرف داشت...
.
من نوشت؛ کتاب خوشخوانی بود. نویسنده قلمی ساده و بی تکلف داشت.و ترجمه هم بسیار روان بود.
موضوع داستان زن محور و پرکشش بود. و با اینکه حجیم بود و هشتصد صفحه داشت، خوانشِش خیلی تند و سریع پیش رفت. 
در طول داستان با سوالاتی که در ذهن یوهانا شکل میگیره، خواننده هم مجبور به تفکر و تامل میشه و این یکی از نقاط قوت کتاب بود.
.
پیشنهاد خواندنش آری یا خیر؟ قطعا آری🤩

      

5

        کتابی تلخ اما دلنشین  و خواندنی 
.
از قیطریه تا اورنج کانتی آخرین کتاب به قلم حمیدرضا صدر است که آن را بعد از آگاهی از بیماریشان نوشتند. آقای صدر محقق و پژوهشگر فعال در زمینه سینما و فوتبال بودند. 
ایشان در این کتاب از چالش ها و اتفاقاتی که بعد از مبتلا شدنشان به سرطان با آن در گریبان بودند، صحبت می کنند و البته در لابلای روزنوشت هایشان،از علائق خود یعنی سینما و فوتبال و طبیعت نیز سخن می گویند. فصل آخر این کتاب را دخترِ ایشان  غزاله صدر تکمیل نمودند. 
.
من.نوشت؛ اول اینکه روح آقای صدر شاد و در آرامش🙏...
درسته این آخرین کتابِ ایشون بود اما من اولین کتابی بود که با قلم ایشون می خوندم. قلمی روان و دلنشین و بشدت جذاب که خواننده رو تا به آخر، به دنبال خود می کشونه.  
خاطرات سالهای پایانیِ زندگیشون که اگرچه بواسطه ی بیماریشون تلخ بود و با خوندنش،چشمِ خواننده به اشک و  دلِ خواننده به سوز می افتاد  اما می شد بارقه های اُمید و تلاش برای زندگی کردن و مفید بودن را در آن بخوبی درک کرد.و همچنین می شد نکته هایی بس عمیق و آموزنده از دل کتاب بیرون کشید.
من این کتاب رو خیلی دوست داشتم و بنا به شرایطِ شخصیم، خیلی بهم چسبید اما خوندنش رو شاید به همه توصیه نکنم.
      

41

        "می دونید من زندگی رو شبیه چی می دونم؟ یه مسیر طولانی و دراز.بین هر کدوم از راه های این مسیر یه قرص نون هست و یه کاسه آب.آدم باید راه بره که وقتی می رسه به لقمه ی بعدی، گشنه ش شده باشه.نونش رو بخوره و باز راه بیفته که به نونِ بعدی برسه و گشنه نمونه...آدم تا جوونه ممکنه بدو بدو راه بره و زودتر به نونش برسه و برای روز مبادا نگهش داره اما وقتی پیر بشه دیگه نمی تونه مثل قبل بدوئه.ممکنه قبل از رسیدن به نونش گشنه ش بشه ولی نتونه خودش رو به نون و آبش برسونه و بیفته و دیگه بلند نشه..."ص۲۴۰
.
ادبیات_داستانی_عرب
.
این رمان سرنوشت مجموعه‌ای از انسان‌های شوربختی را ترسیم می‌کند که در دوران پادشاهیِ ملک فیصل آخرین پادشاه عراق، با سختی روزگار می گذرا‌نند.دورانی که انگلیسی ها عراق را اشغال کرده اند و از نفت و منابعش استفاده می کنند.
.
شخصیت های اصلی داستان؛
"سلیمه" زنی نانوا که در جوانی همسرش را از دست داده و حالا مجبور است روی پای خود بایستد و نان خود و پسرخوانده اش "حسین" را تامین کند.
 و "حسین" جوانی هجده نوزده ساله که به هر دری میزند تا شغلی بیابد اما نه سواد درست حسابی دارد و نه حرفه ای را بلد است.در این حین عاشق دختری بنامِ
 "تماضر" میشود که از خانه فرار کرده تا مجبور نباشد همسرِ مردی که سی چهل سال از خودش بزرگتر است،بشود..
و "مصطفا" دوستِ همسرِ سلیمه،که حضورش در داستان نقش تعیین کننده و تاثیرگذار دارد...
.
✍قلم نویسنده ساده و روان است.
و ترجمه نیز خوشخوان است. روندِ داستان اگرچه خطی اما پرکشش است و پایان داستان، نسبتاً باز اما قابل حدس میباشد.
      

3

        "خراب کردن به همان اندازه گران است که ساختن".ص۱۲۳
.
ادبیات داستانی آلمان
این کتاب در اصل روایتی مدرن از همان ایوبِ تاریخی و قدیمی است که با اِلمان های امروزی بازنویسی شده؛
"مندل" شخصیت اصلی داستان، یهودیِ پرهیزگار و تنگدستی است که به کودکان تورات می آموزد.او همیشه شکرگزار بوده و سعی کرده تا همه ی اعمالی که مذهبش بر عهده اش نهاده،به درستی و تمامی انجام دهد اما، فرزندِ چهارم او ناتوانِ جسمی و ذهنی به دنیا می آید و او ناباورانه از خود می پرسد:مگر من چه کردم؟ و این فرزند، مکافاتِ کدام عمل من بوده؟ و آیا در این رنج ، حکمتی ست؟؟؟
در ادامه و چند سال بعد، او به همراه خانواده اش برای گریز از آماج بلایا که بر سرش باریده بود به آمریکا مهاجرت می کنند اما در دنیای تازه، رنج ها ناپذیرتر از پیش بر او آوار می شوند تا جاییکه ایمانش از دست می رود...و...
.
من.نوشت: پیش تر، از  یوزف.روت ، کتاب "عصیان" رو خونده بودم و قلمشون رو خیلی دوست داشتم و باعث شد به سراغ آثار دیگرشون برم. ایوب هم کتابی بود‌ ملموس و عمیق.  البته کاش پایانش اندکی متفاوت تر‌  می بود. 
در مورد ترجمه هم باید بگم خوب بود ولی عالی نبود. بعضی از قسمت ها گنگ بود که میشد روانتر باشد.
      

13

        "من باید آدم مهمی می شدم، که نشدم".ص۱۵۳
.
"الما" زنی خانه دار است که احساس می کند حجم زیاد مسیولیت هایی که بعنوان همسر و مادرِ دو فرزند بودن، بر گردن دارد، او را از خودش دور کرده و نمی تواند زمانی را برای خودِ خودش اختصاص دهد و کارهایی که مورد علاقه ی خودش است، انجام دهد.
او کمی قبل تر فکر میکرد که اشکالی ندارد همه ی وقتش را برای خانواده بگذارد و بشورد، بسابد و بپزد تا خانواده در امن و امان باشند و سر و سامان بگیرند..‌‌. اما این اواخر، به خود آمد و دید همه ی آرزوهای شخصیِ خود را فراموش کرده...و بنابراین تصمیم می گیرد برای جبران خستگی هایش،قدم در مسیری بگذارد که او را به جایگاه مهمی که میتوانست در اجتماع داشته باشد، برساند اما؛....
.
✍من.نوشت؛ کتاب "شرم" فوق العاده کتاب خوشخوان و حال خوب کنی هست مخصوصا برای ما خانم ها و بویژه مادرها. خط به خط کتاب رو که میخونیم متوجه میشیم در تحمل بعضی سختی ها،چقققققدر شبیه هم هستیم🥴. قلم نویسنده در طول کتاب، طنزِ ریز و جالب توجهی داره که باعث میشه در هر صفحه خنده به لبانتون بیاد😊.و ترجمه ی کتاب هم که عااااااالی💯. فقط پایانِ کتاب کمی برام مبهم بود که البته بعد از اینکه چند صفحه آخر رو، دو سه بار خوندم، متوجه مطلب شدم و همین توصیه رو به شما هم می کنم😉.
خلاااااااااصه که خیلی چسبید و از کتابهاییه که پیشنهادش می کنم بویژه به خانما. 👭.پیشنهاد اکید.🥰

      

3

        "قدرت در اینه که بتوانی بی هیچ حقی، مالی را تصاحب کنی".ص۲۳
.
"دوبروفسکی" اولین ترجمه ی خوانش من با قلم الکساندر_پوشکین و ترجمه ی آقای آتش بر آب بود. قلم نویسنده ساده و روان بود و موضوعی هم که انتخاب کرده بود موضوعی بود که احتمالا همه ما در زندگی، به نحوی  تجربش کردیم؛ حالا این تجربه میتونه به شکل های مختلف بوده باشه.
اینکه حقی از ما به ناحق ضایع و پایمال بشه و درونِ ما رو خُرد و ظاهر ما رو پژمرده کنه...و اینکه آیا قدرتی در بر داریم که بتوانیم آن حقِ ضایع شده را پس بگیریم یا خیر...
ترجمه هم انصافا عالی بود.و با توجه به اینکه ادبیات روسیه بود ولی خیلی خوشخوان بود.
در کل از اون کتابای شیک و نُقلی بود که فکر می کنم کتابخونا دوسش داشته باشن. فقط من همش فکر میکردم این تصویر روی جلدِ کتاب، دوبروفسکی هست ولی اشتباه میکردم و ایشون ماریا خانم هستن 😊و نظرِ *شخصیم* اینه که کاش تصویر روی جلد،مطابق با شخصیت اصلی داستان می بود. 
پایان کتاب رو هم خیییلی دوست داشتم. درسته در طول داستان یه سری اتفاقات افتاد که هندی وار ختمِ به خیر شد اما خدا رو شکر که پایان داستان هندی وار به اتمام نرسید‌👌🏻

      

4

        "همه چیز در آرامش، به سوی ویرانی می رفت". ص۵۲
.
#ادبیات_داستانی_ایران
.
"نوشافرین" دخترِ نازپرورده و یکی یکدانه ی باباست. پدرش برای آینده ی روشنِ دخترش هر کاری می کند و از جمله آرزوهایش اینست که دخترش را با نقشه هایی که در سر دارد، عروس شاه و ملکه ی ایران کند اما همه ی خوش خدمتی هایی که پدر نزد شاه کرد، نه تنها بی ثمر ماند بلکه سرنوشتی شوم دستِ دخترک را گرفت و رو به ناکامی برد...
بعد از مرگ پدر، "دکتر معصوم" که حدود بیست سال از "نوشا" بزرگتر بود به خواستگاری او می آید اما در همین حین، نوشا عاشقِ جوانی کوزه گر  میگردد...(از درج ادامه ی داستان بدلیل اسپویل معذورم🙏)
.
✍من.نوشت: حدود پنجاه صفحه ی اول کتاب، برایم بسیاااااااااااااار گیج کننده بود،ولی بعد متوجه قضیه شدم🙂 و قضیه این بود که داستان داره به شکلی سیال بین گذشته و آینده و همچنین با آمیزه ای از قوه ی تخیلِ شخصیت "نوشا" روایت میشه؛ درواقع خاطرات و تخیلات در ذهنِ نوشا به شکل نشخوارگونه ای میگذرند و از زبانِ خود نوشا برای ما روایت میشوند.

موضوع داستان که درباره ی مظلومیت زنان بود، باعث شد که کتاب رو با سرعت بالایی بخوانم. در کل کتاب خوشخوان، اما پیچیده ای بود. و پایانِ کتاب اگرچه تلخ اما تاثیرگذار بود.
.
شما چه کتابی از عباس  معروفی خوانده اید؟‌

      

4

        "آدم به خوشیِ بچه هایش بیشتر خوش است تا به خوشیِ خودش". ص۱۵۶
.
آقای گوریو در اقامتگاهی عمومی در محله ی فقیرنشین شهر پاریس به تنهایی روزگار میگذراند. او همسرش را سالها پیش از دست داده اما همچنان به وی وفادار مانده است.اینک اما تنها دلخوشی زندگیش، دخترهایش هستند که با اینکه هر دو ازدواج کرده اند اما باز هم هر کاری می کند تا لبخند را در چهره ی دخترانش ببیند.هر کاری حتی به قیمت بدبختی خودش.
به موازات زندگی آقای گوریو، داستان زندگی مرد جوانی که دانشجوی حقوق است و در همان اقامتگاه سکونت دارد نیز روایت میشود. او "اوژن" نام دارد. اوژن از خانواده ای فقیر است و تمام هدفش این است که با اتمام درسش، شغل خوبی بدست اورد و به دنبال آن، به ثروت زیاد و موفقیت های اجتماعی دست یابد اما آیا فضای پاریس این اجازه را به او می دهد که در مسیر اهداف خود بماند؟
و در ادامه شاهد گره خوردن زندگی باباگوریو و اوژن هستیم که...
.
من نوشت: این اولین کتابی بود که از بالزاک میخوندم. قلمشون رو دوست داشتم. هم زندگی مردم مرفه و هم زندگی مردم فقیر رو در اوایل قرن نوزدهم در پاریس ، بخوبی به رشته تحریر اورد.(اگرچه بعضی از این فرهنگ ها و تفکرات برای من بشخصه باعث تعجب شد😉).ترجمه هم خوب بود ولی خب مکررا نیاز میشد که معنی بعضی از کلمات قدیمی رو در نِت جستجو کنم. سبک نوشتاری کتاب هم واقعگرایانه بود.. نوع روایت داستان،خطی اما پرکشش و جذاب بود و تنها ایرادی که میتونم بگیرم از کتاب،(البته کاملا سلیقه ای و شخصیه ایرادم) و اون، پایانبندی کتاب بود که دوست داشتم شخصیت "اوژن" راه دیگری رو برای ادامه مسیر زندگیش انتخاب کنه😒.
و یه ایراد هم بگیرم از "نشر مرکز"، که پاورقی ها رو بجای آوردن در پایین صفحه، به آخر کتاب انتقال داده و خواننده رو به زحمت میندازه🤨.
و امتیازی که به کتاب میدم ۸.۵ از ۱۰ هست.
.
راستی اگر قصد خوندن کتاب رو دارید، باید صبوری زیاد واسه خوندن ۲۰ص اولش به خرج بدید و تمامی اسامی که می بینید رو با ذکر توضیحاتی که درموردشون اومده رو در جایی یادداشت کنید.
      

1

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.